تأثیر شور و اشتیاق بر موفقیت ایدههای استارتاپی
دیویس اسمیت کارآفرینی است که تجربهی راهاندازی و فروش چند استارتاپ موفق دارد. او در سال ۲۰۰۳ از دانشگاه بریگام یانگ فارغالتحصیل شد. در آن زمان او میدانست که اینترنت، ظرفیتهای بالقوهای برای پیشرفت در کسب و کار دارد. در آن سالها هنوز فیسبوک و شبکههای اجتماعی دیگر وجود نداشتند. دیویس تمام تلاش خود را کرد تا از ظرفیتهای این فناوری نسبتا بالغ استفاده کند. او که علاقهی زیادی به بیلیارد و ساخت میزهای این بازی داشت، وبسایتی برای فروش این محصولات راهاندازی کرد.
دیویس در سال ۲۰۱۱ مدرک MBA خود را دریافت کرد و وبسایت اول خود را نیز فروخت. پس از مدتی، او وبسایتی برای فروش کالا و خدمات مادر و کودک در برزیل راهاندازی کرد. این استارتاپ توانست ۴۰ میلیون سرمایه از سرمایهگذاران بزرگی مانند Accel دریافت کند و موفقیتی عالی برای دیویس بود. وبسایت او در حال حاضر بزرگترین تجارت الکترونیکی صنعت محصولات مخصوص کودکان است.
دیویس اسمیت در حال حاضر مدیرعامل Cotopaxi است. این استارتاپ، سرویسی برای فروش محصولات سفر و گردشگری است که بهنوعی شبکهی اجتماعی افراد علاقهمند به سفر نیز محسوب میشود.
میتوان گفت تمامی استارتاپهای اسمیت تاکنون موفق بودهاند. اما دلیل موفقیت این ایدهها چه بوده است؟ آیا دیویس به تمام این ایدهها علاقهمند بوده است، قطعا بله؛ اما آیا سالهای زیاد با شور و اشتیاق زیاد به این ایدهها فکر میکرده است؟ احتمالا خیر.
وقتی از این کارآفرین در ارتباط با شور و اشتیاق نسبت به ایدهها سؤال میشود، او کاملا این موضوع را رد میکند. او این نظریه را که افراد باید با اشتیاق فراوان به ایدهها فکر کنند و آنها را پرورش دهند، بهکلی رد میکند. در عوض، دیویس تکنیکی پیشنهاد میدهد که در کلاسهای دانشگاهی طراحی محصول آن را آموخته است. نام این تکنیک، «تورنمنت نوآوری» است. او میگوید:
مهم نیست شما چقدر نسبت به ایدههایتان شور و اشتیاق داشته باشید. اگر هر چیزی را برای خودتان شروع کنید، در آخر از آن لذت خواهید برد. ایدهی اجراشدهی شما مانند فرزندتان است.
تکنیک مورد استفادهی اسمیت اینگونه اجرا میشود. ابتدا تمامی فرصتها و مشکلاتی را که در اطرافتان وجود دارد، بنویسید. ممکن است صدها فرصت جدید به ذهن شما خطور کند. اسمیت معتقد است که بهمحض وارد شدن به حوزهی ایدهها، آنها بهسرعت و وفور به ذهن شما خطور خواهند کرد.
سپس ایدههایی را که حداقلهایی مشخص ندارند، حذف کنید. بهعنوان مثال ایدههایی که بازار نسبتا بزرگ ندارند باید حذف شوند. بخش دیگر، ایدههایی هستند که فناوریهای مورد نیازشان، در زمان و مکان اجرا وجود ندارند. پس از حذف تدریجی ایدهها، به یک یا دو مورد خواهید رسید. مرحلهی بعدی انجام مصاحبه با مشتریان احتمالی است. شما در این مرحله، میزان نیاز بازار به محصول فرضی خود را میسنجید.
بهعنوان نمونه، استارتاپ دوم اسمیت با ایدهای ساده و الهام از یکی از کارآفرینانی که در دانشگاه دیده بود شروع شد. مارک لر فردی بود که تعداد زیادی شرکت موفق تأسیس کرده و آنها را به آمازون فروخته بود. یکی از این شرکتها در زمینهی فروش پوشک بچه فعالیت میکرده است. اسمیت با بررسی شرکت مارک لر به این نتیجه میرسد که استارتاپی مشابه میتواند در برزیل موفق شود. او با تعداد زیادی مادر ساکن برزیل در مورد مشکلات خرید مایحتاج کودکان و خصوصا نوزادان مصاحبه میکند. در نهایت اسمیت با مشاهدهی پتانسیل موجود، استارتاپ خود را راهاندازی میکند.
نکتهی مهم این است که دیویس زمانی طولانی برای به فکر کردن با شور و اشتیاق در مورد ملزومات نوزادان! سپری نکرده است. او تنها در زمان و مکان مناسب، فرصت را پیدا و به آن عمل کرده است.
به راستی آیا نظریهی اشتیاق که شما را تشویق میکند تنها به دنبال ایدهای بروید که ذهنتان را برای مدتها مشغول کرده است و با عشق به آن فکر میکنید، صحیح است؟ نظریهای که میگوید ابتدا موضوع مورد عشق و علاقهی خود را پیدا کنید و سپس شرکت خود را در ارتباط با آن بسازید. آیا با توجه به تجربهی اسمیت میتوان نتیجه گرفت که راه موفقیت چیزی جز اشتیاق و شور خالص میخواهد؟
کل نیوپرت، پروفسور علوم کامپیوتر در کتاب خود با نام «So Good They Can't Ignore You» این نظریه را بررسی میکند. او اعتقاد دارد که عشق و علاقه در شروع کسب و کار، اهمیتی ندارد. عشق به کار پس از اینکه آن را شروع کردید و آنقدر خوب شدید که دیگران نتوانستند شما را نادیده بگیرند، به خودی خود ایجاد میشود؛ چرا که در آن زمان شما حرفهای شدهاید و میتوانید مرزهای کاری را با دستان خود گسترش دهید. به بیان دیگر او معتقد است که شور و اشتیاق الزاما شما را به موفقیت نمیرساند؛ بلکه موفقیت است که شور و اشتیاق را در افراد ایجاد میکند.
البته برخی بزرگان دنیای فناوری با این نظریه مخالف هستند. بهعنوان مثال، وینود کسلا، مدیرعامل و یکی از مؤسسان سان مایکروسیستمز، معتقد است که شور و اشتیاق در شروع کار بسیار مهم است. اگرچه هرچه بیشتر در مورد این افراد تحقیق کنیم، به این مسئله میرسیم که آنها تعصبی کورکورانه نسبت به تئوری اشتیاق دارند. آنها در حال حاضر عشق زیادی به کارشان دارند؛ چرا که کارها خوب پیش رفته و در تجارت موفق شدهاند؛ اما آیا وینود در زمان شروع کارش در سال ۱۹۸۲ نیز به اندازهی امروز عشق داشته است.
اسکات آدامز کارآفرین دیگری است که بهنوعی نظریه را رد میکند. او میگوید:
اگر از یک میلیاردر، دلیل موفقیتش را بپرسید، سریعا شور و اشتیاق را بهعنوان علت اصلی نام میبرد. اما در واقع این پاسخ به خاطر باکلاس و خاص بودن مشهور شده است. وقتی بیشتر تحقیق میکنید متوجه میشوید که موفقیت این افراد نتیجهی ترکیبی از تمایل، شانس، کار زیاد، بررسیهای دقیق، کار ذهنی و علاقه به ریسک بوده است.
حتی زندگی کارآفرین موفق، ایلان ماسک نیز ناقض نظریهی شور و اشتیاق است. او پس از فارغالتحصیلی در دانشگاه برای کسب درجهی دکترا به دانشگاه استنفورد رفت. اما چند روز بعد این دانشگاه را ترک کرد. او باور داشت که اینترنت فضایی عالی برای پیشرفت است و اگر در آن حضور نداشته باشد، فرصت خوبی را از دست داده است. در اینجا نیز میبینیم که شور و اشتیاق فراوانی وجود ندارد و تنها فرصتی است که یک فرد باهوش، آن را پیدا کرده و برای موفقیت در آن تلاش میکند.
کارآفرینان جوان، تلاش زیادی میکنند که ایدههای بسیار بزرگ را که عشق فراوانی به آن دارند، عملی کنند. با توجه به موارد گفتهشده میتوان نتیجه گرفت که این روش اشتباه است. کارآفرینان بزرگ، فرصتها را پیدا میکنند، مسیر خود را بارها و بارها تغییر میدهند و در همین حین، پروژههایشان بزرگتر میشوند و به موفقیت میرسند. در نهایت با رسیدن به موفقیت، شور و علاقه و عشق نیز ایجاد میشود.