مصاحبه با بن سیلبرمن مدیرعامل پینترست
پینترست شبکهی اجتماعی است که امکان ذخیره، اشتراکگذاری و جستجوی تصاویر را برای کاربران خود فراهم میکند و توسط بن سیلبرمن، اوان شارپ و پاول شیارا بنیانگذاری شده است. سیلبرمن در هشت سال گذشته پینترست را به یک برند جهانی با بیش از ۲۵۰ میلیون کاربر فعال تبدیل کرد. پینترست یک شرکت خصوصی است که گزارشهای مالی خود را منتشر نمیکند اما به گزارش CNBC احتمال دارد درآمد آن در سال جاری به یک میلیارد دلار برسد.
ماجرای راهاندازی پینترست از سال ۲۰۰۷ و زمانی آغاز شد که سیلبرمن در گوگل کار میکرد و دوستش پاول شیارا از او پرسید آیا دوست دارد برای آیفونی که بهتازگی عرضه شده یک نرمافزار جدید بسازد. آنها در جلسات طوفان فکری به این فکر میکردند چه کارهایی میتوان با موبایل انجام داد که از طریق کامپیوتر امکانپذیر نیست. آنها حتی یک بازی تریویا نیز درست کردند. سیبلرمن همیشه به این فکر میکرد که چه کاری میتوان با تکنولوژی و اینترنت انجام داد که هم سرگرمکننده بوده و هم توسط عدهی زیادی قابل استفاده باشد. در ادامهی این مقالهی زومیت مصاحبهی کامل او را با ریچارد فلونی، گزارشگر سایت بیزینساینسایدر میخوانیم.
ریچارد فلونی: ایدهی اولیهی شرکت چگونه شکل گرفت؟
ریچارد سیلبرمن: ابتدا همه چیز عالی پیش نرفت. من و پاول تصمیم گرفته بودیم کاتالوگهای کاغذی را به صورت الکترونیکی و روی موبایل پیادهسازی کنیم. آن زمان کاتالوگهای کاغذی از طریق پست ارسال میشد و به نظرمان رسید که این ایده دیگر بسیار قدیمی شده است.
فلونی: مانند کاتالوگهای تجاری؟
سیلبرمن: بله. آن زمان صندوقهای پستی پر از کاتالوگهای کاغذی و تجاری بود و این ایده به ذهنمان رسید که کاتالوگهای الکترونیکی بسازیم تا مردم بتوانند آنها را روی موبایل خود ببینند. با این کار هم در مصرف کاغذ صرفهجویی میشود و هم تمام کاتالوگها یک جا کنار هم جمع میشوند. بنابراین شروع به اجرای ایده کردیم اما زمان مناسبی برای این کار نبود. ما برای ساخت چنین تکنولوژی به پول نیاز داشتیم و از آنجایی که بحران مالی بهتازگی آغاز شده بود، بدترین زمان برای جذب سرمایه بود. یادم میآید با سرمایهگذاران زیادی دیدار میکردیم و اغلب آنها قصد داشتند با پول خود طلا بخرند و روی استارتاپ تکنولوژی سرمایهگذاری نمیکردند.
بنابراین زمان زیادی صرف کرده و اقدام به اولین مرحلهی جذب سرمایه کردیم. بسیار ناامید شدیم زیرا هیچکدام از راههای سنتی جواب نداد. بعد از این اتفاق، من شروع به جمعآوری اطلاعات در مورد مسابقات دانشگاهی کردم که در آن طرحهای کسبوکار با هم رقابت میکنند و جایزهی نقدی برنده میشوند. بعد از مدتی تحقیق مسابقهای که با شرایط ما سازگار باشد را در دانشگاه نیویورک پیدا کردم. در شرایط مسابقه نوشته شده بود که نیازی نیست برای شرکت در مسابقه در این دانشگاه تحصیل کرده باشید، تنها کافی است با شخصی که در این دانشگاه تحصیل کرده است آشنا باشید و بنابراین ما نیز وارد رقابت در این مسابقه شدیم.
ما در این مسابقه دوم شدیم. جایزهی تیم دوم جایزهی نقدی نبود اما جلسهای با سرمایهگذاران برایشان ترتیب داده میشد. در این جلسه سرمایهگذار با ما احساس نزدیکی کرد و گفت نیمی از سرمایهی مورد نظرتان در دور اول را تأمین خواهم کرد به شرطی که بتوانید نیم دیگر آن را جور کنید. بعد از این جلسه با تمام افرادی که تا به حال میشناختیم تماس گرفتیم. از همدانشگاهیهایمان و استادان دانشگاه گرفته تا افراد پولداری که در روزنامهها در موردشان خوانده بودیم. به آنها میگفتیم قبلا با شما صحبت کردهایم و حال یک سرمایهگذار نیویورکی پیدا کردهایم و اگر میخواهید در دور اول سرمایهگذاری ما باشید با ما تماس بگیرید. بعد از چند روی سرمایهگذار مورد نظرمان را پیدا کردیم و بودجهی مورد نظرمان برای دور اول سرمایهگذاری برای شرکت تأمین شد.
فلونی: از این تجربه چه چیزی یاد گرفتید؟
سیلبرمن: شاید کلیشهای به نظر برسد اما یاد گرفتیم اصرار و پافشاری درنهایت نتیجه میدهد. ما هیچ چیزی برای از دست دادن نداشته و از اینکه با دیگران صحبت کنیم احساس بدی نداشتیم. اما موضوع دیگری که یاد گرفتیم این بود که سرمایهگذاران میخواهند آینده را به آنها بفروشید. آنها دنبال رویایی هستند که در آینده عملی میشود. من در سخنرانیهایم برای سرمایهگذاران خیلی محتاطانه عمل میکردم و قولهای بزرگی نمیدادم.
به آنها میگفتم ما پول زیادی نداریم و تجربهی زیادی هم نداریم اما نرمافزاری ساختهایم که فکر میکنیم جواب بدهد. آن زمان متوجه نمیشدم چرا سرمایهگذاران علاقهای به سرمایهگذاری ندارند اما احتمالا سخنرانی من بدترین سخنرانی بود که تا به حال در زندگی شنیدهاند. مردم انتظار ندارند پاسخ تمام سؤالهایشان را بدهید بلکه انتظار دارند بهاندازهای اعتمادبهنفس داشته باشید که در آینده پاسخ آنها را پیدا کنید. این موضوع در مورد سرمایهگذاران نیز صادق است. این موضوع در مورد افرادی که در شرکتی استخدام میشوند نیز صدق میکند. آنها دوست دارند ببینند خودتان را درگیر مشکلات و گرفتاریها میکنید حتی اگر در حال حاضر پاسخ مناسبی نداشته باشید.
پیدا کردن پروژهای که باید دنبال شود
فلونی: در چه نقطهای به این نتیجه رسیدی که دوست داری ایدهی پینترست را ادامه دهی؟
سیلبرمن: ما مدت زیادی روی این اپلیکیشن تلفن هوشمند کار کردیم. آن زمان تکتک اپلیکیشنها باید توسط اپاستور اپل تأیید میشد. گاهی اوقات هفتهها یا ماهها طول میکشید تا یک اپلیکیشن ساخته شود. من در آن زمان با شخصی به نام اوان شارپ آشنا شدم که دانشجوی دانشگاه نیویورک بود و از نظر شخصیتی بسیار به هم نزدیک بودیم.
فلونی: چگونه با هم آشنا شدید؟
سیلبرمن: درواقع ما یک دوست مشترک داشتیم و از طریق او با هم آشنا شدیم. در دانشگاه شخصی بود که آشنایی کمی با ما داشت و یک روز که دور هم جمع شده بودیم گفت هر دوی شما عاشق اینترنت هستید و فکر کنم باید با یکدیگر بیشتر وقت بگذرانید. روزی که ایوان را ملاقات کردم با هم در مورد اینکه تا چه اندازه به اینترنت علاقه داریم و میخواهیم چیزهایی بزرگ بسازیم صحبت کردیم. ما حتی یک ایدهی مشترک نیز داشتیم. ایده ما ساختن محصولی بود که با آن بتوان تمام چیزهای جالب اینترنت را یکجا جمع کنیم تا بعدا به آنها دسترسی داشته باشیم. همچنین بتوانیم کلکسیون سایر مردم را نیز ببینیم.
من زمانی که بچه بودم کلکسیون حشرات و تمبر داشتم و حتی کارتهای بیسبال جمع میکردم. اوان نیز زمانی که معماری میخواند کلکسیونی از عکس داشت. درنهایت اینگونه بود که ایدهی مشترکمان را عملی کردیم و پینترست شکل گرفت.
فلونی: در چه مرحلهای به این نتیجه رسیدید که این پروژهی کوچک همان چیزی است که باید تمام وقت و انرژی خود را صرف آن کنید؟
سیلبرمن: بعد از ساخت پینترست متوجه شدیم که عاشق این محصول هستیم و دائم از آن استفاده میکنیم. پینترست در آن زمان کاربران زیادی نداشت اما دائم در تلاش بودیم و هر روز آن را بهتر و بهتر میکردیم. مدت زمانی زیادی طول میکشید تا تغییرات روی اپلیکیشن اعمال شده و سپس تأیید شوند. بعد از مدتی این برنامه را برای دوستان و اعضای خانواده فرستادیم و آنها نیز آن را به دوستان خود معرفی کردند. طولی نکشید که نظرهای مثبت گرفتیم و مردم میگفتند واقعا این برنامه را دوست دارند.
با اینکه کاربران زیادی نداشتیم اما همچنان نظرات مثبت میگرفتیم و گاهی اوقات که سایت مشکل پیدا میکرد مردم مینوشتند سایت پایین آمده و ما برای تغییر دکوراسیون خانه یا برنامهریزی عروسی خود به آن نیاز داریم. آن موقع که بود که تلاش خود را برای بهتر کردن پینترست دو برابر میکردیم.
فلونی: اغلب کاربران پینترست چه افرادی بودند؟
سیلبرمن: اغلب آنها مردم معمولی بودند که من و اوان با آنها بزرگ شده بودیم. این افراد به دلیل اینکه طرفدار تکنولوژی بودند یا تلفن هوشمند داشتند از پینترست استفاده نمیکردند، دلیل استفادهی آنها این بود که پینترست واقعا در زندگی روزمرهشان کاربرد داشت.
اغلب آنها با دیدن نتیجهی استفاده از پینترست اپلیکیشن آن را دانلود میکردند. بهعنوان مثال به یک مهمانی دعوت میشدند و با دیدن دکور زیبای آن میپرسیدند ایدهی چیدمان را از کجا گرفتهاند و میزبان پاسخ میداد از پینترست استفاده کردهام. سپس آنها میپرسیدند پینترست دیگر چیست و به این صورت با اپلیکیشن آشنا میشدند.
فلونی: بنابراین پینترست با بازاریابی دهان به دهان معروف شده و هنوز هم از این روش استفاده میشود
سیلبرمن: بله. البته هدف ما این نبود که از این شیوه استفاده کنیم و خودبهخود به این سمت رفتیم.
فلونی: این اتفاق خودبهخود افتاد؟
سیلبرمن: میدانی ما اکنون در زمانی زندگی میکنیم که همه تلفن هوشمند دارند. بنابراین نیازی نیست که حتما طرفدار تکنولوژی باشی تا در مورد موضوعی آگاه شوی و سپس آن را امتحان کنی.
چگونه یک جامعه بسازیم
فلونی: تیم پینترست چگونه شکل گرفت؟
سیلبرمن: اولین چیزی که به آن توجه کردیم، نفع محصول برای مشتریان بود. همهی تلاش ما این بود که تجربهی بهتری برای کاربران رقم بزنیم و از تکنولوژی جدید استفاده کنیم که بسیار مهم بود؛ مخصوصا در آن زمان که تیم ما نهایتا چهار یا پنج نفر بود. آنچه که ما را به تلاش بیشتر تشویق میکرد، تجربهی کاری فوقالعادهی کاربران با محصول بود.
من شماره تلفن موبایلم را در تمامی ایمیلها یادداشت میکردم زیرا میخواستم مطمئن شوم در صورت خرابی پینترست یک نفر این موضوع را به من اطلاع دهد.
فلونی: یعنی همهی کاربران شماره موبایل شما را داشتند؟
سیلبرمن: بله تمام کاربران شماره موبایل من را داشتند و تماسهای غیرمرتبط زیادی دریافت میکردم. مثلا عدهای تماس میگرفتند و میگفتند کامپیوترشان خراب شده است. بنابراین مجبور شدم خطم را عوض کنم چون تلفنم دائما زنگ میخورد. انجام این کار این احساس را به کاربران میداد که بخشی از یک جامعهی خاص هستند و ما تمام وقت خود را صرف این میکردیم که بهترین تجربه را برایشان رقم بزنیم. این دقیقا همان چیزی بود که بعدها در استخدام کارمندانمان در نظر گرفتیم.
فلونی: تیم پینترست ابتدا بسیار کوچک بود. زمانی که قصد داشتید شخصی را استخدام کنید آیا سؤال خاصی از او میپرسیدید؟ یا از او امتحان میگرفتید؟ آیا سوالی بود که در روند استخدام نقش کلیدی داشته باشد؟
سیلبرمن: خیر؛ ما سؤالهای مخصوص و سری در روند مصاحبه نداشتیم اما مدت زمانی زیادی را با هم سپری میکردیم. تمام آخر هفته و تمام شب با هم بودیم و خانوادهی یکدیگر را میشناختیم. حتی به صورت خانوادگی باهم بیرون میرفتیم و واقعا در روزهای اول این احساس را داشتیم که با هم یک خانواده هستیم. ما بسیار به هم نزدیک بودیم.
اولین دفتر ما مانند سایر شرکتهای کوچک آپارتمانی دو خوابه بود. حتی شخصی در دیگر اتاق آپارتمان زندگی میکرد و با اینکه عضوی از پینترست نبود اما در اتاق نشیمن و همزمان با ما کار میکرد. ما هر جمعه مهمانی داشتیم و همهی همسایهها غذای خودشان را میآوردند و باهم وقت میگذراندیم. درنهایت از همین مهمانیها با افراد زیادی آشنا شدیم و آنها را استخدام کردیم.
اغلب آنها افرادی بودند که چهار یا پنج هفته پشت سر هم به مهمانیهای ما میآمدند و از جو شرکت و ارتباط میان ما خوششان میآمد، محصولمان را نیز دوست داشتند و درنتیجه پیشنهاد کمک میدادند. اما اینکه بخواهی کارمندان شرکت را از مهمانی پیدا کنی ایدهی خوبی نبوده و استراتژی طولانیمدت خوبی نیست؛ اما در روزهای ابتدایی برای ما بسیار خوب بود.
هنگام استخدام اولین کارمندان افرادی آمده بودند که شغلهای عالی داشتند و از اینکه بخواهم آنها را از کار قبلی جدا کنم احساس گناه میکردم. ما شرکت مناسبی نداشتیم و هر کارمندی از کامپیوتر شخصی خودش استفاده میکرد. حقوق آنها نسبت به حقوقی که پیش از این میگرفتند بسیار کمتر بود و از اینکه بسیاری از آنها از شرکتهای بزرگی مانند گوگل و فیسبوک آمده بودند احساس گناه میکردم.
متوجه شدم این افراد بهترین هستند و هر چالشی را قبول میکنند. آنها بهترین افراد برای انجام کارها بودند و این انگیزهی بزرگی به ما میداد. این افراد دنبال این نیستند که همه چیز عالی پیش خواهد رفت، درواقع کسانی هستند که دنبال چالشهای جدید هستند.
بهترین حالت این است که قبول کنید شرکت با چالشهای زیادی روبهرو خواهد شد و این موضوع را با کارمندان مطرح کنید. به آنها بگویید چالشهای بزرگی خواهیم داشت که مانند ماجراجویی جالب هستند. آنگاه بهترین کارمندان خودشان انتخاب میکنند که در شرکت باقی بمانند و آنهایی که شرایط را دوست نداشته باشند خواهند رفت. زمانی که واقعیت را متوجه شدم در روند استخدام صادقانهتر و شفافتر عمل کردم. این کمک میکند افرادی را پیدا کنید که دنبال ماجراجویی در کار خود هستند و به یک کار روزانه با درآمد ثابت راضی نمیشوند.
فلونی: با اینکه حجم کارهای شرکت زیاد شده است آیا بازهم فرصت میکنی با کاربران صحبت کنی و از آنها ایده بگیری؟
سیلبرمن: بله من و ایوان تلاش میکنیم با کاربران ارتباط برقرار کنیم و با آنها زمان بگذرانیم و این یعنی گاهیاوقات باید از شرکت خارج شویم. ما به شهرهای مختلفی در سراسر دنیا سفر میکنیم، هدفمان بازاریابی یا روابط عمومی نیست بلکه میخواهیم ببینیم چه ویژگیهایی جواب دادهاند و چه ویژگیهایی کار نمیکنند و حتی چه چیزی اذیت کننده است. سپس نظر کاربران را به تیم انتقال میدهیم و سعی میکنیم شرایط را بهبود دهیم.
مطمئنا نمیتوانیم هر روز از دفتر خارج شویم و نظر کاربران را بپرسیم بنابراین ابزارهای دیگری هم برای انجام این کار داریم. ما یک تیم تحقیقاتی داریم که اطلاعات مورد نظر را از کاربران جمعآوری کرده و طی گزارشی در شرکت منتشر میکند. ما دادهها و تحلیلهای زیادی داریم و نکتهی مهم این است که بتوانیم این دادهها را با یکدیگر تجمیع کرده تا به نتیجهی نهایی دست پیدا کنیم.
چگونه یک رهبر شویم
فلونی: بهعنوان یک مدیرعامل و یک رهبر، زمانی که متوجه شدی شرکت محبوب شده و مورد استقبال قرار گرفته است چه احساسی داشتی؟
سیلبرمن: راستش را بخواهید کمی متعجب شده بودم. ما این ابزار را ابتدا برای خودمان، سپس برای دوستانمان و دوستان دوستانمان طراحی کرده بودیم و بعد توسط عدهی زیادی مورد استقبال قرار گرفت. احساس خیلی خوبی داشتیم و واقعا هیجانزده بودیم. درست بعد از این اتفاق، احساس مسئولیتپذیری کردیم و تلاش کردیم کیفیت کار را بالا ببریم.
یادم میآید بیش از میلیونها کاربر داشتیم اما همچنان ۱۲ تا ۱۳ کارمند در شرکت کار میکردند. یک روز من و اوان نشسته بودیم و به این نتیجه رسیدیم که تیم منابع انسانی باید به مرکز اصلی شرکت تبدیل شود. ما متوجه شدیم که اگر روی ساختن تیمی با افراد و تواناییهای مختلف و سابقهی کاری مختلف سرمایهگذاری نکنیم کل کارهایی که تا به حال انجام دادهایم شکست خواهد خورد. این نقطهی عطفی برای ما بود تا توسعهی محصول را با استخدام بهترین افراد و پیادهسازی فرهنگ سازمانی پیش ببریم.
فلونی: کدام بخشهای پینترست را دنبال میکنی؟
سیلبرمن: من تمام بخشها را دنبال میکنم. من دو کودک سه و ۶ ساله دارم و هر هفته از پستهایی که مردم در پینترست به اشتراک میگذارند برای تعطیلات آخر هفته ایده میگیریم. کاردستیهای مدرسه را از روی آنها درست میکنیم و دستورالعملهای سادهی غذایی را هنگام آشپزی استفاده میکنیم. من عاشق عکاسی، طبیعتگردی و مقالات عجیبوغریب هستم و همهی آنها را در پینترست ذخیره میکنم. من یک بورد خصوصی برای کادوهای کریسمس و برنامهریزی برای تعطیلات دارم و از تمامی بخشهای پینترست استفاده میکنم.
فلونی: اغلب تو را بهعنوان شخصی ساکت و فروتن معرفی میکنند. آیا چنین توصیفی درست است؟
سیلبرمن: فکر میکنم شاید دیگران بیشتر از من صحبت میکنند، بهطور کلی بله، من نسبتا آرام و ساکت هستم.
فلونی: آیا بهعنوان یک مدیرعامل ظاهر شدن در مکانهای عمومی یا صحبت کردن برای یک جمعیت برایت سخت بوده است؟
سیلبرمن: انجام چنین کارهایی و بهتر شدن در آنها مطمئنا زمان میبرد. ما همیشه قصد داشتیم محصولمان معرف خودش باشد. اینکه هر زمان اسم پینترست به میان میآید مردم یک چهره یا شخصیت را تصور نکنند بلکه محصولی در ذهنشان نقش ببندد که در شرایط مختلف زندگی به آنها کمک میکند. از طرفی واقعیتی به نام ادارهی شرکت وجود دارد که یعنی مردم دنبال سخنگویی هستند که موارد مختلف را برایشان توضیح دهید.
بنابراین من باید هر سال روی این موضوع کار کنم و تیمی دارم که در هر زمینه من را یاری میکنند و خوشبختانه هر سال بهتر و بهتر میشوم.
فلونی: فکر میکنید سبک رهبری شما همزمان با رشد شرکت چه تغییراتی داشته است؟
سیلبرمن: مواردی هست که هنوز تغییری نکرده است. ما همیشه تلاش کردیم عمدهی تمرکز خود را روی نیاز کاربر بگذاریم. همه چیز باید از این موضوع پیروی کند. کار ما ابتدا از تمرکز روی نیاز ۱۰ نفر آغاز شد و سپس به ۲۰ و ۱۰۰ نفر و امروز به بیش از هزاران نفر رسیده است.
واقعیت اول این است که در این حجم کاری متوجه میشوید یک نفر قادر به انجام تمام کارها نیست. درنتیجه باید روی توانایی تمام افراد خوبی که استخدام کردهاید حساب باز کنید و از آنها کمک بگیرید. افرادی که باید پیش زمینهی کلی کار را بگیرند اما نیازی نیست جزئیات انجام کار به آنها دیکته شود.
واقعیت دوم مربوط به ارتباطات است. زمانی که شرکت واقعا کوچک بود هر کارمند در یک اتاق کار میکرد، تمام کارمندان در جریان کار بودند و نیازی به برقراری ارتباط یا برگزاری جلسه نبود. اما با بزرگ شدن شرکت برقراری ارتباط در زمینههای مختلف نیز افزایش پیدا کرد. همچنین لازم بود یک موضوع بارها و بارها تکرار شود زیرا یک کارمند ممکن بود در طول هفتهی کاری خود با مدیران برخوردی نداشته باشد.
فلونی: آیا برقراری ارتباط نیز از دسته مواردی است که روی بهتر شدن آن کار میکنی؟
سیلبرمن: برقراری ارتباط تنها بخشی از کار است. من لیست کاملی از پروژههای پیشرفت شخصی دارم.
فلونی: این لیست واقعی است؟
سیلبرمن: این لیست واقعی است و حتی یک بورد در مورد مطالب جالبی که مطالعه میکنم دارم. تمام مدیرعاملها و افراد موفقی که میشناسم هر روز تلاش میکنند بهتر و بهتر شوند و نقاط ضعف خود را از بین ببرند. من هم همینطور عمل میکنم.
فلونی: فرهنگ پینترست را چگونه تعریف میکنی؟
سیلبرمن: فرهنگ به هر چیزی ارزش و اعتبار میدهد. ما هم کارمندانی داریم که در دانشگاه تحصیل کردهاند و هم کارمندانی داریم که دانشگاه نرفتهاند. کارمندانی که مهندسی خواندهاند و کارمندانی که طراح هستند. اینکه افراد متفاوتی را استخدام کنی یک طرف قضیه و اینکه این افراد متفاوت را در کنار هم به کار و برقراری ارتباط تشویق کنی طرف دیگر قضیه بوده که به فرهنگ سازمانی شرکت مربوط است. ما محیطی داریم که یک شخص، برای تصمیمگیری نیازی نیست فن بیان داشته باشد. اگر شخصی نتواند از طریق صحبت ارتباط برقرار کند میتواند از طریق طراحی یا دادهها نظر خود را بیان کند.
فلونی: منظورتان چیست؟ یعنی از طریق ارائه دادن؟
سیلبرمن: بله، موضوعی که من با کار کردن در سایر شرکتها متوجه شدم این است که مردمی که در صحبت کردن مهارت دارند مستبد هستند. اگر شخصی بداند در یک گروه چگونه باید صحبت کند باعث میشود دیگران را مدیریت کند. اما این دلیل نمیشود هر شخصی که بهتر صحبت کند عملکرد بهتری نسبت به دیگران داشته باشد. درواقع گاهی اوقات دلیل اصلی اینکه مردم در مهندسی یا طراحی عملکرد عالی دارند این است که نظر خود را به این شکل بیان میکنند.
ما محیطی را فراهم کردهایم که کارمندان میتوانند از طریق کارشان به دیگران صحبت کنند و نیاز به داشتن مهارتهای سخنرانی ندارند.
فلونی: پس در جلسات چگونه متوجه میشوید ایدهی یک نفر بهتر از ایدهی سایرین است؟
سیلبرمن: این به موضوع جلسات بستگی دارد. جلسههای مورد علاقهی من جلسههایی هستند که همه درک واضحی از مشکل پیش رو دارند. من با تصاویر ارتباط بهتری برقرار میکنم و شاید به همین دلیل پینترست را بنیانگذاری کردهام. من عاشق این هستم که کارمندان نتایج را نشان دهند نه اینکه در مورد آن صحبت کنند. زمانی که کارمندان ایدهی خود را به شکل طراحی نشان میدهند و سپس در مورد آن توضیح میدهند راحتتر تصمیمگیری میکنم.
فلونی: اگرچه پینترست مانند شبکهی اجتماعی فیسبوک و توییتر نیست اما اپلیکیشنی است که مردم هر روز از آن استفاده میکنند. از آنجایی که مردم به حریم خصوصی و نحوهی استفاده از اطلاعاتشان اهمیت میدهند، اما تا به حال شکایتی از پینترست منتشر نشده است. چگونه اعتماد کاربران را جلب میکنید؟
سیلبرمن: ما فکر میکنیم حریم خصوصی بسیار مهم است و اینکه کاربران را در جریان امور قرار دهیم برایمان بسیار اهمیت دارد. پینترست دو مدل بورد دارد. بوردهایی که هر شخصی میتواند ببیند و جستجو کند و بوردهایی که خصوصی هستند. موضوع دیگری که برایمان اهمیت دارد این است که ما از تبلیغات درآمد کسب میکنیم. برخلاف بسیاری از پلتفرمها که کاربران بابت حجم تبلیغات ناراضی هستند، تبلیغات در پینترست به جلب رضایت کاربران کمک میکند و به آنها ایده میدهد.
واقعیت این است زمانی که کاربر در پینترست دنبال ایده برای تغییر دکوراسیون خانه میگردد دوست دارد تبلیغاتی در مورد مبلمان و رنگ دیوار ببیند تا بتواند تصمیم بهتری بگیرد. اینکه مردم دلیل وجود تبلیغات را بدانند و برایشان مفید باشند موضوع مهمی است.
فلونی: منظورتان همان شفافیت است؟
سیلبرمن: همینطور است. تبلیغات آنلاین تأثیر بدی روی مخاطب میگذارد زیرا زمانی که کاربر به شبکهی اجتماعی مراجعه میکند یا در سایتها جستجو میکند کارهای مهمتری نسبت به دیدن آگهی دارد. زمانی که کاربر میخواهد برنامهی تلویزیونی مشاهده کند یا با دوستانش صحبت کند، تبلیغات آنلاین هیچ کمکی به او نمیکنند.
اما کاربران در پینترست دنبال ایدههای جدید هستند. ایدههایی که محصولات آن توسط شرکتهای مختلف ساخته میشود. بنابراین پیوند منطقی بین دلیل استفاده از پینترست و آگهیهای تبلیغاتی وجود دارد. این واقعیت هم برای ما خوب است، هم برای کاربران و هم برای برندهایی که قصد دارند محصولات خود را تبلیغ کنند.
فلونی: پینترست هنوز هم یک شرکت خصوصی است. آیا قصد دارید آن را عمومی کنید؟ آیا به مزایا و معایب انجام این کار فکر کردهاید؟
سیلبرمن: ما در بلند مدت میخواهیم پینترست یک شرکت مستقل باشد. اینکه این اتفاق چه زمانی رخ خواهد داد و اینکه آیا عمومی خواهد شد را در حال حاضر اعلام نمیکنیم. ما همهی تلاش خود را انجام دادهایم که پینترست از نظر مالی، فرهنگی و بهطور کلی شرکت مستقلی باشد. ما میخواهیم پینترست برای همه الهامبخش باشد و شاید این اتفاق ۱۰ یا ۲۰ سال آینده بیفتد. ما آرزوهای بزرگی برای این شرکت داریم که باید در بلندمدت انجام شوند.
فلونی: گام بعدی برای نزدیک شدن به چشماندازهای آیندهی شرکت چیست؟
سیلبرمن: ما روی موضوعات مختلفی در حال کار هستیم که برایشان بهشدت هیجانزده هستم. یک مورد این است که بتوانیم تجربهی بهتری را برای کاربران رقم بزنیم. قصد داریم کیفیت محتوای هر بورد را به اندازهی بالا ببرین که هر کاربر ۱۰، ۱۵ یا ۲۰ عکس از آنها انتخاب کند و برای انجام این کار میخواهیم از تکنولوژی یادگیری ماشین و سیستم پیشنهاددهی استفاده کنیم. درنتیجه هر بار کاربر اپلیکیشن پینترست را باز میکند با کاتالوگی روبهرو میشود که برای شخص او ساخته و شخصیسازی شده است.
سپس قصد داریم پینترست را بخشی از زندگی کاربران کنیم. اینکه کاربران بعد از دیدن هر عکس بدانند محصولات استفاده شده در تصاویر را از چه فروشگاههایی و با چه قیمتی میتوانند تهیه کنند. بهعنوان مثال در تصاویر مربوط به دستور غذا برخی کاربران دوست دارند مواد استفاده شده را با مواد اولیهی دیگری جایگزین کنند و ما میخواهیم پاسخ این سؤالها را برای کاربران مهیا کنیم. برای پیادهسازی کردن چنین امکاناتی به تکنولوژی نیاز داریم و اگر بتوانیم آنها را پیادهسازی کنیم تغییرات اساسی در زندگی کاربر ایجاد خواهد شد.
بهترین نصیحت برای دیگران
فلونی: تا اینجا در مورد مسائل شغلی صحبت کردیم. بزرگترین چالشی که در زندگی داشتی چه چیزی بوده است؟
سیلبرمن: فکر میکنم یکی از بزرگترین چالشهایی که در زندگی داشتم این بود که افرادی با تواناییهای متفاوت را استخدام کنم. لازم نیست در انجام هر کاری خوب باشی تنها کافی است افرادی که در انجام یک کار خاص مهارت ویژهای دارند را پیدا کرده و آنها را قانع کنی تا برای شرکت کار کنند. درواقع افرادی را باید پیدا کنید که در کنار هم نتیجهی بسیار بهتری از کار انفرادی میگیرند. برای مدت زمان زیادی طول کشید تا این کار را یاد بگیرم اما فکر میکنم یکی از بزرگترین و مهمترین چالشها بوده است.
فلونی: موفقیت را چگونه تعریف میکنی؟
سیلبرمن: موفقیت برای من ساختن محصولات و خدماتی است که مفید باشند. من دو بچهی کوچک دارم و فکر میکنم زمانی که آنها به سن فعلی من برسند همه چیز در دنیا تغییر کرده است. البته کودکی ما نیز همینطور بود. زمانی که من به دنیا آمدم چیزی به نام کامپیوتر شخصی، اینترنت و موبایل نبود. در این مدت نوآوریهای زیادی اتفاق افتاده است. اما والدین من که پزشک هستند همیشه میتوانند بگویند من کاری کردم که زندگی برای مردم بهتر شود و برای من موفقیت این است بتوانم روزی به گذشته نگاه کنم و بگویم محصولی که ساختهام با اینکه تغییرات زیادی داشته اما تأثیر مثبتی روی زندگی مردم گذاشته است.
فلونی: آیا نصیحتی برای افرادی که دوست دارند کسبوکاری مانند شما داشته باشند داری؟
سیلبرمن: بله نصیحت من این است که با افراد عالی ارتباط برقرار کنید و سعی کنید دورتان افراد خوبی حضور داشته باشند. همه چیز قابل یاد گرفتن است. گاهیاوقات افراد احساس میکنند اکنون برای یاد گرفتن یک مهارت جدید دیر است اما واقعیت این است که اگر ذهنیتتان را تغییر دهید، مطمئن هستم در هر سنی میتوانید مهارتهای جدید یاد بگیرید و اگر تصمیمتان جدید باشد مطمئنا با افرادی آشنا میشوید که شما را در این مسیر یاری میکنند.
فلونی: ممنون از اینکه وقت خود را در اختیار ما قرار دادی
سیلبرمن: ممنون از اینکه من را دعوت کردید.