یک نگاه علمی: چرا ترس را دوست داریم؟
ما انسانها اگر نمیتوانستیم بترسیم، برای چنین مدتی طولانی روی زمین زنده نمیماندیم. در غیر این صورت، بیمحابا به میان خیابانهای پرترافیک میرفتیم، بیپروا روی پشت بام راه میرفتیم و به مارهای سمی دست میزدیم یا با افرادی در تماس میبودیم که بیماریهای مهلکی دارند. اما هدف ترس در انسان و در تمام حیوانات، بقا است. در طول تکامل انسان، افرادی که از مسائل درست میترسیدند، بیشتر زنده ماندند تا ژنهایشان را به نسل بعد منتقل کنند. با انتقال این ژنها، صفات ترس و پاسخ به آن نیز به عنوان ویژگی سودمند در نژاد انسان باقی ماند.
در قرن نوزدهم، بحث پیرامون تکامل «چهره ترس»، همان چشمهای از حدقه بیرون زده با تجربه ترس مطلق، در بین دانشمندان داغ بود. چرا وقتی که فرد وحشتزده میشود، چهرهاش به این شکل در میآید؟ برخی میگفتند که خداوند راههای دیگری برای اطلاع ترس بههم نوعانمان به ما انسانها داده است تا حتی اگر به یک زبان صحبت نمیکنیم، بازهم از ترس یکدیگر آگاه شویم. اما چارلز داروین، پدر علم تکامل نظر دیگری داشت، او میگفت، این چهرهی هراسزده، نتیجهی سفتی غریزی عضلات در واکنش تکاملی به ترسی است.
داروین برای اثبات نقطهنظرش، به خانهی خزندگان در باغ وحش لندن رفت و سعی کرد کاملا آرام باقی بماند. او تا آنجا که ممکن بود، نزدیک به شیشه ایستاد، در حالی که در پشت شیشه، مار سمی خطرناکی بهسوی او میآمد. هر بار که مار به داروین نزدیک میشد، ناخودآگاه میترسید و بهعقب میرفت.
داروین در دفتر خاطراتش نوشت:
اراده و عقلم در برابر تصور خطری که تجربه نکردم ناتوان بود.
چارلز داروین نتیجه گرفت که واکنش ترس، غریزهی باستانی است که با تفاوتهایی ظریف هنوز در عصر مدرن به قوت پیشین باقی مانده است. اکثر ما دیگر برای بقا در طبیعت در حال مبارزه یا فرار نیستیم؛ اما ترس، مسئلهای فراتر از غریزهای منسوخ شده است. ترس امروز هم اگر در هنگام آب برداشتن از رودخانه با شیری خشمگین مواجه شوید، همان کارکرد سابق را دارد.
فقط ما حالا دیگر کیف پول دست میگیریم و بهجای جنگل در خیابانها راه میرویم. تصمیم به نرفتن به راه میانبری از کوچهای متروک در نیمه شب، همان ترس منطقی است که باعث زنده ماندن ما میشود. اکنون، تنها محرکها تغییر کردند، ما امروز به همان اندازهی هزار سال پیش در معرض خطر هستیم و ترس ما برای محافظت از خودمان، به همان شکلی است که در گذشته بود.
صحنهای از فیلم سینمایی «غرش (۱۹۸۱)»
داروین هیچوقت نیش مار سمی را تجربه نکرد، اما به آن واکنش نشان داد، آنچنان که زندگیاش واقعا در خطر است. اکثر ما هرگز در طول زندگی خود با طاعون مواجه نشدیم؛ اما ممکن است که با دیدن یک موش از جای خود بپریم. برای انسان، عوامل دیگری فراتر از غریزه در ترس وجود دارد. انسانها گاه از موهبت پیشبینی خطرات احتمالی برخوردارند و اتفاقات وحشتناکی که ممکن است رخ دهد را پیشبینی میکنند. اتفاقاتی که ممکن است در روزنامهها و اینترنت بخوانید یا در تلویزیون ببینید.
پیشبینی یک محرک ترسناک میتواند، موجب همان پاسخی شود که در هنگام مواجه با خطر واقعی تجربه میکنیم. این نیز یک مزیت تکاملی است: افرادی که فکر میکردند، امروز باران میبارد یا رعد و برق شروع میشود، تا زمانی که طوفان تمام نمیشد از غارهای خود بیرون نمیرفتند تا هدف صاعقهای چند هزار ولتی قرار نگیرند.
ترس، چیزی بیش از یک غریزه منسوخ شده است
حال چه ما از ترس متنفر باشیم یا دوستش داشته باشیم، دشوار است که انکار کنیم احترام خاصی نسبت به ترس قائلیم، گواه آن هالووین است که هر سال در تقریبا همهجای دنیا جشن گرفته میشود. با در نظر گرفتن مدار مغز و روانشناسی انسان، برخی مواد شیمیایی اصلی که در «پاسخ جنگ یا گریز» دخالت دارند، را میتوان در شرایط مثبت هم تجربه کرد. اما چه مسئلهای باعث اختلاف بین هیجان و احساس ترس مطلق میشود؟
روانشناسان بررسیها، آزمونهای بالینی و پژوهشهای دیگری انجام دادند که نشان میدهد، نحوهی تجربه ترس، نقش در این مورد مهمی دارد. هنگامی که مغز متفکر بازخوردی به مغز عاطفی ما میدهد و درک میکنیم که در فضای امنی هستیم، میتوانیم سریع حالت برانگیختگی را تغییر داده و حس ترس را به هیجان یا لذت بدل کنیم.
بهعنوان مثال، وقتی که وارد کلبهی وحشت تفریحی میشوید، انتظار دارید که کسی (معمولا با چهرهای هراسناک به شکل یکی از شخصیتهای فیلمهای ترسناک) ناگهان روی شما بپرد و دانستن اینکه این شخص، یک تهدید واقعی نیست، به شما این امکان را میدهد که بهسرعت درک خود از این تجربه را تغییر دهید. در مقابل، اگر شبی در کوچهای خلوت و تاریک شخصی مشکوک شما را تعقیب کند، هر دو ناحیهی تفکر و عاطفی مغز شما با هم موافق هستند که در وضعیت خطرناکی قرار دارید و باید سریعا از مهلکه فرار کنید.
مغز چگونه این کار را انجام میدهد؟ و ما چگونه ترس را تجربه میکنیم؟
پاسخ ترس در مغز شروع میشود و در کل بدن پخش میشود تا بهترین دفاع یا واکنش جنگ یا گریز را ایجاد کند. پاسخ به ترس، در ناحیهای از مغز که آمیگدال نام دارد شروع میشود. آماگیدال، مجموعهای از هستههای بادام شکل در لوب دستگاه کنارهای (لیمبیک) مغز است که به تشخیص اهمیت عاطفی محرکها کمک میکند.
حس کنترل در نحوهی تجربه ترس، نقش مهمی دارد
هر گاه که چهرهای با احساسات را مشاهده میکنیم، آمیگدال فعال میشود. این واکنش با خشم و ترس همراه است. محرک تهدید، نظیر مشاهده یک موجود درنده، باعث ایجاد پاسخ ترس در ناحیه آمیگدال میشود که نواحی حرکتی درخیل در جنگ و گریز را فعال میکند. همچنین باعث آزاد شدن هورمون استرس و به فعالتر شدن دستگاه عصبی سمپاتیک کمک میکند.
این منجر به تغییرات بدنی میشود که ما را برای پاسخ موثرتر در مقابل خطرات آماده میکند: فعالیت مغز وارد حالت هشدار بیش از حد میشود، مردمک چشم گشادتر میشود، برونشها (نایژهها) منبسط میشوند و تنفس شدت میگیرد. ضربان قلب و فشار خون نیز بالا میرود. گردش خون و جریان گلوکز به عضلات اسکلتی افزایش مییابد. فعالیت اندامهایی که برای بقا نقش حیاتی ندارند، مانند دستگاه گوارش نیز کم میشود.
ما اغلب ترس را با تجربیات شخصی خود میآموزیم، مانند هنگامی که یک سگ به ما حمله میکند
بخشی از مغز به نام هیپوکمپوس، ارتباط نزدیکی با آمیگدال دارد. هیپوکامپ و قشر پیشپیشانی به مغز کمک میکنند تا تهدید دریافتی را تفسیر کند. این نواحی در پردازش سطح بالاتر نیز درگیر هستند که به فرد کمک میکند نسبت به واقعی بودن تهدید دریافتی آگاهی داشته باشد. بهعنوان مثال، دیدن یک شیر در طبیعت میتواند یک واکنش ترس قوی ایجاد کند؛ اما پاسخ به دیدن یک شیر در باغ وحش، بیشتر کنجکاوی است و احساس دوستداشتنی بودن حیوانات است.
این موضوع بدین دلیل است که هیپوکامپ و قشر پیشپیشانی اطلاعات مفهومی و زمینهای را پردازش میکنند و از مسیرهای بازدانده، پاسخ به ترس آمیگدال و نتایج آن میکاهند. اساسا، مدار مغز ما به بخشهای عاطفی و تفکری مغز اطلاع میدهد که وضعیت خوب است.
چگونه به این تفاوت پی میبریم؟
ما انسانها همانند سایر حیوانات، اغلب ترس را با تجربیات شخصی خود میآموزیم، مانند هنگامی که یک سگ به ما یا به شخص دیگری حمله میکند. با این حال، روش تکاملی منحصر بهفرد و شگفتانگیز یادگیری انسان از طریق دستورالعملها است، ما از گفتهها یا نوشتهها یاد میگیریم. اگر روی تابلویی نوشته شده، یک سگ خطرناک است، نزدیکی به سگ باعث پاسخ به ترس در ما میشود. ما ایمنی را به همان شیوه یاد میگیریم: تجربه یک سگ اهلی، ارتباط سایر افراد با آن سگ یا نشانههای دیگری که نشان میدهد سگ بیخطر است.
چرا برخی از ترسیدن لذت میبرند؟
ترس باعث ایجاد حواسپرتی میشود که میتواند یک تجربه مثبت باشد. وقتی اتفاقی ترسناک رخ میدهد، در آن لحظه، ما در حالت هشدار بیش از حد قرار میگیریم و با مسائل دیگری که ممکن است در ذهنمان داشته باشیم (مشکلاتی که در محل کار داریم یا امتحانی که فردا باید بدهیم) دیگر کاری نداریم.
علاوه بر این، هنگامی که ما این مسائل ترسناک را با دوستان و خانواده خود تجربه میکنیم، اغلب متوجه میشویم که این احساسات میتوانند بهلحاظ مثبت، مسری باشند. ما انسانها موجودات اجتماعی هستیم که قادر به آموختن از یکدیگر هستیم. بنابراین هنگامی که شما در خانهای متروک و تسخیر شدهای به دوست خود نگاه میکنید، پاسخ او به سرعت از فریاد به خنده تغییر میکند، بنابراین، بهلحاظ اجتماعی میتوانید این رفتار را به سرعت تشخیص داده تا اثری مثبت روی شما داشته باشد.
رابرت انگلود در نقش فردی کروگر، قاتل روانی در مجموعه فیلمهای «کابوس در خیابان الم (۱۹۸۴)»
در حالی که هر یک از این عوامل (زمینه، حواسپرتی، یادگیری اجتماعی) روی نحوهی تجربه ترس تاثیر میگذارند، عامل مشترکی که همه آنها را بههم مرتبط میکند، حس کنترل ماست. زمانی که ما توانایی تفکیک بین تهدید واقعی و غیر واقعی را داریم، تجربه را تغییر میدهیم و از هیجان آن لحظه لذت میبریم و چرا که متوجه شدیم، در مکانی هستیم که کنترل را حس میکنیم.
هر فرد، حس منحصر بهفردی نسبت به ترس یا لذت دارد
این درک ما از کنترل در نحوهی تجربه ترس، نقش مهمی دارد. هنگامی که ما بر جنگ یا گریز اولیه غلبه میکنیم، اغلب ما احساس رضایت میکنیم، از ایمنی خود اطمینان داریم و از توانایی خود برای مواجه با مسائلی که در ابتدا ما را میترساندند مطمئن میشویم.
اما، مهم است که به یاد داشته باشیم، همه افراد با هم متفاوتاند و هر فرد، حس منحصر بهفردی نسبت به مسئلهای که میتواند ترسناک یا لذتبخش باشد دارد. این مسئله سوال دیگری را به ذهن میآورد: در حالی که بسیاری میتوانند از یک ترس خوب لذت ببرند، چرا برخی دیگر ممکن است از آن متنفر باشند؟
چرا برخی از ترسیدن لذت نمیبرند؟
هر گونه عدم تعادل بین هیجان ناشی از ترس در مغز حیوانات و حس کنترل در مغز عینی انسان، ممکن است باعث هیجان بیش از حد یا در مقابل ترس ناکافی شود. اگر فردی این تجربه را بهعنوان ترسی بسیار واقعی درک کند، پاسخ شدید نسبت به ترس، می تواند بر حس کنترل بر وضعیت غلبه کند.
این مسئله ممکن است حتی در کسانی که تجربههای ترسناک را دوست دارند هم اتفاق بیافتد: کسانی که ممکن است از تماشای فیلمهای سینمای کابوس در خیابان الم (A Nightmare on Elm Street) با شخصیت شریر فِرِدی کروگر لذت میبرند، اما از فیلم جنگیر (The Exorcist) خیلی بترسند، چرا که فکر میکنند، بیش از حد واقعی است.
از سوی دیگر، اگر تجربهای بهاندازه کافی مغز عاطفی را تحریک نکند یا اگر بیش از حد غیر واقعی باشد که مغز شناختی را با خود درگیر نکند، این تجربه میتواند کسلکننده باشد. زیستشناسی را تصور کنید که نمیتواند مغز شناختی خود را از تجزیهوتحلیل همهی مسائل فنی که موجب بهوجود آمدن زامبیها میشود برحذر کند؛ این شخص قادر به لذت بردن از مجموعهی تلویزیونی مردگان متحرک نخواهد بود. بنابراین اگر مغز عاطفی، ترس بیش از حدی را تجربه کند و مغز شناختی سرگردان یا مغز عاطفی کسل شود و مغز شناختی بیش از حد هیجانزده شود، فیلمها و تجربیات ترسناک ممکن نیست که خیلی سرگرمکننده نباشند.
اختلالات ترس چیست؟
مسائل سرگرمکننده به کنار، سطوح غیر طبیعی ترس و اضطراب میتواند منجر به ناراحتیها و اختلالهای شدید شود و توانایی فرد برای موفقیت و شادی در زندگی را محدود کند. تقریبا از هر چهار نفر یک نفر، نوعی اختلال اضطرابی را در زندگی خود تجربه میکند و تقریبا ۸ درصد نیز اختلال استرسی پس از ضایعه روانی را تجربه میکنند.
اختلالات اضطراب و ترس شامل هراسها (فوبیا)، هراس اجتماعی، اختلال اضطراب عمومی، اضطراب جدایی، اختلال استرسی پس از ضایعه روانی و اختلال وسواس فکری است. این شرایط معمولا در سنین پایین آغاز میشود و بدون درمان مناسب میتوانند به بیماریهای مزمن و فلجکنندهای بدل شوند که فرد را از مسیر عادی زندگیاش باز میدارند. خوشبختانه، درمانهای موثری در کوتاهمدت بهصورت روان درمانی و تجویز دارو برای این نوع اختلالات وجود دارد.