هنر ساده رهبری که غالباً مورد غفلت قرار می گیرد
گرچه درک اصول رهبری کار سختی نیست، ولی درصد کمی از مدیران واقعاً تلاش میکنند با اجرای این اصول سبک رهبری خود را به مسیر درست هدایت کنند.
جک کریستنسون، کارشناس رهبری و نویسندهی کتاب« Frogs Matter Most» معتقد است که روابط، مهمترین پایهی رهبری هستند. کریستنسون در این کتاب توضیح میدهد که اهمیت روابط، بسیار بیشتر از «مسائل» است. بااینحال اکثر رهبران فقط روی مسائل و پروسهها متمرکز میشوند و هرگز به توسعهی روابط قابلاعتماد نمیپردازند.
البته شکی نیست که همهی مسائل باید حل شوند؛ اما موضوع این است که وقتی روابط بر پایهی اعتماد، صمیمیت و امنیت بنا شده باشد، همهی مشکلات حل میشوند. زمانی که تیم یا شرکت با یک چالش مواجه میشود، رهبر باید تصمیم بگیرد که به هر یک از اعضا چه نقشی محول کند و چه مسیری برای حل مشکل معین کند. رهبری، یک مسئولیت دوبعدی نیست؛ همانطور که کارمندان هم وظایف ثابتی به عهده ندارند. رهبران خوب، نقشهای مختلفی به عهده میگیرند و بسته به موقعیت و شرایط، سبک مدیریتی خود را تغییر میدهند.
کریستنسون میگوید کارمندان، اهداف نهایی هستند. زمانی که روابط سالم و درستی بین اعضای سازمان وجود دارد و کارمندان و رهبران کاملاً به یکدیگر اعتماد دارند، سود مالی نیز افزایش مییابد.
وقتی اعتماد وجود داشته باشد، بازخوردهای انتقادی احساس کسی را خدشهدار نمیکند. پاتریک لنسیونی در کتاب «پنج اختلال در تیم» توضیح میدهد که «تضادها و مباحثات ایدئولوژیک سالم»، برای رشد و پیشرفت ضروری هستند. اما مشکل اینجا است که عدهی کمی از مردم (و اعضای سازمان) به یکدیگر اعتماد دارند و بالطبع مباحثات سالمی را پیش نمیبرند. آنها برای اینکه با یکدیگر وارد تعامل شوند، به رهبران خود دروغ میگویند و البته، رهبران نیز به پیروان خود دروغ میگویند.
در هر سازمانی گاهی به تصحیح اشتباهات نیاز داریم؛ اما معمولاً میبینیم که روند تصحیح نیز موفق نیست و به اهداف موردنظر منتهی نمیشود. روند تصحیح نه به عمیقتر شدن روابط منجر میشود و نه سطح عملکرد را بهبود میدهد. شاید بازدهی کوتاهمدت کمی افزایش پیدا کند؛ اما درنهایت ما با یک سیستم موفق روبرو نیستیم. اگر روابط مطمئن و امن نباشند، در بلندمدت به سمت فاجعه حرکت میکند و نتیجهی آن هزینهای سنگین برای همهی اعضای سازمان است. متأسفانه این سناریو را غالباً در روابط رهبر و کارمندان مشاهده میکنیم.
کریستنسون در کتاب خود تنها راه نجات سازمان را روابط قوی و مبتنی بر اعتماد ذکر میکند. این کتاب که در قالب داستان نوشته شده است، با تمثیل توضیح میدهد نخستین اولویت رهبر، کارمندان او هستند و زمانی که روابط مناسب میان آنها برقرار شود، همهچیز در جای خود قرار میگیرد.
درواقع همهی رهبرانی که هدایت یک تیم را به عهدهدارند، اگر به تجربههای خود رجوع کنند به خاطر میآورند که این اصول چگونه سطح عملکرد تیم را بالا میبرد. زمانی که کارمندان با اطمینان و اعتمادبهنفس، افکار و نگرانیهای خود را به اشتراک میگذارند، نهتنها سطوح استرس کاهش مییابد، بلکه مشکلات پنهان مشخص میشوند و کارآمدترین راه حلها نیز برای آنها تنظیم میشود.
وقتی با بحران روابط و اعتماد روبرو هستیم، کارمندان در نقش خود احساس امنیت و اطمینان ندارند. آنها نمیدانند رهبرشان چگونه و به چه چیزی فکر میکند. آنها بدون احساس ثبات نمیتوانند نهایت خلاقیت خود را نشان دهند، که فاکتوری ضرری برای عملکرد بهینه است.
بنابراین همین امروز به این سؤالات فکر کنید:
- رابطهی شما با اعضای تیم و زیردستانتان چگونه است؟
- آیا به یکدیگر اعتماد دارید؟
- آیا هیچ تلاشی در این راستا انجام دادهاید؟
آیا در مباحثات سالم و بازخوردهای انتقادی و سازنده حضور دارید و آیا این تعاملات به بهبود روابط تیم منجر میشود؟ یا اینکه احساس میکنید هیچ فونداسیون خاصی در تیم شما وجود ندارد و نمیتوانید به هیچکس اعتماد کنید؟
نظرات