قدردانی متفاوت یک شهروند از ناجیان زندگی فرزندش
وقتی پای جان عزیزان در میان است، همه ما واکنشی مشابه از خود نشان میدهیم و مسلما همگی از دل و جان از کسانی که عزیزانمان را به ما بازگرداندند، تشکر و قدردانی میکنیم. اما گاهی کلمات قادر نیستند امتنان و احساس قلبی ما را به بهترین شکل ممکن انعکاس دهند، گاهی تشکری ساده یا ارسال هدایا کافی نیست و اینجا است که بعضیها به سراغ راهکارهایی خلاقانهتر برای بیان احساسات واقعی خود میرود و این مطلب داستان یکی از آنها است. شهروند و عکاسی خلاق به نام «روژی ون بیکل» (Rogier Van Bakel) که مهارتهایش در زمینهی عکاسی را به کار گرفت تا تشکری خاص از آتشنشانان فداکار داشته باشد.
اما در ابتدا بد نیست پای صحبت او بنشینیم تا بیشتر با حادثهای که برایش رخ داده و نحوه روبهرو شدن او با این مسئله آشنا شویم. در ادامه با زومیت همراه باشید.
او در این مورد میگوید:
در هفدهم ژانویه سال ۲۰۱۸، ناگهان خودم را در یک کابوس ترسناک اما بهشدت واقعی دیدم. در آن زمان وحشتزده در لبه دریاچهای یخ زده در نزدیکی خانه ایستاده بودم و به ماشینهای برف روبی نگاه میکردم که نرم نرمک در سیاهی شبی منجمد کننده محو میشدند. آتشنشانهای محلی به من گفته بودند که دختر سیزده سالهام جولی، سوار ماشین برفروب به داخل آب افتاده است و من فقط به این فکر میکردم که شاید هرگز دوباره او را زنده نبینم.در حال جنگی سخت با موجی از وحشت و اندوه بودم که تمام وجودم را گرفته بود و همزمان به این فکر میکردم که چگونه باید این خبر بد را به همسرم بدهم که در آن زمان در فرودگاه لاگاردیا نیویورک بود و سعی داشت هرچه زودتر خودش را به خانه برساند. اکنون چه کسی جز من باید با او تماس میگرفت و خبر از دست دادن دخترمان را به او میداد؟درست چند ساعت قبل بود که جولی برای ماشین سواری همراه بهترین دوستش جولیا و پدرش الی از خانه بیرون زده و قرار بود قبل از تاریک شدن هوا، یعنی در حدود ساعت ۴ بعدازظهر به خانه بازگردد. اما اکنون ساعت ۶ و نیم بود و هنوز نه کسی آنها را دیده بود و نه خبری از آنها داشتم. اعضای سرویس خدمات ایالتی به همراه آتشنشانان داوطلب از شهرهای اطراف وارد عمل شده و در حال جستجوی مناطق دور و نزدیک بودند.ذهنم درگیر بود که ناگهان عبور نوری در میان درختان و صداهایی که متعاقب آن به گوش رسید، توجهام را به خود جلب کرد. اما بارقههای امید خیلی زود رو به خاموشی گذاشت، چرا که نور و صدا متعلق به مردمانی بود که در جستجوی محل مهمانی در آن اطراف بودند. جولی، جولیا و الی توسط تاریکی مرگبار بلعیده شده بودند و دمای هوا نیز همچنان کاهش یافته و رو به سردی میگذاشت.سرانجام ساعت هشت شب خبری رسید که با گذشت هر دقیقه احتمال درست بودن آن غیر ممکنتر به نظر میرسید، اما خوشبختانه واقعیت داشت. محل هر سه نفر مشخص شده و آنها همگی زنده بودند. ظاهرا بعد از شکستن یخ و افتادن ماشین به داخل آب، آنها به سمت کنارهها شنا کرده و سپس از صخرهای بالا رفته بودند تا دید خوبی به مناطق اطراف داشته باشند.ظاهرا آتشنشانها هر سه را با استفاده از جرثقیل و تجهیزات مخصوص و در حالی نجات داده بودند که همگی از سرمازدگی و سرگیجه توأم با ضعف رنج میبردند. آمبولانسهای حاضر در محل به سرعت آنها را بیمارستانی در فاصله بیست دقیقهای از محل انتقال داده و هر سه نفر به سرعت تحت مراقبت قرار گرفته بودند.
حالا یک سؤال ذهن او را به خود مشغول کرده بود، اینکه دربارهی کسانی که زندگی خود را به خطر میاندازند تا زندگی عزیزان شما را نجات دهند، چه احساسی دارید؟ او در ابتدا برای این ناجیان مهربان نامهای فرستاد تا مراتب قدردانی خود را نشان دهد اما به نظرش این کار کافی نبود. پس فکر دیگری به ذهنش خطور کرد و از آنجایی که مالک یک پیتزافروشی بود، از آنها دعوت کرد تا یک روز مهمان او باشند و هزینه تاکسی هم برای همگی رایگان بود. اما باز هم این کار او را راضی نکرد و به همین خاطر این بار از مهارت خود در حرفهی عکاسی استفاده کرد. از آنجایی که به مدت ۱۳ سال عکاسی میکرد، تصمیم گرفت پرترهی این آتشنشانان قهرمان را به تصویر بکشد و برای این کار از سیستم نورپردازی مناسبی استفاده کند که باعث شد تصویر آنها بهتر از هر زمان دیگری ثبت شود.
این شهروند و عکاس باتجربه در ادامه اشاره میکند که از همان زمان که تصمیم به انجام این کار گرفت، میدانست که کلید اصلی برای ثبت تصاویر جذاب استفاده از نورپردازی مناسب است. ظاهرا سه سال قبل او در یک کلاس پیشرفته عکاسی شرکت کرده و به مدت یک هفته نزد «گریگوری هسلر» (Gregory Heisler)، آموزش دیده بود که یکی از عکاسان حرفهای و معروفی است که به ویژه در خلق پرترههای تحسین برانگیز استاد است. در خلال این دوره گریگوری به او سه مدل مختلف نورپردازی را میآموزد که برای ثبت تصاویری درخشان و تماشایی مناسب بودند.
در این روش شما باید یک نور کلیدی یا «کی لایت» (key light) را به همراه یک تعدیل کننده بزرگ نور را در قسمت جلو و بالا قرار دهید و دو «استریپ باکس» (stripbox) به ارتفاع تقریبی ۶ الی ۸ پا (۱.۸ الی دو و نیم متر) را در قسمت پشتی قرار دهید که به سمت یکدیگر چرخیدهاند. اگر نسبتها را به درستی رعایت کنید، بازتاب نور پشتی به سمت جلو آمده و یک حاشیهی نورانی ایجاد میکند. این نور نمایی بهتر از لباسها را حتی در یک پس زمینهی تیره به نمایش میگذارد، بهعلاوه خطوط صورت همچون استخوان گونه و چانه را با سایه روشنی مناسب نشان میدهد.
این نوع نورپردازی البته مناسب همه حوزههای عکاسی نیست، مثلا به نظر نمیرسد این شیوه برای عکاسی از مراسم ازدواج و به ویژه برای ثبت چهره عروس مناسب باشد. اما در عوض این روش برای ثبت پرتره ورزشکاران، قهرمانان و مدیران برجسته بسیار مناسب است. به همین خاطر شهروند و عکاس خوش ذوق ما این ایده را ذهن داشت و مطمئن بود که این نورپردازی خاص برای ثبت تصویر آتشنشانها، نتیجهای خوب بهدنبال خواهد داشت.
به همین خاطر او در خلال فصل تابستان تمام هم و غم خود را برای آماده کردن فضای مناسب صرف کرده و در این مدت تجهیزات خاص نورپردازی خود را نصب کرده و پرترهی ۴۳ آتشنشان دواطلب را به تصویر کشید. او میگوید در بین آنها ماهیگیران، کارمندان بانک، صاحبان مسافرخانه، فروشندگان و حتی محققان و دانشمندان حضور داشتند و همواره این مسئله ذهن او را به خود مشغول کرده که این مردم در لباسهای عادی خود چگونه ظاهر میشوند؟ چرا که از نظر او آنها به محض پوشیدن یونیفورم مخصوص قدبلند و باصلابتتر ظاهر میشدند.
در ادامه وقتی تصاویر آتشنشانها را روی صفحه بزرگتر تماشا کرد، به نظرش رسید که این تصاویر حتی در مقایسه با دیگر پرترههایی که تاکنون ثبت کرده بود پرزرق و برقتر بودند. گویی شخصیت آنها هم در این تصاویر درخششی دو چندان پیدا کرده بود. او احساس میکرد که بعد از آن شب سراسر دلهره و نگرانی، تجربه و پیوندی مشترک بین آنها شکل گرفته و اکنون آتشنشانها به او اعتماد دارند. از نظر او اکنون شاید لبخندهای مردم حین عکاسی بیشتر از روی اجبار است، اما در مقابل چهرهی محکم و باصلابت این افراد شجاع حقیقت واقعی است که باید حین عکاسی پرتره به نمایش گذاشته شود. بااینحال او اشاره میکند که خودش هنوز به درستی تفاوت موجود را درک نکرده، اما در تلاش است که آنرا بفهمد.
باوجود تمامی این مسائل، این شهروند معتقد است که اکنون متوجه شده چرا فداکاری آتشنشانان تا این حد روی او اثر گذاشته و قابل ستایش است. از نظر او ما همگی درگیر بازی تکامل هستیم و بهصورت ذاتی از خطراتی که زندگی و سلامتمان را تهدید میکند، فرار میکنیم. این درست برخلاف مسیری است که این افراد شجاع و فداکار در پیش گرفتهاند، چرا که بهجای نجات جان خود، به نجات دیگران میاندیشند. آنها به سمت ساختمانهای شعلهور میدوند، به دل آتش میزنند، از صخرهها بالا میروند، در صحنه تصادف حاضر میشوند و روی یخی به نازکی کاغذ قدم میگذارند بیآنکه ترس از مرگ، لحظهای آنها را متوقف کند.
او درنهایت میگوید:
"همسرم و من بسیار خوش شانس بودیم که دخترمان برگشت و خوش شانستر که این مردان و زنان فداکار را در اطرافمان داشتیم. در مجموع بیش از ۷۵۰ هزار آتشنشان داوطلب در ایالات متحده زندگی میکنند و دراینمیان ما دستانی را پیدا کردیم که بیادعا و بدون توجه به خود، تفاوت مرگ و زندگی را معنا بخشیدند و به همین خاطر ما به آنها درود میفرستیم."
نظر شما دربارهی شیوه قدردانی این شهروند چیست؟ نگاه شما به فداکاری بیدریغ و شجاعانه آتشنشانان چگونه است؟ نظرات خود را با ما نیز در میان بگذارید.