چرا از دیدن شکست دیگران خوشحال میشویم
انیمیشن شاهکار وارونگی (Inside Out) ساخت شرکت پیکسار، داستان دختربچهای شاد و سرزنده بهنام رایلی و خانوادهی او را روایت میکند که ناچار میشوند بخاطر شرایط خود به سانفرانسیسکو نقلمکان کنند. رایلی ناچار است خودش را با شهر جدید تطبیق دهد و دوستان جدیدی برای خود دست و پا کند. اما اوضاع آنگونه که باید پیش نمیرود؛ بگونهای که احساسات پنجگانهی درون ذهن او شامل خوشی، ناراحتی، خشم، ترس، و انزجار، از مدیریت ذهن رایلی در شرایط جدید ناتوانند. احساسات او در موقعیت جدیدی که رایلی در آن قرار گرفته، دیگر قادر نیستند روند طبیعی که همیشه داشتهاند را پیش بگیرند. امنیت ذهنی دخترک بینوا با نقل مکان به شهر جدید بههم میریزد و احساساتش دائما در حال کشمکش هستند. داستان تا جایی پیش میرود که ترس، انزجار و ناراحتی، جای احساس «خوشی» را در ذهن رایلی میگیرند و حس سرزندگی دیگر مانند سابق نمیتواند بهترین و کارآمدترین احساس در میان دیگر احساسات او باشد.
این فیلم نگاههای بسیاری را به خود جلب کرده و بازخوردهای درخشانی در مورد آن منتشر شد. بااینحال، به اذعان پیت داکتر که کارگردانی این اثر را بر عهده داشته است، او همواره از اینکه نتوانسته یکی از احساسات مهم را در ساختهی خود به تصویر بکشد؛ تاسف میخورد: حس خوشحالی از بدحالی دیگران و به قول آلمانیها؛ شادنفرود (Schadenfreude).
معنای تحتاللفظی شادنفرود در زبان آلمانی، «شادی موذیانه ناشی از شکست دیگری» است
شادنفرود، که معنای تحتاللفظی آن در زبان آلمانی «شادی موذیانه ناشی از شکست دیگری» است، لذت عجیب و غریبی است که از بدبختیهای دیگران حاصل میشود. ممکن است زمانیکه مثلا یکی از چهرههای مشهور بدنام میشود، کاسبی یکی از همسایگان ثروتمندتان کساد میشود، و خلافکاری به دام قانون میافتد و وقتی که یکی از تیمهای ورزشی رقیب شکست میخورد، چنین احساسی را درونتان تجربه کنید.
اما این احساس دامنهی وسیعتری دارد و روانشناسان مدتها است که درگیر چگونگی شناخت، توضیح و مطالعهی این شکل ناشناخته از هیجان هستند: این احساس در طیف گستردهای از موقعیتها ظاهر میشود و یکپارچهساختن و توضیح آن در یک چارچوب مشخص و مورد توافق، تقریبا غیرممکن است. بااینحال همچنان بسیاری از محققین در تلاش برای طراحی یک الگوی مشخص، و تدوین چارچوبی برای توضیح دقیق این احساس هستند، اما شادی موذیانه همچنان یک احساس با چندین صورت است.
احساسی هزارچهره و با معانی متعدد
یکی از چالشهای اساسی که همچنان گریبانگیر بسیاری از کسانی است که تحقیقات در این زمینه را دنبال میکنند، آن است که هیچ تعریف مشترک و مورد توافقی در مورد شادنفرود (شادی موذیانه) وجود ندارد.
به گمان برخی، بهتر است که این احساس در زمینههای اجتماعی و مقایسههایی که افراد جامعه در میان خود انجام میدهند بررسی شود، بنابراین تمرکز این دسته از محققین بر مطالعه و بررسی چگونگی تاثیر متقابل و ارتباط حسادت یا رنجش با شادنفرود است. بنابراین نمیتوان شادنفرود را معادل حسادت و رنجش دانست اما این احساسات بهنوبهی خود روی ایجاد شادنفرود اثرگذارند.
دیگر محققان، این حس را از دید عدالت و انصاف مشاهده میکنند؛ اینکه آیا کسی که رنج میبرد، شایستگی این رنج را دارد یا خیر. به باور این دسته از صاحبنظران، افرادی که دچار حس شادی موذیانه میشوند، افراد رنجدیده را لایق ناکامیها و رنجهایشان میدانند.
هم گروهیها ممکن است از رنج و بداقبالی افراد خارج از گروه خود خشنود شوند
نهایتا تصور گروه آخر این است که شادنفرود از پویایی گروهی نشات میگیرد؛ به این معنا که اعضای یک گروه ممکن است از رنج و بداقبالی افراد خارج از گروه خود خشنود شوند.
رویهمرفته، تعاریف مختلف هر یک به جنبهای از شادی موذیانه اشاره میکنند که هر کدام ممکن است منشاء تکاملی متفاوتی داشته باشند.
ریشههای شادنفرود
شاید نویسندگان قصهی «وارونگی» هنگام تصمیمگیری در مورد پرداختن به احساس شادی موذیانه تصور میکردند که درک این احساس برای کودکان بسیار دشوار باشد.
بااینحال، شواهدی وجود دارد که نشان میدهد کودکان از همان بدو زندگی خود چنین احساسی را تجربه میکنند.
کودکان از همان بدو زندگی خود شادنفرود را تجربه میکنند
بهعنوان مثال، کودکان در چهار سالگی، شکستها و بدبیاریهای دیگران مانند سُرخوردن و افتادن در گِل و لای را درک کرده و به آن پوزخند میزنند. حال اگر همین فرد آسیبدیده، قبلا ضرری را هم متوجه این کودک کرده باشد؛ مثل اینکه اسباببازی او را شکسته باشد، دل کودک از دیدن بداقبالی او حسابی خنک میشود.
محققان همچنین دریافتند که بچههای دوساله، زمانیکه یکی از همسن و سالهایشان در رنج باشد و حادثهای برایش پیش بیاید، احساس رضایت میکنند. کودکان هفت ساله نیز براساس مشاهدات محققین زمانی بیشتر از برد و پیروزی خود احساس خوشحالی میکنند که رقیبشان شکست خورده باشد؛ تا آنکه هر دو برندهی بازی باشند.
درنهایت، در تحقیق سال ۲۰۱۳، محققان دانشگاههای بریتیشکلمبیا، ییل و شیکاگو به بررسی و مشاهدهی رفتار ۶۴ نوزاد ۹ ماهه در مواجهه با چند عروسکی که توسط محققین بازی داده میشدند، پرداختند. در ابتدا با خوراندن دو نوع غذای پورهشده به کودکان، سلایق غذایی آنها کشف شد. در این آزمایش، بعضی از عروسکها دقیقا از همان غذایی که نوزادان دوست داشتند، لذت میبردند و با صدای بلند، غذای محبوبشان را نشان داده و اسم آن را تکرار میکردند. درحالیکه دیگر عروسکها سلیقهای متفاوت داشتند و غذای موردعلاقهی نوزادان را دوست نداشتند.
نوزادان ترجیح میدهند شاهد آسیب خوردن عروسکهایی باشند که سلیقه غذایی متفاوتی با خودشان داشتند
در نمایش عروسکی که توسط محققان ترتیب داده شده بود، برخی از عروسکها به تعدادی دیگر از عروسکها صدمه وارد میکردند. جالب آنکه محققان در مشاهدات خود دریافتند که نوزادان ترجیح میدهند شاهد آسیب خوردن عروسکهایی باشند که سلیقهی غذایی متفاوتی با خودشان داشتند.
سخن پایانی:
این مطالعات رویهمرفته نشان میدهند که شادی موذیانه یک احساس پیچیده است که به نظر میرسد عمیقا ریشه در ویژگیها و شرایط انسانی و ماهیت رفتاری آدمی دارد.
روانشناسانی مثل اسکات لیلینفلد و فیلیپه روچات با درک این مهم، درصدد یافتن راهی برای یکپارچه کردن جنبههای مختلف شادی موذیانه زیر چتری واحد و ارائهی تعریفی مشخص برای این احساس هستند.
نهایتا این روانشناسان در مشاهدات خود دریافتند که شادنفرود، شکلی از فرایند بهاصطلاح «انسانیتزدایی» و درنظرگرفتن دیگران بهعنوان افرادی غیرخودی و فرودست است. روندی که طی آن، اعضاء یک گروه، گروه دیگری از مردم را فرودستتر از خود میانگارند. درست همانند رویکرد نظامهای تمامیتخواهی چون آلمان نازی که در راه تحقق اهداف خود از هیچ چیز فروگذار نمیکرد. کارکرد این رویکرد میتواند به هموار شدن راه تعدی و تعرض بینجامد. بهگونهای که باورمندان به آن با راحتی خیال و بیآنکه دچار عذاب وجدان شوند، غیرخودیها را مورد آزار قرار میدهند. تجربهی تاریخی نیز نشان داده که انسانیتزدایی به خشونت و سرکوب میانجامد؛ بهگونهای که از شرق تا غرب عالم، همواره گروهی پدیدار شده که گروه دیگر را «مادون انسان» تشبیه کرده و آنان را انگل خوانده است. در رواندا، نسلکشان هوتو قربانیان خود از قوم توتسی را سوسک و مار خطاب میکردند و نظامهای بردهداری، سیاهان را انگل و کرم کثیف میخواندند.
به این ترتیب، بیشتر ما زمانیکه اصطلاح «انسانیتزدایی» را میشنویم، احتمالا بدترین سناریوی ممکن به ذهنمان خطور میکند: انکار کامل بُعد انسانی افراد. پدیدهای که به ایجاد شکنجهگاهها، جبهههای جنگ و تبلیغات نژادپرستانه منجر میشود.
اما این یک تصور نسبتا غلط و تاحدودی سطحی است. روانشناسان نشان دادهاند که مردم اغلب تمایل دارند که منافع گروه خود را بیشتر مد نظر قرار داده و بهگونهای ظریف و تلویحی، ماهیت انسانی افراد خارج از گروه خود را انکار کنند.
هرچه فرد احساس همدلی بیشتری نسبت به دیگران داشته باشد، کمتر دچار احساس شادی موذیانه میشود
نویسندگان این مقاله در مطالعهی خود چنین فرض کردند که هرچه فرد احساس همدلی بیشتری نسبت به دیگران داشته باشد، کمتر احتمال دارد که در اثر رنج آنها دچار احساس شادی موذیانه شود. بنابراین لازمهی احساس رضایت از بداقبالی دیگران، خواه رقیبمان باشند و فردی خارج از دایرهی ارتباطی ما، نفی انسانیت آنها و انسانیتزدایی از ایشان است. تنها در این صورت است که ناکامی دیگران به منبع شادی و رضایت خاطر ما تبدیل خواهد شد.
این فرضیه تاکنون مورد آزمایش و بررسیهای علمی قرار نگرفته، بنابراین پیشنهاد نویسندگان مقالهی حاضر آن است که مبانی و سرمنشا اولیهی شکلگیری شادنفرود، تحت بررسیهای نظاممند و مورد مطالعهی دقیقتر قرار گیرد.
ارتباط میان شادی موذیانه با مقولهای مثل انسانیتزدایی ترسناک به نظر میرسد، بهخصوص آنکه شادنفرود احساسی جهانشمول و فراگیر است که همگی ما انسانها آن را تجربه میکنیم. البته انسانیتزدایی، موضوع تازه و غریبی نیست و نوع بشر همواره به این رویکرد دچار بوده و آن را در قالبهای گوناگون از جنگ و نزاع گرفته، تا استعمار، و بردهداری به نمایش گذاشته است و به نظر میرسد که دلیل نهفته در شادی موذیانه، باور به انسانیتزدایی است.
نظرات