شکست در ادراک بلندمدت؛ چرا انقراض بشر دیگر برایمان اهمیتی ندارد؟
قطعا انقراض نسل بشر موضوع دردناک و تأسفانگیزی است. اما آیا تاکنون هیچ فکر کردهاید که چرا چنین موضوعی برایمان تأسفانگیز بهنظر میرسد؟ آیا اینکه خود میمیریم در نظر ما تأسفانگیز است یا اینکه نابودی تمامی تمدن بشر و دستاوردهای احتمالی آن در آینده (در ورای مرگ ما افراد حاضر روی زمین) نیز برایمان جای تأسف خواهد داشت؟
این همان پرسشی است که پژوهشگرانی بهنام استفان شوبرت، لوشز کاویلا و نادیا فابر از دانشگاه آکسفورد در مقالهی اخیر خود بدان پرداختهاند. آنها یک نظرسنجی میان هزاران نفر برگزار کردهاند تا دریابند نظر واقعی مردم درمورد موضوع انقراض چیست.
یکی از پرسشهای مطرحشده از شرکتکنندگان آمریکایی و بریتانیایی حاضر در نظرسنجی چنین بود:
با مقایسهی سه سناریوی احتمالی زیر درمورد آیندهی بشر، آنها را از «بهترین» تا «بدترین» امتیازدهی کنید:۱- هیچ فاجعهای رخ ندهد.۲- فاجعهای رخ دهد که در یک آن، ۸۰ درصد از جمعیت جهان از بین برود.۳- فاجعهای رخ دهد که در یک آن، ۱۰۰ درصد از جمعیت جهان از بین برود.
جای تعجبی نبود که تقریبا همهی افراد گزینهی ۲ را بدتر از گزینهی ۱ و همچنین گزینهی ۳ را بدتر از گزینهی ۲ ارزیابی کردند (با این حال، معدود افرادی نیز وجود داشتند که با این شکل امتیازبندی مخالف بودند و گمان میبردند که بشر نباید بهکلی وجود داشته باشد).
اما این تمام ماجرا نبود. پژوهشگران در ادامه پرسش دشوارتری را مطرح کردند:
اختلاف میان کدام دو سناریو چشمگیرتر (یا بهعبارتی تأسفانگیزتر) است؟ اختلاف میان سناریوهای شمارهی ۱ و ۲؟ یا احتلاف میان سناریوهای شمارهی ۲ و ۳؟
پژوهشگران میگویند ما دربارهی پایان جهان و اتقراض خود بیتفاوت شدهایم
معنای دیگر پرسش آن است که با علم بر بدتر بودن سناریوی سوم نسبت به سناریو دوم، آیا ما تنها از موضوع مرگ جمعی مطرح در گزینههای ۲ و ۳ احساس ناخوشایندی داریم یا اینکه واقعا موضوع «انقراض نسل بشر» برایمان معنا و مفهوم کاملا متفاوتی تلقی میشود؟
بیشتر افراد حاضر در نظرسنجی احساس کردند که اختلاف میان سناریوهای ۱ و ۲ برایشان تأسفبارتر از اختلاف میان سناریوهای ۲ و ۳ بهنظر میآید. بهعبارت دیگر، آنها اهمیت بیشتری را برای تراژدی مرگ افراد حال حاضر قائل هستند تا تراژدی دیگری مانند انقراض کامل نسل بشر.
شاید برای بسیاری از ما چنین پرسشی بسیار انتزاعیتر از آن باشد که بتوان مفهومی را از آن استباط کرد. ولی باید دانست که نکتهی مهمی در اینجا پنهان است. واقعیت این است ما بهندرت درمورد احتمال انقراض کامل بشر فکر میکنیم و حتی وقتی شروع به تفکر درمورد چنین موضوعی میکنیم، استدلالهای ما عمدتا سطحی، متناقض و تاثیرپذیر هستند. بهعقیدهی شوبرت، مردم تأثیر زیادی روی طرز تفکر ما درمورد خطر انقراض بشر در آیندهی نزدیک دارند. از این رو، طرز تفکر مردم در ارتباط با این قضیه بسیار اهمیت دارد.
از بسیاری جهات، ما درمورد پایان دنیای خود احساس بیتفاوتی میکنیم. با وجود اینکه بسیاری از افراد گمان میبرند که انقراض بشر طی ۱۵ سال آینده موضوع چندان دور از ذهنی نیست؛ اما کمتر کسی عملا عواقب چنین رویداد هولناکی را در صدر اولویتهای شخصی خود برای تصمیمگیری در انتخابات بعدی ریاستجمهوری قرار میدهد. مردم عموما میگویند انقراض بشر موضوعی ناگوار بوده و تحت شرایط خاصی امکانپذیر نیز هست؛ ولی آنها عملا آن را جدی نمیگیرند و درک و دریافت آنها پیرامون چنین واقعهای اغلب متناقض بهنظر میرسد.
از بسیاری جهات، ما درمورد پایان دنیای خود احساس بیتفاوتی میکنیم
اما یک نکتهی مهم و متفاوت دیگر نیز در یافتههای این مقاله بهچشم می خورد. وقتی از افراد خواسته شد احتمال درپیش بودن یک آیندهی بسیار بلندمدت، صلحآمیز و عالی را برای بشر در نظر بگیرند، بسیاری از آنها بلافاصله سناریوی انقراض را ناگوارتر از تصورات قبلی خود امتیازدهی کردند. این موضوع نشان میدهد که بیشتر مردم بهدلیل سرخوردگی و ناامیدی به موضوع انقراض آنچنان که باید، اهمیت نمیدهند. آنها عملا چشمانداز روشنتری نسبت به حال حاضر پیش روی خود نمیبینند؛ از این رو اهمیتی هم به نابودی آن نمیدهند.
راهکار کاملا واضح است: برای آنکه بتوان مردم را متقاعد به جنگیدن برای نجات گونهی خود کنیم، در وهلهی اول باید آنها را متقاعد کنیم که شانسی برای پیروزی در این نبرد وجود دارد.
احساس ما دربارهی انقراض گونههای دیگر واقعیتر از انقراض گونهی خودمان است
این نظرسنجی چه چیزی از ما میپرسد؟
پژوهش شوبرت و همکارانش دربرگیرندهی ۵ پرسش مختلف از شرکتکنندگان بود. این پرسشها بهگونهای طراحی شدهاند که هر کدامشان جزئیات خاصی را دربارهی طرز تفکر ما درمورد موضوع انقراض آشکار کنند. با مقایسهی این پرسشها میتوان فهمید که هر بخش از این جزئیات تا چه اندازهای روی پاسخهای ما اثرگذار بودهاند.
مردم چشمانداز روشنتری نسبت به وضع موجود پیش روی خود نمیبینند؛ پس اهمیتی به نابودی آینده نمیدهند
اولین پرسش نظرسنجی همان بود که در ابتدای مقاله بدان پرداختیم. این پرسش برگرفته از یک آزمون فکری مطرحشده ازسوی فیلسوفی با نام درک پارفیت است. پارفیت اینگونه استدلال میکند که تقریبا همهی افراد تفاوت میان سناریوی اول (عدم وقوع فاجعه) و سناریوی دوم (مرگ دستهجمعی، بدون انقراض) را بزرگتر از تفاوت میان سناریوی دوم و سناریوی سوم (انقراض بشر) تخمین میزنند.
اما او اعتقاد دارد که این نوع استنباط از آنجا ناشی میشود که افراد مفهوم انقراض بشر را بهاندازهی کافی جدی نمیگیرند. زمانیکه ما منقرض شویم، نهتنها خود میمیریم بلکه تمام امید و آرزوی ما برای یک آیندهی خوب برای نسل بشر نیز خواهد مُرد. دیگر هیچ خبری از هنر و موسیقی بشری، داستانها، حماسهها، نسل جدید و فرهنگ و جامعهی تازه نخواهد بود.
شوبرت و همکارانش فهمیدند که حق با پارفیت بوده است: بیشتر مردم تصور میکنند که تفاوت میان سناریوهای ۱ و ۲ بزرگتر از سناریوهای ۲ و ۳ است. دستکم میتوان گفت این چیزی است که مردم درمورد گونهی خود تصور میکنند.
پرسش دوم از این نظرسنجی، همان پرسش اول اما اینبار درمورد حیوانات بود. اینجا شرکتکنندگان پاسخهای متفاوتتری را ارائه کردند. بیشتر مردم نابودی تمام زرافهها را اتفاق ناگوارتری نسبتبه مرگ ۸۰ درصد از زرافهها قلمداد کردند. علت چنین تفاوتی به این موضوع بازمیگردد که ما اغلب عادت کردهایم که به مسئلهی انقراض حیوانات بهشکل متفاوتتری نسبتبه انقراض خودمان بیندیشیم. ما به موضوع انقراض زرافهها نه درقالب تراژدی مرگ تکتک زرافهها، بلکه از منظر دنیایی محروم از وجود هرگونه زرافهای مینگریم.
حال چه میشود اگر شرکتکنندگان را نیز بهجای تفکر درمورد تراژدی مرگ افراد حال حاضر، وادار به تامل دربارهی عواقب انقراض بازگشتناپذیر کل نسل بشر کنیم؟ پرسش سوم نیز به همین موضوع اختصاص داشت. پژوهشگران شرکتکنندگان در نظرسنجی را با این پرسش مواجه کردند که میزان اهمیت دو فاجعه را مقایسه کنند: فاجعهای فرضی که در آن «بیشتر» انسانها عقیم شوند و فاجعهای که طی آن «تمامی» انسانها عقیم شوند.
مردم اهمیت انقراض گونهای مانند زرافه را بهتر از انقراض گونهی بشر درک میکنند
در چنین شرایطی قرار نیست کسی بمیرد؛ پس عواقب چنین فاجعهای برای آیندهی بلندمدت انسانها باید بیشتر بهچشم آید. همینطور هم بود. پاسخ شرکتکنندگان به این پرسش بسیار شبیه به پاسخ آنها به مسئلهی زرافهها بود. پس از این پرسش، پژوهشگران تصمیم گرفتند بهصورت مستقیمتری قضیه را برای شرکتکنندگان روشن کنند و به آنها گوشزد کنند که انقراض بشر بهمعنای ازدسترفتن آخرین فرصت برای برخورداری از یک آیندهی زیبا برای بشر خواهد بود. مطرحکردن این موضوع باعث شد تا تعداد بیشتری از شرکتکنندگان اهمیت سناریوی انقراض را بهعنوان بدترین سناریو درنظر بگیرند؛ اما اثر این اطلاعرسانی نیز همچنان محدود بود.
در نهایت، پژوهشگران برای اینکه اکثریت شرکتکنندگان را متوجه ابعاد ناگوار انقراض گونهی بشر کنند، مجبور شدند از شرکتکنندگان بخواهند اینطور فرض کنند که در صورت عدم وقوع فاجعه، تمدن بشر خواهد توانست تا آیندهای بسیار دور در رفاه و شادی بگذراند. با طرح چنین فرضیاتی، تقریبا تمامی شرکتکنندگان سنگینی و ناگواری موضوع انقراض بشر را در برابر سایر گزینهها درک کردند.
تهدیدهای پیشرو امیدهای بشر را برای نجات از انقراض بسیار کمرنگ جلوه میدهد
آیا باید ابتدا به نبرد با بدبینی برویم؟
یک تفسیر برای توجیه این نوع پاسخهای متفاوت افراد وجود دارد و این است که اکثر مردم چشمانداز روشنی را از آیندهی پیشروی خود نمیبینند؛ از این رو، وقتی به موضوع انقراض نوع بشر میاندیشند، در ذهن خود وزن چندانی به آینده نمیدهند. این بدان معنا نیست که شرکتکنندگان در نظرسنجی بیمنطق، احتمال وجود هرگونه آیندهی بلندمدت روشنی را برای بشر نادیده میگیرند؛ آنها چنین آیندهای را نامحتمل میپندارند و درنتیجه، اهمیتی نیز برای آن قائل نمیشوند.
در مجموع، نتایج حاکی از آن است که درصورت القای یک دیدگاه روشن برای آیندهی بشر، افراد اهمیت بیشتری به مسئلهی انقراض خواهند داد. اما چه دیدگاههای خوشبینانهای در ارتباط با آیندهی بشر وجود دارند؟ تعداد افرادی که یک چشمانداز روشن را برای سال ۲۱۰۰ تصویر میکنند، اندک است. درواقع، شمار تهدیدهای فعلی پیشروی بشر آنقدر زیاد است که کمتر کسی رغبت میکند حتی به آیندهی کوتاهمدتی نظیر سال ۲۱۰۰ فکر کند.
یافتههای اخیر این فرضیه را تقویت میکند که عدم توانایی ما در تصور آینده ممکن است حتی بهنوعی احساس اطمینان ما برای دوامآوردن در آینده را نیز مختل کند.
اگر مردم اعتقادی به یک آینده روشن در ورای حل چالشهای پیشرو نداشته باشند، چگونه میتوان انتظار داشت اهمیت موضوعی مانند انقراض را درک کنند؟
در این میان، کارشناسان تغییرات اقلیمی زمان زیادی را صرف بحث پیرامون مزایا و معایب دو رویکرد بدبینانه و خوشبینانه درباره آیندهی اقلیم جهان میکنند. پژوهشهایی نظیر مورد اخیر بیشتر به لزوم اتخاذ رویکرد خوشبینانه تأکید دارند. البته این مسلما بدان معنا نیست که از امروز شروع به سادهانگاشتن مسئلهای مانند تغییرات اقلیمی کنیم یا بدتر، وانمود کنیم که اصلا چنین مشکلی وجود ندارد. اما دستکم مباحثات آیندهپژوهانهی ما میتواند با چاشنی دیدگاه خوشبینانهتری همراه شود؛ دیدگاهی که وضعیت زیبای جهان را درصورت حلوفصل مسائل برای مخاطبمان بهتر تصویر کند.
اگر مردم اعتقادی به یک آیندهی خوب و روشن در ورای حل چالشهای پیشرو نداشته باشند، آن وقت نمیتوان انتظار داشت که بتوانند اهمیت موضوعی مانند انقراض را درک کنند. شاید خوشبینی یکی از معدود سلاحهای ما در مقابله با ترسی باشد که از درون، انگیزهی ما را برای نجات خود و همنوعانمان میخشکاند.
اجازه دهید در پایان نیز دوباره به این پرسش عجیب و تاملبرانگیز بازگردیم: آیا واقعا مرگ ۸۰ درصد از جمعیت زمین تأسفانگیزتر است یا مرگ ۲۰ درصد باقیماندهی آن؟ شما چه فکر میکنید؟
نظرات