مهارت خواندن و نوشتن چگونه در انسان تکامل یافت
بخشی از مغز بهنام قشر بصری که مسئول پردازش اطلاعات بصری است، در طول مدت میلیونها سال و در جهانی که در آن خبری از خواندن و نوشتن نبوده، تکامل پیدا کرده است. بنابراین این امر که چگونه مهارتهای زبانی درحدود ۵ هزار سال پیش ظاهر شدهاند و مغزهای ما ناگهان توانایی خاص درک حروف را بهدست آورده، مدتها یک معما بوده است. برخی از پژوهشگران عقیده دارند که کلید درک این گذار تعیین این موضوع است که چگونه و چرا انسانها برای اولینبار شروع به ایجاد نشانههای تکراری کردند. تصویربرداری از قشر بصری مغز افرادی که در حال مطالعهی یک متن بودند، بینش مهمی درمورد اینکه مغز چگونه الگوهای ساده را درک میکند، فراهم کرده است.
مغز ما در جهانی بدون خواندن تکامل پیدا کرده است
درک هاجسون، در مقالهی جدیدی که در مجلهی Journal of Archaeological Science Reports متتشر شده است، استدلال کرده است که نخستین الگوهای ساخت بشر بهجای اینکه سمبولیک (نمادین) باشند، زیباشناسی بودهاند و توضیح میدهد که این مسئله ازلحاظ تکامل خواندن و نوشتن چه مفهومی دارد. باستانشناسان تعداد زیادی از الگوهای باستانی حکاکی شده توسط انسانهای اولیه و نیز نئاندرتالها و انسانهای راستقامت را کشف کردهاند. این نشانهها هزاران سال قبل از ظهور نخستین هنرهای نمایشی (کشیدن چیزهایی که نشاندهندهی چیزی هستند)، بوجود آمدهاند.
نشانههای اولیه: بالا، چپ به راست: پوستهی صدف ترینیل (دراندونزی)، دو مورد از حکاکیهای غار بلومبوس در آفریقا، میانی: آفریقای جنوبی روی پوستهی تخم شترمرغ، پایین: جبلالطارق توسط نئاندرتالها روی سطح سنگ
چنین آثاری در آفریقای جنوبی با حکاکیهایی که قدمت آنها حدود صد هزار سال است، کشف شدهاند. باستانشناسان پوستههای صدف حکاکی شده توسط انسانهای راست قامت را پیدا کردهاند که قدمت ۵۴۰ هزار ساله دارند. یکی از مشاهدات عجیب این نشانههای اولیه این است که در همهی آنها از نشانههای شبکهمانند، زوایا و خطوط تکراری استفاده شده است.
درک هاجسون در سال ۲۰۰۱ پیشنهاد کرد که نحوهی پردازش اطلاعات توسط قشر بصری اولیه در مغز موجب ایجاد توانایی حکاکی الگوهای ساده شده است. این منطقه از مغز دارای نورونهای کدکننده برای اشکالی مانند لبهها، خطوط و اتصالات T مانند است. بهعنوان اشکال خلاصهشده، این شکلها بهطور ترجیحی موجب فعال شدن قشر بصری مغز میشوند. درک اینکه چهطور چنین چیزی اتفاق میافتد، آسان است. خطوط، زوایا و تقاطعها فراوانترین علایم تعبیهشده در محیط طبیعی هستند. آنها اولین سرنخهای مهم برای طرح اشیاء هستند. توانایی مغز ما برای پردازش آنها با دیگر نخستیها مشترک است اما مغز انسان همچنین قادر است بهطور مؤثر با استفاده از اصول گشتالت به این نشانهها پاسخ دهد. اصول گشتالت، قوانینی هستند که ذهن را قادر میسازند بهطور خودکار الگوهای موجود در یک محرک را درک کند. وقتی این اشکال پایهای ایجاد میشوند، مناطق بصری رده بالاتر مغز این اشکال را پردازش کرده و مغز میتواند آنها را به شکل اشیاء واقعی تجسم کند.
ابزارهای متقارن آشولیان
درحدود ۷۰۰ هزار سال پیش، این حساسیت نسبتبه هندسه و درک الگو انسان را قادر ساخت که شروع به ساختن ابزارهایی کند که دارای تقارن خاصی بودند. این کار احتمالا بدون داشتن نوعی ادراک از هندسه امکانپذیر نبوده است.
آجری از خاک اخرا از غارهای رودخانهی کلاسیس در آفریقای جوبی که نشان میدهد خراشهای تصادفی ممکن است برای ایجاد اشکال متقاطع مورد استفاده قرار گرفته باشد
ساخت ابزار موجب حساسیت بیشتر و تمایل به سمت الگوهای موجود در محیط طبیعی شد به صورتی که که اجداد ما این الگوها را در موادی غیر از ابزارهای واقعی پیاده کردند. بهعنوان مثال، آنها بهطور تصادفی شروع به ایجاد نشانههایی روی سنگها، پوستهها و موادی مانند خاک اخرا کردند.
در یک نقطه از زمان، این الگوهای غیرعمدی بهصورت عمدی روی چنین موادی کپی شدند و به طرحها و سپس به نوشتار توسعه پیدا کردند. اما چطور چنین چیزی ممکن شد؟ پژوهشهای انجام شده در حوزهی علوم اعصاب نشان دادهاند که در فرایند نوشتن یک متن، قشر پیشحرکتی مغز که مهارتهای دستی را هدایت میکند، نقش دارد. بنابر این تئوری، خواندن و نوشتن زمانی تکامل یافتند که درک غیرفعال ما برای فهمیدن چیزها، با مهارتهای دستی ما تعامل برقرار کرد.
حکاکی غار بلومبوس در آفریقای جنوبی با قدمت حدود ۷۷ هزار سال
الگوهای انتزاعی و نوشتاری همچنین موجب فعال شدن نورونهای آینهای مغز میشوند. این سلولهای مغزی جالب هستند، زیرا آنها هم زمانیکه ما عمل میکنیم و هم زمانیکه ما عمل دیگران را میبینیم، برانگیخته میشوند و به ما کمک میکنند تا وقتی دیگران کاری انجام میدهند، بتوانیم آن را درک کنیم، انگار که خودمان آن را انجام دادهایم. این نورونها در تقلید عمل دیگران نقش دارند. اما این نورونها وقتی ما الگوها و متون نوشته شده را میبینیم، نیز فعال میشوند. این امر موجب ایجاد یک حس شناسایی درمورد یک الگو میشود (تصادفی یا طبیعی) بهشکلی که در ما انگیزهای ایجاد میکند که آن را کپی کنیم و این نشانهها شاید نخستین گامها درجهت خواندن و نوشتن بودهاند.
درنهایت این توسعهها مغز را قادر ساختند که قشر بصری را برای یک هدف کاملا جدید به کار گیرد. این فرایند ممکن است درنهایت موجب شده باشد که منطقهای مربوطبه درک بصری واژهها در مغز پدید آید و بهتدریج توانسته باشد با مناطق مرتبط با سخن گفتن ارتباط برقرار کند.
هاجسون به این موضوع نیز اشاره میکند که برخی از پژوهشگران عقیده دارند که نشانههای اولیه نمادین بودند (نه زیباشناسی) و نوشتن از کدگذاری اطلاعات در آنها تکامل پیدا کرده است. هرچند به نظر او چنین چیزی بعید است. نشانههای اولیه برای مدت زمان طولانی شبیه به هم بودهاند. اگر این نشانهها نمادین بوده باشند، ما میتوانیم انتظار داشته باشیم که تنوع زیادی در طول زمان و مکان داشته باشند درست مانند همان چیزی که در سیستمهای نوشتاری مدرن میبینیم اما چنین حالتی وجود ندارد.
بهعقیدهی هاجسون، همهی این شواهد اشاره به این احتمال دارند که نخستین نشانهها، نشانههای مرتبط با زیباشناسی بودند که از اولویتبندی قشر بصری برای اشکال اولیه حاصل شدهاند و این میتواند در دورهی انسانهای راست قامت یعنی از حدود ۱/۸ میلیون تا ۵۰۰ هزار سال پیش آغاز شده باشد.