بشر در بنبست نبوغ؛ چرا دیگر باهوشتر نمیشویم؟
امروزه بشر در «عصر طلایی خردمندی» خود بهسر میبرد. از ۱۰۰ سال پیش که موفق شدیم اولین آزمون بهرهی هوشی IQ را برای بشر اختراع کنیم، نتایج نشان میدهند هوش ما در این مدت پیوسته افزایش یافته است. حتی یک فرد عادی در دنیای امروز نسبت به کسی که در سال ۱۹۱۹ متولد شده است، نابغه بهشمار میآید؛ این پدیده به نام اثر فلین (Flynn effect) شناخته میشود.
اما برخی میگویند تا فرصت هست، باید این موهبت را قدر دانست؛ چراکه شواهد جدید نشان میدهد طی سالهای اخیر، روند افزایش هوش در ما کند شده است. حتی ممکن است این روند کمی پیشتر معکوس نیز شده باشد؛ این بدان معنا است که احتمال دارد ما نقطهی اوج هوش بشری را کمی قبلتر پشت سر گذاشته باشیم.
آیا واقعا ممکن است ما به نقطهی اوج منحنی رشد هوش خود رسیده باشیم؟ اگر چنین است، آغاز این روند نزولی، چه تأثیری بر آیندهی ما خواهد داشت؟
بگذارید موضوع را با بررسی ریشهی تاریخی هوش بشری آغاز کنیم؛ یعنی زمانیکه پیشینیان ما بیش از سه میلیون سال پیش یاد گرفتند برای اولینبار روی دو پای خود بایستند و راه بروند. بررسی فسیل جمجمهی این موجودات نشان میدهد که مغز اولین گوریلهای گونهی دوپا (Australopithecus) تنها ۴۰۰ سانتیمتر مکعب حجم داشته است؛ این مقدار یکسوم ابعاد مغز گونهی انسان مدرن محسوب میشود. این افزایش حجم در مغز، هزینههایی هم برای بدن ما داشته است. امروزه، مغز انسان مدرن ۲۰ درصد از انرژی کل بدن را مصرف میکند. این مغز بزرگتر، اکنون مسئول مصرف بخشی از کالری اضافی دریافتی ما است.
نقشهای حکاکیشده در دیوارهی غارها، نشان از هوش شگفتانگیز گونههای بدوی دارد.
دلایل بسیاری برای چرایی افزایش هوش بشری ارائه شده است؛ اما یک نظریهی پیشتاز میگوید که این رشد در پاسخ به نیازهای شناختی ناشیاز زندگی گروهی شتاب گرفته است. از گونهی دوپایان به بعد، اجداد ما بهمرور، زندگی در اجتماعهای بزرگ و بزرگتر را آغاز کردند. یکی از دلایل چنین گرایشاتی میتواند ترس از حمله شکارچیان بوده باشد. از زمانیکه انسان خوابیدن روی زمین را بر بالای شاخهی درختان ترجیح داد، تهدید ناشیاز حملهی شکارچیان نیز شکل جدیتری به خود گرفت. زندگی گروهی این امکان را نیز فراهم آورد که انسانها در تقسیم منابع با یکدیگر همکاری کنند و محیطی ایمنتر برای مراقبت از کودکان خود فراهم آورند.
ممکن است روند افزایشی هوش بشر کمی قبلتر معکوس شده باشد
اما همانگونه که تجربهی جوامع امروزی به ما میگوید، زندگی در کنار سایر افراد ممکن است بسیار دشوار باشد. در یک اجتماع شما مجبورید ویژگیهای شخصیتی افراد، علایق و میزان قابلاعتماد بودن آنها را بسنجید. همچنین در کارهای گروهی نظیر شکار، باید یاد بگیرید که چگونه رفتار خود را براساس عملکرد سایر اعضای گروه تطبیق دهید. اگر در دنیای امروز، عدم برخورداری از درک اجتماعی تنها مایهی شرمساری فرد میشود؛ در دنیای بدوی، این ناتوانی به بهای زندگی فرد تمام میشد.
علاوهبر این، گروههای اجتماعی بزرگتر این امکان را برای ما فراهم کرد که ایدههای خود را بهاشتراک بگذاریم و از ابداعات یکدیگر بهره ببریم. این ابداعات دستاوردهای فرهنگی و فناورانهی بسیاری نظیر افزایش بازدهی فعالیتهایی نظیر شکار را در پی داشت. ما نیز برای درک و یادگیری امور از یکدیگر نیاز داشتیم هوش خود را بهکار گیریم؛ همین موضوع باعث تقویت بیشتر تواناییهای مغزی ما شد.
حدود ۴۰۰ هزار سال پیش، مغز گونهی انسان هایدلبرگی (Homo heidelbergensis) به گنجایش ۱۲۰۰ سانتیمتر مکعب رسید که تنها اندکی کمتر از ظرفیت فعلی مغز انسان امروزی (حدود ۱۳۰۰ سانتیمترمکعب) بود. زمانیکه اجداد ما ۷۰ هزار سال پیش قارهی آفریقا را ترک کردند، بهاندازهای باهوش شده بودند که میتوانستند خود را به زندگی در هر نقطهای از سیارهی زمین وفق دهند. آثار هنری کشفشده در غارهای بدوی نشان میدهد که بشر آن زمان میتوانسته درمورد بسیاری از مسائل فلسفی نظیر خاستگاه پیدایش خود نیز بیندیشد.
آزمونهای سنجش IQ روی مردم دههی ۱۹۲۰ میلادی نتایج ضعیفتری را نسبت به امروز نشان میدهند.
تنها تعداد اندکی از کارشناسان عقیده دارند که تغییرات میزان هوش در دورهی اخیر میتواند ناشی از یک فرگشت ژنتیکی باشد؛ چراکه دورهی زمانی برای وقوع چنین تغییراتی بسیار کوتاه بوده است. تنها ۱۰۰ سال از زمان اختراع اولین ابزار سنجش هوش بشری میگذرد. موفقیتهای اخیر نشاندهندهی این حقیقت است که بسیاری از تواناییهای شناختی ما با یکدیگر همبستگی دارند. این یعنی که استدلال فضایی یا قدرت تشخیص الگوی ما با توانایی ریاضیاتی و قدرت کلام ما در ارتباط است. برای همین، تصور میشود که ضریب بهرهی هوشی معیاری از یک هوش عمومی باشد که زیربنای قدرت فکری ما را شکل میدهد.
انتقادات بسیاری به آزمونهای ضریب بهرهی هوشی وارد است، با وجود این، حجم انبوه پژوهشها مؤید این مطلب است که نتایج آزمونها میتواند معیار خوبی برای عملکرد فرد در انجام بسیاری از وظایف باشد. این آزمونها میتوانند بهخصوص در پیشبینی موفقیتهای تحصیلی بسیار موفق عمل کنند (که البته با توجه به هدف اصلی طراحی این آزمونها برای مدارس چندان هم دور از ذهن نبود). با این حال، آزمون IQ میتواند در سنجش سرعت فراگیری مهارتهای فردی در محیط کار نیز مفید واقع شود. البته باید دانست این آزمونها به هیچوجه یک معیار کامل و بینقص محسوب نمیشوند و در کنار IQ معیارهای بیشمار دیگری در موفقیت یک فرد دخیل هستند؛ با این حال، نتایج چنین آزمونهایی میتوانند نشاندهندهی یک تفاوت آشکار در ظرفیت یادگیری و پردازش اطلاعات پیچیده از سوی افراد مختلف باشد.
طی سدهی گذشته، میزان بهرهی هوشی بشر در هر ۱۰ سال بهاندازهی سه واحد رشد داشته است
به نظر میرسد روند رشد ضریب بهرهی هوشی بشر از اوایل قرن بیستم آغاز شده باشد؛ اما روانشناسان بهتازگی متوجه بروز این پدیده شدهاند. یکی از دلایل تأخیر در امر یادشده آن بود که امتیازبندی بهرهی هوشی استانداردسازی شده است؛ یعنی پس از انجام تست، نتایج خام حاصل از آن بهگونهای درجهبندی میشد که مقدار میانگین آن برای کل جمعیت برابر عدد ۱۰۰ باشد. این رویه به کارشناسان اجازه میداد بهراحتی بتوانند نتایج آزمونهای بهرهی هوشی را میان تمام افراد مقایسه کنند؛ با این حال، تا وقتی که منبع دادهها بررسی نمیشد، نمیتوانستید متوجه تفاوت مقادیر میان نسلهای متفاوت شوید.
وقتی پژوهشگری به نام جیمز فلین سعی کرد نگاهی به امتیازهای ثبتشده طی سدهی گذشته بیندازد، ناگهان متوجه یک افزایش پایدار در این مقادیر شد؛ او دریافت این مقادیر حدود سه واحد در هر ۱۰ سال افزایش یافته است. امروزه این نرخ افزایش در برخی از کشورها به ۳۰ واحد نیز رسیده است. اگرچه علت بروز اثر فلین هنوز کاملا مشخص نیست، اما پیشبینی میشود بیشتر در عوامل محیطی ریشه داشته باشد تا تغییرات ژنتیکی.
قد ما طی ۱۰۰ سال گذشته بلندتر شده است؛ اما علت آن تغییرات ژنتیکی نیست.
شاید یکی از بهترین مثالها برای مقایسهی این نوع تغییرات، طول قد ما باشد. ما انسانها از قرن نوزدهم تاکنون حدود ۱۱ سانتیمتر بلندتر شدهایم؛ اما این تغییرات بدان معنا نیست که ژنتیک ما در این مدت تغییری داشته؛ بلکه تنها وضعیت کلی سلامت ما بهبود پیدا کرده است.
در واقع، ممکن است فاکتورهای یکسانی در پس این دو تغییر وجود داشته باشد. بهعنوان مثال، پیشرفت پزشکی، کاهش شیوع عفونتهای اطفال و رژیم غذایی مغذیتر همگی میتوانند دلایلی برای افزایش قد و هوش ما باشند. برخی این نظریه را مطرح میکنند که افزایش میزان IQ میتواند با مواردی مانند کاهش میزان سرب در بنزین در ارتباط باشد. گفته میشود سرب از جمله موادی است که میتوانسته مانع از توسعهی تواناییهای شناختی ما در گذشته شده باشد. حال که سوخت مصرفی ما پاکتر شده، ممکن است ما نیز باهوشتر شده باشیم.
از سوی دیگر، تحولات بزرگ در حوزهی هوش ما میتواند ریشه در آموزش تفکر و استدلال انتزاعی از سنین پایین داشته باشد. بهعنوان مثال، بیشتر کودکان در جهت دستهبندی انتزاعی آموزش میبینند مثلا اینکه کدام حیوان پستاندار به حساب میآید و کدامیک خزنده. ما حتی از این تفکر انتزاعی برای وفقدادن خود به فناوری مدرن نیز بهره میبریم. یک کامپیوتر را در نظر بگیرید و فکر کنید برای انجام یک کار ساده به چه میزان باید با نشانهها، حروف و نماد مختلف سروکله بزنید. مسلما رشدونمو در محیطی که تماما با انواع آموزشهای تفکر انتزاعی آکنده شده، باید بتواند مهارتهای لازم در ما را برای موفقیت در آزمونهای بهرهی هوشی تقویت کند.
علت اثر فلین هرچه که باشد، اکنون شواهدی وجود دارد که نشان میدهد ما احتمالا به پایان این عصر طلایی نزدیک شدهایم؛ ما اکنون با توقف روند افزایشی و حتی آغاز روند نزولی بهرهی هوشی در جهان مواجه هستیم. برای مثال، بهنظر میرسد در کشورهایی نظیر فنلاند، نروژ و دانمارک در اواسط دههی ۹۰ میلادی ما به یک نقطهی بازگشت رسیدهایم، بهگونهای که بعد از این زمان، میزان متوسط IQ بهاندازهی ۰/۲ واحد در هر سال افت پیدا کرده است.
آیا ما بهزودی شاهد یک کاهش کلی در میزان بهرهی هوشی خواهیم بود؟
از آنجاکه این پدیده بهتازگی ظاهر شده؛ توضیح علت آن حتی از خود اثر فلین نیز دشوارتر است. یکی از دلایل میتواند این موضوع باشد که دیگر آموزش مانند گذشته چندان محرک قدرتمندی محسوب نمیشود یا دستکم دیگر تأثیری در تقویت مهارتهای یادشده ندارد. برای مثال، برخی از انواع آزمونهای بهرهی هوشی برای تخمین توانایی محاسبات ریاضیاتی افراد طراحی شدهاند؛ در حالی که امروزه دانشآموزان برای انجام چنین محاسباتی بیشتر به ماشینحساب تکیه دارند.
آموزش دیگر محرک چندان قدرتمندی برای تقویت مهارتهای شناختی ما محسوب نمیشود
در حال حاضر، به نظر میرسد که فرهنگ ما میتواند ذهن ما را بهشکل مرموزی تحت تأثیر قرار دهد. حال که دانشمندان سخت درگیر کشف علت بروز چنین پدیدههایی هستند، بد نیست نگاهی به پیامدهای واقعی این تغییرات بهرهی هوشی در مقیاس جهانی بیندازیم. آیا افزایش فعلی بهرهی هوشی واقعا آنچنان که تصور میکنیم، برایمان سودمند بوده است؟ اگر نه، علت آن چیست؟
اخیرا مقالهای در ژورنال Intelligence به این پرسش پرداخته است. رابرت استرنبرگ، روانشناس دانشگاه کرنل مینویسد:
در مقایسه با قرن بیستم، امروزه ممکن است مردم درک بهتری نسبتبه تلفن همراه و دیگر ابداعات فناوری داشته باشند. اما آیا افزایش ۳۰ امتیازی بهرهی هوشی ما در این مدت توانسته در رفتار اجتماعی ما نیز بهبودی ایجاد کرده باشد؟ انتخابات سال ۲۰۱۶ ایالات متحدهی آمریکا احتمالا احمقانهترین انتخابات تاریخ کشور ما بوده است. علاوهبر این، بهرهی هوشی بیشتر نتوانسته راهکاری برای حل مشکلات بزرگ جهان یا کشور پیش روی ما قرار دهد؛ مشکلاتی نظیر افرایش اختلاف میزان دستمزد، فقر فراگیر، تغییرات اقلیمی، آلودگی، خشونت، مواد مخدر و نظایر آن.
ممکن است استرنبرگ مقداری بدبینانه برخود کرده باشد. مثلا علم پزشکی توانسته گامهای بزرگی را در ارتباط با حل معضل مرگومیر نوزدان بردارد و اگرچه هرگز نمیتوان گفت فقر مطلق ریشهکن شده؛ اما دستکم میزان آن در جهان کاهش یافته است. واضح است که حجم عظیم پیشرفتهای فعلی در علم و تکنولوژی نیز مرهون تلاش یک نیروی کار باهوشتر بوده است.
استرنبرگ تنها کسی نیست که نقش اثر فلین را در بهبود ظرفیت ادراکی ما بهچالش کشیده است. خود جیمز فلین نیز اینگونه استدلال میکند که نقش این پدیده تنها محدود به بخشی از مهارتهای استدلالی ما میشود. همانگونه که حرکات ورزشی مختلف میتوانند در تقویت ماهیچههای خاصی نقش داشته باشند؛ ما نیز در این مدت تنها در برخی از انواع تفکرات انتزاعی پیشرفت کردهایم. این مسلما بهمعنای بهبود یکنواخت تمامی مهارتهای شناختی ما نیست و برخی از مهارتها و تواناییهایی که کمتر بدان توجه شده، ممکن است واقعا برای داشتن یک جهان بهتر ضروری بوده باشند.
خلاقیت میتواند مفهومی فراتر از آنچیزی باشد که در آثار هنری دیده میشود
وقتی پژوهشگرانی نظیر استرنبرگ درمورد خلاقیت صحبت میکنند، منظور آنها تنها محدود به آثار هنری نمیشود؛ بلکه مهارتهایی بنیادیتر نیز در این دایره جای میگیرند. کشف راهحل جدید برای یک مسئله تا چه حد آسان شده است؟ توانایی «تفکر خلافواقع» (یا بهعبارتی توانایی تصور سناریوهای فرضی که هنوز رخ ندادهاند) تا چهاندازه در ما بهبود یافته است؟
هوش قطعا به ما کمک کرده تا بیشتر خلاق باشیم؛ با این حال، همزمان که بهرهی هوشی ما رشد یافته است، ما هنوز هیچ نشانهای از رشد در برخی از معیارهای تفکر خلاقانهی شخصی نمیبینیم. عامل بروز اثر فلین هر آنچه که بوده، منجر به انگیزش ما برای تفکر بهشیوهای جدید و خلاقانه نشده است.
حال باید پرسید وضعیت «عقلانیت» در گونهی ما چه تغییراتی داشته است. آیا اکنون بهتر میتوانیم شواهد را بررسی کنیم و اطلاعات نامربوط را از روند تصمیمگیری خود حذف کنیم؟
ممکن است اینگونه تصور کنید که هرچقدر باهوشتر باشید، لابد منطقیتر نیز خواهید بود. اما موضوع به همین سادگی نیست. بااینکه بهرهی هوشی بالاتر با مهارتهایی نظیر حسابداری همبستگی دارد؛ اما هنوز فاکتورهای زیادی در تصمیمگیری منطقی وجود دارند که نمیتوان آنها را با کمبود هوش ارتباط داد. به حجم انتشارات علمی جهان در موضوعی مانند «خطاهای شناختی» توجه کنید. برای مثال، محصولی که روی آن عبارت «۹۵ درصد بدون چربی» درج شده، بسیار سالمتر از محصولی بهنظر میرسد که روی آن «۵ درصد چربی» نوشته شده باشد (پدیدهای که باعنوان خطای چارچوببندی شناخته میشود). همین مثال بهخوبی نشان میدهد که بهرهی هوشی بالا، تأثیر چندانی در محافظت از ما دربرابر چنین خطاهایی ندارد. این یعنی حتی باهوشترین افراد هم میتوانند با چنین پیامهای گمراهکنندهای فریب بخورند.
همچنین افراد دارای بهرهی هوشی بالا ممکن است دربرابر «خطای تأیید» آسیبپذیر باشند. این خطا ناشی از گرایش انسان به اطلاعاتی است که تنها پیشفرضیات او را تأیید میکند و بدین ترتیب واقعیات درتضاد با دیدگاههایش بهکلی نادیده گرفته میشوند. این خطا بهویژه درمورد مسائل سیاسی میتواند اهمیت بالایی پیدا کند.
همچنین داشتن یک بهرهی هوشی بالا هرگز نمیتواند از شما دربرابر «خطای هزینهی ازدسترفته» محافظت کند؛ خطایی که شما را وادار به هزینهی منابع بیشتر روی پروژهای میکند که پیش از این، شکست خورده است. این در حالی است که منطق هر کسبوکاری حکم میکند در اولین فرصت ممکن، جلوی زیان بیشتر را بگیرید. بد نیست بدانید همین خطای شناختی باعث شده بود که دولتهای بریتانیا و فرانسه علیرغم آگاهی از بنبست اقتصادی پیشرو، سالها روی طرح شکستخوردهی هواپیماهای کنکورد هزینه کنند.
افراد باهوش حتی در آزمونهایی نظیر «تخفیف موقت» نیز موفقیت چندانی بهدست نمیآورند. در این نوع آزمون از افراد خواسته میشود از منافع کوتاهمدت خود در جهت رسیدن به منافع بلندمدتتر چشمپوشی کنند. برخورداری از این دیدگاه برای رسیدن به رفاه در آینده بسیار ضروری است.
علاوهبر مقاومت دربرابر این نوع خطاهای شناختی، باید به اهمیت «مهارتهای تفکر انتقادی» نیز اشاره کرد؛ مهارتهای ویژهای که در میان آنها میتوان به ظرفیت چالشپذیری فرضیات، توانایی تشخیص اطلاعات ناقص و جستوجو برای کشف توضیح جایگزین یک پدیده نام برد. این مهارتها برای تفکر صحیح بسیار حیاتی هستند ولی همبستگی چندانی با سطح بهرهی هوشی و حتی میزان تحصیلات فردی ندارند. مطالعهای در آمریکا نشان میدهد که افزایش درجات تحصیلی، تقریبا هیچگونه تأثیر مثبتی روی پرورش تفکر انتقادی ندارد.
افزایش درجات تحصیلی، تقریبا هیچگونه تأثیر مثبتی روی پرورش تفکر انتقادی ندارد
وجود این ارتباطات ضعیف خود نشانگر آن است که افزایش بهرهی هوشی همواره با پیشرفت معجزهآسا در تمامی روشهای تصمیمگیری ما همراه نبوده است. ضعف منطق و تفکر انتقادی میتواند توضیح دهد که چرا هنوز با پدیدههای شومی نظیر کلاهبرداریهای اقتصادی مواجه هستیم یا اینکه چرا علیرغم اطلاعرسانی گسترده، هنوز هم میلیونها نفر از مردم جهان، پول خود را صرف خرید داروهای تقلبی و سایر روشهای درمانی پرخطر و غیرضروری میکنند.
این ضعف در جوامع ما میتواند منجربه شیوع اشتباهات پزشکی و بروز بیعدالتی شود. چه بسا همین ضعف زمینهساز فجایع بزرگتری نظیر نشت مواد نفتی در دیپواتر هوریزون و سایر بحرانهای اقتصادی جهان شود. حتی گسترش اخبار جعلی و قطبیسازیهای عمیق سیاسی درحوزهی مسائلی نظیر تغییرات اقلیمی نیز با این ضعف فکری ما مرتبط است؛ تا آنجا که امروزه دیگر نمیتوانیم پیش از آنکه واقعا دیر شود، روی یک راهکار نهایی توافق کنیم.
چگونه میتوان بدون داشتن تفکر انتقادی، مانع از بروز دوبارهی فجایعی نظیر حادثهی نفتی دیپواتر هوریزون شد؟
کافی است که سیر تاریخ بشر از گذشته تا به امروز را بررسی کنید تا دریابید چگونه مغز ما برای زندگی در جوامع پیچیده تکامل یافته است. زندگی مدرن با آنکه به ما توانایی تفکر انتزاعی بخشیده، اما همچنان نتوانسته است تمایلات غیرمنطقی درونی ما را اصلاح کند. ما همواره اینگونه تصور میکنیم که افراد باهوش میتوانند در مسیر زندگی خود بهتر تصمیمگیری کنند؛ اما حالا مشخص شده که این موضوع صحت ندارد.
چشمانداز آیندهای که در آن با سیر نزولی بهرهی هوشی بشر مواجه خواهیم شد، خود تلنگری برای ما است که درشیوهی استفاده از مغز خود عمیقا بازنگری کنیم. ما باید جلوگیری از معکوسشدن اثر فلین را مهمترین اولویت خود برای آینده قلمداد کنیم. شاید نیاز باشد ما همت بیشتری برای فراگیری آن دسته از مهارتهایی بگماریم که افزایش بهرهی هوشی تاکنون در توسعهی آنها دخیل نبوده است.
امروزه ما میدانیم این شیوه از تفکر قابلآموزش است؛ اما آن را باید مطابق دستورالعملی دقیق و منسجم انجام دهیم. بهعنوان نمونه، نتایج امیدبخش مطالعاتی که درمورد نحوهی تصمیمگیری پزشکان صورتگرفته نشان میدهد که با آموزش شیوهی تفکر بازتابی (نوعی تفکر انتقادی با تکیهی بیشتر بر روند تجزیهوتحلیل و قضاوت اتفاقات گذشته)، میتوان بسیاری از خطاهای شناختی را برطرف کرد؛ موضوعی که میتواند منجر به نجات جان عدهی زیادی از مردم شود.
اما چرا این مهارتها را ابتدا در مدارس به فرزندانمان آموزش ندهیم؟
این اقدام شدنی است. بهعنوان نمونه، وندی بروین و همکارانش از مدرسهی کسبوکار دانشگاه لیدز میگویند که مباحث مربوط به خطاهای تصمیمگیری میتوانند در برنامهی درس تاریخ دانشآموزان دبیرستانی گنجانده شوند. آنها نشان دادند این اقدام میتواند علاوهبر بهبود وضعیت نمرات دانشآموزان در آزمونهای منطقسنجی، در افزایش سرعت فراگیری وقایع تاریخی نیز مؤثر باشد.
در موارد دیگری نیز تلاشهایی در جهت احیای آموزش شیوهی تفکر انتقادی در دانشگاهها و مدارس آغاز شده است. برای مثال، طرح موضوعات رایج در تئوری توطئه در کلاس درس میتواند میتواند در آموزش اصول تفکر منطقی نظیر تشخیص سفسطههای منطقی و ارزیابی شواهد مفید باشد. مطالعات نشان میدهد دانشآموزان پس از گذراندن چنینی دروسی، حساسیت بیشتری نسبتبه اطلاعات غلط و اخبار جعلی نشان میدهند.
اینها تنها گوشهای از اقداماتی است که ما میتوانیم انجام دهیم و موفقیت بیشتر منوط به آن است که به موضوعاتی نظیر تفکر انتقادی و منطقی بهاندازهی سایر تواناییهای شناختی خود بها دهیم. در حالت ایدهآل، ممکن است بتوانیم در ادامهی سیر صعودی منحنی فلین، شاهد یک رشد شدید در سطح منطق (و حتی عقلانیت) گونهی خود نیز باشیم. درصورت تحقق چنین سناریویی، این درجازدن در سطح بهرهی هوشی فعلی انسان نه تنها بهمعنای پایان عصر طلایی خردمندی نخواهد بود؛ بلکه بهمعنای نقطهی شروع برای خیزشی دوباره است.