فناوری، اقلیم و سرمایه داری؛ مثلث غیرممکن بشر در قرن ۲۱
طی دو دههی گذشته، میلیونها نفر در سرتاسر جهان از فعالان سیاسی و زیستمحیطی گرفته تا انقلابیون و نظریهپردازان، تلاش کردهاند تا مانع از حرکت جهان بهسوی قطبیدگی اقتصادی و فروپاشی اکولوژیکی شوند؛ تلاشی که علیرغم هیاهوی بسیار تاکنون دستاورد چشمگیری بههمراه نداشته و از دیدگاه انتقادیتر، چهبسا با شکستهایی نیز مواجه شده است. اما شاید جستوجوی علت این ناکامی در روش اعمال فشار معترضین یا مواضع سیاسی دولتمردان امری بیهوده باشد. شاید آنگونه که از نتیجهی گفتمانهای اخیرمان دربارهی تغییرات اقلیمی برمیآید، زمان آن رسیده که در نگرش ناقص خود دربارهی فناوری و اقتصادی بازنگری کنیم.
باید پذیرفت که تغییرات اقلیمی تنها پیامد روند افزایش انتشار گازهای گلخانهای نیست. این روند روزبهروز ما را بیشتر گرفتار پدیدهای با نام «نگرانی اقلیمی» کرده است. در بسیاری از کشورها سطح نگرانی افکار عمومی از پیامدهای تغییرات اقلیمی بهشدت رشد کرده است. هر روز با تیترهای خبری هولناکتری مواجه میشویم که یادآور سناریوی فیلمهای آخرالزمانی هستند. دانشمندان سرتاسر جهان مدام هشدار میدهند که برای جلوگیری از آخرالزمان، میزان انتشار کربن در جهان باید طی ۱۰ سال به نصف میزان فعلی خود برسد. بسیاری از تحرکات اخیر زیستمحیطی ما نظیر «جنبش انقراض» بهخوبی گویای وحشت از اتفاقی است که انتظارمان را میکشد. اما واقعا ما باید چه میکردیم که نکردیم؟
ما همه از فناوری توقع داریم، بهشیوهای بحرانهای پیشرو را از میان بردارد
بیشتر دانشمندان، سیاستمداران و صاحبان کسبوکار هنوز دل در گرو پیشرفت فناوری دارند. صرفنظر از اینکه چه ایدئولوژی داشته باشیم، در میان ما یک توقع جمعی درمورد فناوری وجود دارد؛ ما همه انتظار داریم، فناوری جدید روزی بتواند انرژیهای تجدیدپذیر (مانند خورشیدی و بادی) را جایگزین سوختهای فسیلی کند. برخی نیز به فناوریهای پیشرفتهتری اعتقاد دارند که قرار است دیاکسید کربن موجود در جو را جذب کند و در مرحلهی بعدی با «مهندسی زمین» اقلیم سیاره را دستکاری کند. تمامی چنین تفکراتی از این باور نشات میگیرد که ما میتوانیم با حرکت بهسمت فناوری جدید، تمدن خود را نجات دهیم. اما واقعیت آن است که فناوری، چوب جادو نیست. ما نیاز به حجم عظیمی پول داریم و این بهمعنای نیاز به مشاغل و منابع خارجی خواهد بود؛ موضوعی که ما حتی تمایل نداریم دربارهی آن بیندیشیم.
هزینهی زندگی سبز
۹۰ درصد از انرژی موردنیاز جهان از منابع فسیلی تأمین میشود. در سال ۲۰۱۷، تنها ۰/۷ درصد از انرژی کل جهان از خورشید و ۱/۹ درصد آن از طریق باد تأمین شده است. اما چرا توقع ما برای گذار بهسوی انرژیهای تجدیدپذیر در بلندمدت منطقی نیست؟
برای بسیاری از افراد، مفهوم حملونقل خورشیدی کاملا تازگی دارد.
یکی از چالشهای مطرح در این گذار، بحث محدودیتهای اراضی موردنیاز برای استحصال انرژی تجدیدپذیر است. متخصصان انرژی میگویند که چگالی توان منابع تجدیدپذیر بسیار پایینتر از چگالی توان سوختهای فسیلی است. چگالی توان به میزان انرژی قابلاستحصال در واحد سطح اطلاق میشود. پایینتر بودن این شاخص برای انرژیهای تجدیدپذیر بدان معنی است که برای جایگزینی سوخت فسیلی با انرژی تجدیدپذیر نیاز به سطوح وسیعی روی زمین داریم.
در پاسخ به این انتقادات، برخی از مزیت انرژی خورشیدی در بهرهگیری از اراضی لمیزرع و بلااستفاده نظیر بیابانها و صحراها سخن میگویند. اما تردید درمورد توجیهپذیری اقتصادی چنین طرحهایی همواره مانع از سرمایهگذاری عظیم جهانی شده است. بهعنوان نمونهای از این طرحهای ناموفق میتوان به پروژهی ۴۰۰ میلیارد یورویی Desertec اشاره کرد که با خروج تدریجی سرمایهگذاران بهکلی متوقف شد.
امروزه بزرگترین پروژهی انرژی خورشیدی جهان مربوط به نیروگاه خورشیدی ورززات در مراکش است. این نیروگاه مساحتی بهاندازهی ۲۵ کیلومترمربع را پوشش میدهد و ۹ میلیارد دلار هزینه دربرداشته است. نیروگاه یادشده میتواند انرژی موردنیاز یک میلیون نفر را تأمین کند. این بدان معنی است که برای تأمین برق تمام این کشور نیاز به ۳۵ پروژهی مشابه دیگر با مجموع سرمایهای بالغبر ۳۱۵ میلیارد دلار خواهیم داشت. حتی اگر نخواهیم به حجم عظیم این سرمایهگذاری و نحوهی تأمین آن بیندیشیم، باز هم نمیتوان از اثرات قابلتوجه این مزارع وسیع روی کاربری اراضی و مناظر طبیعی غافل شد.
کاهش چشمگیر قیمت پنلهای خورشیدی در سالهای اخیر بهطور عمده، نتیجهی انتقال خطوط تولید این تجهیزات به آسیا بوده است. حال پرسش اینجا است که آیا تلاش اروپا و آمریکا برای دستیابی به پایداری انرژی باید به بهای سوءاستفاده از نیروی کار ارزان، منابع نایاب و تغییر کاربری زمینهای پرارزش در نقاط دیگر جهان تمام شود؟ در کنار همهی این موارد، ما باید این پرسش را از خود بپرسیم که آیا استفاده از انرژی تجدیدپذیر واقعا عاری از انتشار هرگونه کربن است؟
ساخت، نصب و نگهداری تجهیزات نیروگاه خورشیدی، بادی و هستهای همگی وابسته به مصرف مقادیر قابلتوجهی سوخت فسیلی است
ساخت، نصب و نگهداری توربینهای بادی و نیروگاههای هستهای خود بهشدت وابسته به مصرف سوختهای فسیلی است و هر واحد انرژی برق تولیدشده از منابع غیرفسیلی جایگزین تنها یکدهم از هر واحد انرژی برق تولیدشده از منابع فسیلی خواهد شد. با این نرخ رشد ضعیف، باید اقرار کرد که انقلاب تجدیدپذیر با سرعت بسیار کمتری از آنچه تصور میشد، در حال وقوع است.
در همین بحبوحه، غلظت CO2 در اتمسفر همچنان به روند صعودی خود ادامه میدهد. از آنجا که این روند توقفناپذیر به نظر میرسد، بسیاری امیدوار هستند که فناوری بتواند CO2 خروجی واحدهای نیروگاهی و صنعتی را بهدام بیاندازد و معدوم کند.
شاید گفتن این نکته چندان خوشایند نباشد؛ اما واقعیت این است که پنلهای خورشیدی نیز امروزه با مصرف سوختهای فسیلی تولید میشوند. حتی با فرض اینکه تمام برق مصرفی ما از منابع تجدیدپذیر تأمین شوند، باز هم برقیکردن کل ناوگان وسایل نقلیهی هوایی و دریایی هنوز مفهومی دور از دسترس است. بههمین ترتیب، برخی از صنایع زیرساختی ما نظیر تولید سیمان و فولاد (که ازقضا برای احداث ساختگاههای تجدیدپذیر خود بدان وابسته هستیم) نیز همچنان مقادیر عظیمی گازهای گلخانهای تولید خواهند کرد.
نیروگاه خورشیدی ورززات در مراکش با وسعتی معادل ۲۵ کیلومترمربع تنها ۱/۳۵ نیاز انرژی الکتریکی این کشور را تأمین میکند.
حامیان برخی برنامههای محرک اقتصادی نظیر Green New Deal نوعی باور تزلزلناپذیر مبنی بر توانایی مهندسان جهان در حل بحران اقلیمی دارند. استدلال چنین دیدگاههایی آن است که با اعمال یک تحول عظیم بهسوی توسعهی انرژیهای تجدیدپذیر و سرمایهگذاری سنگین در زیرساختهای جدید میتوان زمینه را برای رشد یک اقتصاد جهانی سبز فراهم کرد.
معضل فناوری جهانی
به نظر میرسد اجماع جهانی بر آن است که میتوان معضل تغییرات اقلیمی را تنها با جایگزینی یک فناوری انرژی با انواعی جدیدتر حلوفصل کرد. اما بینش تاریخی ما میگوید که هر ایدهی فناورانهای بهطور گسستناپذیری با شیوهی تأمین سرمایه در ارتباط است. به همین علت است که نمیتوانیم به همان سادگی که تصور میکنیم، دست به بازطراحی بزنیم. گذار از یک فناوری بنیادین در بخش انرژی تنها شامل یک جایگزینی ساده در زیرساختها نمیشود؛ بلکه دربرگیرندهی تغییر در کل نظام اقتصادی جهان خواهد بود. بهعنوان مثال، تصور رایج این است که موتور بخار تنها یک ابداع مبتکرانه برای مهار انرژی زغالسنگ بوده است. شاید این تصور تاحدودی صحیح باشد؛ اما احداث آن کارخانجات عظیم مبتنیبر موتورهای بخار در قرن نوزدهم نمیتوانست بدون شکلگیری مثلث تجاری سه قاره و تجارت برده، کتان و منسوجات ممکن شود. فناوری موتور بخار تنها یک ابداع مهندسی در نظام طبیعت نبود؛ بلکه این فناوری (بهمانند تمام فناوریهای پیچیدهی دیگر) بهصورت تنگاتنگی با نیاز ما برای مبادلات جهانی پیوند داشت.
وابستگی فناوری به ارتباطات اجتماعی جهان تنها با پول قابلتعریف نیست. حیات فناوری موتور بخار وابسته به نیروی انسانی و منابع سرمایهگذاریشده در تولید الیاف کتان در آمریکا، تولید زغالسنگ در بریتانیا و استخراج سنگ آهن در سوئد بود. بنابراین باید گفت، فناوری مدرن محصولی از متابولیسم یک جامعهی جهانی است و نه یک کشف ساده از قوانین جاری در طبیعت.
هر واحد انرژی برق تولیدشده از منابع غیرفسیلی جایگزین تنها یکدهم از هر واحد انرژی برق تولیدشده از منابع فسیلی خواهد شد.
بسیاری بر این باور هستند که درصورت دراختیار داشتن فناوری صحیح دیگر نیازی به کاهش حملونقل یا صرفهجویی در مصرف انرژی نیست و اقتصاد جهانی نیز میتواند کماکان به رشد خود ادامه دهد. اما آیا این تصور چیزی جز یک توهم است؟
ما همه دچار این توهم شدهایم که گذار کامل به انرژی پاک در جهان هیچگونه منافانی با مقتضیات فعلی نظام اقتصادی ندارد
شاید ما معنای واقعی فناوری را درک نکرده باشیم. ظهور خودروهای برقی و بسیاری دیگر از تجهیزات پاک دیگر ممکن است بسیار امیدبخش باشند؛ ولی در نگاه دقیقتر این فناوریها تنها دسیسهای هستند تا توجه ما از مسئولیت زیستمحیطی و شغلی پنهان در پس این تولیدات منحرف شود؛ ما در پس ظاهر شیک و دلپذیر خودروهایی بدون اگزوز و دود، دیگر قادر به دیدن شرایط کاری سخت کارگرانی نیستیم که در معادن کشورهایی مانند کنگو و مونگولیا مشغول به کار هستند. از دید خیل عظیم هواداران فناوری سبز، این خودروها تنها محصولی از پایداری و زیبایی است؛ اما آنچه در پسزمینه روی میدهد تثبیت نوعی جهانبینی عجین با کوتهبینی است که ریشهی آن به دوران اختراع موتور بخار باز میگردد.
آیا هدف غایی از این تلاشها نباید پایاندادن به چرخهی معیوب تولید و مصرف نظام سرمایهداری باشد؟ اگر چنین است، چه قدمی باید برداشت؟
از آنجا که بشر همواره بهدنبال معاملهی هرچیزی با قدرت پول بوده است؛ از این رو، مردم نیز همواره بهدنبال سودآورترین معاملهی ممکن هستند. پس طبیعی است که نتیجهی چنین فرایندی نهایتا منجر به استخدام نیروی کار با حداقل دستمزد و استخراج منابع از کشورهای کمتر توسعهیافته باشد.
شکی نیست که بسیاری از جنبشهای فعلی نظیر تانبرگ یا جنبش انقراض با نیاتی خیراندیشانه شکل گرفتهاند؛ اما مطالبات واقعی این جنبشها همچنان در پردهای از ابهام قرار دارد. هواداران چنین جنبشهایی نیز مانند بسیاری از افراد عادی تنها میخواهند انتشار گازهای گلخانهای متوقف شود؛ اما به نظر میرسد آنها نیز دچار این خطای شناختی شدهاند که موضوع گذار انرژی در جهان با مقتضیات فعلی نظام اقتصادی، بازارهای جهانی و تمدن مدرن ما هیچگونه منافاتی ندارد.
بازطراحی زمین بازی
برای اینکه بهتر بتوانیم درک کنیم که مشکل بنیادین ما، تصور غلط مبتنیبر کارکرد پول است، باید با روشهای جایگزین داد و ستد آشنا شویم. ما باید درک کنیم که تمامی قراردادهای نظام پولی ما مانند قوانین بازی تخته نرد ساخته و پرداختهی خود بشر است و بنابراین میتوانند درصورت لزوم، بازطراحی شوند.
تعریف واحد پولی محلی نظیر پروژهی «پوند بریستول» نمیتواند مشکل وابستگی ما را به واردات جهانی حل کند.
تنها راه تغییر این بازی چنین است که پایهایترین قوانینش را از نو طراحی کنیم. صرفنظر از اینکه از فعالان زیستمحیطی باشید یا از منکران تغییرات اقلیمی، باید بدانید هر بار که اقدام به خرید خواربار ضروری خود میکنید، در واقع به تثبیت بیشتر نظام فعلی اقتصادی کمک کردهاید. تا وقتی در یک زمین بازی هستیم، بهسختی میتوانیم انگشت اتهام را بهسوی دیگری دراز کنیم. ما با تبعیت از قوانین جاری، درواقع قدرت جمعی بالقوهی خود را محدود کردهایم.
برخی مراجع ذیصلاح در کنار پول رایج خود، اقدام به تعریف یک «واحد پولی متمم» میکنند. این واحد پولی بهصورت یک درآمد پایهی عمومی در جوامع توزیع میشود ولی با آن تنها میتوان کالاها و خدماتی را خرید که در یک محدودهی جغرافیایی خاص تولید شده باشند. البته این بهمعنای تعریف یک «واحد پولی محلی» (نظیر مفهوم سیستم معاملات بورس محلی) نیست. شما میتوانید با پول محلی هر کالایی را در فروشگاه محلی خود بخرید؛ فارغ از اینکه این کالا در کجای دنیا تولید شده باشد. دادوستد با این واحد پولی، کوچکترین اختلالی در توسعهی سیستم فعلی بازارهای جهانی ایجاد نخواهد کرد. اما تعریف یک واحد پولی ویژه که با آن بتوان صرفا کالایی را خرید که در آن محل تولید شده باشد، عملا میتواند اختلالی هرچند کوچک در کارکرد ماشین جهانیسازی بهوجود آورد.
اصلاح سیستم اقتصادی میتواند شامل هرگونه تلاش برای توقف روند جهانیسازی و آغاز دوبارهی بومیسازی باشد
چنین رویکردی عملا تقاضا برای حملونقل جهانی، یکی از بزرگترین منابع انتشار گازهای گلخانهای را کاهش میدهد و در همین حال، تنوع، انعطافپذیری و پیوستگی جامعهی محلی را تقویت میکند. در چنین جامعهای دیگر حقوق اندک و قوانین ضعیف زیستمحیطی نمیتواند یک مزیت رقابتی در روابط تجاری محسوب شود.
البته بومیسازی اقتصاد در این سازوکار بدان معنا نیست که جوامع دیگر برای تأمین انرژی بیمارستانها، رایانهها و خانههای خود نیازی به کالایی مانند برق نخواهند داشت. اما میتوان انتظار داشت که بخش بزرگی از زیرساختهای مبتنیبر سوخت فسیلی جهان که با هدف حمل کالاها و افراد طراحی شده بود، عملا از رده خارج شود.
در این سناریو، انرژی خورشیدی همچنان یکی از بخشهای کلیدی آیندهی بشریت خواهد بود؛ البته لازمهی تحقق چنین هدفی آن است که اقتصاد لاجستیک جهان بهسوی حملونقل کالاهای ضروری آن هم در مسافتهای کوتاه سوق یابد. باید بپذیریم که این باور و اعتقاد کورکورانه نسبتبه کارکرد فناوری نمیتواند ما را نجات دهد. برای افزایش شانس بقای سیاره باید اقتصاد را از نو طراحی کنیم. معضل فعلی ما فراتر از کارکردهای نظام سرمایهداری و تکیه بر توسعهی اقتصادی است. مشکل اصلی از مفهوم پول و رابطهی آن با فناوری نشات میگیرد.
تغییرات اقلیمی و سایر تهدیدهای پیش روی انسان امروزی بدان معنا نیست که باید دست از سوختهای فسیلی شست؛ ما باید فکری به حال ریشهی اصلی مشکل یعنی ناپایداری مفهوم جهانیسازی کنیم.