معرفی کتاب «سرسختی؛ قدرت اشتیاق و پشتکار»
از منظر روانشناختی، «سرسختی» مجموعهای از باورها دربارهی خود و جهان است که از سه مؤلفهی تعهد و کنترل و مبارزهجویی تشکیل شده است. درعینحال، سرسختی ساختاری واحد است که از عمل یکپارچه و هماهنگ این سه مؤلفهی مرتبط باهم نشئت میگیرد. موفقیت ارتباط چندانی با برونگرایی و بشاشبودن یا شوخطبعی ندارد و همهی افراد بسیار موفق در مدرسه نمرات عالی نگرفتهاند. درعوض، آنچه قطعا افراد موفق را از بقیه انسانها جدا میکند، مجموعهای از چند شاخص است که از همه مهمتر سرسختی است. این شاخصها را درکنارهم «تداوم انگیزه» میتوان نامید.
معرفی کتاب «سرسختی؛ قدرت اشتیاق و پشتکار»
کتاب «سرسختی؛ قدرت اشتیاق و پشتکار» پس از انتشار وارد فهرست کتابهای پرفروش نیویورکتایمز شد. این کتاب مانند نقشهی راهی مهم است که به تمام افراد خواهان موفقیت نشان میدهد رمز موفقیت بهاندازهای که به اشتیاق و استقامت بستگی دارد، به استعداد مرتبط نیست. در کتاب «سرسختی؛ قدرت اشتیاق و پشتکار»، آنجلا داکورث با بیان قصهی زندگیاش، بهعنوان دختری صحبت میکند که پیوسته جملهی «تو نابغه نیستی!» را از پدرش میشنید. او حالا فردی موفق و پیشرو در زمینهی روانشناسی موفقیت و مشاورهی کسبوکار است. در این کتاب، نویسنده تلاش میکند بگوید برای موفقیت ترکیب ویژهای از اشتیاق و مداومت بلندمدت ضروری است. او این مفهوم را «سرسختی» مینامد.
ترکیب اشتیاق و پشتکار سرسختی شناخته میشود. افراد زیادی «اشتیاق» را احساسات شدید یا علاقهمندی وافر تعریف میکنند. بااینحال، زمانیکه نوبت به سرسختی میرسد، اشتیاق ثبات در طول زمان تعریف میشود. اشتیاق منوّر نیست؛ بلکه بیشتر شبیه قطبنماست که به شما خط مسیر را نشان میدهد و به جایی هدایت میکند که باید بروید. احتمالا زمان میبرد تا بفهمید اشتیاق حقیقیتان چیست.
سرسختی بهمعنای اهمیتدادن بیشازحد به موضوعی است که نمیخواهید آن را کنار بگذارید تا زمانیکه بالاخره به هدفتان برسید. صرفنظر از اینکه هدفتان چیست، به اهدافتان باید پایبند باشید. اشتیاق و پشتکار دو مؤلفهی اولیه برای سرسختی است. بهعقیدهی آنجلا داکورث، افرادی که در کارشان موفقتر میشوند، دربرابرِ موانع نیز مقاومت میکنند. آنها موانع را به چشم شکست نمیبینند. درحقیقت، افراد موفق نهتنها عزم راسخ، بلکه جهتی مشخص دارند و میدانند میخواهند به کجا برسند. او عقیده دارد هرچه سرسختتر باشید، شادتر خواهید بود. اگرچه سرسختی خصلت مهمی است، آن را مهمترین ویژگی انسانی نمیتوانید در نظر بگیرید؛ زیرا ویژگیهای مهم دیگری نیز وجود دارد.
نویسنده موضوع خوشبینی دربرابر بدبینی را پیش میکشد. او توضیح میدهد افراد خوشبین به همان اندازهی همتایان بدبینشان احتمال دارد با موقعیت بد روبهرو شوند. بااینحال، آنچه آنها را متفاوت میسازد، شیوهی توضیح موقعیت فعلیشان است. فرد خوشبین بهدنبال دلایل موقتی برای توضیح موقعیت منفیاش است. درحالیکه فرد بدبین بهدنبال علتی دائمی برای سرزنش موقعیت منفی خود میگردد.
کتاب سرسختی در سه بخش و سیزده فصل نوشته شده است. نویسنده ابتدا چیستی سرسختی را هدف گرفته است. این بخش در پنج فصل با جزئیات تمام از چیستی سرسختی صحبت میکند. در بخش دوم، در چهار فصل چگونگی پرورش سرسختی در وجود آدمی از درون به بیرون بررسی شده است. در بخش پایانی، مطالب بخش دوم با رویکردی ضد آن، یعنی از بیرون به درون، بحث شده است.
آنجلا داکورث در کتاب سرسختی؛ قدرت اشتیاق و پشتکار، راز موفقیت را که سرسختی و استقامت است به همه معرفی میکند. با مطالعهی کتاب سرسختی، بینشهای جدیدی کسب میکنیم. برای مثال، چرا هر تلاش شما برای رسیدن به اهداف، در نهایت دو برابر ارزشمند است؟ چگونه صرفنظر از هوش و موقعیت، میتوان سرسختی را آموخت؟ چگونه علایق مادامالعمر شکل میگیرند؟ کدام یک برای کودکان بهتر است؛ یک آغوش گرم یا استانداردهای سختگیرانه؟ و...
آنجلا داکورث در این کتاب بیان میکند آنچه در پایان اهمیت دارد، نبوغ نیست؛ بلکه سرسختی است و سرسختی همان قدرت و پشتکاری است که در وجود همهی انسانها است. وی بنیانگذار و مدیر خیریهای است که هدف اصلیاش پیشبرد علم و پیشرفتهای شخصیتی است. این خیریه «آزمایشگاه شخصیت» نام دارد. سال ۲۰۱۳، داکورث جایزهی مک آرتور را دریافت کرد که در حلقههای حرفهای، به جایزهی نوابغ معروف است. سال ۱۹۹۳ و قبل از آغاز کار بهعنوان محقق، داکورث مدرسهای تابستانی برای دانشجویان بیبضاعت بنیان نهاد. سال ۲۰۱۸، این مدرسه بیستوپنجمین سالگردش را جشن گرفت و بهعنوان نمونهی مطالعاتی مدرسهی هاوراد کِندی تعریف شد. خواندن کتاب «سرسختی؛ قدرت اشتیاق و پشتکار» برای تمام افرادی مفید است که از تلاشکردن خسته شدهاند یا بهدنبال نتیجهی زودبازده هستند.
بخشی از کتاب «سرسختی؛ قدرت اشتیاق و پشتکار»
وقتی بزرگ میشدم، کلمهی نابغه را بسیار میشنیدم. همیشه پدرم بود که بحث را بهسمت این کلمه میکشاند. او دوست داشت بدون هیچ مقدمهای بگوید: «میدانی! تو هیچ وقت نابغه نمیشوی!» این اظهارنظر ممکن بود هر زمانی گفته شود: وسط شام، حین پیام بازرگانی، وسط سریال یا وقتی مجلهی والاستریت ژورنال به دست روی مبل لم میداد. یادم نمیآید چه جوابی میدادم. شاید فقط تظاهر میکردم که چیزی نشنیدهام. افکار پدرم مرتبا بهسمت نبوغ و استعداد معطوف میشد و اینکه چه کسی بیشتر از دیگران این دو موهبت را دارد. او واقعا به اینکه خودش چقدر باهوش است، اهمیت میداد و دربارهی هوش خانوادهاش نیز همینقدر دغدغهمند بود.
من، تنها مشکل او نبودم؛ زیرا پدرم فکر نمیکرد برادر و خواهرم هم نابغه باشند. با معیار سنجش او هیچکدام از ما نبوغ اینشتین را نداشتیم و ظاهرا این موضوع برایش ناامیدی بزرگی بود. پدرم نگران بود که این نقص هوشی چیزهایی را محدود کند که میتوانستیم در زندگی خود بهدست آوریم. دو سال قبل، این بختواقبال را داشتم که جایزهی مکآرتور را بهدست آورم که گاهی «جایزه نبوغ» نامیده میشود. برای این جایزه به ارائهی درخواست یا خواهش از دوستان یا همکاران برای معرفی خودتان نیازی ندارید. درعوض، کمیتهای محرمانه شامل افرادی برجسته در حوزهی تخصصیتان تصمیم میگیرند چه کسی کارهای مهم و خلاقانهای انجام داده است.
وقتی آن تماس غیرمنتظره را دریافت کردم که این خبر را به من میداد، اولین واکنشم آمیزهای از قدردانی و شگفتی بود. بعد به پدرم و تشخیصهای بیمقدمهاش دربارهی تواناییهای هوشیام فکر کردم. او اشتباه نگفته بود، من جایزهی مکآرتور را بدیندلیل نبرده بودم که خیلی از روانشناسان همکارم باهوشتر بودم؛ درعوض، او جواب درست «نه، او نیست» را به سؤال غلط «آیا او یک نابغه است؟» داده بود.
بین تماس مرکز مکآرتور و اعلام رسمی آن، یک ماه زمان وجود داشت. غیر از همسرم، اجازه نداشتم این خبر را به کس دیگری بگویم. همین موضوع به من زمان داد تا دربارهی جنبهی کنایهآمیز این موقعیت فکر کنم. دختری که بارها به او گفته شده بود نابغه نیست، درنهایت جایزه به او تعلق میگیرد؛ زیرا کشف کرده است آنچه درنهایت بهدست میآوریم، بیشتر به اشتیاق و پشتکارمان بستگی دارد تا استعدادهای ذاتی ما. پدرم تا آن موقع در مدارس واقعا سختگیرانهای درس خوانده بود؛ اما در پایهی سوم نمرهی کافی برای ورود به برنامهی ویژه نخبگان و تیزهوشان را کسب نکرده بود. والدین او مهاجران چینی بودند؛ اما او آموزشی دربارهی ارزشمندی پشتکار ندیده بود و برخلاف کلیشههای رایج، نمیتوانست حتی یک نت با پیانو یا ویولون بزند.
صبح روزی که جایزهی مکآرتور اعلام شد، به خانهی پدرومادرم رفتم. آنها قبلا اخبار را شنیده بودند و از اقوامم که پشتسرهم زنگ میزدند تا تبریک بگویند. بالاخره وقتی زنگخوردن تلفن تمام شد، پدرم رو به من کرد و گفت: «به تو افتخار میکنم.» جوابهای زیادی در ذهنم داشتم؛ اما درعوض فقط گفتم: «ممنونم پدر.» یادآوری گذشته فایدهای نداشت. میدانستم واقعا به من افتخار میکند؛ اما همچنان بخشی از وجودم میخواست در زمان سفر کند و به گذشته بازگردد؛ به زمانیکه دختری جوان بودم تا چیزی را که حالا میدانم، به پدرم میگفتم.
به او می گفتم: «پدر، تو گفتی که نابغه نیستم. دراینباره بحثی ندارم. تو افراد زیادی را میشناسی که از من باهوشتر هستند.» میتوانم تصور کنم که او سرش را به نشانهی موافقت کامل تکان میداد. ادامه میدادم: «بگذار چیزی را به تو بگویم: میخواهم طوری بزرگ شوم که کارم را همان اندازه دوست داشته باشم که تو کارت را دوست داشتی. نمیخواهم فقط شغلی داشته باشم. میخواهم کاری داشته باشم و هر روز خودم را به چالش بکشم. هر وقت شکست خوردم، دوباره از جایم بلند میشوم. شاید باهوشترین فرد محل کارم نباشم؛ ولی سعی خودم را خواهم کرد که سرسختترین آنها باشم.» و اگر او هنوز به حرفهایم گوش میکرد، ادامه میدادم: «پدر، در بلندمدت سرسختی بیشتر از استعداد اهمیت دارد.»
تمام این سالها، شواهد علمی لازم برای اثبات عقیدهام را داشتهام. بهعلاوه، میدانم سرسختی تغییرپذیر است و ثابت نیست. دیدگاههایی را از تحقیقم یاد گرفتهام که هر چیزی را دربارهی سرسختی بیان میکند. وقتی نوشتن این کتاب را تمام کردم، به دیدن پدرم رفتم. هر فصل را خطبهخط در طول چند روز برایش خواندم. پدرم در دَه سال گذشته با بیماری پارکینسون مبارزه میکرد و مطمئن نبودم چیز زیادی متوجه شده باشد؛ اما همچنان بهنظر میرسید با اشتیاق گوش میدهد. وقتی خواندن کتاب تمام شد، به من نگاه کرد و بعد از مدتی که احساس میکردم ابدی است، سرش را تکان داد و لبخند زد.
امید، یعنی انتظار دربرابر اینکه فردا روز بهتری خواهد بود. امید چیزی است که به هیچ مسئولیتی نیاز ندارد و فردی که امید دارد، باری روی شانههایش نیست. افرادی که سرسخت هستند، به همین راحتی عقبنشینی نمیکنند و منفعلانه منتظر نمینشینند که موقعیتشان خودش بهبود پیدا کند. آنها هر کاری که میتوانند برای بهبود فعالانهی آیندهشان انجام میدهند. ازآنجاکه این کتاب دربارهی سرسختی است، اجازه بدهید از این منظر به امید نگاه کنیم. فرد سرسخت به این دلیل امیدوار است که انتظار دارد تلاشهایش آینده را تحتتأثیر قرار دهد؛ یعنی شما بار مسئولیت را بر دوش میگیرید. فرد سرسخت روی بختواقبال حساب باز نمیکند؛ بلکه بر میخیزد و فعالانه برای تغییر زندگیاش تلاش میکند.
دربارهی نویسنده و ناشر کتاب
آنجلا داکورث (به انگلیسی Angela Duckworth) در سال ۱۹۷۰ در آمریکا متولد شد و اکنون یکی از استادان بزرگ دانشگاه پنسیلوانیا در حوزهی روانشناسی و مؤسس آزمایشگاه کاراکتِر است؛ مؤسسهای که قدرت اراده را در فرهنگ آمریکاییها تقویت میکند. کاخسفید، بانک جهانی، تیمهای ورزشی ملی و مدیران ارشد برجسته خواهان همکاری و استفاده از تخصص او بودهاند و هستند. سال ۲۰۱۳، آنجلا داکورث جایزهی مک آرتور را دریافت کرد که در حلقههای حرفهای، به جایزهی نوابغ معروف است. در طول سالها، او با گروههای مختلفی مانند مدیران عامل نامبرده در مجلهی فورچون ۵۰۰، بانک جهانی، کاخ سفید و تیمهایی در لیگ NBA و NFL کار کرده است.
سالیان متوالی، داکورث به پاس مشارکتش در امر تحصیلات پایه جوایز مختلفی دریافت کرده است. همچنین، کتاب «سرسختی؛ قدرت اشتیاق و پشتکار» وی عنوان بهترین کتابهای کسبوکار ۲۰۱۶ و پرفروشترین کتابهای آمازون در حوزهی روانشناسی و موفقیت و پرفروشترینهای نیویورک تایمز را ازآنِ خود کرده است.
سال ۲۰۱۶، کتاب سرسختی با عنوان انگلیسی کامل «Grit: The Power of Passion and Perseverance» منتشر شد و بهسرعت وارد فهرست کتابهای پرفروش نیویورکتایمز و آمازون شد. سال ۲۰۱۶، این کتاب از کتابهای برتر حوزهی کسبوکار در زمینهی روانشناسی کاربردی و کسبوکار شناخته شد. سال ۱۳۹۹، کتاب سرسختی با عنوان کامل «سرسختی؛ قدرت اشتیاق و پشتکار» و ترجمهی سیده سمانه (سیمین) سیدی در ۳۴۰ صفحه به بازار عرضه شد.