معرفی کتاب «فرزندان شوک؛ شورش وال استریت»

سه‌شنبه ۱۴ بهمن ۱۳۹۹ - ۲۱:۳۰
مطالعه 9 دقیقه
خواندن کتاب «فرزندان شوک؛ شورش وال‌استریت» برای افرادی مناسب است که در بازار بورس سرمایه‌گذاری کرده‌اند یا به هر طریقی با بازار سهام و بورس در ارتباط هستند.
تبلیغات

کتاب «فرزندان شوک؛ شورش وال‌استریت» اثر مایکل لوئیس، از نویسندگان پرفروش‌ نیویورک‌تایمز و آمازون است. لوئیس این کتاب را به افرادی پیشنهاد می‌کند که به هر طریقی با بازار سهام در ارتباط هستند یا به آن علاقه دارند و اخبار آن را پیگیری می‌کنند. در این کتاب پرفروش و ساختارشکن، مایکل لوئیس داستان گروهی کوچک و بت‌شکن در وال استریت را نقل می‌کند که متوجه می‌شوند بازار سهام آمریکا به‌گونه‌ای متقلبانه به‌نفع افرادی خاص دست‌کاری شده است. آن‌ها گردهم می‌آیند تا ضمن کشف همه‌ی روش‌های موذیانه‌ی موجود برای کسب سودهای نامتعارف از جیب معامله‌گران عادی سهام مانع ادامه‌‌دادن آن‌ها شوند. برخی از آن‌ها حتی برای پیوستن به تیم، شغل‌های چند‌میلیون‌دلاری خود را رها کردند.

کپی لینک

معرفی کتاب «فرزندان شوک؛ شورش وال‌استریت»

مایکل لوئیس می‌گوید ماجرای این کتاب زمانی آغاز شد که اولین‌بار داستان سرگئی آلینیکوفرا، برنامه‌نویس روسی را شنیده است. آلینیوکوفرا برنامه‌نویسی بود که برای گُلدمَن ساکس کار می‌کرد و تابستان ۲۰۰۹ پس‌ از رهاکردن کارش، اف‌بی‌آی او را دستگیر و به سرقت کد کامپیوتری گُلدمَن ساکس متهم کرد. پس از بحران مالی سال ۲۰۰۸ آمریکا که شرکت گلدمن چنین نقش مهمی در آن بازی کرده بود، شاید بعید به‌نظر می‌رسید که تنها مقصر همین کارمندی باشد که چیزی از گُلدمَن ساکس برداشته است.

به‌نظر نویسنده‌ی کتاب «فرزندان شوک؛ شورش وال‌استریت»، عجیب است که دادستان‌های دولت استدلال کرده بودند که فرد روسی نباید به قید وثیقه آزاد شود؛ چراکه کد کامپیوتری گُلدمَن ساکس اگر به‌دست افراد نااهل برسد، می‌تواند در «دست‌کاری بازارها به روش‌های ناعادلانه» استفاده شود. بااین‌حال از دیدگاه لوئیس، عجیب‌ترین جنبه‌ی این پرونده آن بود که شرح کار سرگئی برای افرادی که می‌خواستند آن را توضیح دهند، چقدر دشوار به‌نظر می‌رسید. منظور مایکل شغل او و کاری است که او انجام می‌داد، نه اشتباهش. او معمولا به‌عنوان برنامه‌نویس معاملات پربسامد معرفی می‌شد؛ اما این یک توضیح نبود. این اصطلاح که در تابستان ۲۰۰۹ مطرح شد، بسیاری از افراد حتی در وال‌استریت هرگز از قبل نشنیده بودند.

مایکل لوئیس به‌دنبال این بود تا جواب سؤالاتش را بدهد. در‌نهایت، جست‌وجویش در اتاقی در وان لیبرتی پلازا مشرف به ساختمان مرکز تجارت جهانی به‌پایان رسید. در این اتاق، ارتش کوچکی از افراد آگاه از گوشه‌وکنار وال‌استریت، ازجمله بانک‌های بزرگ، بورس‌های عمده‌ی سهام و شرکت‌های معاملات پربسامد تشکیل شده بود. بسیاری از آن‌ها شغل‌های پردرآمدشان را ترک کرده بودند تا در وال‌استریت اعلام جنگ کنند؛ جنگی که به‌معنای مقابله با مشکلی بود که گلدمن ساکس این برنامه‌نویس روسی را استخدام کرده بود تا آن را به‌وجود بیاورد.

نویسنده‌ی کتاب حاضر درادامه می‌گوید هرچند مانند اکثر افراد از تماشای فراز‌وفرود بازار سهام لذت می‌برد، کار در بازار سهام را با علاقه‌ی زیادی شروع نکرده است. هنگامی‌‌که بورس در ۱۹ اکتبر ۱۹۸۷ افت کرد، مایکل ازقضا در طبقه‌ی چهلم وان نیویورک پلازا، محل معاملات بازار سهام و دپارتمان فروش کارفرمای آن زمانش، حضور داشت.

آنجا می‌توانستید ثابت کنید که حتی افراد خودی وال‌استریت هم ایده‌ای درباره‌ی اتفاق آتی وال‌استریت نداشتند. یک لحظه همه‌چیز مثبت بود و بعد ارزش کل بازار سهام ایالات‌متحده ۲۲/۶۱ درصد کاهش پیدا کرد و هیچ‌کس دلیل آن را متوجه نمی‌شد. در طول مدت افت‌ و سقوط، برخی از کارگزاران وال‌استریت برای ممانعت از فروش سهام مشتریانشان تلفن‌های خود را جواب نمی‌دادند. این اولین‌باری نبود که افراد وال‌استریت خود را بی‌اعتبار کرده بودند؛ اما این بار مقام‌ها با تغییر قوانین به آن واکنش نشان دادند. آن‌ها ترتیبی دادند تا کارهای آن افراد بی‌مسئولیت را کامپیوتر‌ها انجام دهند. سقوط بازار سهام در سال ۱۹۸۷ روندی را آغاز کرد که با جایگزینی کامل کامپیوترها به‌جای افراد به‌پایان رسید.

در دهه‌ی گذشته، بازارهای مالی به‌سرعت تغییر کرده‌اند تا تصویر ذهنی ما از آن‌ها واقعی بماند. در این تصاویرِ بازارها، نواری کاغذی از پایین چند صفحه‌نمایش عبور می‌کند و مردان آلفا با لباس‌هایی با رنگ متفاوت در جایگاه‌های تجاری می‌ایستند و با فریاد با یکدیگر صحبت می‌کنند. این تصویر قدیمی است و جهانی که به‌تصویر می‌کشد، دیگر مُرده است. از حدود سال ۲۰۰۷، هیچ فرد گردن‌‌کلفتی با لباس رنگی وجود ندارد که در جایگاه‌های تجاری ایستاده باشد یا اگر باشد، بی‌فایده هستند. هنوز‌هم افرادی در بورس اوراق بهادار نیویورک و بورس‌های مختلف شیکاگو کار می‌کنند؛ اما انسان‌ها دیگر تمام بازارهای مالی را اداره نمی‌کنند.

دنیا از تصویر ذهنی قدیمی خود از بازار سهام دست برنمی‌دارد؛ چراکه این تصویر آرامش‌بخش است؛ چون ترسیم تصویر حالت جایگزین دشوار است. «فرزندان شوک؛ شورش وال‌استریت» تلاشی برای ترسیم این تصویر است. تصویر یادشده از دسته‌ای از تصاویر کوچک‌تر ساخته می‌شود؛ تصاویری پس از بحران وال‌استریت از انواع جدید استعداد مالی، کامپیوترهایی که کارهایی را انجام می‌دهند که انسان‌ها ازپس آن برنمی‌آیند و افرادی که با ایده‌های متحول‌کننده به وال‌استریت می‌آیند.

کپی لینک

بخشی از کتاب «فرزندان شوک؛ شورش وال‌استریت»

بازار سهام ایالات‌ متحده در‌حال‌حاضر در داخل جعبه‌های سیاه در ساختمانی به‌شدت محافظت‌شده در نیوجرسی و شیکاگو انجام می‌شود. معلوم نیست در داخل آن جعبه‌های سیاه چه اتفاقی می‌افتد. گزارش‌های عمومی از اتفاقات رخ‌داده در داخل جعبه‌های سیاه مبهم و نامطمئن هستند و حتی فردی متخصص هم نمی‌تواند بگوید دقیقا در داخل آن‌ها چه اتفاقی یا چه زمانی رخ می‌دهد. سرمایه‌گذار معمولی امیدی به دانستن ندارد؛ البته نیاز چندانی هم به دانستن ندارد. او به حساب معاملات آنلاین خود وارد می‌شود و نماد سهام مدنظرش را انتخاب و بر آیکون «فروش» کلیک می‌کند: سپس چه؟ ممکن است فکر کند که می‌داند پس از فشردن یک کلید در کامپیوترش چه اتفاقی می‌افتد؛ اما باور کنید نمی‌داند. اگر می‌دانست، قبل از فشردن کلید دوباره فکر می‌کرد.

همان‌طورکه برنامه‌نویس بازداشت‌شده‌ی گلدمن ساکس، یعنی سرگئی آلینیکوف، برای سرقت کد کامپیوتری برق از سر من پراند. زمانی‌که او برای گلدن ساکس کار می‌کرد، در طبقه‌ی چهل‌ودوم ساختمان وان نیویورک پلازا دفتر داشت؛ طبقه‌ای که محل قدیمی تجارت سالومون برادرز بود و دو طبقه بالاتر از محلی قرار داشت که سقوط بازار سهام را تماشا می‌کردم. او به‌اندازه‌ی من به ماندن در آن ساختمان علاقه‌مند نبود و در تابستان ۲۰۰۹ آنجا را ترک کرد تا در جای دیگری به‌دنبال سرنوشتش بگردد. ۳ جولای ۲۰۰۹، از شیکاگو به نیوآرک نیوجرسی پرواز می‌کرد و از جایگاه خودش در جهان بی‌اطلاع بود. او نمی‌دانست که چه اتفاقی قرار بود برایش بیفتد و نمی‌دانست در بازی مالی گلدمن ساکس با کمک او سهام چقدر افزایش یافته است. دیدن اهمیت آن سهام هم به‌اندازه‌ی کافی عجیب بود؛ زیرا او باید تنها از پنجره‌ی هواپیمایش چشم‌انداز آمریکا را ببیند.

تابستان ۲۰۰۹، خط لوله‌ی مدنظر ما زندگی مستقلی داشت و دو هزار مرد تونلی را حفر می‌کردند که این خط برای بقا به آن نیاز داشت. ۲۰۵ گروه به‌علاوه‌ی مشاوران و بازرسان همه‌فن‌حریف، زود از خواب بیدار می‌شدند تا درباره‌ی چگونگی انفجار سوراخی در کوه بیچاره یا تونل زیر بستر رودخانه یا حفر کانالی درکنار جاده‌ای فرعی تصمیم بگیرند.

آن‌ها همه‌ی این کارها را بدون پاسخ به این پرسش انجام می‌دادند که چرا؟ این خط فقط لوله‌ای پلاستیکی سیاه و سختی به عرض ۱/۵ اینج بود که برای محافظت از چهارصد رشته‌ی نازک شیشه‌ای طراحی شده بود؛ اما احساس موجودی زنده یا خزنده‌ای زیرزمینی با نیازها و خواسته‌های خاص خودش را داشت. سوراخ لازم برای این لوله به صاف‌بودن احتیاج داشت؛ شاید صاف‌ترین مسیری که تاکنون در زمین کنده شده است. این خط باید یکی از مراکز داده در جنوب شیکاگو را به بورس اوراق بهادار در شمال نیوجرسی متصل می‌کرد و مهم‌تر از همه اینکه ظاهرا این پروژه باید مخفی می‌ماند. به کارگران تنها چیزی که نیاز داشتند بدانند، گفته شده بود. آن‌ها در گروه‌های کوچک جدا از یکدیگر تونل می‌زدند و تنها می‌دانستند این خط از کجا می‌آمد و قرار بود به کجا برود.

مخصوصا هدف کشیدن این خط به آن‌ها گفته نشد، کارگری می‌گفت: «همیشه افراد از ما می‌پرسیدند که آیا این موضوع فوق محرمانه است؟ به دولت مربوط می‌شود؟ من فقط می‌گفتم: بله.» شاید کارگران نمی‌دانستند که این خط برای چه بود؛ اما می‌دانستند که دشمنانی دارد. ‌تمام آن‌ها می‌دانستند باید درمقابل تهدیدهای بالقوه هوشیار باشند. به‌عنوان مثال، اگر کسی در نزدیکی این خط حفاری یا کسی درباره‌ی آن سؤالات زیادی می‌کرد، آن‌ها باید آنچه دیده بودند، بلافاصله به دفتر مرکزی گزارش می‌کردند؛ وگرنه تاحدممکن باید اطلاعات کمی می‌دادند. اگر مردم از آن‌ها می‌پرسیدند چه کاری انجام می‌دهند، باید می‌گفتند «فقط فیبرگذاری» که معمولا در این صورت گفت‌وگو تمام می‌شد؛ اما اگر تمام نشد، دیگر مهم نیست.

کارگران هم به‌اندازه‌ی دیگران سردرگم بودند. آن‌ها قبلا تونل‌هایی حفر کرده بودند که شهرها و افراد را به یکدیگر متصل می‌کردند. این خط شخصی را به شخص دیگری متصل نمی‌کرد. تا آنجا که آن‌ها فهمیده بودند، تنها هدف این بود که باید تاحدممکن صاف باشد؛ حتی اگر به‌معنی آن باشد که به‌جای دور‌زدن کوه از وسط آن عبور کنند، چرا؟ بیشتر کارگران درست تا پایان کار این سؤال را مطرح نکردند. فکر مردم به فشار و ناراحتی دیگری مشغول بود و آن‌ها تنها بدین‌دلیل خوشحال بودند که کار داشتند‌؛ به‌طوری‌که دن اسپیوی گفت: «هیچ کسی دلیل اصلی را نمی‌دانست و افراد دلایل خودشان را سرهم می‌کردند.»

اسپیوی نزدیک‌ترین کسی بود که کارگردان برای خط لوله یا بستری که به آن حفر می‌کردند، به او توضیح‌ می‌دادند. او ذاتا کم‌حرف بود؛ یکی از آن جنوبی‌های محافظه‌کار با افکاری که با دیگران به‌اشتراک نمی‌گذاشت. او در می‌سی‌سی‌پی به‌دنیا آمده و بزرگ شده بود و به‌ندرت حرف می‌زد؛ به‌گونه‌ای بی‌حال و آرام صحبت می‌کرد که به‌نظر می‌رسید هرگز به مرخصی نرفته است.

دن اسپیوی در آستانه‌ی چهل‌سالگی بود؛ اما هنوز به لاغری نوجوان و با چهر‌ه‌ی کشاورز به‌نظر می‌رسید. او بعد از اینکه از چند سال کار به‌عنوان دلال سهام در جکسون راضی نشده بود، این کار را رها کرد تا کار متهورانه‌تری انجام دهد. او صندلی‌ای در بورس حق خریدوفروش برد (bored) شیکاگو اجاره کرد و برای حساب خود بازاریابی می‌کرد. مانند معامله‌گران دیگر در بورس شیکاگو، متوجه شد که قراردادهای آینده در شیکاگو در‌برابر قیمت‌های فعلی معاملات سهام فردی در نیویورک و نیوجرسی چقدر می‌تواند سودآور باشند. هر روز لحظاتی وجود دارد که توازن قیمت‌ها به‌هم می‌خورد. به‌عنوان مثال، می‌توانید قراردادهای آتی را بیشتر از قیمت سهام تشکیل‌دهنده‌ی آن برای سود‌کردن بفروشید.

باید در هر دو بازار سریع عمل کنید. مفهوم کلمه‌ی سریع به‌سرعت تغییر می‌کند. قبل از سال ۲۰۰۷، سرعتِ‌عمل معامله‌گر به محدودیت‌های انسانی بستگی داشت. افراد در طبقات مختلف بورس کار می‌کردند و برای خرید یا فروش باید از آن‌ها عبور می‌کردید. سال ۲۰۰۷، تعداد زیادی کامپیوتر به مراکز داده‌ی بورس‌ها اضافه شد. افراد دیگر سرعت انجام معاملات را محدود نمی‌کردند و تنها محدودیت سرعت انتقال یک سیگنال الکترونیکی بین شیکاگو و نیویورک بود یا به‌طور دقیق‌تر، بین مرکز داده‌ها در شیکاگو که بورس کالای شیکاگو را در خود جای داده بود و مرکز داده در‌کنار بورس اوراق بهادار نزدک در کارترت نیوجرسی.

اسپیوی سال ۲۰۰۸ متوجه شد که تفاوت زیادی بین سرعت معاملات بین این بورس‌ها و سرعت امکان‌پذیر معاملات وجود داشت. با‌توجه‌به سرعت نور در فیبر، معامله‌گری که نیاز داشت در هر دو مکان به‌یک‌باره معامله انجام دهد، سفارش خود را از شیکاگو به نیویورک با سرعتی درحدود دوازده میلی‌ثانیه یا تقریبا یک‌دهم زمان پلک‌زدن باید ارسال کند (یک میلی‌ثانیه یک‌هزارم ثانیه است). اسپیوی تلاش کرد تا دلیل این مشکل را بیابد و آن را حل کند.

کپی لینک

درباره‌ی نویسنده و ناشر کتاب

مایکل مونرو لوئیس متولد ۱۵ اکتبر ۱۹۶۰ نویسنده‌ی غیرداستانی آمریکا و روزنامه‌نگار حوزه‌ی مالی است. کتاب‌های پرفروش‌ او عبارت‌اند از: «پوکر دروغگو»، «چیزی جدید»، «مانیبال؛ هنر برنده‌شدن بازی ناعادلانه»، «کور؛ تکامل یک بازی»، «هراس»، «خانه‌ی بازی؛ راهنمای تصادفی به پدر»، «بومرنگ: سفر در دنیای جدید سوم» و «فرزندان شوک». فرزندان شوک (Flash Boys) و شورش وال‌استریت (A wall street revolt) سال ۲۰۱۴ منتشر شد. در ایران، نشر نوین این کتاب را با ترجمه‌ی علی‌اصغر تاتلاری و متین ارشادی اسکویی راهی بازار نشر کرده است.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات