معرفی کتاب «معادله خوشبختی؛ هیچچیز نخواهید، هر کاری انجام دهید، همهچیز داشته باشید»
«خوشبختی» واژهای دلنشین است که رسیدن به آن برای هرکسی میتواند لذتبخش باشد. خوشبختی را در جلوههایی همچون داشتن زیبایی، مال و دارایی، قدرت و توانایی، رفاه و تن آسایی و مقام اجتماعی خلاصه میکنند. خوشبختی، شادکامی و کامیابی، آرزوی دیرینهی تمامی انسانها بوده است. همهی ما محرومیت، درد، رنج، اندوه و مصیبت را پدیدههایی تلخ در زندگی میدانیم و با تلاش بیشتر خود، در پی رفاه و آسایش بیشتر خودمان هستیم؛ اما چند درصد از ما بخت رسیدن به خوشبختی را در عمر کوتاه خود پیدا میکنیم؟
معرفی کتاب «معادلهی خوشبختی؛ هیچچیز نخواهید، هر کاری انجام دهید، همهچیز داشته باشید»
«معادلهی خوشبختی؛ هیچچیز نخواهید، هر کاری انجام دهید، همهچیز داشته باشید» کتابی از نویسندهی معروف کانادایی، نیل پاسریچا است. دربارهی این نویسنده نقلقولهای بسیاری گفته شده است. برای مثال، عدهای میگویند: «دیل کارنگی پدیدهی قرن گذشته بود، استفان کاوی پدیدهی دههی گذشته، و هماکنون نیل پاسریچا را داریم.» کتابهای او از زمان انتشار تا به امروز، همواره در فهرست پرفروشترینهای نیویورکتایمز قرار داشته و میلیونها نسخه از آنها در سراسر جهان فروخته شده است.
فرقی نمیکند که فردی هجدهساله هستید یا هشتادساله، بهدنبال موفقیت در کنکور هستید یا راهاندازی کسبوکاری موفق. حتی فرقی نمیکند میخواهید در زندگی شخصی و روابط عاطفیتان موفق باشید یا در زندگی کاری خود. معادلهی خوشبختی کتابی است برای همهی سنین و تمامی فصول زندگی؛ از جوانی تا میانسالی و پیری. با راهکارهایی ساده و فارغ از هر نوع پیچیدگی این کتاب بهآسانی میتوانید تغییرات دلخواهتان را در زندگیتان ایجاد کنید.
رازهایی که در این کتاب آمده، همگی برگرفته از تجربیات شخصی نویسنده و زندگی واقعی خود اوست، رازهایی که بهکارگیری آنها او را به چنین موفقیتهای بزرگی در ۳۱ سالگی رسانده است. با مطالعه این کتاب یاد میگیرید چگونه میتوانید از همین لحظه خوشبختتر باشید. نویسندهی این کتاب مطمئن است با خواندن کتاب او، بلیتی دوسره به مقصد خوشبختی در دست دارید.
بخشی از کتاب «معادلهی خوشبختی؛ هیچچیز نخواهید، هر کاری انجام دهید، همهچیز داشته باشید»
بیشتر از یک دهه را به پرورش رهبران پیشگام سپری کردهام. از سخنرانی دربارهی پیشگامی برای صدهاهزار نفر در سراسر دنیا، شامخوردن با خانوادههای سلطنتی در خاورمیانه، شرکت در جلساتی با حضور استادان دانشگاه هاروارد و رایزنی دربارهی پیشگامبودن برای سازمانهایی مانند آئودی، ویاکام، و جی ای (جنرال الکتریک)، تجارب خارقالعادهای بهدست آوردهام. همچنین بهعنوان رئیس بخش توسعهی پیشگامی در والمارت مشغول به کار بودم و با میلیاردرهای زیادی مصاحبه کردهام و مستقیما برای دو تن از مدیران عامل بزرگترین شرکتهای جهان کار میکردم.
بعد از سالها کمکهای موفقیتآمیز به افراد برای هدایت تیمها و رونق کسبوکار و راهبری سازمانها، چیزی بهآرامی به ذهنم خطور کرد: بهسختی میتوان کسی را یافت که خوشبخت باشد. همهی میهمانیهای ناهار در کنفرانسها پر از مکالماتی دربارهی تقلا برای یافتن تعادل و احساس مشغولیت زیاد و عقبنماندن از دیگران بود. بسیاری از رهبران میگفتند که در زندگیشان جای فراغتی ندارند و برای زمان و پول زیر فشار هستند و احساس میکنند زیر بار تصمیمات بیپایان و مصلحتهای متناقض لِه میشوند.
حتی بزرگترین رهبران دنیا یا میلیاردرها یا مدیران عاملی با ثروتهای هنگفت از بحرانهای اضطرابآور روزمره به ستوه آمده بودند. استرس همانند دیگی جوشان در سر و دل آنها میجوشید. دراینمیان، به این نتیجه رسیدم که خودم هم خوشحال و خوشبخت نیستم. بنابراین، بهدنبال مدل سادهای میگشتم که بفهمم چه کاری باید انجام دهم. پیگیر ساختاری بودم که از استرس رها شوم و بهدنبال شاخصی بودم تا هنگام تصمیمات سخت زندگی که مدام مرا در باتلاق فرو میبرد، راهنمایم باشد.
به تمام وقتهایی فکر کردم که بهدلیل تمامنشدن کاری احساس گناه میکردم یا وقتی بعد از یک هفته کار دیوانهوار از پا درمیآمدم یا روزهایی که برای انتخابهای سخت در حالتی روانی آشفته دستوپا میزدم. با نگاهی به گذشته، باورم نمیشود که چقدر وقت تلف کردهام. خوشبختتر بودن بزرگترین تلاشی است که هر روز با آن روبهرو هستید؛ بهخصوص اگر مادری هستید که در خانه میمانید یا اگر درس میخوانید یا در خارج از کشور سفر میکنید. آموزش و تربیت مغز برای اینکه هنگام عبور از دستاندازهای زندگی همواره تمرکز مثبت داشته باشد، موضوعی نیست که در مدرسه به ما آموخته باشند. منظورم این است که هرگز درسی با عنوان «چطور خوشبخت تر باشیم؟» نداشتهایم.
از چند سال گذشته، هر تابستان کارگاههای آموزشی برای دانشآموزان دبیرستانی برگزار میکنم. این دانشآموزان برای کل جولای (تیر) در اردوی جهانی ثروتآفرینی گردهم میآیند. آنها بیشترین نمرات در مدارس خود را گرفتهاند، عضو تیمها و باشگاهها بزرگی بودهاند و همگی قرار است در لیگهای برتر حضور داشته باشند. این دانشآموزان عاشق این کارگاه هستند؛ چون میتوانند با افرادی همانند خودشان آشنا شوند و با آنها وقت بگذرانند. دلیل برگزاری این کارگاهها آن است که خودم هم آنقدر خوشاقبال بودم که هنگام تحصیل در دبیرستان در یکی از همین کارگاهها شرکت کنم.
بخشی از این کارگاه بهصورت طبیعی و بدون هیچ یادداشت و اسلایدی شروع میشود و بهآرامی بهشکل گفتوگویی صمیمانه درمیآید. من اسم این کارگاه را «۹ راز برای زندگی شادتر» گذاشتهام و سپس درپایان صحبتهایم به سؤالات مطرحشده میپردازم. همیشه سؤالاتی که مطرح میشود، مرا متعجب میکند. دانشآموزان دربارهی کسب نمرههای بهتر و ورود به بهترین مدارس یا رسیدن به شغلهای پردرآمد سؤال نمیکنند.
آنها بهخوبی میدانند بهآسانی میتوانند این کارها را انجام دهند. هر سؤالی که میکنند، از این خواسته نشئت میگیرد که میخواهند خوشبختتر باشند. برای مثال، آنها سؤال میکنند: «برای بازنشستگی باید چقدر پول داشته باشم؟»، «بهترین راه برای مواجهه با انتقاد چیست؟»، «چطور کار بیشتری را با استرس کمتر بهپایان برسانم؟»، «چطور علاقهی واقعی خودم را پیدا کنم؟»، «چطور اضطرابم را درمان کنم؟»، «بهترین راه برای اینکه سرکار و بیرون از کار موفقیتهای بیشتری کسب کنم چیست؟»، «وقتی هر کسی نصیحت متفاوتی به من میکند، باید چه کار کنم؟»، «چطور آدم مثبتتری باشم؟» و... .
این جلسات بسیار راهگشا هستند؛ چون نشان میدهند چطور بعضی از بچههایی باهوش اطرافمان افزایش قدرت مغزی یا هوش فنی برایشان اهمیتی ندارد؛ بلکه بهدنبال کسب رضایتمندی و آزادی و خوشبختی هستند. آنها میخواهند چیزی نخواهند، هر کاری دوست دارند، انجام دهند و همهچیز داشته باشند. در یک کلام، آنها فقط میخواهند زندگی شادتری داشته باشند؛ بنابراین، فکر نمیکنید بهتر بود همهی مدارس و دانشگاهها و کتابخانههای ما پر از آموزهها و پندهایی میشد که چگونه خوشبختترشدن را به ما آموزش میداد یا در مدارس آموزش میدیدیم که چطور میتوانیم هر روز تصمیماتی بگیریم که خودمان را به کارهای مثبت سوق بدهیم.
زمانی از مدیرعامل یکی از شرکتها پرسیدم کتاب یا مدل یا وبسایتی میشناسد که واقعا به افراد کمک کند تا هنگام گرفتن پراضطرابترین تصمیمات زندگیشان در مسیر درست و آسانی قرار بگیرند؛ بهگونهای که بتوانند با رضایتمندی و حس آزادی و خوشبختی زندگی کنند. او در پاسخ من گفت: «چنین کتابی وجود ندارد، مانند این میماند که از هر شخص قدرتمند و موفق و رهبر مثبتاندیشی بخواهیم چکیدهی مدلهای ذهنی شخصیاش را که در طول زندگی خلق کردهاند، در یک کتاب خلاصه کنند. هیچکس تابهحال چنین کاری انجام نداده است.»
می دانم این حرف کاملا درست است؛ چون خودم سالها بهدنبال کتابی کاربردی بودم که در قالب چهارچوب واقعی من را بهسوی خوشبختی رهنمون کند. چیزی ماورای داستان قهرمانها، ژنرالها، داستانهای تمثیلی حیوانات و مطالعات تحقیقاتی با دادههایی باریبههرجهت میخواستم. کتابی صریح، ساده، علمی، واقعی و کاربردی میخواستم که بتوانم هر روز از آن استفاده کنم.
در سرانجام این مسیر، این همان کتابی است که به آن نیاز داشتم. چیزی نخواهید، به چیزهایی که دارید راضی باشید و از هر چیزی در همان شکل خودش لذت ببرید. وقتی به درک این نکته برسید که چیزی کم نیست، تمام دنیا به شما تعلق دارد. خوشبختی حقیقی لذتبردن از زمان حال است، بدون اضطراب بابت آینده. نه اینکه خودمان را با ترس یا امید سرگرم کنیم؛ بلکه با خشنودی از آنچه داریم، آرام بگیریم؛ زیرا همین برایمان کافی است. درنهایت، کسی که چنین باشد، چیزی نمیخواهد. بزرگترین موهبت انسانی در درون ماست و بهراحتی دردسترس است. انسان خردمند به سرنوشت خود هرچه باشد، راضی است؛ بدون اینکه در آرزوی نداشتههایش باشد. اصلا تاکنون به این فکر کردهاید که نمیتوانید همهچیز داشته باشید. اگر همهچیز داشته باشید، میخواهید آن را کجا بگذارید؟
اجازه بدهید با چند خبر شروع کنیم. آن مدل خوشبختی که از بچگی به ما یاد دادهاند، درواقع کاملا برعکس است. ما فکر میکنیم باید نوشتهای شبیه این باشد: سختکوشی > موفقیتهای بزرگ > احساس خوشبختی
- سخت درس بخوان > نمرهی عالی بگیر > خوشبخت میشوی
- مصاحبههای زیادی برو > کار عالی بهدست بیاور > خوشبخت میشوی
- اضافهکاری کن > ترفیع بگیر > خوشبخت میشوی
در زندگی واقعی چنین چیزی اتفاق نمیافتد؛ زیرا این مدلی باطل است. ما کارمان را عالی انجام میدهیم و به موفقیتهای بزرگ هم میرسیم؛ اما بهجای خوشحالبودن اهداف جدیدی در نظر میگیریم. بهسرعت بررسی شغل بعدی را آغاز میکنیم و به گرفتن مدارک عالیتر و ترفیع بیشتر در آینده فکر میکنیم. به خودمان میگوییم چرا با گرفتن یک مدرک دانشگاهی متوقف شویم؛ درحالیکه میتوانیم مدرک عالیتری بگیریم؟ چرا مدیر یک قسمت باقی بمانیم؛ درصورتیکه میتوانیم معاون شرکت شویم؟ چرا فقط یک خانه داشته باشیم، وقتی میتوانیم مالک دو خانه باشیم؟
با این روش هرگز به خوشبختی دست پیدا نمیکنیم؛ زیرا مدام آن را به بعد و بعدتر موکول میکنیم. خب حالا چه اتفاقی میافتد اگر «احساس خوشبختی» را از آخر برداریم و آن را اول از همه قرار دهیم؟ سپس، این شش کلمه مهم به این صورت درمیآید: احساس خوشبختی > سختکوشی > موفقیتهای بزرگ.
حالا همهچیز تغییر میکند. همهچیز واقعا تغییر میکند، اگر با احساس خوشبختی شروع کنیم. در نتیجهی این مسیر، حسمان عالی میشود، عالی بهنظر خواهیم رسید، ورزش میکنیم، با دیگران ارتباط برقرار میکنیم و چه اتفاقی میافتد؟ در پایان میبینیم کارمان را به بهترین شیوهی ممکن انجام دادهایم؛ چون حسوحالمان هنگام انجام آن عالی بوده است. کار عالی به موفقیتهای بزرگ میانجامد. موج عظیمی از احساس موفقیت و در پی آن مدارک دانشگاهی و ترفیعها و تلفنهایی از مادرتان که میگوید به شما افتخار میکند.
احساس خوشبختی؛ احساس گمشدهی عصر انسانها
مجلهی کسبوکار هاروارد گزارشی دارد که نشان میدهد افراد شاد ۳۱ درصد بیشتر از بقیه مولد ثروت هستند و ۳۷ درصد فروش بیشتری دارند و و سه برابر خلاقتر از همتایان کاری خود هستند. پس برای خوشبختشدن اول چه کاری باید انجام دهید؟ خوشبخت بودن! از همان اول خوشبخت باشید. شاد و خوشبخت بودن مراکز یادگیری را باز نگه میدارد و مغز شما مانند آسمانخراشهای شهر منهتن در تاریکی غروب، روشن خواهد بود.
شما مانند الماس در زیر نورهای مغازهی جواهرفروشی خواهید درخشید و مانند ستارگان در آسمان تاریک یک مزرعه خواهید تابید. فیلسوف آمریکایی، ویلیام جیمز، میگوید: «بزرگترین کشف نسل فعلی بشر، این است که میتواند با تغییر دیدگاهش زندگی خود را تغییر دهد.» نویسندهی کتاب «فواید خوشبختی»، شاون آکر، در بخشی از کتابش میگوید: «لزوما این واقعیتها نیست که ما را میسازد؛ بلکه لنزی است که مغز ما ازطریق آن جهان را میبیند و واقعیتهای ما را شکل میدهد.»
ویلیام شکسپیر نیز دراینباره عقیده دارد هیچچیز بهخودیخود خوب یا بد نیست؛ بلکه تفکر ماست که آنها را میسازد. اگر این موضوع فقط فکرکردن یعنی اندیشیدن صرف است، چرا نمیتوانیم هر زمان که میخواهیم با تفکر خودمان را به حالی خوب ببریم؟ بهنظر میرسد باید بتوانیم با یک حرکت آن را در ذهنمان آغاز کنیم.
همهی ما میدانیم به این آسانی هم نیست. گاهی مغز ما روی چیزهای منفی متمرکز است و نمیتوانیم جلو آن را بگیریم. هر شخصی گاهی در میان افکار منفی گیر میافتد. من با مشهورترین سخنرانان انگیزشی و مدیران عامل پانصدمیلیاردی و رهبران سیاسی از سراسر دنیا روی صحنه بودهام. میدانید تمام آنها پشتصحنه چکار میکنند؟ میترسند و عرق میکنند و فکر میکنند ممکن است چیزی اشتباه از کار درآید.
همهی ما گفتوگوی درونی منفی داریم. چیزی به اسم خوشبینی همیشگی و مطلق وجود ندارد. البته افرادی هستند که احساس خوشبینی میکنند؛ اما حتی همان افراد نیز این گفتوگوی درونی منفی را دارند و این هیچ اشکالی ندارد. مشکل این نیست که در مغزمان افکار منفی داشته باشیم؛ بلکه مشکل این است که فکر میکنیم هرگز نباید افکار منفی داشته باشیم. چرا ذهن ما روی چیزهای منفی متمرکز است؟ اگر دلیل آن را بفهمیم، میتوانیم یاد بگیریم چطور آن را کنترل کنیم و با تلاش آگاهانه از تکنیکهای ثابتشدهای برای شادبودن بهره ببریم.
این یکی از موضوعات مهمی است که میتوانم با شما بهاشتراک بگذارم. چرا شادبودن اینقدر سخت است؟ زیرا در این دویستهزار سالی که بشر روی زمین زندگی میکند، زندگی برای او غالبا کوتاه و بیرحمانه و بسیار رقابتی بوده است و مغز ما برای همین زندگی کوتاه و بیرحمانه و رقابتی تربیت شده است.
اجازه بدهید تجربهی کوتاهی داشته باشیم. سرپا بایستید و چشمهایتان را ببندید و آخرینباری را بهخاطر بیاورید که در وسط ناکجاآباد کاملا احساس تنهایی کردید. آیا آن زمانی بود که در کوهستان چادر زده بودید و از آتش دور شدید و کنار لبهی ناهموار دریاچهای آرام ایستادید یا زمانیکه در گردش علمی، همکلاسیهایتان ناگهان ناپدید شدند و به آبشاری مهآلود رسیدید. در آن زمان، تنها چیزی که میتوانستید بشنوید، صدای خشخش برگهایی بود که باد در پوشش جنگلی آنجا ایجاد میکرد.
خودتان را دوباره در آنجا تصور کنید و سپس بهصورت ذهنی همهی موارد زیر را از سطح کرهی زمین پاک کنید (فرض کنید اصلا وجود ندارند): سرویسهای بهداشتی، آب لولهکشی، کامپیوترها، تلفن، اینترنت، پزشک، کفش و هر آنچه الان روی زمین وجود دارد، وجود نداشت. اکنون تکوتنها بدون هیچکدام از اینها وسط زمین ایستادهاید. شما کاملا برهنه هستید و هیچچیز دوروبرتان وجود ندارد. هیچکدام از آن چیزهایی که تا امروز بود، دیگر نیست و هیچکدام هم تا پایان عمرتان دیگر وجود نخواهند داشت.
اکنون چشمهایتان را ببندید و خودتان را در آنجا تصور کنید و بهیاد بسپارید که ۹۹ درصد تاریخ ما زندگی در چنین جهانی بوده است؛ ۹۹ درصد تاریخ ما با میانگین عمر سیساله بوده است؛ ۹۹ درصد تاریخ ما با مغزهایی بوده که همیشه برای بقا میجنگیدهاند. زندگی کوتاه و بیرحم و بسیار رقابتی بوده است و ما هنوز همان مغزی را داریم که در طول تاریخ داشتهایم. آیا در آن زمان خوشبخت بودیم؟ سؤال بهتر این است: هیچ زمانی وقتی برای خوشبخت بودن داشتهایم؟
دربارهی نویسنده و ناشر کتاب
کتاب «معادلهی خوشبختی؛ هیچچیز نخواهید، هر کاری انجام دهید، همهچیز داشته باشید» با عنوان کامل انگلیسی «The Happiness Equation: Want Nothing + Do Anything = Have Everything» سال ۲۰۱۶ و در دستهبندی کتابهای خودیاری منتشر شد. در ایران، انتشارات نوین این کتاب را با ترجمهی خدیجه روحالامینی روانهی بازار نشر کرده است.
نظرات