تغییرات ذهنی که تمامی افراد موفق جامعه در خود ایجاد کرده‌اند (بخش اول)

جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶ - ۲۳:۳۰
مطالعه 11 دقیقه
تحقیقات نشان می‌دهد که افراد بسیار موفق در جوامع، معمولا دو تغییر اساسی ذهنی را در خود ایجاد کرده‌اند. در گزارشی به این دو تغییر عمده و برررسی کامل آنها می‌پردازیم.
تبلیغات

مکس پلانک، نظریه‌پرداز کوانتومی اهل آلمان که برنده‌ی جایزه‌ی نوبل نیز شده است، باور دارد هنگامی که شما نحوه‌ی نگرش به پدیده‌ها را تغییر می‌دهید، پدیده‌هایی که شما به آن نگاه می‌کنید نیز تغییر می‌کنند. به‌طور عمده در زندگی افراد بیش از حد موفق همواره دو تغییر اولیه‌ی ذهنی ایجاد می‌شود. بسیاری از افراد شاید در ایجاد تغییر نخست موفق باشند؛ اما عده‌ی کمی هستند که بتوانند مورد دوم را نیز عملی کنند. هر دوی این تغییرات مستلزم وجود یک کشش و انعطاف ذهنی بزرگ از طریقه‌های فکری عرفی تا اجتماعی هستند.

در بسیاری از نگرش‌ها، ایجاد تغییرات فوق مستلزم این هستند که شما از آموختن و پیگیری برنامه‌ریزی‌های منفی و کارشکنانه از همان دوران جوانی‌تان و در آموزش عمومی و حتی در دوران بزرگسالیتان اجتناب کنید. شالوده‌ی تغییر نخست مربوط به قدرت والای فرد در انتخاب و مسئولیت‌پذیری فردی می‌شود. وقتی که شما چنین تغییری ایجاد کنید، آنگاه توان لازم برای رها ساختن خودتان از کمبود زمان، منابع مالی و روابط را به دست خواهید آورد.

به بیان دیگر،تغییر اول به شما اجازه می‌دهد تا یک زندگی شاد و کامیاب برای خود ایجاد کنید؛ نوعی از زندگی که شما قادر خواهید بود تا برای بخش عمده‌ای از آن در مورد ماهیت و چگونگی زمانی‌ که برای پدیده‌های مختلف صرف می‌کنید، کنترل کافی داشته باشید. متاسفانه باید اذعان کنیم که نتایج تغییر اول می‌توانند از طرفی بیش از حد راضی‌کننده و از طرف دیگر نیز بسیار دست‌وپاگیر و ناتوان‌کننده باشند. از همین رو افراد بسیار کمی هستند که در ادامه موفق به ایجاد تغییر دوم هم می‌شوند.

از همین جا است که گرک مک‌کئون، نویسنده‌ی کتاب پرفروش ماهیت‌گرایی یا Essentialism تشریح می‌کند که موفقیت می‌تواند یک عامل تسریع‌کننده برای شکست باشد. برای مثال هنگامی که یک موسیقی‌دان تازه‌کار شروع به فعالیت می‌کند، از روی عشق بی‌پایانی که به زمینه‌ی کاری خود دارد، آثار زیادی را خلق می‌کند. این افراد در ابتدا معمولا رویاهای بزرگی دارند. اما در ادامه اگر کار آنها با موفقیت روبرو شود، خواهیم دید که در بیشتر موارد و تقریبا در هر موردی که به خاطر داریم، رفته‌رفته آثار موسیقی کمتری را در طول زمان خلق می‌کنند.

اتفاق فوق معمولا به دو دلیل عمده می‌تواند روی دهد:

۱. تمرکز آنها از اینکه چرا در حال خلق اثر موسیقیایی هستند به سوی این موضوع تغییر می‌کند که واقعا موسیقی برای آنها چه چیزی را به ارمغان آورده است؟ در پی آن نیز معمولا با دستاوردهای خود راضی می‌شوند و دیگر دارای اشتیاق اولیه برای خلق آثار بیشتر نیستند. شاید هم آنها کماکان به دنبال ساخت موسیقی باشند؛ اما همان چرای معروفی که اشاره کردیم، از وجودشان رخت بر بسته باشد و از همین رو دیگر نتوانند آن سطح از کیفیت و ژرفایی را که در آثار اولیه‌شان ارائه داده بودند را تکرار کنند.

۲. این احتمال هم وجود دارد که آنها کمال‌گرا شوند و همین موضوع مانع حرکتشان می‌شود. آنها از این می‌ترسند که شاید بهترین کارشان جایی در میان آثار گذشته‌شان بوده باشد. الیزابت گیلبرت، در یک سخنرانی مفصل از همین توقف یاد کرده است. وی کسی بود که پس از موفقیت‌های بسیار سطح بالا در برخی آثار اولیه‌ی خود، در ادامه نتوانست خود را برای خلق آثار جدید متقاعد کند. او باور داشت که دیگر نخواهد توانست نتیجه‌ی درخشان آثار قبلی خود را تکرار کند. این حس رخوت همان چیزی است که گریبان بسیاری از افراد را می‌گیرد. با همه‌ی اینها گیلبرت در نهایت دارای عملکردی متفاوتی نسبت به بیشتر همتایان خود شد؛ وی در توضیحات خود دلیل این تفاوت عملکرد را، ادامه دادن به کار با وجود موفقیت‌های فراوان یاد می‌کند. وی در راستای عملی ساختن چنین روندی، خودش را ملزم کرد که برای چند بار هم که شده شکست را تجربه کند تا به این ترتیب بتواند همان حس رخوت را از سیستم کاری خود بیرون کند. زمانی که اون این کار را انجام داد، موانع احساسی نیز از میان رفتند و در نهایت وی دوباره توانست شغل خود را به‌طور خلاقانه ادامه دهد.

ذهن آگاهی

شالوده‌ی تغییر دوم نیز در این است که پا را از آزادی خود فراتر بگذارید؛ تا جایی که گمان می‌کنید آن نقطه‌ی جدید بسیار فراتر از خود شما و ماهیت فکریتان قرار دارد. از همین رو، تغییر دوم با میزان ده برابر تفکر بیشتر آغاز می‌شود و سپس مستلزم این خواهد بود که شما گروه یا شبکه‌ای تشکیل دهید که ایده‌هایتان را به شکل مجسم در آورند.

در این مقاله ما سعی خواهیم داشت تا فرایندهای تجربه‌ی تغییرهای اول و دوم را تشریح کنیم. همراه ما باشید.

کپی لینک

تغییر اول: قدرت انتخاب

 در ادامه، مولفه‌های مدل ذهنی شما پس از تجربه‌ی تغییر اول را معرفی می‌کنیم.

کپی لینک

شما مسئول هستید

ویلیام اچ. جانسون، نقاش معروف آفریقایی‌-آمریکایی می‌گوید:

اگر اتفاقی قرار است رخ دهد، پس به من مربوط می‌شود.

شما برای ایجاد تغییر نخست باید از یک موقعیت بیرونی کنترل به یک موقعیت کنترل درونی حرکت کنید. اگر بخواهیم این گفته را ساده‌تر کنیم مفهومش این خواهد بود که شما باید ایفای نقش قربانی (یا قربانی تلقی کردن خودتان) را در برابر شرایط محیطی کنار بگذارید و مسئولیت زندگی خود را کاملا بر عهده بگیرید. شما در قبال اینکه به زندگی چطور پاسخ و واکنش نشان می‌دهید، مسئول هستید.

بهتر است دیگر بدون اندیشه به امور واکنش نشان ندهید و از طرفی هم دیگران را به خاطر کمبودها یا کاستی‌های موجود در سهم خودتان از زندگی ملامت نکنید. شما مثلا به‌طور ۱۰۰ درصدی در برابر ازدواجتان مسئول هستید. در هیچ جای این قرارداد چیزی به‌عنوان ۵۰ به ۵۰ وجود ندارد. همه‌ی موضوع به خودتان هم بر می‌گردد و اگر ازدواج شکست بخورد، باید بپذیرید که تقصیر خودتان نیز بوده است.

شما انتخاب‌هایی انجام داده‌اید و حالا نیز در حال تجربه‌ی پیامدهای آن انتخاب هستید. البته مسلما دیگران نیز در این روندها نقش دارند؛ اما شما به خاطر انتخاب‌های خودتان نمی‌توانید دیگران را سرزنش کنید. ژوکو ویلینک و لیف بابین، نویسندگان کتاب «مالکیت تام: نیروی دریایی ایالات متحده چگونه توانست رهبری و پیروزی را به دست آورد» از این سطح مسئولیت‌پذیری به‌عنوان عاملی اساسی برای رهبری کارآمد و حقیقی یاد می‌کند. از همین رو شاید بتوان گفت که چیزی باعنوان تیم‌های بد وجود ندارد؛ تنها رهبران بد وجود دارند.

چیزی با‌عنوان تیم‌های بد وجود ندارند؛ رهبران بد وجود دارند. هر خروجی منفی از عملکرد یک تیم مستقیما به سرپرست یا رهبر آن تیم مربوط می‌شود

هر نوع خروجی منفی از عملکرد تیم به‌طور مستقیم به سرپرست آن تیم باز می‌گردد. به‌عکس هر دستاورد مثبتی که باشد به کل آن تیم نسبت داده می‌شود. خودرهبری نیز به‌طور مشابه با همین سطح از مسئولیت‌پذیری مرتبط است. اگر موردی در آن میان دارای عملکرد خوبی نباشد، شما چه کسی را سرزنش خواهید کرد؟ آیا می‌توانید عاملی به جز خودتان را مسئول خطاب کنید؟

شما در گروی مواردی خواهید ماند که خارج از کنترلتان هستند. هر تصمیمی هزینه و پیامدی دارد و اراده‌ی آزاد وجود خارجی ندارد. شما به‌ هیچ عنوان آزاد نیستید به‌ هر نحوی که مایل بودید عمل کنید؛ مگر اینکه کاملا برای پذیرش پیامدهای آن کارها مشتاق باشید. همانطور که استفان آر. کاوی توضیح می‌دهد: ما اعمال خود را کنترل می‌کنیم؛ اما پیامدهایی که از آن عمل‌ها بر می‌آیند، توسط اصول و قواعدی کنترل می‌شوند. بنابراین تنها روش مناسب برای اجتناب از پیامدهای منفی، این است که به اصول حاکم برای نتایج طبیعی پی ببرید.

حضور ذهن

از این رو، افراد بسیار موفق به‌طور مداوم در حال یادگیری هستند و برای فهم بهتر دنیای اطرافشان اشتیاق دارند. اگر شما عواقب رفتار خود را درک نکنید، نمی‌توانید آزادانه عمل کنید. بی‌نظمی سعادت نیست، بلکه پیوند پیامدهای منفی بدون درک منبع و دلیل آن پیامدها است. کافی است این جهل را با ذهنیت قربانی ترکیب کنید و یک ترکیب مخرب داشته باشید.

با این حال، زمانی که متوجه شدید که هر انتخابی، حتی کوچک در نتیجه‌ی به دست آمده تاثیر دارد، در آن صورت می‌توانید تصمیم بگیرید که کدام نتایج را می‌خواهید. هیچ انتخابی بدون هزینه نیست و هر انتخابی نیز به نتیجه‌ی مشخصی می‌رسد. بنابراین، هر انتخابی دارای معنی و مفهوم خاص خود است.

نتیجه‌ی نهایی و همینطور هزینه‌ی هر انتخاب فاکتور مهمی به اسم زمان است! شما نمی‌توانید وقت خود را به عقب بر گردانید؛ اما مسلما می‌توانید از آن درست استفاده کنید. شما می‌توانید از اشتباهات گذشته‌ی خود درس بگیرید. شما می‌توانید مشکلات را حل کنید. اما نباید فراموش کنید که همیشه هزینه‌ای وجود دارد. هنگامی که این را در نظر می‌گیرید، بیشتر در مورد صرف وقت برای فعالیت‌های غیرضروری حساس هستید. موفقیت و شادی یک انتخاب است. موفقیت، سلامتی و خوشبختی همگی از نتایج یک روند هستند. آنها در واقع محصول جانبی هستند. آنها اثر هستند؛ نه علت.

شما نمی‌توانید اثرات را کنترل کنید؛ بلکه اصول مشخصی آن را کنترل می‌کنند. با این حال، می‌توانید علت‌های این موراد را کنترل کنید که همان رفتارهای شماست. آیا از عوامل محیطی منفی گلایه دارید؟ شاید بتوانید آنها را تغییر دهید.

یک تحلیل تازه نشان می‌دهد که بیشتر افراد مفهوم صحیح اعتماد به نفس را درک نمی‌کنند. اعتماد به نفس منجر به عملکرد بالا نمی‌شود. در عوض می‌توانیم چنین برداشت کنیم که اعتماد به نفس، یک محصول جانبی از عملکردهای قبلی افراد است. به عنوان مثال، اگر روز خود را به خوبی شروع کنید، احتمالا در طول روزهای دیگر اعتماد به نفس خواهید داشت. اگر عملکرد شما شروع به تضعیف شدن کند، عملکرد قبلی‌تان در ادامه اعتماد به نفس شما را ناخواسته از بین می‌برد.

اعتماد به‌نفس به تنهایی باعث عملکرد خوب نمی‌شود؛ بلکه خود حاصل عملکردهای خوب قبلی است. اعتماد به نفس در واقع بازتاب مستقیم از اعمال گذشته است

این موضوع را برای خود روشن کنید: اعتماد به نفس یک بازتاب مستقیم از عملکرد گذشته است. از این رو باید بدانیم که دیروز مهم‌تر از امروز است. خوشبختانه امروز به منزله‌ی فردای دیروز است. بنابراین، حتی اگر اعتماد به نفس شما امروز در حالت بهینه نباشد، باز هم اعتماد به نفس شما در فردا و روزهای آینده کماکان در کنترل خودتان خواهد بود. هنگامی که اولین تغییر ذهنی را ایجاد کردید، خواهید دانست که وضعیت احساسی شما تحت مسئولیت خودتان و محصول انتخاب شما است. اگر می‌خواهید اعتماد به نفس داشته باشید، به دست آوردنش در دست خودتان است. اگر می‌خواهید خوشحال باشید نیز دست خودتان است. اگر می‌خواهید فعالیت موفقیت‌آمیز داشته باشید هم به خود شما بستگی دارد.

کپی لینک

تکانش ضروری است

دن سولیوان، بنیانگذار Strategic Coach در این باره می‌گوید:

هنگامی که شما حرکت مثبتی را تجربه می‌کنید، هرگز نمی خواهید آن را متوقف کنید.

در نهایت هم افرادی که اولین تغییر ذهنی را تجربه کرده‌اند، به شدت به دنبال حرکت هستند و به آن اهمیت می‌دهند. آنها به سختی کار کرده‌اند تا حرکت مورد نظر خود را توسعه دهند و به خوبی می‌دانند که بی‌حرکت بودن و انفعال چه پیامدی دارد.

انفعال و بی‌حرکت بودن، آزاردهنده است؛ البته این همان روندی است که بسیاری از مردم زندگی خود را به آن طریق سپری می‌کنند و باید روشن کنیم که بدون تحرک و پویایی کافی، حتی با وجود تلاش زیاد، نتیجه حداقلی خواهد بود.

ثبات، کلید توسعه‌ی حرکت است. شما این کار را با تلاش ارادی به سوی یک هدف یا دیدگاه منحصر به فرد انجام می‌دهید و در نهایت اثر ترکیبی آن خود را نشان می‌دهد؛ به طوری که چند منبع بیرونی برای شما به‌خوبی نتیجه می‌دهند.

حفظ کردن این پویایی پس از به دست آوردن آن هم حائز اهمیت است. از این رو باید همیشه تشنگی خود را برای یادگیری مداوم و رشد و پروش نگه دارید.

افزایش قدرت مغز

اکثر مردم از تغییر نخست ناتوان مانده‌اند. اگر شما مسئولیت کامل زندگی و انتخاب‌های خود را بر عهده بگیرید، در ادامه نیز عشق به یادگیری را به خودتان خواهید بخشید. شما اصولی را درک و با آنها زندگی می‌کنید که به‌طور مرتب باعث موفقیت در زندگی می‌شوند. با این حال، سطحی فراتر از این تغییر اول هم وجود دارد و اکثر افراد هرگز به آنجا نمی‌رسند.

در کتاب رهبری قبیله‌ای، که نویسندگانش دیو لوگان، جان کینگ و هالی فیشر-رایت هستند، فرهنگ‌های مختلف سازمان‌ها توضیح داده می شود.

اکثر سازمان ها با فرهنگی موسوم به «مرحله ۳» عمل می‌کنند، جایی که همه به‌تعبیر عامیانه برای خودشان هستند. بنابراین هدف فرهنگ‌های مرحله‌ی ۳، رقابت و همکاری است. با این حال، این رقابت در واقع با دیگر افراد در همان سازمان اتفاق می‌افتد. هر کس در تلاش است تا از این نردبان بالاتر برود. از این رو، پای سیاست‌هایی همانند محرمانگی و شاید برخی رقابت‌های ناسالم به میان می‌آید.

افراد درون این فرهنگ‌ها به طور کلی در مورد آن سازمان به عنوان یک کل واحد، چندان اهمیتی نمی‌دهند. آنچه برایشان اولویت دارد این است که سازمان چه کاری می تواند برای آنها انجام دهد. آنها تنها در روابط درگیر می شوند تا جایی که این روابط به نفع آنها باشد. به همین دلیل، این افراد در ادامه رنج می برند. آنها نمی‌توانند فراتر از نیازها و آرزوهای خودشان فکر کنند. بنابراین، دیدگاه آنها برای خود و جهان در واقع بسیار کوچک و محدود است.

موفقیت

موانع اصلی برای افرادی که موفق به انجام تغییرات نشده‌اند، عبارتند از:

  • اهمیت و ارزش همه چیز در مورد خودشان است و چیز دیگری اهمیت ندارد.
  • چشم انداز آنها فراتر از نیازها و اهداف خودشان نیست.
  • آنها با موفقیت خود خشنود می‌شوند و موفقیت دیگران برایشان ناخوشایند است.
  • آنها کارهایی را که باعث موفقیتشان شده است، متوقف می‌کنند؛ به عنوان مثال، از یادگیری و کار دست می‌کشند.
  • آنها «چرای» خود را فراموش می‌کنند.
  • این افراد تبدیل به انسان‌های کمال‌گرا می‌شوند و تمایل به تجربه‌ی شکست و یاد گرفتن چیزهای جدی را هم از دست می‌دهند.
  • بیش از حد خود را به موفقیت و پیوستن به هویت خودشان گره می‌زنند.
  • آنها به دنبال عذر بدرتر از گناه هستند و سعی نمی‌کنند که انرژی خود را روی چیزهایی که به دست آورده‌اند و همینطور نقاط ضعفشان صرف کنند.
  • با تایید مداوم از سوی خود و دیگران دچار وسواس می‌شوند و از دنبال کردن بازخوردهای واقعی دست می‌‌کشند.
  • آنها یاد نمی‌گیرند که چگونه با دیگران کار کنند.
  • فکر می‌کنند که راه خودشان تنها مسیر درست است.
  • نمی‌توانند به دیگران برای همکاری یا مشارکت اعتماد کنند.

اگر شما صرفا به دنبال یک زندگی شاد و رفاه فردی هستید، نیازی به مطالعه‌ی بیشتر ندارید.

با این حال، اگر می ‌خواهید سطح بالاتری از رشد، روابط و مشارکت داشته باشید، در ادامه‌ی مقاله به تغییر دوم و نحوه‌ی ایجاد آن خواهیم پرداخت.

ادامه دارد...

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات