همهچیزدانها رهبران آینده خواهند بود
افراد موفق و شناختهشدهای مانند لئوناردو داوینچی، جولی تایمور و دونالد گلاور چه وجه تشابهی داشتند؟ درست است که این افراد هوش و استعداد بالایی دارند اما وجه تشابه همهی آنها این است که همهچیزدان یا همهفنحریف هستند و در چند رشتهی مختلف دستاوردهای بزرگ داشتهاند.
بهعنوان مثال تایمور کارگردان، بازیگر، طراح لباس و عروسکگردان است که با ساختن تئاتر موزیکال شیرشاه معروف شده است. گلاور بازیگر، نویسنده، خوانندهی رپ، دیجی و کمدین معروفی است که یکی از جوایز معتبر سینما (امی) را برنده شده است. داوینچی نیز نقاش، مخترع، ستارهشناس، زیستشناس و... معروف دورهی رنسانس است که کل دنیا او را میشناسند.
هر سه نفر در صنعت مرتبط با رشتهی کاری خود اختلال ایجاد کردهاند و در آینده دنیا به افراد همهچیزدان بیشتری احتیاج دارد. دنیای کسبوکار، علم و هنر همیشه به خلاقیت و نوآوری این افراد نیاز داشته و در آینده نیز نیاز خواهد داشت.
تعریف یک فرد همهچیزدان
همهچیزدان معادل کلمهی انگلیسی Polymath است و در لغتنامهی آکسفورد به شخصی گفته میشود که دانش گستردهای دارد. ریشهی آن به یک کلمهی یونانی polumathēs در اوایل قرن ۱۷ باز میگردد و به شخصی گفته میشد که دانش زیادی کسب کرده است یا سرگرمی و علایق زیادی دارد. کارل جراسی، نویسنده و شیمیدان دانشگاه استنفورد تفاوت دو کلمهی همهچیزدان و شخصی که چندین سرگرمی دارد را به خوبی توضیح داده است:
همهفنحریف بودن یا همهچیزدان بودن زمانی رخ میدهد که شخص دانش بالایی در سرگرمیهایی که داشته کسب کند. به عبارت دیگر سطح مهارت شخص در انجام کاری اگر قابل رقابت کردن با دیگران باشد یعنی از مرحلهی سرگرمی فراتر رفته است.
مایکل سیمونز نویسنده، تعریف جراسی را در مورد یک فرد همهچیزدان تکمیل میکند و میگوید:
یک فرد همهفنحریف پیشرفته شخصی است که حداقل در سه حوزهی متفاوت شایستگی کسب میکند و با تجمیع آنها، مجموعهای از مهارتهای سطح بالا را شکل میدهد.
دنیا به افراد همهفنحریف نیاز دارد اما تعداد این افراد زیاد نیست. به انسانها از زمانیکه وارد مدرسه میشوند گفته میشود در یک رشتهی خاص مهارت کسب کنند و به مسیر مشخصی که انتخاب کردهاند پایبند باشند. عقل ما همچنین موضوعی را میپذیرد زیرا باور دارد در این شرایط پیدا کردن کار راحتتر است.
البته برخی رشتههای تخصصی مانند وکالت، پزشکی، مهندسی، سرمایهگذاری و بانکداری رشتههایی هستند که درآمد خوبی دارند. هیچکدام از ما دوست نداریم شخصی که داروسازی خوانده، روی ما جراحی قلب انجام دهد اما شواهد نشان میدهند دورهی تکتخصصیبودن در حال نابودی است.
پیدایش و رشد هوش مصنوعی
متخصصان معتقدند هوش مصنوعی اغلب مشاغل را تصاحب خواهد کرد و سایر مشاغل باقیمانده برای انسانها به نوآوری، حل مسائل خلاقانه و هوش احساسی احتیاج خواهد داشت. به نظر میرسد دورهی هوش مصنوعی شبیه به فیلمهای تخیلی باشد اما انسانها پیش از این نیز یک تغییر جهت اساسی را تجربه کردهاند.
در دورهی انقلاب صنعتی، ماشینها جای وظایف دستی را گرفتند. با کم شدن کارهایی که به فعالیت فیزیکی نیاز داشتند مشاغل جدیدی شکل گرفتند که به تفکر استراتژیک و مهارتهای فنی نیاز داشتند.
این الگو در حال تکرار است و مشاغل سفید رنگ یعنی کارهای حرفهای، مدیریتی و اجرایی در حال جایگزینی با مشاغلی هستند که دانش تخصصی را با مهارتهای فنی ادغام میکنند. توبی والش، استاد هوش مصنوعی دانشگاه ساوت ولز میگوید:
در پنج تا صد سال آینده، ماشینها به ابر انسان تبدیل خواهند شد. کارهای بسیار کمی باقی میماند که انسانها بهتر از ماشینها انجام دهند این یعنی تنها مشاغلی باقی میمانند که ترجیح میدهیم انسانها انجام دهند نه ماشینها.
بهزودی هر رشتهای با هوش مصنوعی ادغام شده و جایگزین مشاغل فعلی میشود. این دقیقا همان زمانی است که همهفنحریف بودن معنا پیدا میکند و تا چندین دهه بزرگترین پیشرفتهای بشریت به متفکران همه چیز دان تعلق خواهد داشت نه افرادی که تنها در مورد یک موضوع خاص تخصص پیدا میکنند.
فرانسیس کریک، برندهی جایزهی نوبل گفته است که پیشزمینهی او در فیزیک کمک کرده که ساختار DNA و کد ژنتیکی را بهتر درک کند درحالیکه سایر زیستشناسان ادعا میکردند این مشکل قابل حل نیست. ریچارد فاینمن نظریههای خود در مورد الکترودینامیک کوانتومی را زمانی توسعه داد که مشغول تماشای دانشآموزی بود که بشقابی را روی انگشت خود میچرخاند. دقیقا زمانیکه تصمیم گرفته بود دیگر تمرکز خود را روی فیزیک نگذارد و هنگامی که در کافهتریای دانشگاه نشسته بود بزرگترین کشف خود را انجام داد.
هزاران داستان شبیه به این داستانها وجود دارد که نشان میدهد نداشتن دانش تخصصی در مورد یک موضوع چگونه به حل مسئلهی خلاقانه کمک میکند. دنیای پیشرفته دقیقا به چنین افرادی احتیاج دارد، کسانی که میتوانند مسائل پیچیده را با ترکیب موضوعات مختلفی مانند حملونقل، طراحی، علم محیط زیست و... حل کنند.
تخصص جنبهی منفی دیگری نیز دارد که با نام تعصب شناختی شناخته میشود. زمانیکه انسان میانبرهای ذهنی میزند یا با تکیه به الگوهای فکری شناختهشده تصمیم میگیرد، راهحلهای احتمالی را نادیده میگیرد. بهعنوان مثال اثر ارابهی موسیقی نوعی تعصب شناختی است و زمانی رخ میدهد که مردم نحوهی رفتار و طرز تفکر دیگران را کورکورانه تقلید میکنند. این پدیده معمولا در میان احزاب سیاسی، طرفداران ورزشی، گروههای مذهبی و حتی جوامع علمی دیده میشود. کایلی وینز، بنیانگذار و کارآفرین معتقد است تخصص تک زمینهای بسیار محدودکننده است و میگوید:
ما برنامهنویسهایمان را مجبور میکنیم نوشتن را به خوبی یاد بگیرند، متخصصان فنی را تشویق میکنیم که برنامهنویسی یاد بگیرند و حتی یک برشدهندهی لیزری برای طراحان گرفتهایم. همواره سعی میکنیم آنها را از تخصصی که دارند فراتر ببریم و همواره موضوعاتی جدید به آنها یاد دهیم. در شرکت من، کارمندان در تیمهای کوچک کاربردی کار میکنند. هر گروه مانند یک شرکت مستقل عمل میکند، خودشان تصمیم میگیرند و مهلت اتمام پروژه را خودشان تعیین میکنند.
تیمها نقشهای متفاوتی دارند و همواره با یک طراح سرپرست همراه هستند. این طراح با توسعهدهندگان طراح کاربری و CSS، توسعهدهندگان خبره، دانشمندان داده و سایر افراد در ارتباط است. این روند استعدادهای فردی را تقویت میکند و جنبهی سرگرمی هر پروژه را افزایش میدهد. تیمهای ایدهآل تیمهایی هستند که از تعدادی همهچیزدان و یک متخصص بهعنوان منبع تشکیل شدهاند.
یک همهچیزدان واقعی شخصی است که در مورد حداقل دو موضوع دانش عمیقی دارد و باتوجهبه پیدایش هوش مصنوعی، یکی از موضوعات همیشه فناوری خواهد بود. حال که مزایای تخصص در چند رشتهی مختلف را بررسی کردیم این سؤال مطرح میشود که چگونه میتوان به فردی همه چیز دان تبدیل شد؟
چگونه به یک همهچیزدان تبدیل شویم
ویلفردو پارتو، اقتصاددان ایتالیایی، اصلی به نام «اصل پارتو» را معرفی کرده که میگوید: «۸۰ درصد رخدادها از ۲۰ درصد دلایل به وجود میآیند.» این اصل در زمینههای مختلفی کاربرد دارد اما هنگام یاد گرفتن یک مهارت جدید، اهمیت آن بیش از هر زمانی معنا پیدا میکند.
بهعنوان مثال بنی لوئیس، نویسندهای که به چند زبان مسلط است به دانشآموزان میگوید روی یادگیری ۳۰۰ کلمهی رایج زبان جدید تمرکز کنند. این کلمات معمولا ۶۵ درصد کلماتی هستند که در مکالمات آن زبان استفاده میشوند.
یادگیری یک مهارت جدید از مراحل مبتدی تا پیشرفته در پنج مرحله اتفاق میافتد. اگر تصور کنیم متخصص شدن در یک مهارت ۲۰ سال زمان میبرد و قانون پارتو را در نظر بگیریم، میتوانیم ۸۰ درصد تسلط را در ۲۰ درصد زمانی به دست آوریم که برای رسیدن به مرحلهی آخر نیاز است. یعنی در ۰.۱۶ درصد ۲۰ سال یعنی ۱۲ روز مفاهیم اولیه را درک کنیم.
هیچموقع برای تسلط پیدا کردن در یک موضوع دیر نیست. فردی که بخواهد یک همهچیزدان باشد میتواند این کار را با تنوع آموزشی انجام دهد. بهعنوان مثال شخصی که چهار سال در رشتهی طراحی گرافیک درس خوانده، میتواند با مطالعهی موسیقی درکنار آن مجموعه مهارت منحصربهفردی داشته باشد.
انجام این کار ساده نیست اما اکنون یکی از بهترین دورههای تاریخی برای یادگرفتن مهارتهای جدید است. وبسایتهای آموزشی زیادی وجود دارند که با دریافت هزینهی نه چندان زیاد اصول اولیه و کاربردی را به افراد علاقهمند آموزش میدهند.
در دنیایی که تکنولوژی با سرعت زیادی تغییر میکند، همهی ما باید شخصیت همه چیز دان درونمان را تقویت کنیم. افرادی که بتوانند مهارتهای خاص را با روشی خلاقانه با یکدیگر ترکیب کنند، رهبران، حلکنندگان مسائل و مخترعان آینده خواهند بود.