آیا زندگی ما واقعی است؟ (بخش پایانی)
در بخش نخست از مقالهی «آیا این زندگی واقعی است»، به بررسی چگونگی مطرح شدن این ایده پرداختیم و با فیلسوفی که در تلاش است تا این موضوع را اثبات کند آشنا شدیم. در این بخش از مقاله میخواهیم از نظر علمی این موضوع را بررسی کنیم و ببینیم که آیا شواهدی برای اثبات مجازی بودن زندگی ما وجود دارد یا خیر.
فیزیکدانان به جای آنکه اجازه دهند این ذرات به هر جایی بروند، آنها را همانند اتمهای یک بلور، به شبکهای منظم و سه بعدی وارد میکنند. از آنجایی که با نزدیک شدن کوارکها به یکدیگر انرژی نیز افزایش مییابد، ذرات مجبور میشوند که در یک فاصلهی مشخص، به دور از یکدیگر قرار بگیرند، به طوری که میتوان به راحتی تعداد آنها را شمارش و مدیریت کرد؛ آنها همچنان، رفتاری که ما به صورت آزمایشی مشاهده کرده بودیم را از خود نشان میدهند. به این نوع خاص از محاسبهی عددی «کرومودینامیک کوانتومی شبکهای» یا به اختصار LQCD گفته میشود.
اصل سادهسازی در LQCD، تنها راه دقیقی است که دانشمندان میتوانند با استفاده از آن، کوارکها را تشریح کنند؛ اما اینکار، اساس نسبیت که توسط آلبرت اینشتین ارائه شده بود را در هم میشکند. فضا-زمان در نظریه نسبیت، زنجیرهوار بوده و جهت خاصی برای آن تعریف نشده است. این در حالی است که شبکهی ایجاد شده در LQCD، در امتداد اتصالات میان گرهها، نقاط ویژه و جهتهای ویژهای دارد. اگر برخوردهای پر انرژی مانند آنچه که در رفتارهای پرتوهای کیهانی مشاهده میشود، بیش از آنکه به پیشبینیهای نسبیت شبیه باشند، به LQCD شباهت داشته باشند؛ آنگاه میتوان گفت که این یک نشانه است که به ما میگوید در یک شبیهسازی هستیم. یک شبیهسازی که در آن برنامهنویسها همانند دانشمندان هستهای، بر مشکلات سرپوش میگذارند.
سایلاس بین و همکارانش در دانشگاه بُن آلمان، دیگر انحرافات آزمونپذیر را در کنار انحرافات فعلی (شامل رفتارهای ناهنجار که توسط میونها به نمایش گذاشته میشود) مورد آزمایش و بررسی قرار میدهند. البته در این بین، چندین احتمال وجود دارد که طرح آنها کارایی نداشته باشد. ممکن است کسی که این شبیهسازی را کدنویسی کرده، از همان کدهایی که فیزیکدانان هستهای استفاده میکنند، استفاده نکرده باشد. این جمله یعنی، ناهنجاریهایی که دانشمندان پیشنهاد میکنند هرگز دیده نخواهند شد. از طرفی نیز ممکن است این انحرافات با چنان انرژی بالایی خود را نشان دهند که ما نتوانیم آنها را ببینیم و تا سالهای سال نیز به فناوری مشاهدهی آنها دست پیدا نکنیم. در آخر، ممکن است که فضا-زمان به دلایل متفاوتی که مربوط به زندگی در یک شبیهساز نیستند، رفتاری همچون شبکه داشته باشد. این موضوع را جدی بگیرید؛ زیرا برخی از فیزیکدانان نیز به این موضوع فکر میکنند.
به طور برابر، سایلاس بین، داوودی و سَوِج، ازجمله فیزیکدانان هستهای سرشناسی هستند که راهی برای آزمایش فرضیه شبیهسازی پیشنهاد کردهاند. با توجه به این موضوع، اشتباه است که فکر کنیم آنها تمام زندگی کاری خود را صرف این موضوع کردهاند که ببیند ما در یک شبیهسازی هستیم یا خیر. اگر به صفحهی کتابشناسی سایلاس بین نگاهی بیاندازید، متوجه میشوید که نتایج این آزمایش، تنها مقالهی نوشته شده توسط او در این زمینه و یا حتی پژوهش در مدل استاندارد LQCD است. اگرچه مطمئناً او و همکارانش تمرکز ویژهای روی کار شبیهسازی کیهانی دارند و کار خود را جدی میگیرند. آنها هم مانند سایر پژوهشگران هستند؛ یعنی یک پرسش به نظرشان جالب میآید اما حاضر نیستند که زندگی خود را روی یافتن پاسخ آن پرسش بگذارند.
چرا در این زمینه سرمایهگذاری نمیشود؟ راستش را بخواهید این موضوع طبیعی است و کار عاقلانه این است که روی ناشناختهها سرمایهگذاری هنگفت نشود. شما میتوانید برای کار در حیطهی شناخته شدههای فیزیک مدرن سرمایه جذب کنید؛ اما برای آنکه بتوانید روی چیزی پژوهش کنید که مطمئناً در آخر به پرسشی فلسفی که معمولاً بیجواب است، میرسد؛ نمیتوانید سرمایه جذب کنید. البته نباید از حق گذشت؛ این مشکل نیز بسیار پیچیده است و سرمایهگذاری روی یافتن راهحل برای آن، کاری ریسک پذیر خواهد بود. شما گزارشهای علمی معمولی و ماهانه را میخوانید و هیجانزده میشوید که البته امری طبیعی است؛ اما اینکه بخواهید زندگی خود را برای یافتن پاسخ برای برخی از بزرگترین پرسشها در مورد زندگی، کیهان و همه چیز وقف کنید، شانس اندکی برای موفقیت خواهید داشت. اینکه میبینید موفقیتهای بسیار بزرگ (مانند انقلاب مکانیک کوانتومی در دههی ۲۰ میلادی) بسیار نادر هستند، دلیل بر سخت بودن آنها است. علم چیزی است که باید به تدریج رشد کند که البته چیز بدی نیست؛ شاید برای برخی غمانگیز باشد. شانس رشد ناگهانی علم بسیار پایین است و کسی اموال خود را با سرمایهگذاری در چنین راهی به خطر نمیاندازد.
در واقع دلیل دشواری فهمیدن این موضوع که جهان شبیهسازی شده یا خیر؛ به خود ما باز میگردد. اینکه چه پرسش مناسبی داریم که مطرح کنیم؛ پرسشی که ما را به سرنخهای قابل آزمایش برساند. در جهانی شبیهسازی شده و فرضی که برنامهنویس آن میتواند به صورت آنی مداخله کرده و مشکلات را رفع کند، ما هرگز نمیتوانیم تفاوت میان یک جهان واقعی و یا شبیهسازی شده را تشخیص دهیم. حتی اگر ما دلیلی فلسفی و محکم داشته باشیم که نشان دهد در شبیهسازی زندگی میکنیم، باز هم ارزشی در زندگی ما نخواهد گذاشت؛ مگر زمانی که بتوانیم نشانهای قابل مشاهده و قابل آزمایش بیابیم.
به پرسش نخست باز میگردیم: آیا ما در یک شبیهسازی زندگی میکنیم؟ شاید بهتر باشد بگوییم خیر. البته بخشی از دلیل «خیر» گفتن این است که ما نمیخواهیم وجود یک هوش آگاه را باور کنیم که بسیار بیتفاوت است و چیزهایی که او برنامهریزی کرده بیهوده رنج میبرند.
قدرت علم، گاهاً در کلیت بخشی، خلاصه بودن و سادهسازی آن نهفته است. شبیهسازی یک جهان کامل آن هم با چنین پیچیدگی خارقالعادهای که ذهنهای پیچیده نیز در آن حضور دارند، بسیار دشوار و پیچیده خواهد بود؛ حتی اگر قوانین بنیادینی که برنامه بر آن استوار است نیز ساده باشند. به نظر میرسد که برنامهریزی چیزی به پیچیدگی جهان فرضی ما، در حالی که میتوان از چیزهای سادهتر نیز درسهای مشابهی آموخت، کاملاً بیهوده و غیر ضروری است.
با این حال، تمام اینها بازتاب احساسی ما هستند و ممکن است که بتوانند و یا نتوانند واقعیت را اثبات کنند. به نظر میرسد که تجربهگرایی، تنها پناهگاهی است که ما داریم؛ که البته همینطور است. اگر ما نتوانیم تفاوت میان جهانی واقعی و شبیهسازی شده را تشخیص دهیم، آنگاه پرسش مربوط به زندگی در جهانی شبیهسازی شده قابل بحث خواهد بود: این واقعیت مال ما بوده و هست و تمام چیزی است که داریم.