آیا الهام و مکاشفه در علم جایی ندارد؟
کمتر کسی را میتوان در دنیای علم یافت که چیزی از مفهوم «روش علمی» نشنیده باشد. همانطور که شاید هنوز از کتب درسی دوران تحصیل خود بهیاد داشته باشید، این مفهوم توضیح میدهد که دانشمندان و پژوهشگران چگونه برای آزمودن ایدهها و فرضیات خود از روش تجربه و مشاهده استفاده میکنند و از نظریهها و مدلهای نظری گوناگون برای تجزیهوتحلیل آنها بهره میبرند. در خلال همهی این سالها این روش بهروشنی برای اهالی علم دیکته شده است و ما نیز آن را بهعنوان مدلی روشمند و استاندارد برای بررسی پدیدهها، ایجاد دانش نوین یا بازسازی دانشهای پیشین پذیرفتهایم.
اما باور کردنش سخت است که داستان تمامی پیشرفتهای علمی در همین یک مرحله خلاصه کنیم. آیا تنها یک روش تجربی تمام آنچیزی است که دانشمندان برای خلق دانش از آن بهره میبرند؟ شاید دانشمندان مرحلهای قبل از آن را نیز در ذهن تجربه میکنند که از آن غافل ماندهایم. یک فرایند علمی در وهلهی اول، برپایهی یک توانایی اساسی و ارزشمند در درک این ایدهها استوار است و متاسفانه، ما بهندرت درمورد این هستهی خلاق علمی صحبت میکنیم: قابلیت تصویرسازی از ساختارهای نادیدهی جهان.
این موضوعی است که واقعا نیاز به کنکاش و مطالعهی بیشتری دارد. بسیاری از دانشآموزان از علم گریزاناند؛ چراکه احساس میکنند در حوزهی علم، جایی برای خلاقیت وجود ندارد. آیا ماهیت فعالیتهای علمی واقعا باید تااینحد خشک و بیروح جلوه کند؟
علم و شعر
پیتر مداوار، زیستشناس قرن بیستم، یکی از معدود نویسندگانی بود که دربارهی نقش خلاقیت در علم مباحثی را مطرح کرد. او ادعا کرد که ما درمورد این موضوع احساس انفعال میکنیم؛ زیرا مرحلهی تخیل در علم بههیچوجه روشمند نبوده است. او در سال ۱۹۸۲ در کتابی با نام «جمهوری پلوتو» اینگونه مینویسد:
ضعف سیستم فرضیهای- استقرایی در توضیح کامل فرایندهای علمی آنجا آشکار میشود که این سیستم قادر نیست منشا خلق فرضیهها را توضیح دهد.
مداوار راجعبه قیاس خلاقیت علمی با منابع الهام هنری نیز دیدگاهی انتقادی دارد. از دیدگاه او، منابع الهام هنری انتقالپذیر و بهنوعی قابلمراوده هستند؛ این درحالی است که خلاقیت علمی ماهیتی بسیار خصوصی و شخصی دارد. او این ادعا را مطرح میکند که دانشمندان برخلاف هنرمندان، نمیتوانند تخیلات تجربی یا لحظات الهام خود را بهاشتراک بگذارند؛ بلکه تنها قادر هستند نتایج نهایی پژوهشهای خود را به دیگران عرضه کنند.
از سویی دیگر، ویلیام وردزورث شاعر رمانتیک در دو قرن پیش، آینده را اینچنین پیشبینی میکرد:
روزی فرا خواهد رسید که ما نیز درخواهیم یافت که دوردستترین کشفیات شیمیدانان، گیاهشناسان و مادهشناسان بهسان اثری هنری از یک شاعر است.
پیتر مداوار در سال ۱۹۶۰
مطابق دیدگاه وردزورث، ایدهها میتوانند به گردش و جریان درآیند؛ موضوعی که در تضاد با نظریات مداوار است. بسیاری از شاعران بزرگ (بهاستثنای آر.اس. توماس) چندان به اظهارنظر درمورد علم علاقهای نشان ندادهاند. برخی نیز مانند جاک بارزون (تاریخنگار شهیر آمریکایی-فرانسوی) بر این باور بودند که نمیتوان علم را واقعا موضوعی ادراکی دانست. با این وجود، تعداد کمی از دانشمندان که تجربهی شخصی خود را از فرموله کردن ایدههای تازه به زبان آوردهاند، کوچکترین تردیدی را درمورد ماهیت ادراکی و خلاقانهی این تجربه ابراز نداشتهاند. اینشتین در کتابی با نام «تکامل فیزیک» که با همراهی فیزیکدان لهستانی، لئوپولد اینفلد نگاشته شده، میگوید:
من آنقدرها هنرمند هستم که بتوانم در خیال خود آزادانه نقاشی کنم. تخیل مهمتر از دانش است. دانش محدود است؛ اما تخیل جهان را در برمیگیرد.
نیازی نیست حتما دانشمند بزرگی باشید تا بتوانید این موضوع را درک کنید. تام مکلیش، استاد فلسفهی طبیعی از دانشکدهی فیزیک دانشگاه نیویورک باور خود را اینگونه بیان میدارد:
من بارها راهحلهای ریاضیاتی را پیشتر در رؤیاهای خود دیدهام. حتی درموردی نیز رؤیای مربوطبه یک راهحل ریاضیاتی در یک شب به من و همکارم بهصورت جداگانه الهام شد. من حتی توانستم ساختار خاص از دینامیک مربوطبه یک پروتئین را درحالیکه روی یک تپه نشسته بودم، بهتصور درآورم.
مباحثات گستردهای درمورد «خلاقیت» در علم به چشم میخورد؛ اما چیزی که واقعا کمبود آن امروزه احساس میشود، صحبت دربارهی «الهام علمی» است. بدتر از همه اینکه سیستم آموزشی ما نیز مدام درحال ترویج این تصور آزاردهنده است که علم، هنر و انسانیت را درمواضعی متضاد و رودرروی یکدیگر قرار گرفتهاند.
داستانهای خلاقیت
برای آنکه بتوان تصویری واضحتر بهدست آورد، باید بهسراغ دانشمندان رفت و در تجربیات آنها نهدربارهی نتایج یافتههایشان، بلکه درمورد مسیر رسیدن به آنها کنکاش کرد. درکنار دانشمندان، شاید بهتر باشد تجربهی شعرا، موسیقیدانان و هنرمندان را نیز در مسیر خلق آثارشان شناخت و نتایج را در این دو گروه مقایسه کرد.
در میان انبوه این دستاوردهای شگفت، داستانهای مربوطبه خلاقیت آنری پوانکاره در علم ریاضیات، هنری جیمز در رماننویسی و پیکاسو در هنر نقاشی بسیار شگفتانگیز جلوه میکند.
یک اثر هنری با نام Empyrean که الهامگرفته از نظریهی زمینمرکزی در کیهان است
در دل تمامی این داستانها، یک رویکرد کاملا متمایز در کشفیات علمی بهچشم میخورد؛ رویکردی که نمیتوان آن را تنها مسیری صرف برای دستیابی به دانش قلمداد کرد؛ بلکه درون آن یک تجربهی ادراکی درراستای نیازهای عمیق انسانی نیز نهفته است. از این دیدگاه، علم را میتوان بهگونهای مکمل هنر و موسیقی دانست. مهمتر از همه، با بررسی این داستانهای شخصی، متوجه ارتباطی خارقالعاده میان روند خلق این آثار میشوید. تفاوتی ندارد؛ چه حاصل تلاش یک هنرمند تجسمی برای بهنمایشگذاشتن آسیبها و رنجهای ناشی از جنگ باشد یا حاصل تلاش یک دانشمند برای درک یک رویداد نجومی دخیل در ایجاد انواعی از امواج رادیویی یا پرتوهای ایکس.
به نظر میآید تمامی داستانهای این دانشمندان و هنرمندان روایتی مشابه دارند:
ضعف سیستم فرضیهای-استقرایی آن است که نمیتواند مبدا پیدایش ایدهها و فرضیات را توضیح دهد
شکلگیری یک طرح کلی از هدفی والا در ذهن دانشمند یا هنرمند، تلاش وی برای رسیدن به آن، تجربهی شکست و رویارویی با بنبست و بالاخره لحظهی فهمیدن راهحل که گویی در آن ندایی درونی از اعماق پنهان ناخودآگاه فرد به آگاهی او رخنه میکند و وی را با حقیقت رودررو میکند.
در این راستا، مکلیش در کتابی باعنوان «شعر و موسیقی علم» سعی کرده به بررسی این موضوع بپردازد که چرا هستهی تخیلی و خلاق علم تااینحد ناشناخته مانده است، چطور میتوان آن را بهتر شناخت و به دیگران نیز شناساند. بهگفتهی نویسنده، حتی خود وی نیز در ابتدای نگارش کتاب خود، تصورش را نمیکرد پیوند میان خلاقیت در دو مبحث علم و هنر اینگونه عمیق رقم بخورد.
مکلیش بر این باور است که علم و هنر در سه حالت از تخیل وجه اشتراک دارند: تخیل بصری، تخیل نوشتاری و تخیل انتزاعی. این سه حالت را میتوان بهترتیب با تصاویر، کلمات و اشکالی انتزاعی نظیر ریاضیات و موسیقی متناظر دانست. او در جمعبندی خود میگوید:
برای من کاملا بدیهی است که انشقاق میان دو عرصهی علوم انسانی و علوم نظری تنها محصول یک اختراع تصنعی در اواخر قرن نوزدهم میلادی است. شاید بهترین راه برای برخورد با چنین بدعتی، این باشد که بهسادگی آن را نادیده بگیریم و بهجای آن تصمیم بگیریم واقعا با یکدیگر گفتوگو کنیم.