ردپای نئاندرتال های ایران: تاریخچه و سرنوشت آنها (بخش اول)
زمانی بود که با شنیدن واژهی «نئاندرتال» بلافاصله تصویری از انسانهای بدوی غارنشین به ذهنها خطور میکرد؛ اما خوشبختانه دههها تحقیقات جامع و نوآورانه توانسته خط بطلانی بر این پیشقضاوتها بکشد و تصویر راستینتری از این خواهران و برادران باستانی پیش رویمان بگذارد. بخش زیادی از پیشقضاوتهای ما شاید ناشی از اولین بازسازی اسکلت نئاندرتال باشد که توسط مارسلین بوول، دیرینهشناس فرانسوی انجام گرفت. او در این بازسازی از استخوانهای نئاندرتال مسنی بهره برد که بعدا مشخص شد از التهاب مفاصل رنج میبرده است. اما متأسفانه سالها طول کشید تا این تصور نادرست جای خود را به تصویرِ انسانیتری از نئاندرتالها بدهد. حتی در این بین رسانههای جمعی هم بیتقصیر نبودند.
ممکن است که شما هم شنیده باشید که گاهی واژهی نئاندرتال به نوعی بهعنوان توهین به کار میرود؛ بدین معنی که بهجای اینکه به فرد مستقیما گفته شود که احمق و کودن است، او را نئاندرتال خطاب کنند. در سریال کارتونی «مِری ملودیز» باگز بانی با اسلحه فضایی ماروین مریخی تبدیل به یک نئاندرتال میشود که مشخصا از بهره هوشی پائینی برخوردار است. حتی در نسخهی بهروزشدهی سریال «لونی تونز» به نام «نمایش لونی تونز» در سال ۲۰۱۱ که به سبک سریالهای تلویزیونی معمولی در اپیزودهای ۳۰ دقیقهای ساخته شده، «دَفی داک» ترجیح میدهد بهجای احمق خواندن طرف مقابلش، ظاهر او را شبیه نئاندرتالها بداند.
در داستان کوتاهی با عنوان «آدمکُش و دوست کوچکش» از زاخار پریلپین، نویسنده معاصر روس میخوانیم که در آن اعضای یگان به شخصیت آدمکُش و بیرحم داستان لقب نئاندرتال داده بودند (راوی نمایندهای از قشر تحصیلکردهی جامعه است). در بخشی از این داستان کوتاه آمده:
نئاندرتال معمولا بابت لقبش کینه به دل نمیگرفت، بهخصوص بعد از آنکه برایش شرح دادم که اوایل هم به آدمها میگفتند نئاندرتال، هم به میمونها و هم به پستانداران تنبل استرالیا. البته خود نئاندرتال هم توجیه بهتری برای لقبش پیدا کرد: میگفت، سایر اعضای یگان از او به وجود آمدهاند: «من جد بزرگ شما هستم، میمونهای دُم بریده!» و خندهای سر میداد که به همه سرایت میکرد.
البته در مقابل تمام اینها، پرداخت جالب و دلسوزانهی ویلیام گلدینگ در رمان «وارثان» را داریم که حتی در فصول پایانی به ایدهی آمیزش میان انسانهای مدرن و نئاندرتالهای میپردازد که شواهد آن بهتازگی کشف شده است و نشان از ذوق و هوش سرشار نویسنده رمان دارد. فراموش نکنیم که این اثر ارزشمند گلدینگ در سال ۱۳۳۴ به چاپ رسیده بود؛ یعنی دورهای که نئاندرتال حتی در بین دانشمندان، بیشتر شبیه انسانهای بدوی پشمالو و کودن بودند تا آدمهایی با فکر و هوش شبیه به ما.
مدل بازسازیشدهی مومی از یک نئاندرتال در موزه تاریخ طبیعی شیکاگو
آیزاک آسیموف، نویسندهی شهیر داستانهای علمیتخیلی هم در داستان کوتاه و سپس نسخهی بلند همین داستان خود «پسرک کوچکِ زشت» هر دو نگاه دلسوزانهای به نئاندرتال خردسالی به نام «تیمی» دارد که سرانجام پرستارش به او دل میبندد و تصمیم میگیرد از این پسرک بیگناه اما زشت در مقابل دنیای ترسناک بیرون محافظت کند. جین ام. آئولاز در سری رمانهای «فرزندان زمین» و احتمالا از همه جدیتر، بوران کورتن، نویسنده و دیرینهشناس فنلاندی در رمان بسیار خواندنی «رقص با ببر»، همگی از دیگر آثاری هستند که نگاهی بسیار جدی و انسانیتر به عموزادههای باستانی ما داشتهاند.
در تصور عامه، نئاندرتالها موجوداتی احمق و کودن شناخته میشوند
حال، با دههها اکتشافات گسترده و افزودهشدن به دانش ما، رفتهرفته تصویر نئاندرتالها در ذهن، به انسانهایی از گوشت و پوست و خون شبیه به خود ما بدل شده است. با وجود این، هنوز با درک این بستگان باستانی خود فرسنگها فاصله داریم. در این مقالهی سه بخشی با عنوان «ردپای نئاندرتالها در ایران» به زندگی، شواهد و بقایا و سرنوشت نئاندرتالهای ایران خواهیم پرداخت. آنطور که در ادامه به آن خواهیم پرداخت، نئاندرتالها برای هزاران سال در نواحی مختلف فلات ایران زندگی کردند اما از حدود ۳۰ هزار سال قبل، تمامی شواهد این انسانتبارها از ایران محو شد تا سرنوشت آنها برای همیشه در هالهای از ابهام باقی بماند.
سرآغاز داستان نئاندرتالها
هنگامی که اولین فسیلهای نئاندرتال در اوایل قرن نوزدهم میلادی کشف شدند، این فسیلها بلافاصله بهعنوان نوعی انسان باستانی به رسمیت شناخته نشدند. تفاوت این اسکلتها بهلحاظ کالبدشناختی، چنان با ما انسانها زیاد بود که دانشمندان آن زمان تصور میکردند به آدمهای کجوکولهای برخوردهاند که احتمالا به سبب برخی بیماریهای خاص مانند نرمی استخوان (راشیتیسم) آنطور از ریخت افتادهاند!
اگرچه اولین بقایای نئاندرتالها در محلهایی در بلژیک و جبلالطارق (در سالهای ۱۸۳۰ و ۱۸۴۸) کشف شدند، اما به دلیلی که پیشتر گفتیم، بهعنوان گونهای جدید به رسمیت شناخته نشدند. تا اینکه ورق برگشت و در سال ۱۸۵۶، کارگران یک معدن سنگ آهک در «درهی نئاندر» در نزدیکی شهر دوسلدورف آلمان، اسکلت مشابه دیگری پیدا کردند. این نمونه که بعدها «نئاندرتال» لقب گرفت، شامل کاسهی سر، ۲ استخوان ران، ۳ استخوان بازوی راست و ۲ استخوان بازوی چپ بود.
در همین حال، بخشهایی از استخوان تهیگاه و قطعاتی از لگن و دنده نیز پیدا شدند. در ابتدا تصور شد که اینها بقایای جسد یک خرس هستند که توسط کارگران کشف شدند. کارگران بقایای اسکلت را به طبیعیدان آماتوری به نام یوهان کارل فولهورت دادند. آقای فولهورت، فسیلها را نزد کالبدشناسی به نام هرمان شافهاوزن برد و در سال ۱۸۵۸ بود که این دو نتایج یافتههای خود را بهطور مشترک منتشر کردند. با وجود این، از آنجایی که کشف موردبحث هم پیش از انتشار کتاب مشهور چارلز داروین «خاستگاه گونهها» (۱۸۵۹) بود، دنیای علم هنوز نمیخواست بپذیرد که با گونهای جدید از انسان مواجه شده است.
مدل مومی از یک نئاندرتال ایرانی در موزه مردمشناسی خلیج فارس، بندرعباس
خوشبختانه تحقیقات بعدی تحت تأثیر اثر مشهور داروین قرار گرفتند که این یافتهها و یافتههای بعدی گواهی بر حقانیت نظریاتش بودند که میگفت ما تنها نبودهایم و قبلا دهها گونه انسان دوپای دیگر همچون ما روی کره زمین زندگی میکردند و از اجدادی که قبل از ما میزیستند، تکامل پیدا کردهایم.
این کشف را اکنون آغازی بر علم «دیرینه-انسانشناسی» میدانند. چنین کشف و اکتشافاتی دیگر در نهایت این نظریه را قوت بخشیدند که یافتهها بقایای اروپاییهای باستانی بودند که نقش مهمی در ریشههای انسان مدرن ایفا کرده بودند و بدین ترتیب بود که در سال ۱۸۶۴، این اسکلتهای اسرارآمیز رسما بهعنوان گونهی جدیدی از انسان به نام «انسان نئاندرتال» نامگذاری شدند. اصطلاحی که امروزه از آن استفاده میکنیم، در سال ۱۸۶۴ توسط کالبدشناس ایرلندی، ویلیام کینگ ابداع شد.
نئاندرتالها زندگانی سراسر پرماجرا و پرهیجانی داشتند
از آن زمان به بعد، هزاران فسیل از بقایای صدها نئاندرتال از محلهای باستانشناسی از اروپا تا خاورمیانه کشف شدند. این نئاندرتالها شامل نوزادان، کودکان و بزرگسالان تا حدود ۴۰ ساله بودند؛ در نتیجه، ما نسبت به نئاندرتالها بیش از هر کدام از دیگر اجداد و خویشاوندان باستانی خود اطلاعات داریم.
روزی روزگاری نئاندرتالها در ایران
نئاندرتالها همینجا بودند، میتوان وجودشان را حس کرد. زمانی در دشتهای ایران از آذربایجان در شمال غربی تا بلوچستان در جنوب شرقی پرسه میزدند و شاید روزگاری از بلندای کوههای سربهفلککشیدهی زاگرس، جایی که اغلب در درون غارها و پناهگاههای صخرهای آن سکنی داشتند، دست را سایبان پیشانی میکردند و با غرور و نخوتی همچون سلاطین به مناظر اطراف مینگریستند و خود را فرمانروای فلات ایران میدیدند. شاید اگر همین حالا زنده بودند هم همین حس و حال را داشتند. آنها، انسانهای تنومند و عضلانی و کوتاهقد با سینهها و ریههای بزرگی بودند که کمک میکرد گرمای بیشتری را در بدنشان حفظ کنند. آنها با وجود دیافراگمی بزرگ، بدون انبساط دندههای خود حجم بالایی هوا را وارد قفسه سینهشان میکردند و همین هم امکان نیرو بخشیدن به بدن عضلانی و حجیمشان را فراهم میکرد. آنها گودی کمر و انحنای گردنی شبیه به آدمهای امروزی، با جمجمههای کشیده و درازتر و پیشانی شیبدار و بینی بزرگتر و صدای زیر و بسیار بلند داشتند. آنها بسیار قویتر از انسانهای مدرن بودند، مخصوصا با پنجهها و دستهای قوی؛ وقتی بهلحاظ بلندی قامت آنها را با خود مقایسه کنیم، مردانشان بین ۱۶۴ تا ۱۶۸ سانتیمتر و زنانشان نیز ۱۵۲ تا ۱۵۶ سانتیمتر بلندی قامت داشتند. متوسط وزنها آنها نیز برای مردان حدود ۷۷٫۶ کیلوگرم و برای زنان ۶۶٫۴ کیلوگرم بود. و مو، پوست و چشمانی تیرهتر از اروپاییان امروزین داشتند.
نمایی از درون غار کَلدَر در نزدیکی شهرستان خرمآباد، استان لرستان. احتمالا نئاندرتالها در دورهی طولانی سکونت خود در پناهگاههای سنگی اینجا بارها و بارها چنین منظرهای را دیده باشند
از همه مهمتر، نئاندرتالها زندگانی سراسر پرماجرایی داشتند. آنها علاقهای به پایبندی و یکجانشینی نداشتند. غارهایی که امروز در دل رشتهکوههای زاگرس میشناسیم، تنها بخشی از سکونتگاههای نئاندرتالها بودهاند. آنها سرتاسر فلات ایران را زیر سیطرهی خود داشتند. از آنجایی که از شیوهی زندگی پر جنبوجوشی برخوردار بودند، دشوار بود که تصور کنیم، کسی که به دوران کهنسالی پای میگذاشت میتوانست پا به پای دیگر اعضای قبیله در امور روزانه مشارکت داشته باشد؛ اما اینطور نیست که سالخوردگان و بیماران را به حال خود رها کرده باشند تا خوراک لاشخورها شوند؛ بلکه برعکس، از بیماری خویشان و اعضای خانواده خود ناراحت میشدند و شاید برای روزها و هفتهها و سالها در سختترین شرایط ممکن از آنها مراقبت میکردند. گاه پیش میآمد که کسانی از اعضای گروه، تنها وظیفهی مراقبت از سالخوردگان و بیماران را برعهده میداشتند و حتی برای آنها لقمهی جویده آماده میکردند و در دهانشان میگذاشتند.
وقتی هم که کسی از دنیا میرفت، تا مدتی اندوهگین میشدند و در مزارش گلهایی به رسم یادبود میگذاشتند. با وجود این، در سوابق باستانشناسی کمتر به نئاندرتالهای سالخورده برخوردهایم و به همین دلیل تصور میشود که میانگین طول عمر نئاندرتالها بین ۳۰ تا ۳۵ سال بوده است. مردان و زنانی که به دههی چهارم زندگی پای میگذاشتند (طول عمر انسانهای مدرن هم در آن دوره در همین حدود بود)، مردمانی سرد و گرم چشیدهی روزگار به حساب میآمدند.
نئاندرتالها نسبت به ما میتوانستند دمایی تا ۴ درجه سانتیگراد سردتر را تحمل کنند
سپیدهدم که هنوز کاملا آفتاب ندمیده بود، همهی اعضای گروه که از ۳۰ نفر تجاوز نمیکردند، از زنان و کودکان تا نوجوانان و مردان بیدار میشدند و پی امور روزمرهی خود میرفتند. مردان قویبنیه و پردل و جرأتتر، وظیفهی شکار را بر عهده داشتند، زنان و کودکان و سالخوردگان در سکونتگاه باقی میماندند. در حین اینکه گروه شکار گاه تا ۱۰ تا ۱۵ کیلومتر از سکونتگاه اصلی خود دور میشدند، زنان به دباغی پوست حیوانات، روشنکردن آتش و تدارک غذا و تهیهی پاپوش و تنپوش میپرداختند.
نئاندرتالها سلاحهای پرتابی نداشتند و به همین دلیل بهصورت گروهی با تبرها و نیزههای خود به شکار نزدیک میشدند و با فرو کردن سلاحهای نوکتیز به بدن شکار، آن را از پای در میآوردند
بله، نئاندرتالها از اولین کفاشان تاریخ نیز بودند! البته طبیعتاً پاپوشهایی که میساختند، کیفیت کفشهای کلارکز و گوچی را نداشتند! اما واضح است که از پاپوشها و صندلهایی استفاده میکردند که بهسادگی از پیچیدن شاخ و برگ درختان و چرم و پوست حیوانات به دور پا تهیه میشد و از پا محافظت میکرد.
در مورد تنپوشها نیز نئاندرتالها انتخابهای زیادی در کمد لباس خود نداشتند. آنها همچون ما در محیطهای گرم، لباسهای کمتر و نازکتری پوشیده و وقتی که سوز سرما بیداد میکرد، لباسهای گرم و ضخیم میپوشیدند. به نظر میرسد که کلاه، از آن دسته البسهای بود که تهِ کمد لباس نئاندرتالها جای داشته است، مگر اینکه هوا بهقدری سرد میشد که نئاندرتالها کلاه پوستین خود را به سر میکردند.
فلوت نئاندرتال در موزه ملی لیوبلیانا، اسلوونی
اما نئاندرتالها همیشه دستکش به دست میکردند. یک مزیت خویشاوندان خپل ما بهلحاظ پوشاک، این بود که واقعا عضلانی بودند؛ همین امر باعث میشد تا از مساحت سطحی بدن که حرارت را از دست میدهد، کاسته شود؛ تودهی عضلانی، خود عایق (بهتر از چربی) عالی محسوب میشود. به این ترتیب نزدیکترین خویشاوندان باستانی انسان میتوانستند دمایی تا ۴ درجه سانتیگراد سردتر را نسبت به ما تحمل کنند.
اکنون که تصویر نسبتا خوبی در مورد نحوهی لباسپوشیدن نئاندرتالها داریم، به صحنهی شکار برگردیم. در زمانیکه زنان و کودکان و گاه سالخوردگان در اطراف سکونتگاه بهدنبال ریشه گیاهان، میوهجات و هیزم و چوب میگشتند. مردانی که جثه و زور بازوی کافی برای رفتن به شکار را نداشتند، به ابزارسازی میپرداختند و اگر نگوییم ابزارسازهای زبردستی بودند، در حقشان کملطفی کردهایم.
نئاندرتالهای ابزارساز علاوه بر آنکه سازندهی سلاحهای نسبتا سادهای از شاخ گوزن، صدف یا دیگر مواد استخوانی بودند، ابزارهای سنگی پیشرفتهای موسوم به «موستری» نیز میساختند. آنها به شیوهی خود، سلاحها و ابزارهای تیز و بّرندهای میساختند که از سوهان کردن مداوم یک تراشه یا تیغه به دست میآمد. نئاندرتالها با این تکنیکها، مجموعهای از چاقوها، سلاحهای شکافدار، ساطورها و خراشندهها را میساختند.
نمونهی بازسازیشدهای از یک پناهگاه نئاندرتالها. نئاندرتالها در فصل شکار در نزدیکی مراتع و چراگاه گلههای شکار سکونتگاههای موقتی از چوب و شاخ و برگ درختان و پوست و استخوان حیوانات میساختند
زنان نیز که از کار پختوپز و دیگر کارها آسودهخاطر میشدند، به ساخت زیورآلات و تزئینات میپرداختند. آنها از هر آنچه در محل زندگی خود پیدا میکردند، از مهرهها تا ریسمان و گوشماهیها و صدفهای حلزونی برای این کار استفاده میکردند. آنها نیز هنرمندانی بیبدیل بودند. نئاندرتالها از حساسیت هنری بسیار شبیه به خود ما برخوردار بودند و آثار هنری که در تالارهای نقاشی آنها در غارها و پناهگاههای سنگی در بسیاری از نواحی اوراسیا بهجای گذاشتهاند، گواه این موضوع است. آنها نمادهای پرمعنی که نشان از توانایی تفکر انتزاعی دارد را خلق کردند. آنها قدرت مشاهدهگری استثنایی و تمرکزی قوی داشتند تا آنچه را که مشاهده میکردند، به خوبی به نقوش سنگی دیدنی بدل کنند.
نئاندرتالها سنت ۴۰۰ هزار سالهای در استفاده از آتش داشتند
این کاندینسکیها و پیکاسوهای پیش از تاریخ خطوط انتزاعی، نقاط و استنسیلهای (شابلون) مبهوتکنندهای خلق کردند که هر بینندهای را حتی حالا پس از هزاران سال مفتون میکند. از همه مهمتر این است که چنین قدرت هنری، مقطعی و اتفاقی نبود؛ بلکه سنتی هنری با قدمتی بالا بود. اکنون که از پختوپز و مهارت نئاندرتالها در مهار آتش گفتیم، باید اشاره کنیم که نئاندرتالها سنت ۴۰۰ هزار سالهای در استفاده از آتش داشتند.
غارنگاره یا نقاشی غار ۶۵ هزار سالهای در غاری در اسپانیا که حیوانات و دیگر نمادها را به شکلی شبیه به یک نردبان نشان میدهد
بدیهی است که پختوپز با آتش ممکن است به اجداد ما اجازه داده باشد تا به طیف وسیعتری از مواد غذایی دسترسی داشته باشند؛ به عنوان مثال، آتش این امکان را به آنها میداد که ریشهها و غدههای برخی گیاهان نشاستهدار که در غیر این صورت ممکن بود جویدن آنها با دشواری همراه باشد را نرم کنند. همچنین، پختن میتوانست به افزایش قابلیت هضم سایر مواد غذایی و زمان جویدن و کاهش انرژی صرفشده در هضم کمک کند. اما نئاندرتالها نهتنها برای طبخ غذا، بلکه برای ساخت دیگر مایحتاج خود نیز از آتش استفاده میکردند. آنان بهجز ساختن مصنوعات مختلف و پوشاک، از آتش برای تهیهی مایع چسبناکی شبیه به صمغ و قیر بهره میبردند که از آن برای ساخت دستهی ابزارهای سنگی استفاده میکردند. نئاندرتالها علاوه بر گرمایش و پختوپز، از آتش برای سوزاندن بوتهها، بهعنوان بخشی از فرایند شکار و جمعآوری استفاده میکردند.
از سوی دیگر، مردان قویهیکل اشارهشده بهقدری از سکونتگاهشان دور میشدند که مجبور بودند برای استراحت و کمین، آشیانهی موقتی برای خود دستوپا کنند تا با حوصله شکارهایشان را به دام بیاندازند و با دست پر به خانه برگردند. این اردوگاهها در محیطهای نزدیک به مراتع و چراگاه گلههای شکار و در نزدیکی رودخانهها و چشمهها برپا میشد. آنها با چیرهدستی از موادی که در اطراف خود پیدا میکردند، از چوب تا شاخ و برگ درختان و پوست و استخوان حیوانات این سکونتگاه و پناهگاههای موقت را میساختند. این اقامتگاهها بهقدری مستحکم و خوب بودند که میتوانستند طی کوچهای فصلی از آنها بهعنوان اقامتگاه تابستانی بهره ببرند.
تابلوی مالیخولیا اثر ادوارد مونک، نقاش شهیر نروژی. نئاندرتالها هم همچون ما دچار افسردگی و مالیخولیا میشدند
گروه شکارچیان در طول دورهی کمین که تا چندین روز و گاه چند هفته نیز طول میکشید، به ماهیگیری میپرداختند، از میوه و سبزیجات میخوردند و حتی جانوران و پرندگان کوچک را شکار میکردند. اما شکارهای اصلی که کالری بالای مورد نیاز آنها را تأمین میکرد، حیوانات پرگوشتی مانند گاو وحشی، گوزن زرد ایرانی، آهو، بُزکوهی، میش وحشی، گورخر ایرانی، چند نوع اسب وحشی و گراز بودند؛ حتی آثاری از حیوانات عظیمالجثهای مانند کرگدن در اردوگاههای باستانی نئاندرتالها پیدا شده که نشان میدهد، این حیوانات بزرگ هم ظرفیت لازم برای قرار گرفتن در منوی غذای نئاندرتالها را داشتهاند!
هیچکدام از سلاحهای نئاندرتالها پرتابی نبودند، حتی تبرهای دستی و نیزههای چوبی با سَرهای سنگی؛ در نتیجه نئاندرتالها در گروههای ۱۰ تا ۱۵ نفری شکار خود را در پرتگاه یا کُنجی دوره میکردند و از نزدیک و از جوانب مختلف با فرو کردن سلاحها به بدن شکار، آن را از پای در میآوردند. چنین برخورد نزدیکی با حیوانات قویهیکل، معمولا خطرات خاص خود را داشت که باعث میشد، نئاندرتالها گاهی زخمهای کاری درست شبیه صدماتی که «گاوبازهای امروزی» میبینند را متحمل شوند.
کارلتون کوون، اولین اکتشافات باستانشناسی پارینه سنگی در ایران را انجام داد
در مواقعی هم، شکارهای بیچاره که در دهانهی پرتگاههای مرتفع گیر میافتادند، چارهای نمییافتند و ناامیدانه خود را از روی تپهها و صخرهها پرت میکردند. یا اینکه، عموزادههای ما مراتعی که حیوانات در آن پناه گرفته بودند را سراسر به آتش میکشیدند و بعد از فرو نشستن شعلههای آتش، لاشههای جزغالهشدهی شکارها را جمعآوری میکردند. بعد از اینکه لاشهی شکارها به چنگ عموزادههای ما میافتاد، حسابی دلی از عزا در میآوردند و بعدا شقههای بزرگ قصابیشده را با خود به اردوگاه میبردند و سرانجام پس از روزها تلاش با دست پر به خانه بازمیگشتند؛ جایی که نسیمِ ملایم باد، رایحهی دلچسب گوشت خام را از فاصلهای دور به مشام اعضای قبیله میرساند تا شادمان به پیشوازشان بروند.
بدیهی است که حجم زیاد گوشت شکارشده، در صورت باقیماندن، فاسد میشد و اگر تمامش خورده میشد، زحمت شکار دوباره گردن گروه شکارچی میافتاد. به همین دلیل تصور میشود، نئاندرتالها هم گهگاه از نمک (نمکسودکردن) یا خشککردن برای نگهداری طولانیمدت مواد غذایی استفاده میکردند. البته راه دیگری نیز امروز توسط برخی انسانهای مدرن مانند «قبایل چوکچی» (از ساکنان نواحی دوردست سیبری) برای نگهداری غذا استفاده میشود که نگهداری در سردابها است تا خوراک کافی را برای زمستان و بخشی از تابستان نئاندرتالها فراهم کند.
نئاندرتالهای سودازده و مالیخولیایی هم وجود داشتند که در گوشهای زانوی غم به بغل میگرفتند، چهرهای در هم میکشیدند و تا مدتها به افقهای دور خیره میشدند؛ گویی میخواستند بهتنهایی بارِ رنج و اندوه نژاد خود را به دوش بکشند. در همین حین بود که فلوتی به دست میگرفتند و نغمهای غمناک سر میدادند. برخی نئاندرتالها هم به دود پناه میبردند. به همین دلیل، پر بیراه نیست که نئاندرتالها را مقصر اصلی افسردگی و علاقهی زایدالوصف گونهی خود به انواع فرآوردههای دخانی بدانیم!
افسردگی نئاندرتالها احتمالا به دلیل زندگی در ارتفاعات سردسیر بود. آنها در مناطقی زندگی میکردند که با سطوح پائینتری از نور خورشید (از منابع اصلی تأمینکننده ویتامین دی) مواجه میشدند و همین امر باعث افسردگیشان میشد. بدبختانه داروخانههای آن موقع، مکمل ویتامین دی یا قرص اُمگا ۳ نداشتند! اما خوشبختانه، آسپرین و پنیسیلین در دسترس بستگان باستانی ما بود که مصرف متناوب مورد اول میتوانست تا حد زیادی جلوی افسردگی را بگیرد. البته افسردگی اشارهشده از زمین تا آسمان با مفهومی که حالا میشناسیم، تفاوت داشت و حتی بهعنوان ویژگی تکاملی در خدمت بقای نئاندرتالها بود.
رالف سولکی در کتاب مشهور خود: «شانیدر: انسانیتِ انسان نئاندرتال» چاپ سال ۱۳۵۰؛ بهجای گذاشتن گل به همراه مردگان را با دیگر رفتارهای نمادین نئاندرتالها از جمله آراستن خود منطبق دانسته و این دست رفتارها را نمایانگر «تفکر نمادین» آنها دانسته است
یک نئاندرتال وسواسی را در نظر بگیرید؛ این شخص دائما با خودش فکر و خیال میکرد که همین حالا است که حیوانات درندهای (که آن زمان کم هم نبودند) برای حمله پشت اردوگاه کمین کردهاند؛ یا اینکه غصهی این را میخوردند که آذوقهشان کفاف فردا و پسفردا را ندهد. عاقبت طبیعی است که این «جورج کاستانزاهای» نئاندرتال، شانس بیشتری برای بقا داشتند اما همان نئاندرتالهای الکیخوش و بیخیالی که چندان اعتنایی به رفقای خود نداشتند، شکار درندگان و گوشتخواران وحشی میشدند! درنهایت نئاندرتالهای وسواسی به زندگی ادامه میدادند و شانس تولیدمثل بیشتری داشتند.
آغاز اکتشافات باستانی در ایران
در اوایل دههی ۱۳۳۰، پای برخی از باستانشناسان غربی به ایران باز شد که توانستند بعدها با کاوشهای خود اطلاعات ارزشمندی در مورد دورهی پارینهسنگی (از ۳٫۳ میلیون تا ۱۱ هزار سال قبل) فلات ایران به دست بیاورند. با این حال، تمامی این اکتشافات گذرا بودند و هیچ استمراری در آن دیده نمیشد. در همین دوره بود که کارلتون استیونز کوون، نخستین گامهای جدی برای کاوش عصر پارینهسنگی ایران را برداشت.
به این ترتیب، کارلتون کوون، انسانشناس و مدیر موزه قومشناسی دانشگاه پنسیلوانیا، اولین کسی بود که در ایران اکتشافات باستانشناسی عصر پارینهسنگی را آغاز کرد. او قبلا بین سالهای ۱۳۰۴ تا ۱۳۱۳ حفاریهایی را در شمال آفریقا، بالکان، اتیوپی و عربستان انجام داده بود؛ سال بعد، سلسله حفاریهایی را در ایران، افغانستان و سوریه شروع کرد. کارلتون کوون علاقهی زایدالوصفی به مردمشناسی اسلامی از مراکش تا افغانستان و ایران داشت و همین انگیزهی بیحدوحصر به منشاء نژادها و فسیلها و کشف سرنخهایی از گذشتگان بود که او را در سال ۱۳۲۸ به خاک ایران رساند؛ جایی که اولین آثار دوران پارینهسنگی با تلاشهای او پیدا شدند.
کارلتون استیونز کوون، انسانشناس و مدیر موزه قومشناسی دانشگاه پنسیلوانیا در دفتر کارش. نخستین اکتشافات باستانشناسی عصر پارینهسنگی در ایران به همت او انجام گرفتند
اگرچه تاریخچهی کاوشهای باستانشناسی در ایران با کاوشهای پژوهشگران فرانسوی در تپههای شوش شروع شد، اما کارلتون کوون بود که با اکتشافات خود در غارهای بیستون، کمربند و هوتو در سال ۱۳۲۸، توانست برای نخستین بار به بقایای انسانی بازمانده از عصر پارینهسنگی دست پیدا کند.
کارلتون کوون در حفاریهای خود در غار کوچک بیستون توانست به آثار ارزشمندی از عصر پارینهسنگی میانه (از ۳۰۰ تا ۳۰ هزار سال قبل) دست پیدا کند. او در این سلسله حفاریها که دو هفته به طول انجامید، هزاران دستساخته و قطعاتی از بقایای جانوری کشف کرد. کارلتون کوون پس از بررسی این ابزارها، تعدادی از ابزارهای روتوششده به همراه چند تراشه، سنگ مادر و برخی بقایای استخوانی را برای بررسیهای بیشتر به همراه برد. او در بین استخوانهایی که کشف کرده بود، قطعاتی از استخوان ساعد انسان و یک دندان پیشین را شناسایی کرد. کارلتون کوون بعدا با بررسی دقیق، این استخوان ساعد را به نئاندرتالها نسبت داد. به عقیدهی او، دندان نیز باید متعلق به انسان نئاندرتال بوده باشد. با این حال، در بازنگریهایی که سال ۱۳۵۰ انجام گرفت، دندان به گاوسانان نسبت داده شد؛ اما استخوان ساعد را همچنان متعلق به نئاندرتالها تشخیص دادند.
سپس کارلتون کوون غارهای کمربند و هوتو در نزدیکی دریای خزر را کاوش کرد. در این غارها نیز مجموعهای از دستساختههای سنگی، شاخ، صدف، قلوهسنگ و بقایای جانوری کشف شدند. با این حال، شاید مهمترین یافتهی کارلتون کوون در این سلسله اکتشافات، برخورد با نمونههایی از تدفینهای اولیه و ثانویه باشد.
همزمان با کاوشهای کارلتون کوون در ایران، ابداع تکنیک «تاریخگذاری رادیوکربن» انقلابی در تکنیکها و روشهای باستانشناسی پدید آورد. کارلتون کوون نیز از این فرصت بهره برد و با تکنیکهای جدید، نمونههای بهدستآمده از غارهای هوتو و کمربند را تاریخگذاری کرد. او توانست با این تاریخگذاری، حضور قبایل شکارچی گردآور (انسانهای مدرن) در دورههای پارینهسنگی میانی و فراپارینهسنگی در ایران را به اثبات برساند و آثار درخورتوجهی از این دورههای باستانی کشف کند. او بعدها یافتههای خود را در چند مقاله به چاپ رساند که به عقیدهی کارشناسان تا همین حالا، یعنی بعد از گذشت بیش از نیم قرن قابل استناد هستند.
ادامه دارد...
پینوشتها:
- ما انسانهای مدرن (هوموساپینسها) دارای جهش ژنتیکی هستیم که به ما امکان سازگاری با دود آتش و قابلیت تحمل سموم حاصل از آن را داده است. در واقع، تفاوت در «گیرندههای آریل هیدروکربن (PAHs)» که تنظیمکنندهی پاسخ بدن به هیدروکربنهای آروماتیک چند حلقهای بین انسان، نئاندرتالها و دیگر پستانداران غیر نخستی است، ممکن است موجب کاهش حساسیت انسان نسبت به سموم دودی خاصی شده باشد. همین گیرنده ممکن است به انسان امکان تحمل بهتر دود سیگار و دیگر فرآوردههای دخانی را داده باشد.
- نئاندرتالها نخستین نمونههای «غارنگاره» یا «نقاشی غار» روی زمین را پدید آوردهاند. پژوهشگران با بررسی غارنگارههای ۳ غار در اسپانیا نهتنها دریافتند که نئاندرتاله دارای حساسیت هنری بودند، بلکه متوجه شدند که آنها بااختلاف قدیمیترین نقوش هنر غار شناختهشده در جهان را پدید آوردهاند. پژوهشگران در هر سه غار، نقاشیهای سیاه و قرمزی از حیوانات، نقاط و علائم هندسی و همچنین طرحهای شابلون، جای دست و حکاکیهای متنوع را مشاهده کردند. شواهد نشان میدهد که این نقاشان نئاندرتال، بخشی از فرهنگ هنری گستردهتری بودهاند.
- بقایای کشفشده در گورستان باستانی لاشاپیلآسینس، فرانسه، که متعلق به یک نئاندرتال سالخورده مبتلا به التهاب مفاصل و بدون دندان است، نشان میدهد که این نئاندرتال ناتوان و پیر تا مدتها از حمایت اعضای خانوادهاش برخوردار بوده و حتی برخی شواهد نشان میدهد که برخی از اعضای گروه غذاها را برای او میجویدند و در دهانش میگذاشتند. شواهد دیگری نیز همین فرضیه را تقویت کرده و نشان میدهد که نئاندرتالها از بیماران و مجروحان مراقبت میکردند.
- به عقیدهی پژوهشگران، نئاندرتالها گاه مردگان خود را دفن میکردند و برایشان یادبودهایی مانند گل بر جای میگذاشتند. رالف سولکی (۱۹۱۸-۲۰۱۹)، انسانشناس مشهور مؤسسه اسمیتسونین، یکی از اولین پژوهشگرانی بود که این فرضیه را مطرح کرد. سولکی با بررسی «گورهای غار شانیدر» در درهی رود زاب بزرگ، شمال غربی زاگرس (کردستان عراق) دریافت که نئاندرتالها همراهبا مردگان خود گل میگذاشتند.
- تصور بر این است که نئاندرتالها از ۴۰۰ هزار سال قبل به ساخت سکونتگاه میپرداختند. اما با توجه به اینکه عمده مصالح این اقامتگاهها از چوب، پوست حیوانات و شاخ و برگ درختان بودند، امروزه بقایای چنین سکونتگاههایی باقی نماندهاند. با این حال، برخی پژوهشگران، تحقیقاتی انجام دادهاند که نشان میدهد نئاندرتالها مهارت بالایی در ساخت پناهگاههای مورد نیاز خود با توجه به محیط زندگی و ابزارها و مصالح قابل دسترس داشتهاند.
- بررسی ژنوم انسانهای مدرن کنونی نشان میدهد که هر کدام از ما بین ۱ تا ۵ درصد از DNA خود را از نئاندرتالها به ارث بردهایم. هر چند این میراث در گذشته یک ویژگی تکاملی محسوب میشده و موجب بقای ما تاکنون شده است؛ اما همین میراث نیز موجب افزایش خطرات ابتلا به لختهشدن خون و سکته مغزی، افسردگی، آسیبهای پوستی، اعتیاد به نیکوتین و حتی سوءتغذیه ناشی از عدم تعادل تیامین در ما شده است.
- . ایوان تورک، باستانشناس آکادمی علوم و هنر اسلوونی در سال ۱۹۹۵، فلوت باستانی از جنس استخوان خرس غارنشین را در محلی به نام «دیوژِ باب» در اسلوونی پیدا کرد که ۴۳٫۱۰۰ ساله قدمتگذاری شد و از همان زمان نیز به «فلوت نئاندرتال» شهرت دارد. تورک و همکارانش عقیده دارند که این استخوان با توجه به حفرههای متعدد و فضای تهی میانی، بهعنوان نوعی آلت موسیقی توسط نئاندرتالها مورد استفاده قرار میگرفته است.
- قبلا تصور میشد که نئاندرتالها تنها از تنپوشهای شنلمانند از پوست حیوانات مختلف برای گرمنگهداشتن خود استفاده میکردند و برای محافظت از پاها نیز از پاپوشهای سادهای بهره میبردند؛ اما کشف سوزنی از جنس استخوان در غار دنیسووا در سیبری، این فرض را مطرح کرده که دنیسوواها که همزمان با نئاندرتالها زندگی میکردند، البسه و تنپوشهای خود را میدوختند. به این جهت، دور از انتظار نیست که تصور کنیم، نئاندرتالها نیز خود فنون دوزندگی را به دست آورده یا اینکه از دنیسوواها گرفته باشند.
- پلاکهای دندانی نئاندرتالها نشان میدهد که این انسانهای باستانی برای التیام دردها و عفونتهای خود از ترکیباتی حاوی اسید سالیسیلیک (از ترکیبهای ضروری آسپیرین) و پنی سیلیوم (که در ساخت پنیسیلین از آن استفاده میشود) بهره میبردند.
- پژوهشگران در اکتشافات سال ۲۰۱۰ در «پناهگاه سنگی آنتون» و «غار آویونیس» در جنوب اسپانیا، شواهد متعددی از هنر نئاندرتالها را کشف کردند؛ از جمله گوشماهیهایی که با رنگهای طبیعی به رنگ نارنجی رنگآمیزی شده بودند و همینطور صدفهای حلزونی که احتمالا بهعنوان رنگدان یا تختهرنگ به کار میرفتند و در آن، بقایای رنگهای سیاه و قرمز به چشم میخورد. این دستساختههای باستانی بین ۴۵ تا ۵۰ هزار قدمتگذاری شدند.
نظرات