ارزش هنر غار برای مردمان عصر پارینه سنگی و انسانهای امروزی
در سال ۱۹۴۰، چهار نوجوان به یکباره از فرانسهی تحت اشغال آلمانها وارد عصر پارینهسنگی شدند. آنطور که از ماجرا میدانیم (روایتهای مختلفی از این ماجرا در دست است)، این نوجوانان در جنگلی در نزدیکی روستای مونتینیاک در شهرستان دوردون، متوجه گمشدن سگشان میشوند. بعد از جستجوهای زیاد متوجه میشوند که سگشان درون چالهای افتاده است. این نوجوانان با روحیهای بهمانند تَنتَن (شخصیت ماجراجوی مجموعه داستانهای مصور) که قاعدتا بهخوبی با آن آشنا بودند، وارد دالانی به عمق ۱۵ متر شدند. آنان نهتنها سگ خود بلکه چیزهای دیگری را هم پیدا کردند، خصوصا در بازدیدهای بعدی از غار که با چراغهای پارافینی بازمیگشتند.
دالانی که نوجوانان فرانسوی از آن گذشته بودند به غاری منتهی میشد که روی دیوارهها و سقف آن نقاشیهایی با رنگ روشن از حیوانات ناشناختهای به چشم میخورد که برای مردمان دوردون در قرن بیستم، جانورانی ناشناخته بودند. در این غار نقوشی از گاومیش، شیر و نیاگاو با دقتی حیرتانگیز نقاشی شده بودند. بعدها یکی از پسران گفته بود که با مشاهدهی این نقاشیها، بهتش زده بود. گروه نوجوانان که به وجد آمده بودند، به همهجای غار سرک کشیدند و بهگفتهی یکی از پسران، همچون گروهی از وحشیان شروع به رقصیدن کردند. دیگری به یاد میآورد که نقوش حیوانات در نور چراغدستیهایشان گویی به حرکت در میآمدند. دیگری نیز گفته بود که کاملا دیوانه شده بودند. گرچه هوای خفه و دیاکسید کربن زیاد غار شاید بتواند این وضع و حال عجیب نوجوانان را توجیه کند.
مجموعه غارهای لاسکو در جنوب غربی فرانسه در نزدیکی دهکده مونتینیاک، شهرستان دوردون قرار دارند
آنچه در سطور قبل مطالعه کردید، ماجرای کشف غار مشهور لاسکو بود که سرانجام به روی عموم بسته شد. این غار در زمان خود و دههها بعد توجه عموم مردم و دانشمندان و باستانشناسان و حتی هنرمندان را به خود جلب کرده و بدل به غاری توریستی شده بود. نقل است که پابلو پیکاسو پس از بازدید از این غار به وجد آمده و به همراهانش گفته بود: «آنان همهچیز را ابداع کرده بودند!» اما بهدلیل بیم مقامات از تخریب آثار هنری بر اثر دیاکسید کربن حاصل از بازدم مراجعان و درنتیجه رشد قارچها در دیوارههای غار، لاسکو در سال ۱۹۵۵ برای همیشه به روی عموم بسته شد. اتفاقی که برای غار شووه نیز تکرار شد و این غار نیز از زمان کشف در سال ۱۹۹۴، روی عموم بسته شد.
به هر حال، اکنون که نزدیک به یک قرن از کشف این غار شگفتانگیز میگذرد، میدانیم که غار لاسکو درواقع بخشی از یک پدیدهی جهانی بود که به آن «غارهای تزئینشده» گفته میشود. چنین غارهایی بهجز قطب جنوب در همهی قارههای کره زمین کشف شدند. درواقع، تنها ۳۵۰ غار اینچنینی در اروپا (که تعداد زیادی از آنها در فرانسه و اسپانیا در رشته کوههای پیرنه قرار دارند) کشف شدند. حتی همین اواخر در سالهای ۲۰۱۸ و ۲۰۱۹ نیز غارهایی به ترتیب در جزیرهی بورنئو (اندونزی) و کرواسی کشف شدند. با وجود فاصلهی زیادی که این غارها به هم داشتهاند، باز هم تماما دارای تزئینات مشابهی هستند. در این غارها اثر دست انسان یا همان نقوش استنسیل (شابلون)، نقوش انتزاعی با تکنیکهای قلمزنی و قطع خطوط تصویر (طراحی روی طراحی) از حیوانات بزرگجثهای از گوشتخواران و گیاهخواران متعدد (که اکثرشان اکنون منقرض شدهاند) نقاشی شدند.
پابلو پیکاسو گفته بود، آنان همهچیز را ابداع کرده بودند
البته تمام این نقوش در هر کدام از غارهای تزئینشده وجود ندارند، در برخی از غارها تنها اثر دست و نقوش حیوانات بزرگجثه نقاشی شدهاند. دیرینهشناسان عقیده دارند که این نقوش تماما توسط اجداد دور ما (انسانهای مدرن) خلق شدهاند. هرچند تابهحال، نقاشی یا غارنگارهای از انسان در حال نقاشی و حتی در خود نقوش کشف نشده است. موجودات شبیه انسان که برخی از باستانشناسان از آن بهعنوان «انساننماها» یاد میکنند در حاشیهی برخی از تابلوهای سنگی در کنار شمایل حیوانات دیده میشوند. منظرهی چاه در غار لاسکو، یکی از غارنگارههای مشهور است که در آن تصویر موجودی شبیه به انسان نقاشی شده است. اما در مقابل، حیوانات با جزئیات خارقالعاده و تاحدی ماورای طبیعی به تصویر کشیده شدهاند و معدود نقوشی که از انساننماها در غارها دیده میشوند حتی چهره نیز ندارند.
این بدون شک بهدلیل وضعیت تاریخی خاص ما انسانهای عصر مدرن است که تقریبا ۲۰ هزار سال با خلق این نقاشیها فاصله داریم و همین نیز تأثیر عجیبی روی ما دارد. ما انسانها، در سال ۲۰۰۲ وارد «عصر سلفیها» شدیم؛ دورهای که گویی همه به یکباره شیفتگی بیحدوحصری به عکس خود پیدا کردند. در سال ۲۰۱۶ آمریکاییها حتی رئیسجمهوری را به دنیا معرفی کردند که خودش از بهترین نمونههای خودشیفتگی بود!
خودشیفتگی بهندرت میتواند بدل به اختلال روانی شود. اما موضوع برای این مرد (دونالد ترامپ) تفاوت دارد، او چنان شیفتهی خودش است که روی دیوار باشگاههای گلفش (حداقل چهار باشگاهش) عکسهای ساختگی خود روی مجله تایم را نصب کرده است. مهمتر از همهی اینها، سیارهی خودمان زمین اخیرا به ما «اخطاریه تخلیه» داده است؛ یخهای نواحی قطبی بهسرعت در حال ذوب شدن هستند. ساکنان نیمکره جنوبی بهدلیل تغییرات آبوهوایی به نیمکره شمالی سرازیر شدهاند که بهلحاظ کشاورزی از وضعیت بهتری برخوردار است. تابستان امسال دمای هوای شهر پاریس رکوردشکنی کرد و برای اولین (از زمان بهکار گرفتهشدن ابزارهای سنجش دما) به ۴۲٫۶ درجه سانتیگراد رسید.
به این جهت، میتوانید این علاقهی ناگهانی ما به هنرهای غار یا غارنگارهها را نمونهای دیگر از شیفتگی نوجوانی بدانید که از فرانسهی تحتاشغال آلمان نازی به غار لاسکو وارد شده بودند. مقالاتی در نیویورکتایمز خوانندگان پریشان احوال را ترغیب به مراقبه، پیادهروی در طبیعت و ماساژ و یوگا میکنند، اما همهی اینها اهمیتی ندارند. در عوض، میتوانیم با انداختن خود به چالهی خرگوش دنیای دیرینه-باستانشناسی اندکی از این دنیا فاصله بگیریم. آنچه باعث میشود غارنگارههای عصر پارینهسنگی اینچنین برای ما مبهوتکننده باشند، نیاکان نسبتا عاری از خودشیفتگی ما هستند. نیاکانی که به درون غارهای صعبالعبوری رفتهاند تا برخی از ارزشمندترین آثار هنری جهان را خلق کنند و حتی به خود زحمت امضا کردن پای اثرشان را هم ندادند!
غار کیوا دیلاس مانوس یا غار دستها در آرژانتین
نقاشیهای غار تأثیر ژرفی بر بینندگان قرن بیستم از جمله کاشفان جوان لاسکو داشت، دستکم یکی از آنان طی زمستان ۱۹۴۰-۱۹۴۱ در دالانی منتهی به غار خیمه زد تا خرابکاران و شاید آلمانیها به آن آسیبی نرسانند. مراجعان برجسته نیز واکنشهای مشابهی داشتند. آمده اوزنفان، نقاش سبک کوبیسم و منتقد هنری در سال ۱۹۲۸ پس از مشاهدهی این غارها نوشت:
آه، آن دستان، آن شمایلِ دستان که در غار با گِل اُخری شابلون شدهاند! بروید و ببینیدشان، قول میدهم تجربهای بینظیر داشته باشید.
اوزنفان تا به بدینجا پیش رفت که آثار هنرمندان عصر پارینهسنگی را با آثار هنر مدرن مقایسه کرد. جکسون پولاک، نقاش سبک اکسپرسیونیسم آبستره نیز با گذاشتن اثر دست در حاشیهی حداقل دو اثر خود، از این هنرمندان گمنام عصر پارینهسنگی تجلیل به عمل آورد. گزارشهایی در دست است که پابلو پیکاسو قبل از فرار از اسپانیا در سال ۱۹۳۴، از غار آلتامیرا دیدن کرده و اظهار داشته بود:
ورای غار آلتامیرا، همهچیز تنها انحطاط است و بس.
البته، هنرهای غار از همان ابتدا سوالات بسیاری را به ذهنها متبادر کردند، اینکه مفهوم این آثار هنری چیست؟ چه کسی مخاطب این آثار بوده؟ قرار بود که از آن چه برداشتی شود؟ پسرانی که غار لاسکو را کشف کردند از یکی از معلمان خود این سؤال را پرسیده بودند و او نیز به آنری بریل، باستانشناس، مردمشناس و کشیش کاتولیک و آشنا به انواع هنرهای ماقبل تاریخی مراجعه کرده بود. گاهی از آنری بریل مشهور به آبه بریل بهعنوان «پاپ ماقبل تاریخ» نیز یاد میشود. البته همانطور که انتظار نیز میرفت، بریل تفسیری جادویی-مذهبی از این نقاشیها داشت. او در تفسیر عملیتری نیز این ایده را مطرح کرد که حیوانات نقاشیشده در غار به شیوهای جادویی حیوانات واقعی را (به غار) میکشاندند تا توسط انسانها شکار شده و خوردهشدنشان راحتتر شود.
متأسفانه باید به عرض آبه بریل برسانیم که این فرضیهی او سراسر خطا بوده است. پژوهشها نشان داده، حیواناتی که روی دیوارههای غار نقاشی شده بودند از آن دست حیواناتی نبودند که هنرمندان عصر پارینهسنگی از آنان تغذیه میکردند. بهعنوان مثال، باید گفت هنرمندان غار لاسکو از گوشت گوزن میخوردند و قاعدتا رغبتی به خوردن حیوانات گوشتخواری که روی دیوارههای غار نقاشی کرده بودند نداشتند. شکار حیوانات درندهی آن عصر با سلاحها و نیزههایی که از سنگ چخماق ساخته میشدند بسیار دشوار و حتی مرگبار بوده است.
امروزه، بسیاری از پژوهشگران تصور میکنند که هیچگاه نمیتوان به پاسخ قطعی در مورد ماهیت این آثار هنری دست پیدا کرد. اگر کنجکاوی محض، آنچه کاشفان لاسکو را وادار به کشف این غار کرد، برای جستجوی پاسخ این سوأل کافی نیست، یک تمثیل اخلاقی هم داریم که میتوانیم به غار لاسکو تعمیم دهیم. اندکی پس از کشف این غار، یک پسر یهودی دستگیر شده و بههمراه والدینش راهی بازداشگاهی میشد که قرار بود از آنجا به اردوگاه کار اجباری بوخنوالد فرستاده شود. اما بهطرز معجزهآسایی توسط صلیب سرخ فرانسه نجات یافت و از اسارت گریخت. او بدل به شاید تنها شخصی روی کره زمین شد که هم شاهد جهنم فاشیسم قرن بیستم و هم بقایای آثار هنری عصر پارینهسنگی بود.
تا بهحال هیچ نقاشی از انسان در غارنگارهها یافت نشده است
چنانچه از سوابق باستانشناسی میدانیم، عصر پارینهسنگی دورهی صلح نسبی در میان انسانها بوده است. بدون شک جنگ و نزاع و کشتارهایی میان انسانها وجود داشت، اما این دوران حداقل ۱۰ هزار سال قبل از اختراع جنگ به شیوهی نوین آن یعنی «فعالیت جمعی سازمانیافته» بود. آثار هنری غارها نشان میدهد که انسانها روزگاری کارهای بهتری برای پر کردن اوقات فراغت خود داشتهاند.
فرض را بر آن مینهیم که آنان بهراستی انسان بودند، اما در گالریهای هنری و غارنگارههای سراسر جهان چهرهها و موجودات دوپای کمی به چشم میخورد تا از این فرض کاملا مطمئن باشیم. اگر نقاشان عصر پارینهسنگی میتوانستند حیوانات را چنین طبیعی نقاشی کنند، چرا خود نقاشان را نمیبینیم؟ این غیبت نقاشان عصر پارینهسنگی از تابلوهای باشکوهشان به همان اندازهی علاقهی غیرمعمول ما به آنان عجیب است. ژان کلوت، دیرینهشناس مشهور و نویسنده کتاب «هنر عصر پارینهسنگی چیست؟» تنها چند صفحهای را به این موضوع اختصاص داده و اینطور نتیجهگیری کرده است:
نقش مهمی که حیوانات ایفا میکردند، بهوضوح علت حضور کمرنگ انسان در نقوش است. انسان در دنیای پارینهسنگی، مرکز توجهات نبود.
مقالهی عجیبی از سوی مرکز کنترل و پیشگیری بیماریهای ایالات متحده نیز منتشر شده که حیرت و سرگشتگی ناشی از مشاهدهی تصاویر بسیار واقعگرایانه را گزارش داده و آن را به جذابیت باورنکردنی حیوانات وحشی (البته در آن دوران حیوانات غیروحشی یا اهلی وجود نداشتند) برای انسانها نسبت داده است. در حاشیه قرارگرفتن نقوش انسانی در نقاشیهای غار حاکی از آن است که حداقل از دیدگاه انسان، بازیگران اصلی نمایش زندگی دوران پارینهسنگی حیوانات بزرگجثه مختلف اعم از گوشتخواران و گیاهخواران بودهاند. بنابراین با فقر حیوانات بزرگجثه در دنیای ما، تصور اینکه روزگاری این پستانداران بزرگجثه آنقدر فراوان بودند، واقعا دشوار است. در آن دوران، حتی حیوانات گیاهخوار نیز میتوانستند برای انسان خطرناک باشند. وقتی به اسطورهشناسی رجوع کنیم، به گاومیش هیولاواری برمیخوریم که ایزدبانوی دورگا در اساطیر هندوستان کُشت یا مینوتور، هیولایی با سر گاو و بدن انسان در اساطیر یونان که تنها با بهدامافتادن در هزارتویی که اتفاقا آن هم نوعی غار بود مغلوب میشد.
نقاشی «منظره چاه» در غار لاسکو. علاوه بر تفسیر شَمَنی-جادویی، اخیرا برخی پژوهشگران تعبیر رویدادی نجومی را نیز از این غارنگاره داشتهاند
به همان اندازه که گیاهخوارانی مانند نیاگاو (گاوهای غولپیکری که اکنون منقرض شدند) میتوانستند برای انسان خطرناک باشند، گوشتخواران کُشنده نیز میتوانستند ناخواسته برای انسان و خویشاوندانشان مفید باشند. بهعنوان مثال، این جانوران درنده گاهی لاشهی نیمهخوردهی شکار خود را برای انسانها باقی میگذاشتند. در عصر پارینهسنگی حیوانات بزرگجثه فراوانی زندگی میکردند و انسانها هم دلایل زیادی داشتند که همواره مراقبشان باشند. برخی از این حیوانات بعد از بهدامافتادن توسط دستهای از انسانها میتوانستند شکار شوند. در مقابل، بسیاری از حیوانات درنده هم قابلیت خوردن انسانها را داشتند و به هر دو دلیل، انسانها باید کاملا حواسشان به این حیوانات میبود.
حال، با وجود رابطهی مرگباری که میان انسانهای عصر پارینهسنگی و حیوانات بزرگالجثه وجود داشته، دانشمندان قرن بیستم هنر غار را بهنوعی گواهی بر پیروزی ما انسانها دانستهاند! یکی از مورخان مشهور هنر که خود از دست نازیها گریخته، غارنگارهها را «نماد بزرگ معنوی» دانسته و گفته بود:
انسان در این دوران از حالت جانوری خود خارج شد و بهجای آنکه مغلوب حیوانات باشد، بر آنان چیره شد.
اما چهرهی جانوران دوپایی که در غارهای لاسکو و شووه دیده میشوند، هیچ نشانی از چنین پیروزی ندارند. براساس استانداردهای زمان ما، این موجودات دو پا درمقابل حیواناتی که خودشان ترسیم کردند، بسیار ناچیز و ضعیف به تصویر کشیده شدند. حال، حتی در صورتی هم که این موجودات (انسانها) بدون چهره واقعا پیروزی خود را نقاشی کرده باشند بازهم هیچوقت به واقعیت ماجرا پی نخواهیم برد.
اما برای درک حس و حال هنرمندان غار و نگرش آنان نسبت به جهان پارینهسنگی، سرنخی داریم. درحالیکه باستانشناسان میخواهند هنرهای ماقبل تاریخ را «جادویی-مذهبی» یا «شَمَنی» بدانند، امروزه بینندگان سکولارتر بیپردهتر به ماجرا نگاه میکنند. بهعنوان مثال، زمان و مکان نقاشیها را عوض کنیم و به دوران میانسنگی و هنر آن دوره در هندوستان رجوع کنیم. در آثار این دوره نیز نقوش کمی از انسان ترسیم شده است. همان معدود نقاشیهایی که از انسان نیز در دست است، بهعقیدهی بینندگان مدرن، نقوشی کمیک، جانورسان یا گروتِسک به شمار میروند.
نقاشیهای غار شووه در جنوب فرانسه
بهعنوان مثال، نقاشی مشهور «منظره چاه» یا همان مرده پرندهای در غار لاسکو را در نظر بگیرید که مردم لاغر اندامی را به تصویر کشیده که با ضربهی مهلک یک گاومیش نقش زمین شده است. جوزف کمبل با تعبیری جادویی-مذهبی این غارنگاره را شرح داده و عنوان میکند، گاومیش با نیزهای شکمش دریده شده و جلوی انسان بهزمینافتاده ایستاده است. انسان (تنها چهرهای که در غار ترسیم شده) در خلسهای شَمَنی فرو رفته است. او نقاب پرندهای پوشیده و تکه چوبی روی زمین در کنار پاهایش افتاده و در کنارش یک گرز یا چماق دیده میشود که نوک آن به پرندهای میماند. پشت سر شَمَن بهزمینافتاده هم کرگدنی دیده میشود که ظاهرا حین مدفوع کردن دارد محل را ترک میکند.
کافی است عبارات شمن و شمنباوری را از این تفسیر خارج کنیم، به این ترتیب آنچه باقی میماند تنها شرحی از تعاملات روزمره میان انسان و دو جانور بزرگجثه است. اما آیا واقعا این موجود انساننما به حالت خلسه فرو رفته یا اینکه فقط مقهور قدرت و زیبایی حیوانات شده است؟ چه چیزی باعث میشود که او را شمن بپنداریم؟ بیگمان دلیل آن همان نقش پرنده است. دیرینهانسانشناسان از دیرباز با مطالعات گستردهای که از فرهنگهای شمنی سیبری داشتهاند، نقوش پرنده را با شمنباوری مرتبط دانستهاند. به همین ترتیب، چهرهی دیگری که در غار تریس فِرس فرانسه نقاشی شده نیز همین برچسب شمنی را خورده است.
چنانچه جودیت تورمن در مقالهی خود که الهامبخش ورنر هرتسوک برای ساخت فیلم مشهورش «غار رؤیاهای فراموششده» شد، مینویسد:
هنرمندان عصر پارینهسنگی، با وجود علاقه وافرشان به طبیعتگرایی، بهندرت خود را به تصویر کشیدند و وقتی هم تصمیم به این کار میگرفتند، با چنان بیرحمی این کار را میکردند که رنگ و بوی تمسخر به خود میگرفت.
اما آنان بهجز خودشان چه کسی را دست انداخته بودند؟ شاید فقط خودشان را و شاید به تعبیری ما فرزندانشان را! البته ممکن است واکنش ما به هنر عصر پارینهسنگی هیچ ارتباطی به نیت و حس و حال و عواطف هنرمندان آن روزگار نداشته باشد. بااینحال، دلایل محکمی داریم که باور داشته باشیم، مردمان پارینهسنگی حس شوخطبعی وافری داشتهاند که البته با آنچه ما تصور میکنیم تفاوت داشته است. از این گذشته، بهنظر میرسد ما و آنان حساسیت زیباییشناختی یکسانی داشتهایم، حداقل از واکنشهای ما به تصاویری که از عصر پارینهسنگی باقی مانده اینطور مشهود است.
در مورد شوخیهای احتمالی، باید به گزارشی از زمینشناسان رجوع کنیم که سال گذشته منتشر شد. زمینشناسان یک سری از ردپاهای فسیلشده را در نیومکزیکو کشف کرده بودند. در کنار ردپاهای یک تنبل غولپیکر، ردپاهای کوچک انسان نیز به چشم میخورد که گویی تعمدا سعی داشتند قدمهای بلندی بردارند و این حیوانات را از فاصلهی نزدیکی تعقیب کنند. اما به چه دلیل چنین کردند، آیا این کار را به قصد تمرین شکار انجام دادند؟ یا چنانچه یکی از نویسندگان علمی در نشریه آتلانتیک نوشته، ممکن است این حرکت نوعی بازیگوشی بوده باشد، شاید تعدادی بچه به قصد آزار و اذیت تنبلها را دنبال کرده باشند.
سپس «ونوسهای منهدمشونده» بسیار مرموز را داریم که نمیتوان هدف سازندگانشان را بهدرستی فهمید و ناگزیر جایی بین مقاصد آئینی-مذهبی و شوخی جای گرفتهاند. باستانشناسان در دههی ۱۹۲۰ در جمهوری چک کنونی، یک کارگاه سفالگری از عصر پارینهسنگی را کشف کردند که در آن به سفالهای کوچکی از حیوانات و همینطور زنانی چاق با اندامهای مضحک و البته بدون چهره برخوردند. در ابتدا این ونوسها نماد باروری یا نمونههایی از هنر مستهجن عصر پارینهسنگی به شمار میرفتند.
چندین نسل از پژوهشگران تمرکز خود را صرف درک این سفالهای تماما شکسته کردند. شاید این سفالهای مرموز به دست پیشهگرانی نابلد ساخته شده بودند و شاید هم کوره حرارتی بیش از حد داده داشته و همین موجب منهدمشدن سفالها شده است! در سال ۱۹۸۹ بود که تیمی از باستانشناسان متوجه شدند، این سفالها تعمدانه بهگونهای ساخته شدند که هنگام حرارتدادهشدن منهدم شوند؛ چیزی که مورخان هنری از آن بهعنوان «آتشبازی پارینهسنگی» یاد میکنند. به این ترتیب، این سفالها را باید اولین نمونهها از آثاری دانست که تنها برای نابودشدن خلق شدهاند.
میتوانیم به رفتار مردمان پارینهسنگی نیز بنگریم که به هیچوجه نمیتوانند راهنمایی برای اجداد دور ما باشند، اما ممکن است سرنخهایی در مورد قابلیت شوخطبعی آنان به دست بدهند. روانپزشکان تکاملی در این مورد متذکر شدند، انسانشناسانی که با قبایل جداافتاده مانند بومیان قرن نوزدهمی استرالیا ارتباط برقرار کردند، متوجه شوخیهایی میان آنان شدند که قابل درک بودند. علاوه بر این، انسانشناسان گزارش دادهاند، بسیاری از اقوام شکارچی-گردآور باقیمانده بهشدت «مساواتخواه» هستند و برای تحقیر هر کسی که از چارچوبها تخطی کند، به طعنه و تمسخر روی میآورند.
یکی از شکارچیان کالاهاری در سال ۱۹۶۸ به ریچارد بی.لی، انسانشناسان مشهور کانادایی گفته بود:
وقتی جوانی گوشت زیادی را شکار کند، خود را رئیس یا مرد بزرگی متصور میشود و بقیه را به چشم خادمان و نوکرانش میبیند. نمیتوانیم چنین چیزی را بپذیریم. کسی که به خود مینازد را نمیپذیریم، چون روزی غرورش باعث میشود کسی را بکشد. به این جهت، همواره گوشتی که او شکار کرده را بیفایده و منفعت به حساب میآوریم. به این ترتیب، قلب او را آرام کرده و رامش میکنیم.
برخی از شکارچیان منتظر تمسخر سایرین نمیمانند و بهجای آن، بهمحض بازگشت به اردوگاه، خودشان عملی که انجام دادهاند را خوار و ناچیز میشمارند. آنچنان که از رفتارهای انسان میدانیم، همواره تمسخر خویش راهکاری برای محافظت از خود بوده است. احتمالا در عصر پارینهسنگی، انسان به اعمال و نیت سایر انسانها کمتر فکر میکرد و بیشتر توجهش معطوف حیوانات بزرگجثه بود. آیا گله گاومیش برای آب خوردن در فلان جویبار توقف خواهد کرد؟ آیا شیرها به گاومیشها حمله میکنند؟ آیا امکانپذیر است که بدون خطر به باقیمانده لاشهی گاومیشها نزدیک شد؟
ممکن است این شوخی که از هنر عصر پارینهسنگی به یادگار مانده، ناشی از درک انسان از جایگاهش در دنیا بوده باشد. اجداد ما حداقل در مقایسه با حیوانات بزرگجثه، در زنجیرهی غذایی جایگاهی پائین داشتند و درعینحال، بهخوبی قادر به درک این پَستی جایگاه خویش بودند. آنان میدانستند که خودشان برای حیوانات دیگر حکم گوشت را دارند و اگر به قضیه خوب فکر کنید (و البته کمی هم حس شوخطبعی داشته باشید) قطعا خندهتان خواهد گرفت!
غار آلتامیرا در اسپانیا
مردمان عصر پارینهسنگی مطمئنا با آن هنری که از آنان میشناسیم، میتوانستند انسانهای واقعگرایانهتری نسبت به شکلهای چند خطی را به تصویر بکشند؛ انسانهایی با صورت، عضله و منحنیهایی که برآمدگیهای شکم در دوران بارداری یا چربیهای دور بدن را نشان بدهند. روی سفالهایی که کفِ غار لا مارش فرانسه کشف شدند، چهرههایی حکاکی شده که برخی کلاه بر سَر دارند. قدمت این سفالها بین ۱۴ هزار تا ۱۵ هزار سال تخمین زده شده است. سپس چهرهی سهگوش زنانهای را داریم که روی عاج فیل حکاکی شده و در اواخر قرن نوزدهم در فرانسه کشف شد و بهتازگی قدمت آن تا ۲۴ هزار سال برآورد شده است. از همه مهمتر تندیسهای ایزدبانوی ونوس را داریم که در همان زمان در نواحی مختلف اوراسیا ساخته شده بودند. اما همهی اینها کوچک بودند و ظاهرا برای این ساخته شده بودند که بهمانند بلاگردانها و طلسمها همیشه همراهشان باشند؛ درمقابل، آثار هنری غار چنین نبودند، بلکه غارنگارهها برای همیشه در غاری باقی میماندند.
اما جذابیت غارهها چه بوده است؟ آیا در آن روزگار، غارها را بهمانند گالریها و نمایشگاههای هنری میدیدند که برای هنرمندان مکانی مناسب بودند؟ تصور نمیشود اینطور بوده باشد. در حقیقت، هیچ شواهدی از سکونت مستمر انسان در غارهای تزئینشده پیدا نشده و قطعا هیچ شواهدی از زندگانی مستمر انسانها در ژرفترین، صعبالعبورترین و باریکترین غارها نیز پیدا نخواهد شد. به این جهت، «هنرمندان غار» را نباید با «غارنشینان» اشتباه بگیریم.
آبه بریل تفسیری جادویی مذهبی از نقاشیهای غار داشت
شاید اصلا لازم نباشد که هنر غارها را از دیگر آثار هنری آن عصر متمایز بدانیم. درواقع، هنر غارها از طریق فرایندی سادهای به ما رسیده است. آثار هنری که در فضای باز ساخته شدهاند مانند کتیبهها و تندیسهای سنگی بهوسیلهی عوامل طبیعی تخریب شدهاند. ظاهرا مردمان عصر پارینهسنگی برای دهها هزار سال با گِل اُخری روی سطوح مختلفی از جمله چرم حیوانات، همچنین بدن و صورت خود نقاشی میکرده و از همین مصالح نیز برای نقاشی روی غارها بهره میبردند. تنها تفاوت این است که نقاشیهای غار بهدلیل اینکه از باد، باران و تغییرات آبوهوایی به دور بودهاند برای چنین مدت طولانی دوام آوردهاند. به این جهت، غارها را باید انبارهای ایدئالی بدانیم. غارها، همانطور که آوریل نورل، باستانشناس سرشناس میگوید، خُردجهانهای بامزهای بودند که از نقاشیها محافظت کردهاند.
بسیار خوب، در صورتی که این فرض را بپذیریم، چنانچه نقاشان غار لاسکو از خصوصیت نگهدارنده غارها آگاه بودند، آیا بازدیدهای بعدی از همان محل را چه توسط خودشان و چه دیگران پیشبینی کرده بودند؟ پیش از هجوم (اقوام) تمدن به سرحدات و قلمروی قبایل شکارچی-گردآور، آنان مردمانی غیرمهاجم بودند که چون آوارگان همواره برای یافتن غذا درحال گذار و کوچ بودند. آنان بهدنبال مهاجرتهای فصلی حیوانات و رسیدن میوهها و احتمالا حتی گریز از فضولات انسانی که در اطراف سکونتگاههایشان انباشته میشد از جایی بهجای دیگر کوچ میکردند. این مهاجرتهای کوچک با تغییرات آبوهوایی در شاخ آفریقا شدت گرفتند و در نهایت منجر به مهاجرت از قارهی آفریقا به شبهجزیره عربستان و از آنجا به سایر نقاط جهان شدند.
با این جابهجاییها و دگرگونیهای بسیار، این امکان وجود دارد که افراد پارینهسنگی بازگشت خود یا سایر انسانها (البته با بهرهبردن از تخیلی قویتر) را نیز به غارهای تزئینشده پیشبینی کرده باشند. اگر چنین باشد، باید هنر غار را بهمانند «کارتهای حافظه» بدانیم و نقاشیهای درون آن را اطلاعاتی بدانیم که نهتنها این پیام را به ما میرساندند که «بله ما اینجا بودیم و اینها هم حیواناتی که بهشان برخوردیم.» بلکه «ما نیز موجوداتی بهمانند شما بودیم و این هم آنچه میدانیم.»
دیدارهای متعدد گروههای مختلف در بازهی زمانی بسیار طولانی، ممکن است دلیل حس حرکت در نقاشیهای غار باشد که پسران ماجراجوی فرانسوی و سایر بازدیدکنندگان از غار شرح دادهاند. البته پای عمل خارقالعاده و ماورای طبیعی در میان نبوده است. وقتی بهتر به غارنگارهها بنگرید، متوجه میشوید که نقوش حیوانات از خطوط روی هم (طراحی روی طراحی) شکل گرفتهاند؛ موضوعی که حاکی از آن است که تازهواردها روی خطوطی که قبلا ترسیم شده بودند نقاشی کردهاند؛ کمابیش همان کاری که کودکان برای آموختن حروف الفبا با نوشتن از روی آن انجام میدهند. بنابراین غارها صرفا موزه و نمایشگاه نبودند، بلکه مدارس هنری بودند که در آن نقاشی آموخته میشد و نقاشان یاد میگرفتند که از مهارتهای خود برای نقاشی روی غارها استفاده کنند.
نقوشی از شیر، کرگدن، گاومیش که با زغال چوب در غار شووه نقاشی شدهاند و حدود ۳۰ هزار سال قدمت دارند
به این ترتیب و با این فرایند و به یاری چراغهای کمسو، تصاویر متحرک پدید آمدند. هنگامی که انسانها در غارها به حرکت در میآمدند و دیوارهها و سقف غارها را نقاشی میکردند نقوش حیوانات هم با آنان همراه میشدند. همانطور که انسانهای در بازهی زمانی طولانی (بیش از دهها هزار سال) روی نقوش مختلف نقاشی کردند، هنر غار و در غیاب آن، هنر سنگی، بدل به رفتاری جهانی شد.
موضوع دیگر اینکه، غارها نهتنها مکانهای مناسبی برای نگهداری آثار هنری بودند، بلکه مکانهای ایدئالی برای دور هم جمعشدن انسانها تا احتمالا حداکثر ۱۰۰ نفر نیز بودند. از نظر دیرینهانسانشناسانی که به فرضیهی جادویی-مذهبی گرایش دارند، غارها ناگزیر بهعنوان نیایشگاه یا مکان انجام مناسک و آئینهای دینی به کار برده میشدند. از این جهت، غارهای تزئینشده نوعی کلیسای جامع بودند که در آن انسانها با قدرتهای برتر (خدایان) ارتباط برقرار میکردند. هنرهای تجسمی شاید تنها بخشی از دیدنیهای غارها باشند.
اخیرا توجه زیادی به خصوصیات آکوستیکی غارهای تزئینشده و امکان پدیدآمدن صداهای ترسناک در آن بررسی شده است. انسانها درون غارها آواز میخواندند، شروع به خواندن ورد میکردند یا طبل میزدند و به حیواناتی که در اطرافشان زندگی میکردند مینگریستند و حتی شاید وارد عالم نشئگی نیز میشدند. از این جهت، غار مکان ایدئالی برای هذیانگویی و دیوانگی بوده است. شاید انسانهای آن روزگار بهصورت اتفاقی قارچهای توهمزا را نیز پیدا کرده و از آن خورده باشند و در حالت نشئگی و خلسه حیوانات را نقاشی کرده باشند؛ فرضی که با چندین گزارشی که از رفتار بوشمنهای ساکن جنوب آفریقا در دست است همخوانی دارد. بوشمنها با رقص و آواز و موسیقی به حالت خلسه فرو میروند.
به عقیدهی جارد دایموند، انقلاب نوسنگی بدترین اشتباه بشر بود
تزئین هر غار جدید یا بازسازی یک غار قدیمی، نیاز به تلاش جمعی دهها انسان داشته است. باستانشناسان قرن بیستم تمایل داشتند اینطور تصور کنند که این نقاشیها اثر افراد بااستعداد و هنرمندان و شمنها هستند. اما چنانچه گرگوری کورتیس در کتاب خود «نقاشان غار» متذکر میشود، نقاشی غارها کاری جمعی بوده است. برخی تَرکهای غار را صاف میکردند و روی سطوح را برای نقاشی آماده میکردند، برخی داربست میساختند، برخی مصالح لازم برای نقاشی که همان گل اخری بود را فراهم میکردند و برخی نیز وظیفهی تأمین آب و غذای نقاشان را برعهده داشتند.
تجزیه و تحلیل دقیق اثرهای دست متعددی که در بسیاری از غارها وجود دارد، نشان میدهد که مردان، زنان، کودکان و بزرگسالان همگی در غار حضور داشته و در این فعالیت جمعی شرکت کردند. چنانچه کارکرد هنر غار را چیزی جز حفظ حافظه و مکان انجام مناسک و آئینها متصور شویم، باید کارکرد آن را آموختن ارزش همکاری گروهی و تاحدی ازخودگذشتگی برای شکار و دفاع بدانیم. یووال نوح هراری نیز در کتاب مشهورش «انسان خردمند: تاریخ مختصر بشر» روی همین موضوع تأکید داشته که نقش مهمی در تکامل انسان مدرن ایفا کرده است. مهارت و شجاعت فردی قطعا در این راه کمک حال بوده، اما همکاری گروهی و در جمع ماندن و تکروی نکردن هم نقش مهمی ایفا کرده است؛ اینکه هنگام حمله حیوانات خطرناک پراکنده نشوند یا از درخت بالا نروند و کودکان را جا بگذارند. شاید در شرایط همواره دشوارِ سیارهی تحت سلطهی حیوانات، همبستگی و اتحاد از نیاز به شناخت فردی اهمیتی بسیار بیشتر داشته و به همین جهت، حداقل در هنر غار، تأثیر آن بیچهره بودن نقاشیهای انسان بوده است.
تمام نقاشیهای غار، جابهجاییها و رفتوآمدها از غاری به غار دیگر، از تقریبا ۱۲ هزار سال قبل با آنچه اکنون از آن بهعنوان «انقلاب نوسنگی» یاد میشود پایان یافتند. با کمبود گلههای حیوانات و احتمالا خسته از آوارگی، انسانها بهتدریج در دهکدهها و سرانجام در شهرهای محصور با دیوارها سکونت کردند. آنان کشاورزی را اختراع کرده و بسیاری از حیوانات وحشی را که اجدادشان در هنرهای غار به آن صورت مبهوتکننده به تصویر کشیده شده بودند را اهلی کردند. انسانها بعدا بافندگی، فلزکاری را آموختند و سلاحهای تیزتری ساختند. اما آسایش و راحتی، هزینهی گزافی نیز داشت: اموال بهصورت دانههای غلات و گلههای حیوانات اهلی انبار شدند، جامعه به طبقات مختلف تقسیم شد. انسانشناسان به این فرایند «طبقهبندی اجتماعی» میگویند و دقیقا همین نیز باعث شد که انسانها تشویق به جنگ با هم شوند.
جنگ به بردهداری منتهی شد، بهویژه برای زنان قبایل مغلوب، مردان اغلب سَر بُریده میشدند و کل زنان قبیله بهعنوان بردگان و خادمان به یغما میرفتند. مردان حداقل برخی از آنان، وضع و حال بهتری پیدا کردند، فرماندهان به پادشاهان و در نهایت به امپراطوران بدل شدند. هر جا که یکجانشینی و کشاورزی صورت میگرفت، از چین تا آمریکای جنوبی و مرکزی، اجبار و اعمال زور جایگزین همکاری جمعی میان افراد برابر با هم میشد. از این رو است که جارد دایموند، مورخ و نویسنده برجسته، انقلاب نوسنگی را بدترین اشتباه نوع بشر میداند.
درمقابل با این هزینهی گزاف، این انقلاب چهرهها و صورتها را با خود بههمراه داشت: از ایزدبانوهای مادر در عصر نوسنگی خاورمیانه تا تکثیر ناگهانی پادشاهان و قهرمانان در عصر برنز. پیدایش چهرهی انسانها بهنظر یک دگرگونی شخصیتی نیز بود، آن همبستگی و انسجام میان گروههای کوچک جایش را به چیزی داد که حالا به آن خودشیفتگی گفته میشود. پادشاهان و گاهیاوقات همسرانشان اولین کسانی بودند که از مشخصههای برتری شخصی مانند تاج، جواهرات و زیورآلات، بردگان زرخرید و نخوت و تکبر بهرهمند شدند.
قرنها گذشت و خودشیفتگی به سمت و سوی بورژوازی پیش رفت که در اروپای قرن هفدهمی، مردمان این طبقه اجتماعی شروع به نوشتن خاطرات و زندگینامههای خویش کرده و نقاشیهای پرترهای برای خود سفارش دادند. اما حالا در قرن ما، هر کس که توان خریداری یک تلفن همراه را دارد میتواند تصویر خود را منتشر کرده و زودگذرترین افکار و موهومات ذهنی خود را در شبکههای اجتماعی به اشتراک بگذارد و نشان تجاری خاص خود را رواج دهد. خودشیفتگی حالا کاملا مردمی شده و حداقل بهصورت لقمههای حاضریِ کوچکی (اسما و ظاهرا) در دسترس همهی ما قرار گرفته است!
بسیار خوب، حالا چه نیازی داشتیم که غارها را تزئین کنیم؟ یکی از کارکردهای غار در همین دههی گذشته یا کمی بیشتر از آن ظهور پیدا کرده که به آن به چشم پناهگاههایی برای مخفیماندن تا پایان دورهی آخرالزمان نگریسته میشود: با بالا آمدن سطح دریاها، طوفانهای لجامگسیخته بیشازپیش رخ میدهند و فقر جهانی نیز هر روز سرکشتر میشود و ثروتمندان سیلوهای متروکهی اتمی را بدل به پناهگاههای روز قیامت خود میکنند تا دهها خانواده را بههمراه نگهبانان و خادمانشان جای دهند. البته این غارهای جعلی بهطرز حیرتانگیزی مجهز شدهاند، از استخرهای شنا، سالنهای تناسب اندام، باشگاههای تیراندازی تا کافههای روباز و سرپوشیده که با آثار هنری گرانبها و نمایشگرهای عظیم LED پر شدند که تصاویری از آنچه از دنیای بیرون هنوز سالم باقی مانده را نمایش میدهند.
اما این غارهای پارینهسنگی هستند که احتیاج داریم دوباره به آنها رجوع کنیم، نه غارهای جعلی عصر مدرن. البته نه فقط به این دلیل که این غارها هنوز میتوانند عواطف و تجارب ماورای طبیعی را برای ما به ارمغان بیاورند و ما را به دنیاهایی وصل کنند که مدتها قبل از میان رفتهاند. بلکه باید برای دریافت پیامی که برای دهها هزار سال در خود نگه داشتهاند به غارهای تزئینشده رجوع کنیم. قطعا این پیامها به این دلیل خلق نشدهاند که خالقانشان تصور میکردند روزگاری چنین فرزندان فاسد و خودمخربی خواهند داشت.
اما اکنون این غارها در دستان ما و هنوز ناخوانا هستند، مگر اینکه بتوانیم حصار جعلی که میان تاریخ و ماقبل تاریخ، سنگنگاره و تصویرنگاشت و بدوی و پیشرفته کشیده شده را برداریم. چنین کاری تمامی مهارتها و دانش ما انسانها را میطلبد: از تاریخ هنر تا روشهای سالیابی اورانیوم-توریم و همکاریهای بینالمللی. اما ارزش این تلاش را خواهد داشت، زیرا بهنظر میرسد اجداد ما در عصر پارینه سنگی، با بهکاربردن این شمایلهای بدون چهره و شوخی چیزی میدانستند که حتی در مخیلهی ما نمیگنجد.
مردمان آن عصر از جایگاه خود در جهان آگاه بودند که چندان جایگاه رفیعی نیز نبود و همین هم بهنظر موجبات خندهشان را فراهم کرده بود. تصور نمیشود که ما انسانها از انقراض جمعی که برای خودمان مهیا کردهایم جان به در ببریم، مگر اینکه سرانجام بهموقع از این وضعیت آگاهی پیدا کنیم.
نظرات