راز گورستان ایستاده کودکان در ارگ بم
پس از زلزله هولناک بم، تیمهای کارشناسی برای بررسی میزان خرابیها به ارگ بم اعزام شدند. باستانشناسان در حین همین ارزیابیهای خود به گورستانی شگفتانگیز نه در زمین، بلکه در میان حصارها و دیوارهای ارگ بم برخوردند؛ گورستان باستانی که بهنظر میرسد تنها برای کودکان بهکار میرفته است.
این کشف عجیب ابهامات زیادی در جامعه باستانشناسی ایران بهوجود آورد و حتی پای کاوشگران خارجی را هم به بم کشاند؛ ولی ماجرا چه بود؟ چرا اجساد در دیوارهای ارگ دفن شده بودند؟ چرا تنها کودکان در دیوارها دفن شده بودند؟ چرا هیچوقت کسی قضیه را دنبال نکرد و جریان گورستان کودکان کاملا مسکوت گذاشته شد؟
کشف مخوف
در روزهایی که هنوز داغ زلزلهدیدگان بم تازه بود، اخباری بهگوش رسید که بازهم تن همه را لرزاند. این بار پای کشفی باستانی در میان بود؛ کشفی که بخش کمترشناختهشدهای از گذشتهی تاریکِ ارگ تاریخی بم را آشکار میکرد. زلزلهی هولناک دی ۱۳۸۲ نهتنها هزاران نفر را زیر خروارها آوار مدفون کرد؛ بلکه آدمهایی را هم از گورهایشان برخیزاند. این تازه از گور برخاستهها حامل راز دلهرهآوری بودند؛ ولی انگار کسی نمیخواست به رازشان گوش بدهد!
نرگس احمدی اولین باستانشناسی بود که لابهلای آوارهای دیوار ارگ بم به استخوانهای کودکان برخورد. او و همکارانش ازجمله اعضای تیمی بودند که برای بررسی میزان تخریب به ارگ بم رفته بودند. از همان ابتدا مشخص بود که این استخوانها متعلق به حیوانات نیستند؛ بلکه به انسان تعلق دارند.
پیگیریهای بعدی هم روشن کرد که اینها بقایای اجساد کودکانی هستند که در دورهای بهدلایلی نامشخص در دیوارها دفن شده بودند. باستانشناسان که از این کشف حیرتزده شده بودند، در پیگیریهای بعدی در قسمت بالای دیوار بقایای استخوانی دیگری نیز کشف کردند که آنها هم متعلق به کودکان خردسال بودند.
نمای هوایی از ارگ بم
باستانشناسان که همچنان مشغول مستندنگاری و نمونهبرداری از کشفیات بودند اعلام کردند، تمامی اسکلتها متعلق به بچههایی یک تا پنجساله است. در ابتدای اعلام این خبر، صفحات مطبوعات و خروجی خبرگزاریها و وبسایتهای خبری از تیترهای جوراجوری همچون «گره معما در دست مومیاییها»، «ابهام درخصوص کشف جسد در ارگ بم»، «کشف مومیایی کودکان در حصارهای ارگ بم» و... پر شد. بااینحال، بهدلایلی که دانسته نمیشود، هیچوقت اخبار و گزارشهای تکمیلی دربارهی این کشف منتشر نشد.
این بایکوت خبری باعث دامنزدن به شایعات عجیبوغریبی شد. برخی رسانهها و خبرگزاریها بهنقل از کارشناسان و مسئولان گزارشهای ضدونقیضی منتشر میکردند. برخی از رسانهها از کشف اجساد تازهای در ارگ بم خبر دادند تا ماجرا ابعاد جنایی نیز پیدا کند و برخی دیگر تا جایی پیش رفتند که اعلام کنند جسد نوزادانی با گیرهی پلاستیکی بند ناف و ملحفههای بیمارستانی کشف شدند.
دراینبین، یکی از خبرگزاریهای دولتی ادعا کرد تصاویری بهدست آورده که حاکی از دفن کودکان پس از زلزله بم در ارگ است. برخی گمانهزنیها از قدمت یک تا شش ساله اجساد خبر میداد؛ ولی خیلی زود، مسئولان میراث فرهنگی کرمان وارد عمل شدند و بهشدت تمام اخبار را تکذیب کردند. عکسهای عجیبوغریبی هم در فضای مجازی منتشر شد که در همان نگاه اول، جعلیبودن آن محرز شد. ظاهرا این اخبار بهدلیل برداشت اشتباه یکی از وبسایتهای خبری انتشار یافته بود.
جمعی از مردم و مسئولان بم که از انتشار این اخبار بهشدت متأثر شده بودند، خواستار برخورد قانونی و پیگیری قضایی جریان شدند. نهایتا یکی از خبرگزاریها دراینباره اعلام کرد که ممکن است این اجساد متعلق به کودکانی بوده باشند که در جریان زلزله زیر آوار ماندند و در اینجا دفن شدند. بااینحال، اثبات این گمانهزنی بدون مستندات و شواهد قطعی ممکن نبود.
ماجرا چه بود؟
باستانشناسان در ابتدا تعداد انگشتشماری استخوان را در میان دیوارهای ارگ پیدا کردند؛ ولی با پیگیریهای بعدی تعداد اجساد به ۱۲ و در نهایت نیز به ۶۸ کودک رسید. شیوهی دفن کودکان در میان خشتهای ارگ باعث شده بود تا بسیاری از آنان بهصورت کاملا طبیعی مومیایی شوند و سالم باقی بمانند. اکثر این تدفینها در حصارهای خارجی ارگ بم، بهخصوص در ضلعهای غربی و شرقی انجام گرفته بودند.
این کودکان در دورهای که دستکم به چند صد سال قبل باز میگردد، به سه شکل در دیوارهای ارگ دفن شده بودند:
- در نوع اول، کودکان کوچکتر کاملا در چینهی دیوارها جای داده شده بودند و درواقع، چنان بود که از خشتهای دیوار بهجای تابوت استفاده شده بود.
- در نوع دوم، بخشی از خشت را برداشته و کودکان را لابهلای آن جای داده بودند.
- در نوع سوم، اجساد را در گودیهای پس از تخریب دیوارها جای داده بودند. نوع سوم تدفین احتمالا به دورهای باز میگردد که ارگ بم دیگر مسکونی نبود؛ زیرا تدفینهای متأخرتر بهجای بالای دیوار، پای دیوارها انجام گرفته بودند.
ارگ تاریخی بم بنای کهنی است که از آن بهعنوان بزرگترین سازه خشتی دنیا نیز نام برده میشود. این بنای عظیم با وسعتی بیش از ۱۸۰ هزار متر مربع، در سده پنجم پیش از میلاد ساخته شده است. ارگ ۲۵۰۰ سالهی بم از روزگار باستان تا همین اواسط سده سیزدهم شمسی استفاده میشد. ارگ با وجود برجوباروها و دیوارهای بلند چنان بود که با بستهشدن دروازهی ورودی آن، دیگر هیچ انسان و حیوانی نمیتوانست واردش شود.
ساکنان ارگ هم با وجود دسترسی به چاه آب، باغات و مراتع و حیوانات اهلی میتوانستند تا مدتها بدون خروج از ارگ معیشت خود را تأمین کنند. همین امر باعث شده بود تا ارگ بم در برهههای مختلف تاریخ بهخوبی از پس محافظت از ساکنانش بربیاید.
نمایی از ارگ بم در فیلم «صحرای تاتارها (۱۹۷۶)» به کارگردانی والریو زورلینی
با وجود امکانات متعددی که در شهر قدیم بم فراهم شده بود، قبرستانها خارج از ارگ بودند؛ بههمیندلیل در ابتدای کشف اجساد کودکان، یکی از اولین گمانهزنی این بود که ممکن است این اجساد به دوران محاصره ارگ بهدست آغامحمدخان قاجار تعلق داشته باشند. در این محاصرهی طولانی، بسیاری از مردم شهر بهخصوص خردسالان و سالخوردگان براثر قحطی و بیماری جان خود را از دست دادند و مردم نیز چارهای جز دفن اجساد درون ارگ نداشتند. این فرضی بود که کارشناسان دو سال پس از زلزله با انتشار مقالهای در «ارگنامه»، نشریه تخصصی ارگ بم مطرح کردند.
ماجرا بازهم ابعاد هولناکتری به خود گرفت. در همان روزها، کارکنانی که مشغول حفاری در محوطهی حسینیه بودند، سه جمجمه بالغ کشف کردند؛ ولی با وجودی که حفاریها در محل ادامه پیدا کرد، خبری از بدن این اجساد نشد و در نمونهای ترسناکتر دستکم در چند مورد باستانشناسان مشکوک به زندهبهگور کردن کودکان بودند. درواقع، حداقل در دو مورد چنان بود که گویی کودکان در هنگام دفن زنده بودند؛ چون یکی از این کودکان با دستش به خاک چنگ انداخته بود و کودک دیگری حتی توانسته بود کفنش را پاره کند.
هرچه تصور این صحنهی دلهرهآور دشوار باشد؛ ولی از دوران باستان تا همین قرن گذشته، بهدلیل دانش اندک دربارهی برخی بیماریها، بسیاری تصادفا به خاک سپرده میشدند. مشهورترین این نمونهها دفن اسکندر مقدونی است که بهعقیدهی برخی محققان، پس از ابتلا به بیماری خودایمنی بسیار نادر به تصور آنکه درگذشته، زنده در گور گذاشته شده است.
زنون (امپراتور بیزانس) و دانس اسکوتوس (فیلسوف اسکاتلندی) از دیگر مشاهیری هستند که زنده دفن شدند. شمار زندهبهگوریهای تصادفی در روزگاری چنان افزایش یافته بود که زنگولههایی در تابوتها گذاشته میشد تا درصورتیکه کسی زنده دفن شده باشد، بتواند جریان را اطلاع دهد. بنابراین، ممکن است که این دو کودک هم نادانسته زندهبهگور شده باشند.
نهتنها گرهی از داستان گشوده نشد؛ بلکه ابهامات تازهای نیز به آن افزوده شد
دربارهی قدمت این تدفینها هم گمانهزنیهای مختلف انجام گرفت. در یک مورد برخی عقیده داشتند که تدفینها به دورانی پس از مرمت حصار ارگ بم باز میگردد که بازهی زمانی پس از حمله افغانها (اواخر دورهی صفویه) تا دورهی قاجار را دربر میگیرد.
در این برهه، درگیریهای کمتری در ارگ بم در جریان بوده است. در زمان کشف، کارشناسان میراث فرهنگی پیشبینی کردند که تدفینها تماما بهصورت اسلامی انجام گرفته باشند. طبق نظر این کارشناسان، احتمالا اجساد کودکان مربوط به دوران بعد از محاصرهی ارگ بم بهدست آغامحمدخان قاجار باشند؛ دورهای که مردم مجبور شده بودند مُردگان خود را از روی اضطرار در حصارها دفن کنند. بااینحال، اینطور نبود و هر دو فرض رد شد.
روی برخی از کفنها نقشونگارهایی بهچشم میخورد که کاملا برخلاف شریعت اسلام است. خیلی زود فرض تدفین اضطراری نیز رد شد. در سال ۱۳۸۷، گروهی متشکل از پنج باستانشناس مومیاییهای ۲۶ کودک را بررسی کردند. بااینحال، نتایج یافتههای این گروه هم هیچوقت رسانهای نشد تا نهتنها گرهی از داستان گشوده نشد؛ بلکه ابهامات تازهای نیز به آن افزوده شد.
نقاشی که قربانیکردن کودکان در پیشگاه مولوخ، از خدایان فنیقی را نشان میدهد
بررسیهای اولیه این محققان کاملا نظریه تدفین اضطراری را رد کرد؛ چراکه هیچ خبری از دفن شتابزده نبود؛ بلکه اجساد کودکان کاملا منظم دفن شده بودند. کارشناسان برخی از این تدفینها را به دوران صفویه و برخی را نیز بالای ۲ هزار سال قدمتگذاری کردند. اکثر این کودکان نزدیک به شش ماه سن داشتند و تمامی آنها هم در پارچه پیچیده و در جهتها و مکانهای مختلفی از حصارهای ارگ دفن شده بودند؛ ولی آزمایشهای دیانِای نکتهای عجیب را آشکار کرد: تمامی کودکان پسر بودند.
باتوجهبه اینکه مواجه با هوای گرم باعث تجزیه و متلاشی شدن مومیاییهای طبیعی میشود، تمامی اجساد پس از انجام کارهای مطالعاتی و نمونهبرداری دوباره در حصارها گذاشته و محل کاهگل شد. بعدا نتایج آزمایشهای ژنتیکی نشان داد که اکثر کودکان از نژاد هندی و اروپایی هستند؛ ولی در همین اثنا، بهدلایلی نادانسته تمامی تحقیقات به بنبست رسید و بعد از آن هم هیچ گزارش یا خبری دیگری در خصوص گورستان ایستاده کودکان ارگ بم منتشر نشد.
در همان روزها، اخباری از حضور باستانشناسان ژاپنی منتشر شده بود که پس از کشف گورستان کودکان، رسما از مسئولان میراث فرهنگی درخواست حضور در محل را کرده بودند. درخواست هیئت باستانشناسان ژاپنی پذیرفته شد و بلافاصله گروهی از کاوشگران این کشور وارد بم شدند و تحقیقات مستقلی را شروع کردند؛ ولی تا لحظه نگارش این مطلب اطلاعی از نتایج تحقیقات باستانشناسان ژاپنی نیز بهدست نیامده است. ژاپن به همراه ایتالیا از بزرگترین حامیان پروژه مرمت و نجاتبخشی ارگ بم هستند. طرحی که تا همین حالا ادامه دارد.
برخی از تدفینها به دوران صفویه و برخی بیش از دوهزار سال قدمتگذاری شدند
بههرترتیب، اینکه چرا اخبار مربوط به گورستان کودکان مسکوت نگه داشته شد، خود معمای دیگری است. مریم نعیمی باستانشناسی است که خود از نزدیک اجساد کشفشده را دیده و از آنها عکاسی کرده بود، سکوت مسئولان در این خصوص را ناشی از «نوعی خودآگاهی» دانسته و عنوان کرده بود گویی همه تصمیم گرفتهاند چیزی نگویند.
شاید بهدلیل نزدیکی ماجرای این کشف با زلزلهی هولناک بم تصمیم گرفته شد حداقل تا مدتی اخبار آن مسکوت نگه داشته شود تا بیشازاین روحیهی مردم داغدیده بم تضعیف نشود. این فرض تا حدی پذیرفتنی است؛ ولی چرا بعد از آن هیچوقت کسی جریان این کشف را پیگیری نکرد؟ آیا کسانی که میخواستند ماجرا را پیگیری کنند با وجود ممانعتها، حساسیتها، ممیزیها و راهگمکردنها در میان هزارتوهای بروکراسی اداری عطای آن را به لقایش بخشیدند یا پروندهی این تحقیقات سهوا بهدست فراموشی سپرده شده است؟ اینها سؤالات پرابهامی هستند که تنها خود مسئولان ذیربط میتوانند به آن پاسخ دهند.
تابلوی «قربانیکردن اسحاق» اثر کاراواجو نقاش بزرگ سبک باروک ایتالیا
بههرحال حداقل تا جایی که میدانیم، چنین تدفینهایی تاکنون در هیچ محوطهی باستانشناسی دیگری در دنیا سابقه نداشته است. ازاینرو، تخصیص اعتبار تحقیقاتی برای چنین موضوع بینظیری نمیتوانسته کار دشواری باشد. درحقیقت، تا امروز در هیچ محوطهی تاریخی دیگری اجساد درون دیوارها دفن نشدند.
درست است که اجساد زیادی در میان دیوار بزرگ چین دفن شدند؛ ولی هیچکدام از تدفینها نظم یا قاعدهی خاصی نداشتند؛ بلکه بسیاری از اینها اجساد کارگران نگونبختی بودند که هنگام ساخت دیوار بزرگ چین جان خود را از دست دادند و بعدا خودشان تبدیل به مصالح ساختمانی شدند.
برج جمجمه آزتکها نیز بیشتر به طاقچهای بزرگ میماند و کاملا جنبهی آئینی و مناسکی داشت و در بسیاری موارد سَر اسیران جنگی پس از قربانیشدن در میان آن قرار میگرفت. به این لحاظ گورستان ایستاده در ارگ بم حداقل باتوجهبه سوابق باستانشناسی فعلی، کاملا بینظیر است و میتواند برگ تازهای از برههای کمترشناختهشده از ایران باستان را نمایان کند.
قدمت تدفینها باتوجهبه اینکه هیچوقت آزمایش سالیابی و تجزیهوتحلیلهای تکمیلی انجام یا آنکه نتایجش اعلام نشد، خود معمای دیگری است که فعلا برای آن هم پاسخی نداریم. سوای بحث قدمت مومیاییها، چرا باستانشناسان در این محوطه به اجساد افراد بالغ برنخوردند؟ چرا هیچکدام از کودکان دختر نبودند؟ آیا در روزگاری که بچهها بهدلایل مختلفی تلف میشدند، آنها را بنابه رسمی در میان دیوارها دفن میکردند؟ اگر چنین بوده است، چرا فقط پسربچهها را در میان دیوارها دفن میکردند؟ آیا پای رسم پسرکُشی در میان بوده یا در دورانی پسربچهها را قربانی میکردند؟
قربانیکردن کودکان یا رسم پسرکُشی؟
بیشک هیچ جنایتی شنیعتر از کودککُشی نیست و آزار و اذیت کودکان بیرحمترین و سنگدلترین آدمها را هم بهدرد میآورد؛ ولی در روزگار باستان تا همین چند قرن قبل، کودککشی امری مرسوم بود و تا حد زیادی هم در میان جوامع مختلف پذیرفته شده بود. کودککشی در بیشتر مواقع با هدف کنترل جمعیت یا تلفکردن کودکان ضعیف یا معلول و برای صرفهجویی در منابع انجام میگرفت.
در برخی فرهنگها کودکان ناخواسته را به حال خود رها میکردند تا بمیرند؛ ولی در برخی جوامع هم نوزادان کشته میشدند. فروکردن سوزن در ملاج و خفهکردن از روشهای رایج کشتن نوزادان نورسیده بود که تا همین دوران ما نیز کاربرد داشتند.
در فرهنگهای عصر حجر، کودککشی بسیار رواج داشت؛ بهطوریکه برآورد میشود در دورهی نوسنگی و میانسنگی بین ۱۵ تا ۵۰ درصد کودکان کشته میشدند. پس از آن در دوران باستان هم، بهجز در میان مصریان و یهودیان باستان کودککشی در جوامع مختلف ازجمله در میان یونانیان، رومیان، فنیقیها، چینیها و ژاپنیها و دیگران همچنان رواج داشته است.
کودککشی در هزاره اول میلادی در اروپا و خاور نزدیک کاملا قدغن شد. مسیحیت و اسلام از ادیانی بودند که کودککشی را کاملا ممنوع اعلام کردند. کنستانتین بزرگ و والنتینیان یکم در سدهی چهارم کودککشی را در سرتاسر قلمرو امپراتوری روم ممنوع کردند. با ظهور اسلام در قرن هفتم میلادی، کودککشی در سرتاسر شبهجزیرهی عربستان و بعدا در سایر سرزمینهای قلمرو اسلام ممنوع شد.
در دوران دودمان مینگ بین سدههای چهاردهم تا هفدهم میلادی پسرکُشی در چین و مغولستان رواج داشت. با اینکه کودککشی در اکثر کشورهای دنیا ممنوع است، همچنان در کشورهای توسعهنیافته به اشکال مختلفی وجود دارد.
درحالیکه کودککشی در روزگاران گذشته اشکال مختلفی داشته، یکی از شیوههای معمول آن قربانیکردن بوده است. کارتاژها در دوران باستان به سبب قربانیکردن کودکان بسیار بدنام بودند؛ ولی کودککشی در هیچ دوره تاریخی بهاندازهی تمدنهای آمریکای در دوران پیشاکلمبی با چنان شدت و حدتی تداوم نیافته است.
صحنهای از قربانیکردن کودکان در میان مردمان تمدن چیمو، تمدنی که پیش از اینکاها بر قلمروی وسیعی از از جمله کشور پرو فعلی حکمرانی میکرد
در یکی از اکتشافات باستانشناسان بقایای ۱۴۰ کودک را در شمال پرو کشف کردند که ظاهرا قربانی شده بودند. در یافته دیگری اسکلتهای ۴۲ کودک در مکزیک کشف شدند که اکثر این کودکان برای تلالوک، خدای باران آزتکها قربانی شده بودند. در این آیینهای قربانی کودکان، اکثر قربانیان را پسران سالم و زیبای حدودا ۶ ساله تشکیل میدادند. در اسکلتهای این کودکان اکثرا علائمی از انواع آبسه یا عفونتهای استخوانی بهوضوح مشاهده میشد؛ مشکلاتی که باعث میشد قربانیان بیگناه طولانیمدت گریه کنند.
تلالوک، خدای قهار آزتکها، به اشک کودکان برای خیسکردن زمین نیاز داشته است؛ بههمیندلیل، اگر کودکان بهاندازهی کافی گریه نمیکردند، کاهنان ناخنهایشان را میکشیدند تا گریه کنند و با اشک خود زمین را بخیسانند. آزتکها عقیده داشتند چنانچه نتوانند تلالوک را خشنود سازند، او هم باران را نمیباراند و میگذارد زمینهایشان خشک و بیحاصل شود و نهایتا قحطی را نازل میکند.
اینکاها هم در مراسم خاصی کودکان را قربانی میکردند. یکی از کشفهای باستانشناسی مشهور مرتبط با این دست قربانیها هم به مومیایی مشهور به «خوآنیا» یا «بانوی آمپاتو» مربوط است که در سال ۱۹۹۵ در ارتفاعات شمال کشور پرو کشف شد. خوآنیتا احتمالا با ضربه دشنه یا هر چیز نوکتیز دیگری بر جمجمه قربانی شده بود. از دیگر روشهای قربانیکردن کودکان نوشاندن زهر یا رهاکردن آنان در شرایط سخت سرما و ارتفاعات کم هوای کوهستانها بود که در این نمونهی آخر قربانیان از هوش میرفتند و نهایتا براثر سرمازدگی بهطرز دلخراشی جان میدادند.
گویی همه تصمیم گرفتهاند چیزی نگویند
در میان مایاها نیز قربانیکردن نوزادان رواج داشت. مایاها نوزادان را بهدلیل ارتباط قوی و نزدیکی با دنیای ارواح، هدایای ایدئالی برای خدایان میدانستند. همچنین، اعتقاد بر این است که والدین در فرهنگ مایا خودشان فرزندانشان را برای قربانیکردن به کاهنان معابد تقدیم میکردند. درحالیکه دلکندن از فرزندان دشوار بود، والدین در اکثر موارد با خشنودی فرزندان خود را برای قربانیکردن به نزد کاهنان اعظم میبردند؛ چراکه اعتقاد داشتند زندگانی آنان در دنیای ارواح ادامه مییابد.
قربانیکردن نوزادان و کودکان در دورانهای خاصی ترجیح داشته است؛ ازجمله در برهههای بحرانی همچون قحطی و خشکسالی. شواهد از قربانیکردن کودکان در سرتاسر دنیا بسیار است؛ ازجمله کودکانی که در ظروف سفالی یا سرامیکی دفن میشدند؛ همچون بقایای کودکانی که در شهر سوختهی سیستان کشف شدند.
نقوش زیادی از قربانیکردن کودکان روی سفالها و کتیبهها برجای مانده است؛ ولی با وجود آنکه قربانیکردن کودکان در نواحی مختلف دنیا در دورههای متفاوت رواج داشته، اسناد اندکی دربارهی قربانی انسان چه کودکان و چه بزرگسالان در ایران در دست است.
نگارهای از دفترنامه مندوزا، از موثقترین اسناد بهجای مانده از فرهنگ آزتکها که قربانیکردن انسان را به تصویر کشیده است
قربانیکردن انسان در ایران باستان از جمله مباحث بسیار پرمناقشه است. هرودوت روایتهای بسیار عجیبی از قربانیکردن انسان توسط سَکاها شرح داده است. سکاها از اقوام کوچنشین ایرانیتبار بودند که در دوران پیش از هخامنشیان قلمرو وسیعی در آسیای میانه را در زیر سیطره خود داشتند.
مورخ شهیر یونانی در گزارش خود عنوان کرده هنگامیکه یکی از شاهان سکا از دنیا میرفت، خدموحشم او از آشپزان، خدمتکاران، مهتران و ملازمان و همراهان تا حتی اسبها و بسیاری از وسایل او به همراهش دفن میشدند. علاوهبراین در اولین سالمرگ پادشاه، پنجاه نفر از بهترین نوکران و چاکران وی را خفه میکردند و پس از مومیاییکردن، آنان را سوار بر پنجاه اسب مومیاییشده میکردند و در اطراف مقبره پادشاه بهخاک میسپردند. بهگفتهی هرودوت، سکاها با اسیران نیز چنین میکردند.
برخلاف قربانیکردن بزرگسالان، قربانیکردن کودکان در ایران باستان بهسختی پذیرفتنی است؛ خصوصا آنکه قربانیکردن انسان به هر شکلی در آیین مزدیسنا که پیامبر آن خشونت علیه حیوانات را کاملا منع کرده بسیار دورازذهن بهنظر میرسد؛ ولی اگر چنین آیینی در ایران وجود داشته باشد، باید از ادیان قدیمیتر از زرتشت یا از فرهنگهای همسایه همچون بینالنهرین در میان ایرانیان برجای مانده باشد.
در تواریخ از قربانیکردن انسان در ایران باستان تنها به یک نمونه برمیخوریم که به ماجرای لشکرکشی خشایارشا به یونان و آسیای صغیر بازمیگردد و هرودودت شرح آن را در کتاب هفتم خود آورده است. مورخ یونانی دراینباره مینویسد:
سپاهیان خشایارشا در نقطه مشهور به نُهراه از پلی عبور کردند. آنجا سرزمین طایفهی ادرنی است و چون معلوم شد آن محل نیز نُهراه نام دارد، نُه پسر و نُه دختر بومی را بر سبیل نذری زندهبهگور کردند. این رسم پارسیان است و شنیدهام آمستریس همسر خشایارشا نیز در دورهی سالخوردگی به همین اقدام مبادرت ورزید و چهارده پسر از نجیبزادگان پارسی را بهعنوان صدقه و آرزوی درازی عمر خویش قربانی کرد.
کودککشی در هیچ دوره تاریخی بهاندازه تمدنهای آمریکای دوران پیشاکلمبی با چنان شدت و حدتی تداوم نیافته است
نکتهای که باعث میشود به روایت هرودوت شک کنیم، این است که بهخوبی از سوابق تاریخی بر میآید، داریوش بزرگ (پدر خشایارشا)، بهعنوان پیششرط برای اتحاد با هامیلکار، پادشاه کارتاژ از او میخواهد جلوی رسم قربانیکردن انسان در سرزمینهایش را بگیرد. بنابراین، پسرش نمیتوانسته رسم و آیینی خلاف پدرش را دنبال کرده باشد و اگر هم در دوران او چنین بدعتی گذاشته شده، باید دربارهاش اسناد دیگری هم وجود میداشت.
ازآنجاکه هرودوت خود هیچگاه ادعای شاهد عینی را نداشته و تمای روایات او برپایهی منابع دستدوم و روایات شفاهی است، شاید در اصل ماجرا کم و زیاد یا دخلوتصرفی شده باشد. در همین حال کشفیات باستانشناسی در شهر سوخته را هم داریم. از شواهد باستانشناسی در شهر سوخته چنین برمیآید که قربانیکردن در این شهر باستانی نیز مرسوم بوده است. کشف قبرهای دستهجمعی در گورستان متنوع این شهر شاهدی بر این مدعا است. در یکی از نمونهها، در گوری شش اسکلت بهشکل مدور گذاشته شدند.
با تمام این اوصاف، درصورتیکه این موارد بسیار بحثبرانگیز را بپذیریم و قربانیکردن انسان در دورهای در ایران رواج داشته است، با گسترش دین زرتشت و پس از آن ورود اسلام به ایران، کمتر نمونهای از آن باقیمانده است. همواره در ایران اقوام مختلفی با آیینها و مذاهب متفاوتی درکنارهم زندگی میکردند. شهر قدیم بم نیز از این قاعده مستثنی نیست. شاید گروهی از مردمان در مراسم ویژهای به قربانیکردن و دفن کودکان اقدام میکردند؛ مراسمی که چون اقلیتی انجامش میدادند، کاملا پنهانی و چهبسا در نیمههای شب و زیر نورِ مشعلها و فانوسها انجام میگرفت.
در این مراسم، چنانکه نمونههای بسیاری از آن در فرهنگهای باستانی تا اوایل قرن بیستم در اقیانوسیه و تا همین اواخر در اوگاندا وجود داشته، تنها کاهنان و افراد خاصی راه داشتند؛ بههمیندلیل هم هیچ سند و مدرکی از آن باقی نمانده و تنها کشفیات باستانشناسی از این دست است که باعث میشود ناگهان رسم کهنهای که تاکنون سابقهای از آن در دست نبوده، بهیکباره از ناکجا ظهور و تمامی مورخان و محققان را کاملا مبهوت کند.
از اینجای کار است که باستانشناسان نقش کارآگاهان را پیدا میکنند تا با درکنارهم قراردادن سرنخهای برجایمانده از صحنهی جرم، راز جنایی باستانی یا رسمی کهنه را برملا کنند. اگر مَثَل قدیمیها درست باشد که «هر رازی روزی برملا میشود»؛ بنابراین باید روزی هم منتظر شنیدن راز دل کودکان گورستان ارگ بم باشیم.