نقش همنوعخواری در انقراض نئاندرتالها
انسانشناسان بحث دراینباره را ادامه میدهند که چرا نئاندرتالها، گونهی منقرضشدهای از انسان، تقریباً ۳۰ هزار سال پیش نابود شدند.
نکات مهم
- مدل جدیدی پیشنهاد میکند که عمل همنوعخواری (کانیبالیسم) ممکن است در انقراض نئاندرتالها نقش داشته باشد.
- اگرچه همنوعخواری میتواند برای افراد، بهویژه در مناطق فقیر ازنظر منابع مزیتهایی داشته باشد، ممکن است بهطورکلی برای گونه مفید نباشد.
- نئاندرتالها ممکن است حتی زمانی که منابع دیگر فراوان بود، دست به همنوعخواری زده باشند؛ اگرچه دلیل آن مشخص نیست.
حدود ۸۰۰ هزار سال پیش، انسان هایدلبرگی که در اروپا و آفریقا زندگی میکرد، طی تکامل تعدادی از انواع انسانهای آینده، ازجمله هوموساپینس (انسان خردمند)، نئاندرتالها، انسانتبار دنیسووا و دیگران را بهوجود آورد.
ژنتیکدانان ادعا میکنند که تبارهای هوموساپینس و نئاندرتالها تا حدود ۵۸۸ هزار سال پیش جد مشترکی داشتند؛ یعنی زمانی که این دو نوع انسان از یکدیگر جدا شدند و جداگانه تکامل پیدا کردند.
هوموساپینس در آفریقا و بهاحتمال زیاد در شرق این قاره به تکامل خود ادامه داد. انسانشناسان اسکلتهای هوموساپینس را بهصورت «بلند و باریک و مناسب برای اتلاف گرما و دویدن» و درمقابل، اسکلتهای نئاندرتالها بهصورت «کوتاه و تنومند و مناسب برای حفظ گرما» را توصیف میکنند. نئاندرتالها تقریباً بهتنهایی به تکامل و رشد خود در اروپایغربی و آسیا ادامه دادند تا اینکه حدود ۳۰ هزار سال پیش منقرض شدند.
دلایل پیشنهادشده برای انقراض نئاندرتالها شامل مواردی مانند شانس، تغییرات اقلیمی، جمعیتشناسی (اندازه گروه) و جنگ با انسان خردمند میشود. همچنین، دربارهی همزمانبودن انقراض نئاندرتالها با ورود انسانهای مدرن اولیه به اروپا هنگام آغاز انقراض نئاندرتالها بحث شده است. البته برخی انسانشناسان بر این باورند که این موضوع تصادفی است؛ چراکه شواهدی از جنگ یا رقابت مستقیم بین این دو نوع انسان وجود ندارد یا بسیار اندک است. این گروه از انسانشناسان استدلال میکنند که مغز و رفتار نئاندرتالها مانند مغز و رفتار انسانهای خردمند بوده است.
اگرچه بسیاری از انسانشناسان بر این باورند که عامل انقراض نئاندرتالها رقابت برای منابع بود، نه درگیری مستقیم. برخی استدلال میکنند که بهدلیل تفاوتهای شناختی کوچک، اما مهم بین این دو خویشاوند انسانی، انسان خردمند توانست منابع بیشتری از محیطهای مشابه استخراج کند.
آیا همنوعخواری در انقراض نئاندرتالها مؤثر بوده است؟
جوردی آگوستی و خاویر روبیو کامپیلو، انسانشناسان اسپانیایی، در سال ۲۰۱۶ آزمایشی مجازی انجام دادند تا عوامل زمینهساز انقراض نئاندرتالها را مطالعه کنند. آنها در مدل آزمایشی خود عواملی مانند محدودهی قطعی سکونتگاه، اندازهی گروه، همنوعخواری (بهمنظور حذف رقابت و بهدستآوردن منابع بیشتر) و احتمال تجزیهی گروه را در نظر گرفتند. آنچه مدل آنها آشکار کرد، بحثبرانگیز بود.
از دیدگاه نظریهی بازی، بهنظر میرسد همنوعخواری راه بهینهای برای بهدستآوردن منابع باشد. در اینجا مهم است که بین دو نوع همنوعخواری تمایز قائل شویم: اندوکانیبالیسم (خوردن اعضای گروه) و اگزوکانیبالیسم (خوردن افراد خارج از گروه) .
در اندوکانیبالیسم، گروه اعضای خود را میخورد. این نوع همنوعخواری میتواند بهدلایل تغذیهای انجام شود؛ یعنی اگر گروه خیلی گرسنه باشد، اعضای بسیار جوان یا بسیار پیر ممکن است خورده شوند تا اعضای مؤثر (افراد دارای توانایی کار و تولیدمثل) زنده بمانند. اندوکانیبالیسم ممکن است بهدلایل مذهبی یا نمادین پس از مرگ یکی از اعضای گروه نیز انجام شود. توجه کنید که در اولی، این رفتار ممکن است قتل و در دومی، نماد احترام به مردگان در نظر گرفته شود.
درمقابل، اگزوکانیبالیسم شامل خوردن اعضای گروههای دیگر میشود. اگزوکانیبالیسم ممکن است برای حذف رقابت بر سر منابع (غذا، سرپناه و...) تا فراریدادن گروههای دیگر یا بهدلایل نمادین یا تغذیهای انجام شود. آگوستی و روبیو کامپیلو دریافتند که وقتی منابع فراوان باشد، برای بقا به همنوعخواری درونی و بیرونی نیازی نیست. اگرچه زمانی که منابع کمیاب یا شرایط محیطی دشوار باشد (مثلا سرمای شدید)، همنوعخواری ممکن است ویژگی مطلوبی باشد. در شرایط دوم، گروههایی که رفتار اگزوکانیبالیسم دارند، میتوانند منابع بیشتری بهدست آورند و از انقراض خودشان جلوگیری کنند و رقابت گروههای دیگر را کاهش دهند.
پژوهشگران در مدل مجازی آخر خود عامل دیگری را اضافه کردند: ورود انسانهای مدرن اولیه غیرهمنوعخوار درحدود ۴۰ هزار سال پیش به اروپا. در پایان شبیهسازی، گروهی که اگزوکانیبالیسم انجام میدادند، منقرض شدند. شبیهسازی پژوهشگران را به این نتیجهگیری رساند که گروههای همنوعخوار از مناطق غنی از منابع بیرون رانده شدند و در مکانهای خیلی خشک یا جداافتاده به زندگی ادامه دادند. جالب اینکه این امر شرایط دقیق انقراض واقعی نئاندرتالها را توصیف میکند.
در مدل آنها، همنوعخواری ویژگی بسیار منفی بود؛ زیرا اگرچه افراد ممکن است سود ببرند، بهطورکلی بهنفع گونه نیست. یکی از فرضیات مدل پژوهشگران این است که نئاندرتالها فقط دربرابر گروههای نئاندرتال دیگر همنوعخواری را انجام میدادند و طبق شواهد، بهنظر میرسد چنین باشد.
شواهد همنوعخواری نئاندرتالها
هلن روژیه، انسانشناس و همکارانش (۲۰۱۶)، ۹۹ بقایای نئاندرتال را از غاری در گویت بلژیک تجزیهوتحلیل کردند که حدود ۴۵ تا ۴۰ هزار سال قدمت داشت. تجزیهوتحلیل آنها شواهد بسیار واضحی از همنوعخواری و حتی استفاده از استخوانهای نئاندرتال برای تیزکردن مجدد ابزارهای استفادهشده برای جداکردن گوشت و پوست از استخوان را نشان میداد. تقریباً یکسوم از استخوانها نشانههای واضح بریدگی را داشتند و علامتهای ضربهخوردن نیز روی آنها دیده میشد.
بقایای مذکور نهتنها با همنوعخواری مواجه شده بودند، بلکه در میان بقایای بسیاری از حیوانات دیگر و عمدتا گوزنهای شمالی و اسبها دیده میشدند. همچنین، تعداد زیادی استخوان حیوانات بزرگ وجود داشت که به همان روش استخوانهای نئاندرتال روی آنها کار شده بود.
بررسی شش نمونهی دیگر از همنوعخواری نئاندرتالها که به ۱۲۰ تا ۳۹ هزار سال پیش مربوط میشد، نشان میدهد که همهی نئاندرتالهایی بودند که تحت همنوعخواری نئاندرتالهای دیگر قرار گرفته بودند. باوجوداین، این راز عمیقتر هم میشود: در بسیاری از موارد مذکور، استخوانهای حیوانات نیز وجود داشت و فراوان بود. بهعبارتدیگر، علامتهای بریدگی روی استخوانهای بلند نئاندرتالها و حیوانات مشابه بود و استخوانها برای خارجکردن مغز استخوان غنی از موادمغذی شکافته شده بودند.
اگر حیوانات فراوان بودند؛ چرا نئاندرتالها نئاندرتالهای دیگر را میخوردند؟ مشخص شده است که نئاندرتالها خود را به منابع گوشتی محدود نمیکردند. شواهدی وجود دارد که نشان میدهد آنها گاهی گیاهان و غذاهای غیرگوشتی دیگر را نیز میخوردند. برخی از نئاندرتالها شاید از حدود ۱۲۰ هزار سال پیش، همنوعخواری را بهعنوان استراتژی بهینهای برای بهدستآوردن منابع و کاهش رقابت شروع کردند. اگرچه این کار ممکن است موجب آغاز سنت تقریباً ۸۰ هزار سالهای از همنوعخواری ذائقهای در برخی گروههای نئاندرتال شده باشد، یعنی برخی از نئاندرتالها از طعم گوشت همنوعان خود لذت میبردند.
همچنین، بعید بهنظر میرسد که عمل همنوعخواری در هر گروه از نئاندرتالها بهطور مستقل در بیش از ۸۰ هزار سال آغاز شده باشد و به احتمال زیاد سنتی بوده است که طی نسلها به نئاندرتالها منتقل شده است. بنابراین، آنها چرا این کار را انجام میدادند؟ طبق یکی از تئوریها، پیازهای بویایی نئاندرتالها کوچکتر از انسانهای خردمند مدرن بود و ممکن است توانایی کمتری در تشخیص بوهای مختلف بهویژه بوهایی مانند سوختن گوشت انسان داشتند که آتشنشانان آن را وحشتناک و بسیار بدبو توصیف میکنند.
انقراض نزدیکترین خویشاوندان انسانی ما همیشه معمای بزرگی باقی خواهد ماند؛ اما با معماهای زیاد دیگری در ارتباط است؛ مثلا آیا تفاوتهای مغزی اهمیت دارد؟ حس بویایی در تکامل انسان چقدر مهم است؟ آیا انسانهای خردمند آینده جایگزین خواهند شد؟