از کلونی مورچهها تا سوسکهای حمام؛ حشرات چگونه به درک جایگاه انسان در جهان کمک میکنند؟
در سال ۱۹۱۹، ستارهشناسی جوان در حین قدم زدن در پاسادنای کالیفرنیا، متوجه لانهی مورچهای در گوشهی خیابان شد. او زانو زد و عمیقتر نگاه کرد. چیزی که این ستارهشناس جوان دید تنها یک لانهی مورچهی ساده نبود بلکه سرنوشت و جایگاه انسان در جهان بود.
نام این ستارهشناس، هارلو شیپلی بود. او حوالی همان خیابان در رصدخانهی ماونت ویلسون مشغول به کار بود. شیپلی با کمک همکارانی مثل هنریتا لویت، آنی جامپ کنن و سیلیا پاین گاپوسچین به رصد و بررسی راه شیری میپرداخت. پژوهش آنها نشان داد ما در مرکز کهکشان زندگی نمیکنیم و کهکشانهای دیگری در اطرافمان وجود دارند.
شیپلی یکی از مدافعان دیرینهی علتهای تدریجی بود و به آیندهی بشر در بلندمدت و ریسکهایی که او را تهدید میکنند، میپرداخت. او از اولین افرادی بود که طی یک سخنرانی در حین جنگ جهانی دوم هشدار داد که بشریت باید از دنیاگیری ۱۹۱۸ عبرت بگیرد و خود را برای دنیاگیری بعدی آماده کند. او «طرحی برای نبرد» را بهجای جنگیدن با یکدیگر پیشنهاد داد. براساس این طرح میتوان با ریسکهایی که بشریت را تهدید میکنند، مبارزه کرد. جنگی که مبارزه با تمام شیاطین از دنیاگیری تا فقر را در برمیگیرد. بااینحال تنها دو نفر از مخاطبان این سخنرانی، شیپلی را تشویق کردند.
شیپلی همچنین بهشدت تحت تأثیر مورچهها قرار داشت. او شبها نقشهی کیهان پهناور را ترسیم میکرد و روزها به بررسی دنیای کوچک مورچهها میپرداخت و مقالههای خطشکنی را دربارهی اکتشافات خود در ماونت ویلسون منتشر کرد. معمولاً بررسی کلانشهرها در مقیاس کوچکتر آسانتر است. حدس شیپلی هم این بود که یک لانهی مورچهای حتی میتواند چگونگی ظهور حیات و ذهن را از مادهای بیجان در تکامل کیهانی آشکار کند.
شیپلی بعدها در پایان عمر خود با مهارت بالایی بسیاری از وقایع حشرهشناسی را شرح داد. برای مثال مورچههایی از اهرام مصر را برداشت و یکی از آنها را در ساعت دوستش مخفی کرد. یا خیلی تصادفی تعداد مورچه را که در کیسهی تنباکویش قرار داشتند، دوداندود کرد. برخی همکاران شیپلی دلیل علاقهی او به مورچهها را درک نمیکردند. ارتباط کیهانشناسی و چشمانداز بزرگ به سرنوشت انسان قطعاً قابل درک است؛ اما ارتباط کیهان با حشرات به نظر عجیب میرسید.
مورچهی خرمنبردار کالیفرنیا (Pogonomyrmex californicus)، گونهای مورچه که شیپلی در خیابانهای پاسادنا دیده بود.
شیپلی تنها شخصی نبود که در دورهی بیناجنگی از مورچهها برای بازتاب سرنوشت بشر استفاده کرد. در واقع، همنسلان شیپلی احترام خاصی را برای این حشرات قائل بودند. این گونهها مدتها پیش از انسان صاحب تمدن بودند. در واقع میلیونها سال قبل، جوامع پیچیده لزوما مهرهدار نبودند و انسان مهرهدار اولین موجودی نبود که برای زندگی اجتماعی تلاش کرد. این داستان نشان میدهد که چگونه اکتشافات مربوط به مورچههای متواضع بر چشمانداز ما دربارهی جایگاه انسان و سرنوشت غایی او در جهان تأثیر میگذارند؛ و درسهای این اکتشافات، امروزه به اندازهی یک قرن پیش، شایستهی توجه هستند.
شیپلی که آن روز در سال ۱۹۱۹ در گوشهی کثیف خیابان زانو زده بود میدانست با یک «جامعهی فسیل زنده» رودررو شده است. تمدنی باستانی که بسیار کهنتر و حتی باتجربهتر از بشر است. نقشهبرداری از کهکشانها میتواند به یافتن جایگاه انسان در فضا کمک کند؛ اما بررسی مورچهها میتواند به یک جهتگیری زمانی بینجامد. تمدن انسان از زاویهی عمر زودگذر او به نظر باستانی میرسد؛ اما چشماندازی بسیار محدود را ارائه میکند. اینجا در میان خاک و غبار، جامعهای بسیار قدیمیتر از انسان زندگی میکند و نشان میدهد ما موجودات تازهوارد این بازی هستیم.
انسان از دیدگاه ذهنی خود به سختی میتواند چیزی خارج از هوش خود را درک کند؛ اما گونههای غیرانسانی به ما در دستیابی به چشماندازی جدید کمک میکنند. براساس بسیاری از پژوهشهای علمی، جانداران دیگر، بسیار باهوشتر از حد تصورمان هستند. بهاینترتیب انسان میتواند از آنها بهعنوان آینهای برای شرح مختصات خود استفاده کند.در حال حاضر بسیاری از انسانها تحت تأثیر هوش اختاپوس قرار دارند که از ابزارها و توانایی تأثیرگذار خود برای حل مسائل استفاده میکند. در طول جنگ سرد هم مهارت زبانی دلفینها موردتوجه قرار گرفت؛ اما برای نسل بیناجنگی شیپلی، حشرات اجتماعی مثل مورچهها، زنبورها، زنبورهای بیعسل و موریانهها در مرکز توجه قرار داشتند.
بیمهرگان از سالها قبل ستایش میشدند. ابن خلدون، جامعهشناس عرب در سال ۱۳۷۷ میلادی، دولت را منحصر به انسانها و زنبورها دانست. بعدها حشرهشناسهای عصر روشنگری این فرضیه را مطرح کردند که حشرات دارای «روح» هستند. در سال ۱۸۷۹، فردی به نام جان لوبوک، میکروفونی را از مخترع تلفن قرض گرفت و آن را در تلی مورچهای قرار دارد تا بررسی کند مورچهها چگونه با هم صحبت میکنند. او حتی رابطهی مورچهها با بوها را هم بررسی کرد. لوبوک زنبوری خانگی داشت که حتی آگهی فوت آن در مجلهی Nature منتشر شد.
یک روزنامهنگار، زنبور لوبوک را اینگونه توصیف میکند: جنتلمنی کوچک با کت قهوهای و پیراهنی زرد و سیاه.
درمقابل، تعداد اندکی هم معتقدند حشرات قابل مقایسه با انسان یا حتی برتر از او هستند. نخستیسانها همیشه بهعنوان نتیجهی نهایی و اصیل تکامل شناخته شدند. درمقابل، حشرات بهعنوان آغازکننده و جاندارانی با کمترین تکامل درنظر گرفته میشدند.
در اوایل سدهی ۱۹۰۰ میلادی، انسان به درک جدیدی از زندگی اجتماعی برخی حشرات رسید. بخش زیادی از این نگرش به لطف دبلیو ام ویلر حاصل شد که کلمهی «ابرجاندار» (superorganism) را برای توصیف کلونیهای مورچهای در سال ۱۹۱۱ اختراع کرد. از دیدگاه ویلر همانگونه که سلولها برای تبدیل شدن به یک جاندار همکاری میکنند، جاندارها هم برای تبدیل شدن به یک ابرجاندار با یکدیگر همکاری میکنند و هر کدام یک کل قویتر نسبت به بقیهی اجزا را تشکیل میدهند.
حشرهشناسهای دهههای ۱۹۱۰ و ۱۹۲۰ ازکاربرد کشاورزی و همچنین نوعدوستی و اهلیسازی جاندارانی مثل شتهها و حشرههای لاکزا و شهریسازی محیط در کلونیهای مورچهای با دقت رقبای انسانی، شگفتزده بودند. امروزه میدانیم مورچهها همهگیریها را با ایزولهسازی خود و فاصلهگذاریهای اجتماعی پشت سر میگذارند. همان مفهوم طراحی برای نبرد که شیپلی به آن افتخار میکرد در اینجا دیده میشود. ادل ماریون فیلد، دانشمند و فمینیست هم از راز تمدن مورچهها حیرتزده بود. او مخترع آشیانههای مصنوعی است که با نزدیکی بیسابقهای به بررسی رفتار مورچهها اختصاص یافتند.
درنتیجه این اتفاقی نبود که درست در همین دوران مردم دربارهی موجودات فرازمینی هوشمند با ظاهری شبیه به حشرات خیالپردازی میکردند. به همین ترتیب، امروزه فیلمهایی مثل Arrival، اغلب موجودات بازوداری را به تصویر میکشند که هم راستا با ستایش امروزی هوش اختاپوس هستند. همچنین تلاشهای جنگ سرد برای ارتباط با فرازمینیها هم تحت تأثیر زبان دلفینها بود، درنتیجه ساکنین حشرهمانند ماه در آن دوره حاصل علایق بشر بودند.
نقاشی علمی تخیلی قرن بیستم که حشرات را در نقش موجودات فضایی نشان میدهد
ناگهان این پرسش مطرح شد: آیا این رفتار حشرات حاصل هوش است؟ براساس نظریهی ابن خلدون، بسیاری در گذشته پیچیدگی رفتاری حشرات را حاصل غریزهی خالص میدانستند که انعطافناپذیر، از روی عادت و بدون منطق است. بااینحال با شروع سدهی ۱۹۰۰ میلادی این مسئله شکبرانگیز شد. بنابراین عجیب نبود که دانشمندان ادعا کنند، جانداران کوچک بالدار مانند ما منطقی هستند گرچه برخی این ادعا را مسخره کردند.
در واقع جوامع حشرات بدون برخورداری از قابلیتی مثل مغز انسان به پیشرفتهای زیادی رسیده بودند. شاید پرسش اصلی بر سر هوش یا غریزه نبود بلکه به افزایش تنوع تعریفهایمان بازمیگشت. شاید برای اولین بار بود که دانشمندان با نوع کاملاً متفاوتی از خرد و ذهن آشنا میشدند.
دیگر کسی نمیتوانست بگوید عقلانیت انسان تنها شکل پایدار یا حتی بهترین شکل حل مسئله است. حشرات صرفاً مقدمهای تکاملی برای بشریت نبودند، همانطور که شعرای سدهی ۸۰۰ میلادی باور داشتند: آنها صرفاً گونهای کاملاً متفاوت و شاید مدلی موفق از تعاون و همکاری بودند.
حتی برخی افراد با معکوس کردن نقشها، انسان را در مسیر تدریجی مورچهها قرار دادند. برای مثال زیستشناسی مدعی بود که جهانیسازی نشاندهندهی تولد ابرجانداری است که کل سیارهی زمین را فرا خواهد گرفت. این ابر جاندار یک سیستم عصبی سیارهای متشکل از بیشمار بازیگر است که با یکدیگر همکاری میکنند.
نویسندههای علمی تخیلی پیش بینی کردند که ذهن کندویی بیچهرهای با این هماهنگیهای عظیم بارور میشود و در نهایت با غلبه بر زمین انسانها را از چرخهی تاریخ جهان حذف میکند. در برخی رمانها، دانشمندان دیوانه برای چنین گذاری تلاش میکنند.
برای عصری که شاهد استبداد بود، چنین نشانههایی بسیار سیاسی بودند. مقالهنویسها داستان هشداردهندهی مجازات جمعگرایی مورچهها را شرح میدادند. رهبران غربی از موریانه برای قیاس با کمونیسم اتحاد جماهیر شوروری استفاده میکردند.
براساس یک نظریهی عجیب عرفانی، مورچهها باقیماندهی تمدن انسانی ماقبل تاریخی هستند که بهدنبال همنوایی محض هستند و اجازه دادند استقلالشان نابود شود و در نهایت به حشرات کنونی تغییر شکل دادهاند. به صورت همزمان برخی از همهچیزدانهای روسی، ردپاهای نیشدار داروینیسم اجتماعی را در نوع دوستی الهامبخش حشرات پیدا کردند.
کرم ابریشم کمونیسم در کارتونی ضد پروپاگاندای شووری
از تمام این موارد میتوان درسی الهامبخش آموخت. حشرات میلیونها سال پیش، بسیاری از مشکلاتی را که بر سر راه جوامع وجود داشتند، حل کردند. زمینشناسها از اواسط سدهی نوزدهم میلادی، قطعات پازل مقیاس زمانی گذشتهی حیات را ازطریق چینهها و فسیلهایی که درون آنها ظاهر میشوند، کنار هم قرار دادند. بدینترتیب امکان مقایسهی ظهور و بقای رستههای بیولوژیکی فراهم شد. کارشناسان حیرتزده شدند که چگونه حشرات بسیار باستانیتر از دیگر شاخههای حیات هستند.
سوسکها بهعنوان گونههایی قابل احترام انتخاب شدند، زیرا قدمت فسیلهای سوسکمانند در چینهها به دورهی کربونیفر بازمیگردد. این دوره که از ۳۵۰ میلیون سال پیش آغاز شد به قبل از ظهور دایناسورها، گیاهان گلدار و پستاندارها بازمیگردد. حتی دیرینهشناسی در سال ۱۸۸۶، دورهی کربونیفر را «عصر سوسکها» نامید. درنتیجه سوسک بهعنوان حشرهای بسیار اصیل در میان حشرات شناخته میشود بهطوریکه ریشه و تبار آن از بسیاری از گونههایی که ارزشمند انگاشته میشوند، سبقت میگیرد. مهمتر از هرچیز به نظر میرسد سوسکها در ماراتون حیات به ندرت تغییر کردند.
حشرات اجتماعی زیاد قدیمی نیستند؛ اما براساس تخمینهای دانشمندان در دههی ۱۸۸۰، مورچهها در حدود ۵ میلیون سال پیش، عادتهای اجتماعی را توسعه دادند و دبلیو ام ویلر هم در دههی ۱۹۱۰ نشان داد که این گونهها از قدرت همکاری برخوردار بودند و حداقل به مدت ۶۵ میلیون سال تغییر نکردند. نهتنها دیگر نمیتوان گفت نخستیسانها تنها تمدن روی زمین بودند بلکه نمیتوان ادعا کرد اولین گونههایی بودند که برای داشتن تمدن تلاش کردند.
کارتونی از اواسط سدهی نوزدهم میلادی که از حشرات پیچیده برای خلق طنز کنایهآمیزی دربارهی جامعهی فرانسه استفاده میکند.
درنتیجه روشنفکران این نگرانی را مطرح کردند که ما بهعنوان بشر تازهوارد در عرصهی تاریخ زمین نسبت به حشرات آزمونوخطای چندانی را پشت سر نگذاشتیم و درنتیجه مدتزمان کوتاهتری را از زمین بهره خواهیم برد. حشرات ممکن است حتی مدتها پس از انقراض ما و پیوستنمان به دایناسورها و دودوها به بقای خود ادامه دهند.
براساس پیشبینی یک کتاب حشرهشناسی معروف در سال ۱۹۰۳، آخرین موجود زندهی روی زمین، احتمالاً حشرهای مالیخولیایی خواهد بود که زیر پرتوهای قرمز گیلاسی خورشید فرسوده، حمام آفتاب میگیرد. براساس پیشبینیهای نویسندگان علمی، تخیلی، دنیای پساانسان در فاصلهی میلیاردها سال از زمان حال، مملو از تمدنهای متخاصم موریانهها و مورچههای غولآسا خواهد بود.
اکتشافات بعدی، موفقیت بومشناختی مورچهها را ثابت کردند درنتیجه دانشمندان مدعی شدند که عصر حشرات از مدتها پیش آغاز شده است. در دههی ۱۹۲۰، حشرهشناسها، حشرات را نهتنها بهعنوان رقبای بشر بلکه بهعنوان گروه غالب حیات، ستایش میکردند. درنتیجه برخی افراد بازنویسی تاریخ جهان را یک ضرورت دانستند.
این بازنویسی از دیدگاه اقتصاد، امپراطورها یا نیروی دریایی نخواهد بود بلکه از جنبهی حشرات صورت میگیرد. برخی دیگر حتی معتقدند نامگذاری «عصر انسان» توسط زمینشناسها کاری خودخواهانه است و مکتب قدیمی آنتروپوسنی مرده است.
درنتیجه دیگر بشریت بهراحتی نمیتوانست خود را پیشتاز جانداران بداند که بر قلهی تاریخ زمین ایستاده است. در واقع نسلهای پیشین اغلب تصور میکردند لزوما خروجی اجتنابناپذیر حیات کیهانی به انسانها مربوط است؛ اما در اینجا روی سیارهی زمین مسیر دیگری برای حیات آشکار شده است که به شکل بارزی متمدن و در عینحال بیگانه است.
به باور یکی از نویسندگان، با اینکه ما در حس زمیندوستی با جانداران دیگر مشترک هستیم و این جانداران کاملاً برایمان غریبه نیستند، به نظر میرسد حشرات به آداب و رسوم، اخلاقیات و روانشناسی جهان ما تعلقی ندارند.
کلارنس دی، کارتونیست آمریکایی، در سال ۱۹۲۰ پرسشی وسوسهانگیز را مطرح کرد. فرض کنید فرازمینیها در طول دورهی کرتاسه از زمین بازدید کرده باشند. براساس حدسیات آنها کدام شاخهی حیات به ساخت آسمانخراشها یا حتی حکمرانی بر زمین میرسند؟ به باور دی، از دید بازدیدکنندگان فرازمینی آن زمان، مورچهها آیندهی زمین را میسازند.
بعدها ایدهی قضاوت فرازمینیها دربارهی چشمانداز سیارهی زمین به شکل متفاوتی مطرح شد. براساس طنزنامهای با عنوان «ساکنان زمین» در سال ۱۹۲۹، دانشمندانی از اورانوس ازطریق تلسکوپ در حال بررسی دنیای قرن بیستم هستند. آنها با بزرگنمایی روی نقاط کبود قارههای زمین به این نتیجه میرسند که این نقاط تیره در واقع کلونی جانداران کوچکی هستند که به صورت هماهنگ با یکدیگر زندگی میکنند.
این کلونیها همان شهرهای انسانی هستند که مانند تلههایی بیفکر به نظر میرسند. در نهایت ناظران به این نتیجه میرسند که ساکنین زمین فاقد هوش آزاد هستند. نکتهی خندهدار این داستان این است که به آسانی میتوانید فرض کنید دارای یک امتیاز انحصاری هستید و پیچیدگی دیگر روشهای زندگی را که برایتان بیگانه به نظر میرسند، نادیده بگیرید.
کاراکتر سوسک آرکی، اثر دون مارکویی طنزپرداز در سال ۱۹۱۶
از کاراکتر آرکی سوسک میتوان درسهای زیادی را آموخت؛ کاراکتر اپراتور ماشینتحریر که توسط دان مارکویی، طنزپرداز آمریکایی در سال ۱۹۱۶ خلق شد. آرکی شخصیتی خیالی بود که شعرهایش را با حروف کوچک و بدون علامت مینوشت (زیرا سوسکها نمیتوانند کلید shift را نگهدارند و به کلیدهای دیگر دسترسی داشته باشند). او نویسندهی خیالی ستونهایی از روزنامهی نیویورک مارکویی بود که به محبوبیت بالایی رسید.
یکی از به یادماندنیترین شعرهای آرکی به شخصیتی به نام وارتی بیلگنز اشاره داشت. وزغی که معتقد بود دلیل وجود جهان، رشد قارچهایی برای او است که بتواند بهعنوان سایهبان از آنها استفاده کند. آرکی شاعر به ما توصیه میکند به بیلگنز پوزخنده نزنیم؛ زیرا افکار پوچ مشابهی در شیار مغز انسانها خانه کردهاند.
قدمت و دانش مورچهها به کرات در شعر آرکی دیده میشود و مانند ردپایی برای بشر تازهوارد به نظر میرسد. آرکی در یکی از ستونهای روزنامه در سال ۱۹۲۲، تفاوت ابعاد انسان و حشره را با درنظر گرفتن وسعت فراکهکشانی ترسیم میکند. در مقایسه با مقیاسهای کیهانی که براساس سال نوری اندازهگیری میشوند، انسانها چیزی به جز ککهای کوچک نیستند.
رفقای حشرهای آرکی فرصت مجازات خودبزرگبینی و عظمت بشر را به دست میآورند. آنها به صورت هماهنگ به حماقت خودخواهانهی این حیوان دوپای بدون پر میتازند که خودبینی او در مقیاس کیهانی و ستارهای عجیب است. شاعر ما به این نتیجه میرسد که بشر و حشرات یکسان هستند و هر دو نقاط زودگذر و فانی غباری ستارهای هستند که از هیچ برآمدهاند:
چیزهایی که بشر به آن فکر میکند
تنها چیزهایی هستند
که حشرات همیشه میدانستند
کارهایی که بشر انجام میدهد
شیرینکاریهایی هستند که
فکر نکنم ما انجامشان دهیم
آرکی میگوید بشر غیرمتخصص و سازماننیافته، برای بقای خود باید به صورت پیوسته چیزی را اختراع کند. درحالیکه جوامع بشری به فناوریهای پیچیده برای کشاورزی یا پرواز نیاز دارند، حشرات که حکومت غریزی بینقص خود را در طی دورانها به ارث بردهاند، تنها بر ابزارهای مصون از خطا تکیه میکنند.
آرکی اشاره میکند، حشرات مدتها پیش معماهای تمدن را حتی بدون برخورداری از قدرت استدلال، حل کردند. پشت ژست نیشدار آرکی، نشانهای آزاردهنده وجود دارد: شاید حشرات به این دلیل مدتها دوام آوردهاند (به شیوهای پایدارتر نسبت به انسان) که مجهز به سلاح اندیشه نیستند.
دو جامعهی سازمانیافتهی مورچهها به یکدیگر حمله میکنند
جوامع حشرات ثابت کردند که میتوانند با تکیه بر غریزههای آزمایششده که در طی دورانهای مختلف شکل گرفتند، قدرت خود را حفظ کنند. درمقابل، انسان در این مقیاس عظیم همکاری، یک تازهوارد به حساب میآید. جامعهی انسانی به جای تکیه بر آزمون و خطای آهستهی انتخاب طبیعی، ازطریق ترکیبهای عجولانهی استدلال، سکان را به دست گرفته است. استدلال به توانایی انعکاس، تصحیح و انباشتهسازی این اصلاحات در طی قرنها گفته میشود.
انتخاب طبیعی در طی میلیونها سال مسیر پیچیدهای را طی کرده است؛ فرهنگ انباشتهشده هم به طی این مسیر سرعت میبخشد. به همین دلیل انسان در یک بازهی محدود زمانی کارهای زیادی را انجام داده است؛ اما شاید همین ویژگی، دلیل خصلتهای ناپایدار او باشد. شیپلی که تحت تأثیر دانش کهن مورچهها قرار داشت و در عین حال آیندهی وسیع آنها را پیشبینی میکرد در سال ۱۹۲۴ به این نکته اشاره کرد. او مینویسد:
انسانها گونههایی بیتجربه هستند. علاوه بر این ما با مانعی به نام مغز روبهرو هستیم. افکار و اندیشههای غیرعادی مثل پیشگویی اختراعهای فناوری میتوانند در آینده به ضررمان باشند. در نهایت ممکن است آیندهی زمین از آن سوسکی محافظهکار باشد که داخل فسیل جمجمهی انسانی منقرضشده زندگی میکند.
دانشمندان دیگر هم در دههی ۱۹۲۰ این پیام را بازتاب دادند. در بحبوبهی جنگ جهانی اول، برخی از آنها تعاون و همکاری بیشتر بین انسانها را حیاتی میدانستند و معتقد بودند هر موجودی که شروع به ساخت کلانشهرها کند و اتمها را دستکاری کند، بدون غلبه بر جنگ نمیتواند دوام بیاورد. چنین موعظههایی به نظر بیهوده میرسیدند. آرکی در سال ۱۹۲۱ از اتمی سنگین نوشت که سیاره را به دو نیم تقسیم میکند؛ اما ۲۴ سال بعد اولین بمبهای اتمی منفجر شدند و همکاری و تعاون در مقیاس جهانی به چالشی اگزیستانسیال تبدیل شد.
در سال ۱۹۴۶، یعنی زمانی که ایالات متحده، آزمایشهای اتمی را در جزیرهی بیکینی آغاز کرد، قایقها مملو از چارپایان و دامهایی بودند که برای قرار گرفتن درمعرض انفجار و مطالعهی تأثیر پرتوهای اتمی آماده شده بودند. چند ماه قبل، مقالهای در مجلهی نیویورکر پیشنهاد داد «یک مسافر دیگر» هم در میان حیوانات مزرعه قرار بگیرند: آرکی دوست قدیمی. نویسندهی این مقاله، ای بی وایت، نویسندهی تار شارلوت بود. در این زمان کاراکتر آرکی دیگر بازنشسته شده بود زیرا خالق او فوت شده بود؛ اما وایت تأکید میکرد:
نوشتههای آرکی امروز هم مرتبط هستند زیرا جهان به آرامی در فاز مرداب بیکینی میلغزد؛ اما چرا ریشه و تبار آرکی به یک صد میلیون سال قبل بازمیگردد و میتواند تا یک صد میلیون سال دیگر هم دوام بیاورد؟ زیرا سوسک موجودی است که به احتمال زیاد از عصر اتمی هم جان سالم به در خواهد برد.
در دورهی پساجنگ، سوسکها از جهندگی و طول عمر فوقالعاده بالایی برخوردار بودند
وایت با استناد به مقالهی مجلهای با عنوان «ابرحشره» در سال ۱۹۴۴ که سوسک را قابلستایش و فناناپذیر میدانست، این پیشنهاد را ارائه کرد. بدینترتیب با الهام از آرکی، موتیفی برای جنگ سرد به وجود آمد. تا دهها سال بعد بسیاری از افراد، سوسک را تنها برندهی جنگ جهانی سوم به شمار آوردند.
براساس رسالهای صلحطلب در سال ۱۹۴۷، با ورودی به «عصر اتمی» باید از سوسکها درس مقاومت و پایداری را بیاموزیم. صرفنظر از اینکه موجوداتی باهوش باشیم و به سلاح سواد دربرابر شیاطین مسلح انرژی اتمی مجهز باشیم، گونههای ما حتی ۱۰ تا ۲۰ سال بیشتر هم دوام نمیآورند چه برسد به میلیاردها سالی که فیزیکدانها برای سکونتپذیری زمین پیشبینی کردهاند.
درس واقعی همان «جهتگیری در زمان» است که شیپلی در سال ۱۹۱۹ در گوشهای از خیابان آموخت. انسانها از دیدگاه رقابتی، بهتازگی روی زمین پدیدار شدهاند؛ اما ممکن است زمان بیشتری را پیش رو داشته باشند. مورچهها بهعنوان مثالی منسجم ثابت میکنند که رستههای مشخص یا درواقع جوامع میتوانند در بلندمدت دوام بیاورند.
شیپلی به کرات در آخرین آثار خود به این موضوعها اشاره کرد. او علاوه بر خارج کردن سیارهی زمین از مرکز توجه، خودبینی انسان را تحقیر میکند و تأکید میکند که حشرات از نظر زمینشناسی دارای دوام و فضیلتهای بالاتری هستند که انسان تازگی به آنها دست یافته است. درنتیجه انسانها هنگام سنجش برتری نباید عجولانه قضاوت کنند.
بااینحال، شیپلی تأکید میکند که حشرات در کانالی ثابت با چشمانداز فرار محدود قرار دارند. انعطاف ما به این معنی است که میتوانیم رفتارها و سازمانهای خود را بهبود داده یا تغییر دهیم؛ اما تاریخ مورچهها به انسان شباهتی ندارد. علاوه بر این شیپلی تأکید میکند که لوبهای پیشین عظیم مغز ما ظرفیت منحصربه فردی را برای پیشبینی و دیدن چشمانداز بزرگتر در اختیارمان میگذارند. درنتیجه میتوانیم بیشتر برای بقای خود تلاش کنیم. بهطوریکه حتی به سرنوشت افرادی که هنوز متولد نشدهاند، اهمیت میدهیم.
درنتیجه مغزهای مخترع و دمدمی مزاجمان میتوانند مانع از حذفمان از کرهی زمین شوند؛ اما این حقیقت هم وجود دارد که این مغزها نوعدوستی ما را حتی از مورچهها هم فراتر میبرند. شیپلی با اندیشیدن دربارهی تل مورچهای در پاسادنا به این درک رسید که ما در آغاز داستان انسان و در لحظهی بیتجربگی ناپایداری قرار داریم.
فیزیک به آیندههایی اشاره میکند که میتوانند میلیونها یا حتی میلیاردها سال به طول بینجامند؛ بنابراین بودن در آغاز راه میتواند فضایی بزرگ را برای مانوور به جای بگذارد. به دلیل بیتجربگی، مغزهای ما آسیبپذیر و آزمایشنشده هستند؛ اما از طرفی هم با پتانسیلهای جوانی روبهرو هستیم. بدینترتیب است که میتوان با بررسی مورچهها به جهتگیری خوبی در تاریخ رسید.
رصدخانهی ماونت ویلسون، محل کار شیپلی بهعنوان ستارهشناس. او در ساعت غیر کاری به بررسی مورچهها در نزدیکی آرایهی تلسکوپی میپرداخت.
در سال ۱۹۲۱، مارکویی خالق آرکی، متن کوتاهی را دربارهی مریخیهایی نوشت که با تلسکوپ خود به ما نگاه میکنند و انسانهایی را میبینند که روی سطح زمین به این سو و آن سو میروند. بدون شک آنها ممکن است ما را دیو یا فرشته بپندارند یا اینکه ما را انعکاسهایی اغراقشده از خود بدانند. حتی ممکن است چهرهای آرمانی را از ما ترسیم کنند همانطور که ما هم این چهره را از دیگر جانوران روی زمین ترسیم میکنیم.
سپس مارکویی از نگاه یک مریخی دورافتاده، به این مسئله فکر میکند که شهرها چه ظاهری پیدا خواهند کرد. افقها زیبا هستند؛ اما همهچیز به نظر خودکار، ناخودآگاه و تقریباً مشابه لانهی موریانه است؛ محصولی بیاختیار از طبیعت که بدون هیچ تفکر آگاهانهای ساخته شده است.
مارکویی اشاره میکند که از چنین فاصلهای تنها نورهایی را در نقاط مرتفع میبینیم و هیچ کدام از شکستهای شخصی یا تعصبات قبیلهای را نمیبینیم؛ اما او نتیجه میگیرد که هرگز نباید فراموش کنیم که این نقاط مرتفع و نقاط پست از مادهای یکسان ساخته شدهاند. این نقاط شامل همان افرادی هستند که به صورت واحد تأثیر اندکی دارند، اغلب اوقات خودخواه یا احمقاند ولی مجموعهی رفتارها و کارهایشان تمدنها را میسازند. بشر در زمان و فضا، در طی نسلها و نه یک نسل، به این هماهنگی میرسد.
به سختی میتوان به چشماندازی از بیرون ذهن انسان رسید؛ اما یک چیز به نظر درست میرسد. تمدن ما در مقایسه با همراهان بندپایمان، بسیار جوان، زودرس، متزلزل و به طرز شگفتانگیزی نابودگر اما پر از پتانسیل است. خطرهای بزرگی بر سیارهی ما سایه انداختهاند که نیازمند راهحلهای فوری و آنی هستند؛ اما محافظت از حال به معنی ساخت آیندهای مشترک است. اگر در این شرایط دوام بیاوریم، روزی به آستانهی حماسهای نزدیک میشویم که تا آیندهای دور کشیده خواهد شد.
درسهای زیادی را میتوان از حشرات آموخت؛ اما مهمترین درسی که تاریخ به ما میآموزد این است که در رابطه با کارکرد ذهن متعصب نباشیم. بلکه باید فروتنانه بیندیشیم. قطعاً ویژگی پیشگام بودن را نمیتوان همه جا پیدا کرد؛ اما در عصری که دانشمندان به مطالعهی حافظه در قارچها میپردازند و یادگیری ماشین نتایج غیرقابل پیشبینی و کمیابی را تولید میکند، بازهم نمیتوانیم بگوییم از تمام قابلیتهای ذهن استفاده کردهایم؛ اما حشرات و بیمهرگان قرنها پیش به این نتیجه رسیدند که بهتر است بخشی از یک جمع متنوع باشند.
نظرات