آیا با انقراض انسان گونههای مشابهی تکامل پیدا خواهند کرد؟
ظهور فناوریهای جدید و قدرتمند بدینمعنی است که بشر باید با خطر نابودی خود مقابله کند. در نگاه نخست، این گفته شاید اندکی اغراقآمیز بهنظر برسد؛ ولی چندان هم گفته بیراهی نیست. برای مثال، اختراع تسلیحات هستهای نشان داده است که قدرت تخریب بشر چقدر میتواند سریع و در جهات کنترلناپذیر رشد کند.
بمب اتمی در روزگاری که برای نخستینبار ساخته شد، هزار برابر قویتر از موادمنفجره معمولی بود و تحولی دور از تصور برای بسیاری از افراد بهشمار میرفت. این در حالی است که بسیاری از بمبهای هیدروژنی نیز هزار بار قدرتمندتر از بمبهای اتمی اولیه بودند.
در مدت چند دهه و دورانی که در ادبیات سیاسی از آن بهعنوان «دوران جنگ سرد» یاد میشود، ایالات متحده آمریکا و اتحاد جماهیر شوروی بیش از دههزار بمب هستهای ساختند. نسلهای بعدی سلاحهای کشتارجمعی ازقبیل سلاحهای زیستی با اتکا بر ویروسهای مهندسیشده نیز میتواند قدرت تخریب بشر را دوباره بهطرز چشمگیری افزایش دهد. کار تا جایی پیش میرود که میتوان بهراحتی برآورد کرد درصورت وقوع جنگی همهجانبه، زندگی همه انسانها میتواند با تهدید مواجه شود.
آخرین نیای مشترک انسان و شامپانزه، تنها ۸ میلیون سال میزیسته است
اگر انسان خردمند یا هوموساپینها منقرض شوند، ازنظر کیهانی چه معنایی خواهد داشت؟ آیا واقعاً برخی گونههای دیگر میتوانند دوباره تکامل یابند، ازنظر فناوری توانمند شوند، علوم جدید را همانند ما کشف کنند، دست به خلق آثار هنری بزنند و درنهایت، بهجای ما تمدن بسازند؟
با کنارهمگذاشتن واقعیات موجود، چندان از این موضوع مطنئن نیستیم و فکر نمیکنیم که چنین روندی آنچنان هم تضمینشده باشد. اینگونه نیست که پایان انسان خردمند صرفاً از دیدگاه ما ضایعهای دورازتصور باشد. واقعیت این است که چنین رخدادی اساساً داستان جهان را تغییر میدهد.
اندکی (در مقیاس عمر زمین) به عقبتر برویم و بار بدیگر مسیری را مرور کنیم که به شکلگیری هوموساپینها منجر شده است. ۲۰۰ میلیون سال طول کشید تا انسان از اولین پستانداران تکامل یابد. آخرین جد مشترک انسان و شامپانزه، تنها ۸ میلیون سال پیش روی این سیاره در حال زیست بود. هنوز دستکم صدها میلیون سال تا زمانی باقی مانده است که روشنایی فزاینده خورشید زمین را برای حیواناتی با اندازه انسان سکونتناپذیر کند.
با درنظرگرفتن این موضوع، ممکن است چنین فکر کنید که اگر انسانهای خردمند منقرض شوند و شامپانزهها بقا کنند، آنگاه باید در زمان تقریبی هشتمیلیون سال، گونهای توانمند ازحیث تکنولوژیکی باید بتواند از شامپانزهها تکامل پیدا کنند؛ درست مانند داستانی که در سیاره میمونها رخ میدهد.
همین تحلیل را میتوان دربارهی سایر پستانداران نیز بهکار برد و سؤالی مشابه مطرح کرد: حتی اگر همه پستانداران منقرض شوند، تا زمانیکه برخی از پستانداران بتوانند زنده بمانند، آیا نباید انتظار داشته باشیم که پس از حدود ۲۰۰ میلیون سال از آن انقراض، با گونههایی سازگار با فناوری روی سیاره مواجه خواهیم شد؟ این زمانی طولانی است؛ اما قطعاً هنوزهم بهاندازهای کوتاه است که چنین تکاملی پیش از تبدیلشدن زمین به سیارهای سکونتناپذیر رقم بخورد.
استدلال بسیار سریع و شاید نادقیق است. واقعیت این است که نمیدانیم برخی از گذارهای تکاملی بزرگ چقدر دورازانتظار و بعید بودهاند. برخی از آن گذارها، ازجمله همین تکامل بهسوی گونهای که ازنظر فناوری توانمند باشد، درواقع بسیار بعید بودند؛ اما بههرترتیب رخ دادهاند و اکنون روی این سیاره حضور داریم.
استدلال یادشده مبتنیبر پارادوکس فرمی است. پارادوکس فرمی از تناقض جالبی سخن بهمیان میآورد. با درنظرگرفتن اینکه حداقل صدهامیلیون سیاره سنگی در منطقههای سکونتپذیر پیرامون ستارهها در کهکشان وجود دارد و کهکشان ما ۱۳/۵ میلیارد سال قدمت دارد، این زمانی کافی برای تمدنهای بینستارهای محسوب میشود؛ بهنحوی که بتوانند بهطورگسترده در سراسر کهکشان گسترش یابند؛ ولی همچنان مدرکی از حیات بیگانه نمیبینیم. اگر کهکشان ما بسیار وسیع و قدیمی است؛ پس چرا از حضور بیگانگان فرازمینی در هیچ کجای آن خبری نیست؟
یکی از پاسخها برای این پرسش آن است که درباره تاریخ تکامل ما چیزی رخ داده که بهطوری استثنایی بعید بوده است. شاید سیاراتی که برای زندگی مساعد هستند، در واقعیت بسیار نادر باشند (مثلاً نیاز به قرارگرفتن در منطقهای امن در کهکشان، با صفحههای تکتونیک، قمری بزرگ و ترکیب شیمیایی مناسب) یا شاید مراحل خاصی در مسیر شکلگیری زمین در ۴/۵ میلیارد سال پیش تا هنگام تکامل انسان خردمند بسیار غیرمعمول بوده است.
مراحل بالقوه غیرممکنی که از آن صحبت میشود، شامل ایجاد اولین تکثیرکنندهها از موادمعدنی، تکامل سلولهای ساده به سلولهای پیچیده با هسته و میتوکندری (به نام یوکاریوتها)، تکامل تولیدمثل جنسی و احتمالاً حتی تکامل گونهای مانند انسان خردمند که بهدلیل داشتن هوش غیرمعمول، توانایی تعامل زیاد، تکامل فرهنگی و توانایی گفتار و زبان از سایر نخستیها متمایز است.
برپایه تحقیقاتی که در Future of Humanity Institute اخیراً منتشرشده است، وقتی از منظری علمی و درست به «بعیدبودن» گذارهای تکاملی پرداخته میشود و نبود قطعیتهای واقع بر سر راه مسیری را درمییابیم که تا اینجا آمدهایم، دیگر بهاندازه قبل از نبودن موجودات فرازمینی یا شناسایینشدنشان تابهامروز شگفتزده نمیشویم. درواقع، مهم نیست جهان چقدر بزرگ باشد، موانع اساسی کماکان برقرار هستند.
براساس دیدگاه یادشده، تاریخ تکامل ما دربردارنده اقبالی خارقالعاده است. بخش مبهم و مجهول ماجرا برای ما این است که بخت یادشده در کجای جدول زمانی تکاملی ما اتفاق افتاده است.
شاید پس از تکامل اولین تکثیرگرها، تکامل نهایی یک گونه با قابلیتهای تکنولوژیکی کموبیش اجتنابناپذیر میکرده است. شاید هم آن مرحله اولیه آسان بوده و درعوض مثلاً تشکیل یوکاریوتها را باید بهعنوان مرحلهای در نظر بگیریم که بخت با مسیر تکامل یار بوده است. بههرصورت، هیچگاه جواب روشن و دقیق این سؤال را نخواهیم فهمید.
عنصر بختواقبال در مسیری که حیات روی زمین پیموده، بسیار تعیینکننده بوده است
برخی هم بر این باورند که تکامل گونهای که میتواند تمدنی پیشرفته ازنظر تکنولوژیکی بسازد (یعنی خودمان!)، فرصت بسیار خاص و بزرگی تلقی میشود؛ حتی اگر پستانداران یا دیگر نخستیها هم پیش از آن تکامل یافته باشند.
بههرحال، جان کلام این است که در چهارمیلیارد سال تاریخ تکامل ما، تکامل گونهای با چنین قابلیتهایی فقطوفقط یک بار اتفاق افتاده است. اگر آن گذار تکاملی واقعاً کار آسانی بوده باشد؛ پس چرا این موجودات هوشمند صدهامیلیون سال پس از ظهور اولین حیوانات پا به صحنه گذاشتهاند؟ طبعاً چنین تصوری جای تعجب دارد و چندان معقول نیست. همانطورکه میدانیم، قدم اساسی در مسیر تکاملیافتن از حیوانات به گونهای مانند ما، بسیار کماحتمال بوده است
با این گفتهها و تأمل روی آنها، دیگر نمیتوانیم با اطمینانی که احتمالاً در ابتدای مقاله داشتیم، درباره انقراض بشر و تکرار مجدد تاریخ سخن بگوییم و فرض را بهراحتی بر این بگذاریم که اگر تمدن بشری بهپایان برسد، برخی دیگر از گونههای توانمند ازحیث تکنولوژیکی درنهایت جای ما را خواهند گرفت. حتی اگر فکر کنیم که احتمال این اتفاق (تکرار مسیر تاریخ) ۹۰ درصد وجود دارد، بازهم خطرِ پایان دائمی تمدن همچنان پابرجا و بهاندازهای بزرگ است که کاهش آن بهعنوان اولویت اخلاقی مبرم برشمرده شود.
علاوهبراین، اگر برخی گامها یا رخدادها در تاریخ تکامل ما بسیار نامحتمل بودهاند، این امکان کاملاً قوت میگیرد که شاید هیچ حیات بسیار هوشمند دیگری در جای دیگری از جهان وجود نداشته باشد و ممکن است هرگزهم بهوجود نیاید. اگر این موضوع صحت داشته باشد، اعمال ما بهعنوان موجودات هوشمند و بیمانند اهمیت چشمگیری ازنظر کیهانی خواهد داشت.
نایاببودن با خود مسئولیت بزرگی نیز بههمراه میآورد. جهان شناختهشده ما ۱۳ میلیارد سال بدون حیات بوده است. تا حدود ۵۰۰ میلیون سال پیش، چیزی به نام خودآگاهی یا هوشیاری وجود نداشته است؛ اما در آن بازه زمانی، این وضعیت تغییر کرد و اولین موجودات آگاه تکامل یافتند: جرقهای برای شعلهای جدید و استثنایی.
آن موجودات از خودآگاهی خودشان آگاه نبودند و جایگاه خود را در جهان نمیدانستند و توانایی درک یا آغاز درک آن را هم نداشتند. این نظم مستقر برای میلیونها سال بعدی هم روی سیاره برقرار بود، تا اینکه فقط چندهزار سال پیش (بیش از یکدهمیلیونم عمر جهان از بیگبنگ تابهامروز)، ما انسانها توانستیم خط و نوشتار و ریاضیات را توسعه دهیم و تحقیق دربارهی ماهیت واقعیت را شروع کنیم.
اکنون و در قرون آینده، ما بهعنوان انسانهای مدرن با تهدیدهایی روبهرو هستیم؛ تهدیدهایی که میتواند همه ما را به نابودی بکشاند. اگر به هر دلیلی نتوانیم اوضاع را مدیریت کنیم و بهتعبیری تدبیر امور از دستانمان خارج شود، همهچیز برای همیشه خراب خواهد شد.
ممکن است خودآگاهی به آن مفهومی که اکنون میشناسیم، برای همیشه در جهان هستی از بین برود و تنها در چندصدمیلیون سال دیگر، شعله کوتاه و باریکی از خودآگاهی که برای مدتی سوسو میزده است، برای همیشه خاموش شود. در آن صورت، شاید کیهان برای همیشه به حالتی بازگردد که در ۹ میلیارد سال اول خود داشت: سرد و خالی و مُرده.