«موزه اسباببازی پولاک» با کفپوشهای چوبی دوره دیکنز، سقفی کوتاه، قالیچههای نخنما و پلکانی مارپیچ که با ادغام دو خانه بهصورت موزهای دیدنی در آمده، یکی از زیباترین موزههای کوچک لندن است. اتاقهای کوچک این خانه، مجموعهی بزرگ و بینظیری از اسباببازیهای عتیقه و قدیمی را در خود جای داده است؛ اتومبیلها و قطارهای حلبی، بازیهای تختهای از دههی ۱۹۲۰، اسباببازیهایی به شکل حیوانات و انسان از جنس چوب، پلاستیک، سرب، اسبهای رنگآمیزی شدهی سنگی با قیافههای هراسان، تدی خرسهایی از اوایل قرن بیستم و حتی ظاهراً اسباببازی موشی ۴۰۰۰ سالهای که از گلولای رود نیل ساخته شده است.
همچنین عروسکهایی با چشمان خوابآلود، چشمکزن و چشمهای شیشهای. عروسکهایی با صورتهای چینی، با صورتهای رنگآمیزیشده پارچهای واقعگرایانه با پشتههای موی واقعی در پشت سرشان و برخی نیز بدون مو. عروسکهای ۱۵۰ سالهای از دورهی ویکتوریا که عروسکهای کمیابی از جنس موم هستند.
نمایی از اتاق عروسکهای موزه اسباببازی پولاک در لندن، انگلستان؛ بسیاری از بازدیدکنندگان ترجیح میدهند از خیر دیدن این مجموعهی بینظیر عروسکها بگذرند
عروسکهایی با چهرههای شاد، برخی با قیافههای عبوس و گرفته. برخی عروسکهای بانمک و برخی هم با قیافههایی که اصطلاحا از آن شر میبارد. در اتاق عروسکها، عروسک چوبی لاغراندام هلندی از اواخر قرن نوزدهم، عروسکهایی با لباسهای سنتی چینی یا ژاپنی نیز به چشم میخورد. یک گوشهی اتاق با عروسکهایی چینی ملبس به لباسهای قرن نوزدهم پر شده است که در درشکههای مجلل خود نشستهاند یا در تختخوابهای فرفورژه لمیدهاند؛ همچون آنکه به بازدید یتیمخانهی مینیاتوری بسیار شلوغی از دوره ویکتوریا رفته باشیم.
بااینحال، برخی بازدیدکنندگان موزه، چندان شیفته این مجموعهی بینظیر عروسکها نمیشوند، حتی برعکس، با حسی آمیخته با دلهره از صرافت دیدن اتاق عروسکها میگذرند که آخرین اتاق قبل از در خروج موزه است. در حقیقت، اینها کسانیاند که ترجیح میدهند تمام راه را برگردند و از در ورودی موزه خارج شوند!
کِن هویت که بیش از ۷ سال است در موزه اسباببازی پولاک کار میکند، میگوید که عروسکها مردم را میترسانند. او میگوید، معمولاً این بزرگسالان و نه بچهها هستند که طاقت دیدن عروسکها را ندارند. این اتفاق اغلب در طول زمستان رخ میدهد، یعنی زمانیکه خورشید زود غروب میکند و اتاقها کمی تاریکتر میشوند.
هویت میگوید:
درست مثل این است که به خانهای تسخیرشده پای گذاشته باشید. به هر حال، این (بازدید از اتاق عروسکها) بهترین راه برای خاتمه به بازدید از موزه اسباببازی پولاک نیست.
او درحالیکه به خنده میافتد، ادامه میدهد:
چراکه هر چیزی که قبلا دیدند، جذاب و دوستداشتنی بوده؛ اما با دیدن عروسکها، همهی خوشیهایتان خراب میشود.
ترس از عروسکها اسم خاصی دارد، «پدیوفوبیا (Pediophobia)» که در زمره ترس شدید از اشکال انساننما (اتوماتونوفوبیا- Automatonophobia) طبقهبندی میشود و به «پوپافوبیا (Pupaphobia)» ترس از عروسکهای نمایشی نیز مرتبط است. اما بسیاری از کسانی که از دیدن اتاق عروسکهای موزه اسباببازی پولاک دچار دلهره میشوند، احتمالاً از پدیوفوبیا رنج نمیبرند، بلکه تنها واهمهای دارند که با پسزمینههای فرهنگی تشدید شده است. در برخی فرهنگها مانند وودوو، عروسکها در آئینهای جادویی مورد استفاده قرار میگرفته است.
هویت میگوید:
فکر میکنم مردم فقط از دیدن این عروسکها طفره میروند و ترس فیزیکی به آن معنی وجود ندارد. مثلاً میگویند: «اوه، من از عروسکها میترسم!» تقریباً باشوخی و خنده، «نمیتوانم ببینمشان، ازشان متنفرم» بسیاری نیز خندان میگویند: «من از آخرین اتاق متنفرم، ترسناک بود.»
اما باید گفت که همهی عروسک واقعاً مردم را نمیترسانند؛ بلکه رویهمرفته باعث ایجاد یک حس عاطفی متضاد میشوند. عروسکها برای هزاران سال وسیلهی بازی کودکان بودند. در سال ۲۰۰۴، یک عروس سنگی در جزیره پانتلریا از کومونههای ایتالیا در مدیترانه کشف شد. موزه بریتانیا چندین نمونه از عروسکهای پارچهای مصر باستان را نگهداری میکند که از الیاف پاپیروس ساخته شدهاند.
عروسک فونوگرافی توماس ادیسون (۱۸۹۰-۱۹۰۰) که از اولین عروسکهای سخنگو بود، اما با وجودی که هزاران عروسک ساخته شد، تعداد اندکی به فروش رفتند
در طول هزاران سال عروسکهای اسباببازی در قارهها و اقشار اجتماعی مختلف به کار رفتهاند. این عروسکها که از چوب، پارچه، چینی و پلاستیک ساخته میشدند، در تقریباً همهجای دنیا در دست کودکان پیدا شدند. و با توجه به این واقعیت که عروسکها اساسا، نمونههای مینیاتوری از انسانها هستند و بیجاناند و از خودشان احساسی ندارند، میتوانیم تقریباً هر چیزی را به آنها نسبت دهیم.
پاتریشیا هوگان، متصدی موزه ملی بازی در روچستر، نیویورک میگوید:
فکر میکنم سنتی در استفاده از عروسکها وجود دارد که بازتابی از ارزشهای فرهنگی، دید ما نسبت به کودکان و ایدئالمان از آنها است.
او میگوید که بهعنوان مثال، تا پایان قرن نوزدهم، بسیاری از والدین، دیگر به فرزندان خود به چشم بزرگسالانی نابالغ نگاه نمیکردند، بلکه دوران کودکی را به چشم دورهی معصومیتی میدیدند که باید از آن محافظت شود. به همین جهت، چهره عروسکها ظاهری معصومانه و فرشتهواری داشتند.
عروسکها کاربردهای آموزشی هم داشتند که اغلب برای تقویت هنجارهای جنسیتی و رفتارهای اجتماعی مورد استفاده قرار میگرفتند. در قرن هجدهم و نوزدهم، لباس عروسکها به دختران فرصت یادگیری خیاطی و بافندگی را میداد. هوگان میگوید که همینطور دختربچهها برای تعاملات اجتماعی از عروسکهای خود استفاده میکردند، البته نهتنها بازیهای معمولی مانند مهمانبازی، بلکه مراسمها و آئینهای اجتماعی پیچیدهای مانند مراسم تشییع جنازه.
معمولاً این بزرگسالان هستند که طاقت دیدن عروسکها را ندارند
در اوایل قرن بیستم، درست زمانیکه زنان از خانهها خارج شده و وارد محلهای کار شدند، عروسکهای نوزاد محبوبتر شدند و دختران جوان را با غرایز مادرانه آشنا میکردند. در نیمه دوم قرن بیستم، «باربی» با انواع و اقسام لباسها و تنوع خود دختران را با آرمانهای دیگری آشنا میکرد، درحالیکه اکشن فیگورها نیز برای پسربچهها بهشیوهی قابلقبول اجتماعی امکان بازی با عروسکها را فراهم میکردند. درحالیکه عروسکهای دخترانه مد با تناسب عجیب و بسیار مصرفگرایانه (مانند برَتز، هایمانستر) نمایانگر واقعیتهایی در مورد دید موجود نسبت به دختران و دید خود دختران به خودشان بودند که بحث آن در این مطلب نمیگنجد.
نمونهای از پدیده پاریدولیا؛ ما معمولاً با توجه به سازوکارهای مغز خود الگوها و اشکال آشنایی را در اشیای بیجان میبینیم
بنابراین عروسکها، در عین بیمعنایی، حاوی مفاهیم زیادی نیز هستند. اما دید نسبتاً جدیدی که ما به عروسکها داریم، به دید اشیای مرموزی است که موجب ترس و دلهره میشوند. پژوهشهای محدودی در مورد دلیل ترسناکی اشیای انجام گرفته است. دلهرهی ناشی از اشیای بیجان به معنای مدرن، از اواسط قرن نوزدهم وجود داشته است. اولینبار روزنامه نیویورک تایمز در سال ۱۸۷۷ یک داستان در مورد روح چاپ کرد که در آن چنین ایدهای مطرح شده بود.
در سال ۲۰۱۳، فرانک مکآندرو، روانشناسی از کالج کنوکس در ایلینوی و سارا کوهنه همکار او، پژوهشی کوچک در خصوص مسائل ترسناک منتشر کردند. مکآندرو و کوهنه در این پژوهش، نظرسنجیای را از ۱۳۰۰ نفر به عمل آوردند که در آن از شرکتکنندگان در مورد آنچه میترساندشان پرسش کردند و یکی از سرگرمیهای ترسناک در این پژوهش، جمعآوری مجموعههای عروسک بود.
مکآندرو میگوید، ترس از عدم اطمینان و ابهام نشأت میگیرد. او توضیح میدهد:
شما پیامهای متضادی دریافت میکنید. اگر چیزی به وضوح ترسناک باشد، فریاد میزنید و از مهلکه فرار میکنید. اگر چیزی مشمئزکننده است، میدانید چگونه باید رفتار کنید. اما اگر دلهرهآور باشد، ممکن است خطرناک باشد، اما شما مطمئن نیستید که همین باعث برانگیختهشدن حسهای متضادی در شما میشود. اگر کسی خارج از هنجارهای پذیرفتهشده اجتماعی عمل میکند، بهعنوان مثال، هنگام گفتوگو بیش از حد نزدیک به شما میایستد یا به شما خیره میشود، ما نسبت به نیات این دست افراد مشکوک میشویم. اما در غیاب شواهد واقعی دال بر تهدید بودن این افراد، صبر میکنیم و به آنها آدمهای ترسناک لقب میدهیم.
مکآندرو میگوید، نتیجهی این وضعیت دلهرهآور باعث «هوشیاری بیش از حد (Hypervigilance)» ما میشود. این حالت توجه ما را به خود جلب کرده و به ما اجازه میدهد، اطلاعاتی را پردازش کنیم که به ما کمک میکند تصمیم بگیریم از چیزی بترسیم یا نترسیم. حس ترس و دلهره در موقعیتهایی بهوجود میآید که اطلاعات کافی برای واکنش نداریم، اما بهاندازه آگاهی داریم که از خود مراقب کنیم.
عروسکهای نوزاد در سالهای اخیر محبوبیت فزایندهای پیدا کردند؛ عروسکها خیلی شبیه به انسان هستند، اما انسان نیستند، به همین جهت، نمیدانیم که درمقابل آنها چه واکنشی نشان دهیم
بقای انسان برای نسلهای بیشماری به دوری جستن از تهدیدات متکی بوده است؛ در عین حال، انسانها همواره بهصورت گروهی زندگی کردند. مکآندرو گمان میکند، واکنش ترس و دلهره، ازطریق نیروهای دوگانه ناشی از تهدیدات بالقوه، همینطور رفتار غیرعادی و آگاهی از تغییر موقعیت اجتماعی شکل میگیرد.
مکآندرو میگوید:
از دیدگاه تکاملی، افرادی که به این ترس و دلهره واکنش نشان میدهند، در درازمدت نسبت به سایر، مزیت بقای بیشتری دارند. اینها کسانی هستند که ممکن نیست مسائل خطرناک را نادیده بگیرند یا احتمالاً به سرعت به نتیجه نادرست برسند و از اجتماع طرد شوند.
عروسکها به خوبی در این وضعیت ابهام و عدم اطمینان جای میگیرند، عمدتا به این دلیل که شبیه ما انسانها هستند، اما میدانیم که انسان نیستند. مغز ما برای خواندن چهرهها و فهم اطلاعات مهم در مورد نیات، احساسات و تهدیدات بالقوه طراحی شده است.
پژوهشها نشان میدهد که در هنگام دیدن یک چهره، نواحی مربوطه مغز فقط برای ۱۷۰ میلیثانیه فعال میشوند، بنابراین ما خیلی سریع متوجه چهرهها میشویم. اما در این تشخیص سریع چهره، مغز ما بسیار دقیق عمل نمیکند. دو دایره و یک منحنی همان پاسخی را به همراه دارد که دیدن یک چهره واقعی انسان موجب آن میشود.
بسیاری داستانهای نویسنده آلمانی، ارنست هوفمان را آغاز ژانر آدمکهای مکانیکی/ عروسکهای ترسناک میدانند
در حقیقت ما آنقدر به دیدن چهرهها و واکنش به آن اهمیت میدهیم که همهجا میبینیمشان؛ از نم روی پنجرهها تا لکههای روی مربا، نان تُست و موز؛ پدیدهای که به «پاریدولیا (Pareidolia)» شناخته میشود و عبارت است از دیدن الگوها و اشکال آشنا در اشیای بیجان، معروفترین نمونههای پاریدولیا دیدن چهرههای و نمادهای مذهبی روی تقریباً هر شیء است. بااینحال هر چقدر که میدانیم یک عروسک به احتمال زیاد تهدیدی محسوب نمیشود، اما دیدن چهرهای به نظر انسانوار که درواقع انسان نیست، اساسیترین غرایز ما را مغشوش میکند.
مکآندرو میگوید:
ما نباید از یک تکهی کوچک پلاستیکی بترسیم، اما همین چند تکه پلاستیک یا پارچه؛ سیگنالهای اجتماعی ارسال میکند.
او اشاره میکند که در مورد عروسک، این سیگنالها میتوانند بهراحتی به پاسخی مثبت مانند محفاظت تعبیر شوند. او در ادامه میگوید:
عروسکها خیلی شبیه به انسانها هستند، اما انسان نیستند، به همین جهت، نمیدانیم که درمقابل آنها چه واکنشی نشان دهیم؛ درست مانند موقعیتی که از وجود خطر نامطمئن هستیم. در جهانی که ما در آن تکامل پیدا کردیم و اطلاعات را پردازش کردیم، اشیایی مانند عروسکها وجود نداشتند.
برخی پژوهشگران همچنین معتقدند که میزان مشخصی تقلید علائم غیرکلامی، مانند حرکات دست یا زبان بدن، برای انجام تعاملات انسانی ضروری است. نکته کلیدی این است که میزان صحیحی از این تقلید، بیش از حد یا خیلی کم میتواند موجب ترس و دلهرهی ما شود. پژوهشگران دانشگاه خرونینگن در هلند در پژوهش سال ۲۰۱۲ خود دریافتند که تقلید نامناسب غیرکلامی باعث یک واکنش فیزیکی نسبت به شیء ترسناک میشود.
حتی با استانداردهای فیلمهای ژانر وحشت، عروسک آنابل با نگاه مرموز و لبخند شیطانی خود بسیار ترسناک است
عروسکها توانایی تقلید علائم غیرکلامی را ندارند (هرچند، توانایی تماس چشمی دارند)، اما چون حداقل بخشی از مغز ما هنوز نسبت به انسان بودن یا نبودن عروسکها ظنین است، ما عروسکها را اشیای سردرگمکنندهای میدانیم.
تقریباً غیرممکن است که بحث عروسکهای ترسناک شود و به فرضیهی «درهی وهمی (Uncanny Valley)» اشارهای نشود، مکان ترسناکی که عروسکهای ترسناک و پسر عموهای آنها، رباتها و همینطور قبل از آن آدمکهای مکانیکی ساکن آن هستند. درهی وهمی به این اشاره دارد که انسان نسبت به اشکال انساننما تا وقتی که بیش از حد شبیه انسان نباشند، واکنشی مثبت دارد. در این نقطه، تفاوتهای کوچک بین انسان و غیر انسان- شاید طرز راهرفتن ناشیانه، ناتوانی در استفاده از تماس مناسب چشمی یا به کار بردن الگوهای گفتاری مناسب- باعث ترس، انزجار و دلهره میشود.
با دیدن عروسکها، اساسیترین غرایز ما مغشوش میشود
این فرضیه به واسطهی مقالهی سال ۱۹۷۰ ماساهیرو موری متخصص روباتیک ژاپنی مطرح شد که در آن چالشهای پیش روی سازندگان ربات را پیشبینی کرده بود. اگرچه در مقالهی اصلی عنوان دقیقتر این پدیده به ژاپنی «Bukimi No Tani» به درهی وهمآور قابل ترجمه است. اما عنوان درهی وهمی به مفهومی دلالت دارد که ارنست یتسچ، روانشناس آلمانی در سال ۱۹۰۶ به آن پرداخته بود و زیگموند فروید نیز در مقالهی سال ۱۹۱۹ خود تحت عنوان «وهمی» به آن اشاره کرده است.
بااینحال، این دو در مورد مفهوم موردنظر تفسیرهای متفاوتی داشتند، جای تعجب هم نیست که روانکاو شهیر اتریشی تعبیری کاملاً فرویدی از این پدید داشته و گفته است که این وهم ناشی از ترسهای سرکوبشده و خواستههای ضداجتماعی ما است. نکتهی اصلی این است که اشیای آشنایی که بهنوعی به چیزی عجیب بدل میشوند؛ حس وهم و دلهرهای را بهوجود میآورند که ریشه در ابهام و عدم اطمینان ما دارد.
رابرت عروسک تسخیرشده؛ عروسکها با وجود کاربرد معصومانه خود که همان وسائل بازی دوران کودکی است، به نماد جهانی وحشت تبدیل شدند
اما این درهی وهمی برای دانشمندان و روانشناسان، منطقهای کشفناشدنی است. با توجه به منابع موجود در حوزهی روباتیک، پژوهشهای بیشتری در مورد واقعی یا غیرواقعی بودن درهی وهمی انجام گرفته است. اما تاکنون نتیجه قطعی به دست نیامده؛ برخی پژوهشها نشان میدهد که درهی وهمی وجود ندارد، برخی این مفهوم را پذیرفته و گفتهاند که مردم از مواجه با اشیایی که به نظر شبیه انسان هستند و درست بهمانند ما رفتار میکنند، میترسند. این پژوهشها به احتمال زیاد با توجه به این واقعیت که اشکال انساننما با رفتارهای بسیار طبیعی ازطریق فیلمهای پویانمایی و بازیهای ویدئویی بهطور گستردهای افزایش یافتهاند، ابعاد بسیار پیچیدهای به خود گرفتهاند.
اما قبل از قرن هجدهم و نوزدهم، عروسکها برای تهدید کافی نبودند. فقط زمانیکه عروسکها بیش از حد شبیه به انسان شده، ترسناک و دلهرهآور و وهمی شدند، روانشناسان شروع به تحقیق در موردشان کردند.
هوگان با اشاره به اختراع چشم خوابآلود-زمانیکه عروسکها بهصورت افقی خوابانده میشدند چشمهایشان بسته میشد- در اوایل قرن نوزدهم، میگوید:
در این دوره، سازندگان عروسک از مواد، استفاده بهتری برای واقعیتر شدن عروسکها کردند یا سازوکارهایی را به کار بردند که بیشتر شبیه انسانها رفتار کنند. فکر میکنم وقتی از دیدن عروسکها دچار وهم و پریشانی میشویم که به مانند ما انسانها حرکت کنند و هرچقدر که حرکات و رفتار عروسکها بیشتر به انسانها شبیه باشد، بیشتر پریشان میشویم.
هویت میگوید، در موزه اسباببازی پولاک، عروسکهایی که مردم را بیشتر وحشتزده میکنند، همانهایی هستند که واقعیتر به نظر میرسند. حال، پیشرفتهای تکنولوژیکی اخیر پدیده جالبی را پیشروی ما گذاشته است: وحشت ناشی از عروسکهای واقع گرایانه با این واقعیت که برخی میخواهند، عروسکها و رباتها تا جای ممکن طبیعی شوند، پیچیدهتر نیز میشود.
عروسک راهبه از سری عروسکهای «مردگان زنده» که از روی شخصیت فیلم راهبه (۲۰۱۸) از مجموعه فیلمهای احضار ساخته شده است
عروسکهای نوزاد، نمونهی خوبی از این مشکل هستند؛ این عروسکها که فوقالعاده واقعگرایانهاند، به شکل نوزادان تازه متولد شدهاند که طراحان و سازندگانشان میگویند که میتوانید برای همیشه دوستشان داشته باشید. هر چقدر یک عروسک نوزاد واقعیتر باشد -برخی از این عروسکها دارای ضربان قلب، حرکتهای تنفس، صداهای طبیعی و حتی ادرار و مدفوع هستند-در بین دوستداران این دست عروسکها محبوبتر است، اما به همان اندازه حس دافعه را نیز بر میانگیزند.
تفاوتهای کوچک بین انسان و غیرانسان باعث ترس و دلهره میشود
ای.اف رابرتسون در کتاب سال ۲۰۰۴ خود در مورد مجموعهداران عروسک با عنوان «عروسکهای طبیعی: پدیده مجموعهداران عروسک و زندگی زنانی که دوستشان دارند» ذکر میکند، برخی از زنانی که مجموعه عروسکهای چینی جمع میکنند، عروسکهای خود را زنده میپندارند، بهعنوان موجودات حسی با احساسات و عواطف. این زنان که به مجموعه عروسکهایشان «مهد کودک» لقب دادند گاهیاوقات توسط مجموعهداران دیگر که هیچ ارتباط-حسی عاطفی- با عروسکهای خود ندارند، بهعنوان «زنان تارک دنیا» یاد میشوند. زنانی که این عروسکهای نوزاد را جمع میکنند، اغلب با آنها به مانند نوزادان واقعی رفتار میکنند؛ روانشناسان عروسکهای نوزاد را مانند «اشیای انتقالی (Transition Object)» برای افرادی میدانند که با از دست دادن (فرزندان خود) یا اضطراب مواجهاند.
فروید ممکن است استدلال کند که همه بچهها آرزو میکنند که عروسکهایشان زنده شوند، اما برای بزرگسالان چنین آرزویی به لحاظ اجتماعی قابلقبول نیست. اگر ما با دیدن اشیای بیجانی که انسان نیستند اما شبیه به انسان هستند دچار وحشت میشویم، ممکن است در مواجه با افراد بالغی که تظاهر میکنند این اشیای بیجان واقعی هستند هم دچار وحشت فزایندهای شویم.
مکآندرو با اشاره به اینکه نظرسنجی او و کوهنه دریافته که این افراد وحشتناک خودشان نمیدانند که این چنین موجب ترس و وحشت سایر میشوند، میگوید:
ما با دیدن کسانی که این نوع سرگرمی و مشغلهها را دارند سریعا دچار وحشت میشویم و بلافاصله به این نتیجه میرسیم که «چه جور آدمی دوست دارد، دور و بر خودش را با اشیای شبیه انسانی که انسان نیستند پر کند؟» ما از این نوع افراد اجتناب میکنیم، چون عادی نیستند.
این دقیقاً همان چیزی است که بهراحتی توسط رسانهها مورد سوءاستفاده قرار میگیرد. برخی سازندگان عروسک، فیلمهای هالیوودی را مقصر پدیده «وحشت از عروسکها» میدانند، و شکی هم نیست که فیلمسازان به خوبی از تأثیر این پدیده بهرهبرداری کردند. اما عروسکها حتی قبل از اینکه هالیوودی وجود داشته باشد، موجب وحشت میشدند.
در قرنهای هجدهم و نوزدهم، با واقعیتر شدن عروسکها و با پیشرفته برادران آنها، آدمکهای مکانیکی، هنرمندان و نویسندگان تقریباً بلافاصله وحشت این اشیای دلهرهآور را کشف کردند. بسیاری داستانهای نویسنده آلمانی، ارنست هوفمان را آغاز ژانر آدمکهای مکانیکی/ عروسکهای ترسناک میدانند. یتسچ و فروید از داستان «مرد شنی (Der Sandmann)» هافمن برای پژوهش موردی خود در خصوص مفهوم وهمی استفاده کردند.
در این داستان که در سال ۱۸۱۶ منتشر شد، مرد جوانی به نام ناتانائیل میفهمد که شیء مورد علاقه او درواقع یک عروسک باهوش است که ساخته کیمیاگر بدنهادی است که ممکن است پدر او را کشته باشد و همو هم موجب دیوانگی ناتانائیل میشود. وحشت در این داستان بهجای هرگونهی ماهیت مرگباری، بر جذابیت فریبکارانهی دختر متمرکز شده است. در داستانهای قرن نوزدهمی از عروسکهای وحشتناک، شرارت بیشتر از آنکه از خود عروسک نشأت بگیرد، از سازنده عروسک میآید.
کودکان معمولاً از نمادهای وحشت نمیترسند، در حقیقت، ترس یک پاسخ مشروط است که ما بهمرور زمان میآموزیم
در قرن بیستم، عروسکهای ترسناک بهطور گستردهتری به آدمکشی تمایل پیدا کردند، چراکه تکنولوژیهای تصویربرداری امکان تبدیل اشیای بیجانِ بیخطر به اشیای خطرناک را فراهم میکرد. در فیلم «عروسک شیطانصفت (The Devil Doll)» ساخته کارگردان مشهور تاد براونینگ- کارگردان فیلمهای برجستهای مانند دراکولا (۱۹۳۲) و عجیبالخلقهها (۱۹۳۱)- لیونل باریمور را در نقش مردی به نام پل لاواند میبینیم که به اشتباه به قتل محکوم شده است.
این وهم ناشی از ترسهای سرکوبشده و خواستههای ضداجتماعی ما است
او با همکاری دانشمندی به نام مارسل (با بازی هنری بی. والتهال) از جزیره شیطان (که در آن زمان بهعنوان زندان مورد استفاده قرار میگرفت) فرار میکند. مارسل در حال آزمایش «فرمول کوچککنندهای» است که انسانها را بهاندازه یک عروسک معمولی کوچک میکند. هدف مارسل از اختراع این فرمول، حفظ منابع زمین برای جمعیت رو به رشد است. پل نیز از این فرمول کوچککننده برای انتقام از دشمنان خود استفاده میکند.
بعد از این، سریال تلویزیونی «منطقه نیمهروشن (The Twilight Zone)» را داریم که در یکی اپیزودهای آن، عروسکی به نام «تینای پرحرف (Talky Tina)» را میبینیم که از یکی از محبوبترین و تأثیرگذارترین عروسکهای قرن بیستم به نام «کتی پرحرف (Chatty Cathy)» الهام گرفته است. تینای پرحرف که متعلق به یک دختر بچه است، ابتدا موجب وحشت خانواده شده و سپس پدرش را به قتل میرساند. بعد از آن عروسک دلقک شرور «چاکی (Chucky)» در مجموعه فیلمهای بازی بچگانه را داریم که به تسخیر روح قاتل زنجیرهای به نام چارلز دی ری درآمده است. در دهههای ۱۹۸۰ و ۱۹۹۰؛ دهها «فیلم درجه بی (B Movie)» با محوریت عروسکهای قاتل ساخته شدند.
و جدیدترین نمونه از عروسکهای ترسناک فیلمهای آنابل-«آنابل (Annabelle)» در سال ۲۰۱۴؛ «آنابل: آفرینش (Annabelle: Creation)» در سال ۲۰۱۷ و «آنابل به خانه میآید (Annabelle Comes Home)» ۲۰۱۹- هستند. کارگردان فیلم آنابل، جان لئونتی، در سال ۲۰۱۴ همزمان با اکران این فیلم به هافینگتون پست گفته بود که عروسکها وسائل استثنایی برای فیلمهای ترسناک هستند.
لئونتی گفت:
اگر به این موضوع فکر کنید، بیشتر عروسکها یک شخصیت انسانی را تقلید میکنند. اما فاقد یک مورد بزرگ هستند که همان احساسات است. بنابراین عروسکها تنها یک پوستهی توخالی هستند. به همین جهت، وسائل روانشناختی عالی و قابلتوجیهی برای تسخیر شدن توسط شیاطین هستند. اگر به چشمهای یک عروسک نگاه کنید، فقط خیره نگاهتان میکند و همین وحشتناک است. آنها از درون توخالیاند و این جای خالی باید (با شر) پر شود.
اما فیلم عروسک شیطانی آنابل، با توجه به اینکه ادعا میشود براساس یک داستان واقعی ساخته شده، ترسناکتر و دلهرهآورتر نیز میشود. اد و لورن وارن، زوج پژوهشگر مسائل فراطبیعی و شیطانشناس، ادعا کردند که صاحبان اصلی آنابل، اغلب عروسک پارچهای خود را در محلهایی پیدا میکردند که آنجا نگذاشته بودند. وارنها گفتهاند که آنابل به تسخیر روحی شیطانی در آمده است.
شکاکان ممکن است که اصرار داشته باشند، داستان آنابل دروغین است، اما وارنها میگویند که وقتی مادر دونا، آنابل اصلی را در سال ۱۹۷۰ بهعنوان هدیه برای دخترش خرید، وحشتآفرینی این عروسک تسخیرشده شروع شد.
ادعا شده است که این عروسک به دونا حمله میکرد و حتی تلاش کرده که یک دوست خانوادگی را خفه کند. وارنها که به کمک دونا و خانوادهاش رفته بودند، تصمیم گرفتند که آنابل را در موزه نگهداری کنند، آنها ادعا کردند که در راه رفتن به موزه، عروسک شیطانصفت موجب ترمز بریدن و از کار افتادن فرمان ماشین شده که تنها بعد از ریختن آب مقدس روی آن توانستند به موزه برسند.
عروسک واقعی آنابل در موزه اسرارآمیز وارن در مونرو کانتیکت؛ روی محفظه شیشهای نوشته شده: «به هیچوجه باز نشود.»
عروسک واقعی آنابل هماکنون در «موزه اسرارآمیز وارن» در مونرو کانتیکت در محفظهی شیشهای مخصوصی نگهداری میشود که روی آن نوشته شده «به هیچوجه باز نشود.». آنابل تنها عروسکی نیست که در موزه اسرارآمیز وارن نگهداری میشود، درواقع بسیاری دیگر از عروسکهایی که ادعا شده تسخیر شدند در این موزه نگهداری میشوند. عروسک مشهور دیگر، رابرت نام دارد که به بدنامی آنابل است.
این عروسک در اصل متعلق به هنرمندی به نام رابرت یوجین اتو بود. رابرت ساخت کارخانه اسباببازیسازی استیف آلمان است که پدربزرگ اوتو در سفر خود به آلمان در سال ۱۹۰۴ بهعنوان هدیه برای نوه خود خریداری کرده بود. گفته میشود که اوتو علاقه وافری به این عروسک داشت و به همین دلیل، لباسهای ملوانی دوران کودکی خود را بر تن عروسک کرد. و درحالیکه اوتو به تحصیل در رشته هنر در نیویورک و پاریس میپرداخت، رابرت عروسک در خانه ماند. اوتو در سال ۱۹۳۰ در پاریس با زنی به نام آنیت پارکر ازدواج کرد.
عروسکها قبل از اینکه هالیوودی وجود داشته باشد، موجب وحشت میشدند
این زوج به خانهی خانواده اوتو بازگشتند و تا زمانیکه اوتو در سال ۱۹۷۴ درگذشت در آنجا زندگی کردند. همسر اوتو هم دو سال بعد درگذشت. بعد از مرگ این زوج، خانه که رابرت عروسک هم در آن بود، به شخصی به نام میرتل رویترز فروخته شد که او نیز به مدت ۲۰ سال صاحب این خانه و عروسک بود. و خانه و عروسک بعدا به کس دیگری فروخته شد.
براساس شایعات، عروسک تواناییهای فراطبیعی داشت که به او اجازه میداد حرکت کند، حالتهای چهره خود را تغییر دهد و از خود صدای خنده در بیاورد. حتی برخی ادعا میکنند که عروسک پس از مرگ اوتو و تغییر پیاپی مالکان خانه، برای مدتی ناپدید شده است.
ادعا میشود که قدرتهای فراطبیعی رابرت از آنجایی ناشی میشود که اوتو تمام کارهای بد خود را گردن عروسک میانداخت. براساس شایعات، رابرت عروسک از کسانی که قدرت او را دست کم میگرفتند یا به او بیاحترامی میکردند انتقام میگرفت و گزارش شده است که نفرینهای رابرت موجب سوانح رانندگی، شکستن دست و پای قربانیان، از دادن شغل، طلاق و مصیبتهای دیگر شده است. برخی بازدیدکنندگان موزه گزارش دادهاند که پس از بیاحترامی به عروسک، بدشانسیهای زیادی در زندگی خود آوردهاند. این داستانها، مانند داستان دلقکهای واقعی که آدمکشی میکنند، به داستان عروسکهای ترسناک دامن زدند.
به نظر نمیرسد که این شایعات و همینطور فیلمهایی که از عروسکهای ترسناک ساخته شدند، چندان تأثیری در فروش عروسکها داشته باشند. درحالیکه فروش عروسک در سالهای اخیر به نسبت قبل کاهش پیدا کرده است، اما ارقام صنعت اسباببازی هنوز به میلیاردها دلار میرسد و فروش محصولاتی مانند ماشینهای اسباببازی، اکشن فیگورها و عروسکهای پولیشی، هنوز بعد از فروش اسباببازیهای ورزشی در رتبه دوم قرار دارند.
این پدیده حتی در میزان فروش عروسکهای دسته دوم و مجموعههای عروسک نیز خللی وارد نکرده است، تا جایی که عروسکهای چینی دستساز گاه بهقیمت چند هزار دلاری فروخته میشوند. در سپتامبر سال ۲۰۱۴ بود که یک عروسک کمیاب ساخت کارخانه آلمانی کامر و رینهارت که در اوایل قرن نوزدهم ساخته شده بود، در حراجی به قیمت باورنکردنی ۳۹۵ هزار دلار فروخته شد.
ترسناک بودن عروسکها برخی اوقات به خواست خود طراحان و سازندگان است، برخی سازندگان عروسک خود بهدنبال ماهیگیری از آب گلآلود هستند و گواه آن فروش عروسکهای نوزاد هیولا درکنار عروسکهای نوزاد معمولی یا مجموعه عروسکهای محبوب و ترسناک «مردگان زنده (Living Dead Dolls)» است. در حقیقت، ما ترسیدن را دوست داریم. و همان سازوکاری که باعث هوشیاری بیش از حد ما میشود، میتواند موجب علاقه ما نیز شود.
به همین جهت، ممکن است که از حس ترسیدن لذت ببریم و هیچ نگرانیای نیز نداشته باشیم. درست مانند فیلمهای ترسناک که هیجانانگیز هستند، اما هیچ پریشانی یا دلهرهی ماندگاری در ما بهوجود نمیآوردند. در حقیقت، ما این تعلیق مبهم را دوست داریم. بههمین جهت، تماشای فیلمهایی مانند چاکی دلقک هیجانانگیزند و به مغز ما اجازه بازی با این ابهام را میدهند.