چرا نوابغ خلاق اغلب روانرنجور هستند؟
پزشک اسکاتلندی، ویلیام کالن بود که برای اولینبار اصطلاح «رواننژندی (Neurosis)» را به کار برد، اما این زیگموند فروید بود که این اصطلاح را برای توصیف تعدادی از اختلالات عصبی از جمله هیستری، ترس، افسردگی و خودبیمارانگاری رواج داد. با تجدید نظر روانشناسان در تعاریف اضطراب، این اصطلاح فرویدی از تعاریف مورد استفاده روانشناسی حذف شد و در دههی ۱۹۸۰ کاملا از «راهنمای تشخیصی و آماری اختلالهای روانی» نیز کنار گذاشته شد.
امروزه اصطلاح رواننژندی تنزل پیدا کرده و روانشناسان بهجای آن فقط از اصطلاح «روانرنجوری (Neuroticism)» استفاده میکنند که یکی از صفات شخصیتی «آزمون روانشناسی پنج عامل بزرگ شخصیت» نیز محسوب میشود. در تخیل و فرهنگ عامه و همینطور دنیای روانشناسی، روانرنجوری راهی برای بالا بردن تخیل و خلاقیت و حتی لازمهی نابغه واقعی بودن است، با شخصیتهایی از وودی آلن گرفته تا استیو جابز که با افتخار از نگرانیها و وسواسهای خود صحبت کردهاند. ما به طرز شگفتانگیزی از کلماتی مانند «وسواس» و «کمالگرایی» بهعنوان مترادف آنچه روانرنجوری میدانیم استفاده میکنیم.
سر آیزاک نیوتن برای مدت طولانی از عمر خود در آستانه فروپاشی عصبی قرار داشت
حقیقت سلامتی این دست افراد هرچه باشد، پژوهشهای متعددی رابطهای بین روانرنجوری و خلاقیت پیدا کردهاند. تا حدی که پژوهشگران بریتانیایی دلیل احتمالی این رابطه را توضیح دادهاند و گفتهاند که خلاقیت و روانرنجوری میتوانند همچون دو روی یک سکه باشند.
روانرنجوری یک ویژگی شخصیتی است که با نگرانی، اضطراب و انزوا شناخته میشود. افراد بسیار روانرنجورتر بیش از افراد بیغم و همیشهخوش مستعد بیماریهای روانی هستند. این دست افراد در حرفههای پرخطری مانند هوانوردی نظامی یا خنثیکردن بمب افتضاح هستند، مشاغلی که نیاز به حفظ خونسردی و آرامش در شرایط سخت و بحرانی دارند. از سوی دیگر، روانرنجوری به نظر با فعالیتهای خلاقانه ارتباط دارد. بهعنوان مثال، پژوهشها نشان دادهاند که هنرمندان و سایر افراد خلاق در آزمونهای روانرنجوری امتیاز بالاتری نسبت به سایر افراد دارند.
آدام پرکینز، مدرس علوم عصبیشناسی شخصیت از دانشگاه کینگز لندن، میگوید:
این مسئلهای است که برای مدت طولانی ناراحتم میکرد.
پرکینز یکی از نویسندگان پژوهشی است که در سال ۲۰۱۵، ارتباطی بین روانرنجوری و خلاقیت مغز گزارش کردند. پژوهشهای بیشتری برای اثبات نظریه پرکینز و همکارانش لازم است، اما در عین شگفتی، این نظریه با افسانههایی که از نوابغ حساس و همیشه مضطرب سراغ داریم همخوانی دارد.
سر آیزاک نیوتن قوانین گرانش را تدوین کرد، تلسکوپ ساخت و غرق نظریههای ریاضی شد. اما، به نظر میرسید که نیوتن برای مدت طولانی از عمر خود در آستانهی یک «فروپاشی عصبی» قرار داشته است. در سال ۱۶۹۳، سرانجام فروپاشی از راه رسید: نیوتون پس از پنج روز نخوابیدن، نامههایی به دوستش فرستاد و او را متهم به توطئه و دسیسهچینی بر علیه خودش کرد. او از انتشار کتابهایش خودداری کرد و در همان سال در یادداشتهای خود، دلیل این کار را ترس از مناقشات و اختلافاتی دانست که از سوی جاهلان و مغرضان متوجهش خواهد شد.
خلاقیت و روانرنجوری میتوانند همچون دو روی سکه باشند
از این لحاظ، نیوتن مانند بسیاری از افراد نابغه و خلاق بود. بهعنوان مثال، چارلز داروین همواره در حال مبارزه با دلآشوب و ناراحتیهای دستگاه گوارش ناشی از استرس بود تا آنجایی که روانشناسان مدرن گمان میکنند که داروین، ممکن است دچار «اختلال ترس» بوده باشد. استیو جابز، بنیانگذار اپل نیز یکی از همیندست نوابغ روانرنجور است. او بهحدی وسواس به کمالگرایی داشت که در دورهای به نظر میرسید واقعا دارد خودش را شکنجه میدهد.
در فرهنگ عامه نیز چنین نوابغ عجیب غریبی به تصویر کشیده شدند. احتمالا بهترین روایت از یک شخصیت روانرنجور را در فیلم «آنیهال (۱۹۷۷)» به کارگردانی وودی آلن پیدا کنیم، جایی که فیلم با این تکگویی الوی سینگر (با بازی خود آلن) شروع میشود: «در اصل طرز فکر من نسبت به زندگی اینطوره؛ پر از تنهایی و بدبختی، درد کشیدن و ناراحتیه و تازه خیلی زود هم تموم میشه!»
روانشناسان مدرن گمان میکنند که چارلز داروین، ممکن است دچار اختلال ترس بوده باشد
در کمدی، لری دیوید و جری ساینفلد همین راه را دنبال کردند. و امروز، در تلویزیون و سینما، قهرمانان روانرنجور فقط اشخاصی ساکت و وسواسی نیستند. بلکه عادات وسواسی و بدگمانیهای دوراندیشانه آنها به نتایج ماجراجویانهای منتهی میشود. از نئو در سری فیلمهای «ماتریکس» تا الیوت در «آقای ربات» و نقشآفرینیهای بندیکت کامبربچ در «شرلوک هولمز» و «آلن تورینگ». ریچارد هندریکز (با بازی توماس میددیچ)، کدنویس نابغه مجموعه تلویزیونی «دره سیلیکون» در چند قسمت اول این سریال کمدی از تعریق شبانه و دلآشوب ناشی از استرس رنج میبرد. سرانجام به پزشکی مراجعه میکند و او نیز بعد از معاینه، علائم اختلال ترس را در ریچارد تشخیص میدهد و میگوید: «به دره سیلیکون خوش آمدی، ما اینجا افرادی مثل تو را همیشه میبینیم!»
اما با تمام این اوصاف، فقط جنبههای مثبت در میان نیست. حتی اگر تعریف فروید اغراق شده باشد، میزان بالای روانرنجوری عامل اصلی خطر بسیاری از مشکلات روانی، از جمله اختلالات تغذیه، اسکیزوفرنی و سوءمصرف مواد مخدر است.
آنی مورفی پل، نویسنده کتاب «فرقه شخصیت»، میگوید:
روانرنجوری یا بودن درکنار افراد روانرنجور اصلا شوخیبردار نیست. ما همواره با شوخی و خنده در مورد آن صحبت میکنیم، اما درواقع، روانرنجوری خصوصیتی بسیار ناخوشایند و طاقتفرسا است.
بااینحال، این ارتباط میتواند توضیح دهد که چرا بسیاری از متفکران بزرگ و همینطور هنرمندان روانرنجور مشهوری مانند نقاش هلندی وینسنت ون گوگ، فیلمساز وودی آلن یا دانشمند آیزاک نیوتن، برای هنر خود رنج میبردند. آنچه در بین افراد مشترک است، مغزی است که نسبت به درک تهدیدات حساستر از سایر افراد است.
این نظریه با افسانههایی که از نوابغ سراغ داریم همخوانی دارد
پرکینز میگوید، افرادی که سطح بالایی از افکار منفی را گزارش دادند، فعالیتهای زیادی در ناحیهای از مغز به نام «قشر پیشپیشانی» حتی در زمان استراحت داشتهاند. این ناحیهای از مغز است که پشت پیشانی ما قرار دارد و نقش اصلی را در ارزیابی تهدیدات ایفا میکند.
پرکینز میگوید:
این یک جهش ساده است، درواقع این دست افراد نوعی «مولد تهدید داخلی» در سر خود دارند. آنها میتوانند در محیطی آرام در رختخواب دراز کشیده یا در صندلی نشسته باشند، اما هنوز هم حس کنند که در معرض خطر هستند.
پرکینز میگوید، این مولد افکار میتواند شخص را بیچاره کند. در حقیقت، فرد مشکلاتی را تصور میکند که وجود ندارند. پژوهشها نشان میدهد که افراد روانرنجور «آمیگدال» حساسی دارند. هسته آمیگدال یا آمیگدال، قسمت بادامی شکلی از مغز است که مسئول پردازش ترس و اضطراب است. بنابراین، فرد روانرنجور نهتنها مشکلات را اختراع میکند، بلکه تحتتأثیر این مشکلات خودساخته بهشدت خود را زیر فشار قرار میدهد.
اما این مولد افکار با مهارتهای برنامهریزی و توانایی تأخیر رضایتمندی نیز ارتباط دارد. پرکینز دریافته است که این مولد تهدید میتواند جوانب مثبتی نیز داشته باشد.
او میگوید:
افراد روانرنجور به خودی خود احساس بیچارگی میکنند و در عین حال، در ارائه راهکارهای خلاقانه بهتر عمل میکنند.
بهعنوان مثال، نیوتن یک بار نوشت که او مشکلات خود را با فکر کردن لاینقطع به آنها حل میکند. بنابراین، پرکینز میگوید، تمایل روانرنجورها فکر کردن به مسائلی است که ممکن است ریشه در خلاقیت و حل مشکلات داشته باشد.
براساس نظریات پرکینز و همکارانش، مغز افراد روانرنجور ممکن است یک «شبکه حالت پیشفرض» داشته باشد که مدار آن زمانیکه فرد تقریبا هیچ کار خاصی هم انجام نمیدهد نیز فعال میشود. و قشر پیشپیشانی بخشی از این شبکه است. ممکن است که روانرنجورها در خاموش کردن این مولد افکار مشکل داشته باشند، و همین هم آنها را مستعد زیاد فکر کردن و دلمشغولی زیاده از حد نسبت به مشکلات واقعی و خیالی کند.
تابلوی بیمار خیالی اثر اونوره دومیه؛ پژوهشگران بر این باورند که افراد روانرنجور نوعی مولد تهدید در سر خود دارند که حتی در شرایط آرام و امن نیز حس میکنند در معرض خطر هستند
پرکینز میگوید، این میتواند مشکلساز باشد، زیرا افراد روانرنجور آمیگدالی حساس دارند و از این جهت، ترس ناشی از مشکلات خیالی میتواند واقعا فرد روانرنجور را بیچاره کند. از سوی دیگر، روانرنجوری مزایایی نیز دارد.
پرکینز اشاره میکند:
اگر این مشکلات برای مدتطولانی دلمشغولی شما باشند، کاملا واضح است که احتمال دارد به راهکاری دست پیدا کنید که یکی از این آدمهای بیغمِ همیشهخوش محال است به آن برسد.
این فرض، جالبتوجه است، اما هیچکس تا به حال آزمایشی انجام نداده که ثابت کند همین فرایندها باعث میشود، ذهن افراد روانرنجور معطوف به دلمشغولیهای-خیالی و واقعی- شود و به افکاری خلاقانه دست پیدا کنند. پرکینز میگوید، پیدا کردن اثبات این قضیه مشکل خواهد بود، چرا که اندازهگیری خلاقیت در آزمایشگاه دشوار است.
در اکثر آزمایشها، پژوهشگران به شرکتکنندگان اشیای معمولی را میدهند و از آنها میخواهند که تا حد ممکن راهکارهای بیشتری برای استفاده از آن پیدا کنند. پرکینز میگوید، این واقعا همان فرایندی نیست که باعث تبادر «نظریه تکامل» یا «ساخت موتور جت» به ذهنهای نوابغ شده باشد. نیازی به گفتن هم نیست که فرانک ویتل، مخترع موتور جت نیز در طول زندگی خود چندین فروپاشی عصبی را تجربه کرده است!
پرکینز با احتیاط میگوید، افراد واقعا خلاق کمیاب هستند. فقط به نظر میرسد که بسیاری از آنها روانرنجور بودند. او در ادامه میگوید، یک گام مؤثر در جهت اثبات این ارتباط این است که فعالیت قشر پیشپیشانی افرادی با سطوح بالای روانرنجوری را آزمایش کنیم.
او میگوید:
فقط امیدواریم که این بتواند انگیزهای برای پژوهشگران دیگر باشد که قطعا باهوشتر از ما خواهند بود و آزمون های بهتری طراحی میکنند.