واقعیت از دریچه علم عصبشناسی
آناییز نین، نویسندهی آمریکایی در رمان اغوای مینوتور مینویسد:
«ما واقعیات را آنطور که هستند، نمیبینیم. ما آنها را همانطور که خود هستیم، میبینیم.»
در دهم آوریل سال جاری، پاپ فرانسیس، سالوا مایاردیت، رئیسجمهور سودان جنوبی و ریک ماچار، رهبر سابق شورشیان بهمنظور صرف شام در واتیکان گرد هم نشسته بودند. آنها در آغاز به جهت عقبنشینی از جنگی داخلی که از سال ۲۰۱۳ حدود ۴۰۰ هزار نفر را به کام مرگ فرستاده بود، در سکوت به خوردن غذا مشغول شدند. تقریبا در همان زمان، آلبرتو ماریولا در آزمایشگاهی در دانشگاه ساسکس انگلیس، درحال تکمیل جزئیات آزمایش جدیدی بود که در آن داوطلبان، حضور در اتاقی را که اعتقاد دارند آنجا وجود دارد ولی درواقع وجود ندارد، تجربه میکنند.
در کلینیکهای روانپزشکی سرتاسر جهان، مردم از این موضوع شاکی هستند که دیگر چیزی بهنظر آنها واقعی نمیآید، چه جهان اطراف آنها و چه خودشان. در جوامع گسستهای که ما در آن زندگی میکنیم، بهنظر میرسد آنچه واقعی است و آنچه که واقعی نیست، بهراحتی در دسترس باشد. اما طرفهای جنگ ممکن است به واقعیتهای متفاوتی باور داشته باشند و واقعیتهای مختلفی را تجربه کنند. شاید غذاخوردن همراه هم در سکوت، کمککننده باشد زیرا واقعیت کوچکی را فراهم میکند که میتوانید درمورد آن توافق داشته باشید؛ سکویی که شاید بتوان روی آن درکهای مشترک بیشتری ایجاد کرد.
البته برای یافتن جهانهای کاملا متفاوت درونی، نیاز به جنگ و روانپریشی نداریم. سال ۲۰۱۵، تصویری از یک لباس با نوردهی نامناسب در سرتاسر اینترنت منتشر شد و جهان را به گروهی که آن را آبی و سیاه میدیدند و کسانی که آن را سفید و طلایی میدیدند، تقسیم کرد. کسانی که آن را به یکی از الگوهای رنگی میدیدند، چنان درمورد درست بودن آنچه میبینند، اطمینان داشتند که تقریبا غیرممکن بود باور کنند دیگران ممکن است آن را طور دیگری ببینند (توضیح برجسته برای علت اختلاف ادراک درمورد رنگ لباس این است که افرادی که بیشتر زمان بیداری خود را در نور روز میگذرانند، آن را سفید و طلایی میبینند اما جغدهای شب که بیشتر در معرض نور مصنوعی قرار دارند، آن را آبی و سیاه میبینند).
تصویر دارای نوردهی ضعیف از یک لباس برای برخی افراد آبی و سیاه و برای برخی دیگر سفید و طلایی بهنظر میرسد
همه بهخوبی میدانیم که سیستم ادراک ما بهراحتی فریب میخورد. رواج توهمات بینایی گواهی بر این پدیده است. دو خط که بهنظر میرسد دارای طول متفاوتی باشند، وقتی اندازهگیری میشوند، دقیقا به یک اندازهاند. داستانی که اغلب درمورد این توهمات گفته میشود، این است که آنها موجب تغییر جهت در مدارهای ادراکی ما میشوند؛ بنابراین ما درمورد آنچه وجود دارد دچار انحراف ادراک میشویم. البته فرض ضمنی دیدگاه یادشده آن است که سیستم ادراکی دارای عملکرد درست، اشیاء را دقیقا بههمان شکلی که وجود دارند، به خودآگاه تحویل میدهد.
ادراک هرگز پنجرهای مستقیم رو بهسوی یک واقعیت عینی نیست
حقیقت عمیقتر، آن است که ادراک هرگز پنجرهای مستقیم رو بهسوی یک واقعیت عینی نیست. تمامی ادراکات ما سازههایی فعال از بهترین حدسیات مبتنی بر مغز درمورد ماهیت جهان هستند که تا ابد پشت یک نقاب حسی پنهان میمانند. برای مثال، تجربهی رنگ را درنظر بگیرید؛ مثلا رنگ قرمز روشن لیوان قهوهی روی میز. واقعا بهنظر میرسد که لیوان قرمز باشد: قرمزی آن بهاندازهی مدور بودن و جامد بودن آن واقعی بهنظر میرسد. بهنظر میرسد که این ویژگیهای تجربهی ما واقعا ویژگیهای وجودی جهان باشند که بهوسیلهی حواس شناسایی شده و ازطریق مکانیسمهای پیچیدهی ادراک برای ذهن آشکار میشوند. درحالیکه ما از زمان نیوتن میدانیم، در جهان رنگی وجود ندارد بلکه رنگهایی که ما میبینیم، از ترکیب طول موجهای مختلف تابشهای الکترومغناطیسی که رنگی ندارند، ایجاد میشوند (این ترکیب رنگی را مغز ما میسازد). رنگها ترفند هوشمندانهای هستند که تکامل آن را برای کمک به مغز برای دنبالکردن سطوح در شرایط روشنایی درحال تغییر فراهم کرده است. ما انسانها تنها میتوانیم قطعهی کوچکی از کل طیف الکترومغناطیس را ببینیم که بین پایینترین سطح امواج مادون قرمز و بالاترین سطح امواج فرابنفش قرار گرفته است.
هر رنگی که آن را درک میکنیم، هر بخش از کلیت هر کدام از جهانهای دیداری ما، از این تکهی کوچک از واقعیت میآید. دانستن همین نکته کافی است تا متوجه شویم، تجربهی ادراکی نمیتواند نمایشی جامع از جهان عینی خارج باشد. واقعیتی که ما تجربه میکنیم و آنطور که اشیاء بهنظر میرسند، بازتاب مستقیمی از واقعیتی نیست که در جهان خارج وجود دارد. این بنایی هوشمندانه بهوسیلهی مغز است و اگر مغز ما با هم فرق داشته باشد، واقعیت وجودی ما نیز ممکن است با هم اختلاف داشته باشد.
مغز پیشگو
در تمثیل معروف غار از افلاطون، گروهی از مردم در تمام طول عمر خود در غاری زنجیر شدهاند. آنها تنها میتوانند پیش روی خود را ببینند. پشت سر آنها آتشی روشن است و افرادی نیز عبور و مرور میکنند. زندانیان که چیزی از پشت سر خود نمیبینند، سایههایی را که پیش روی آنها بر دیوار میافتد، حقیقت میپندارند و بر آنها نام میدهند. هزار سال بعد، اما هنوز هزار سال پیش از ما، ابنهیثم دانشمند عرب چنین نوشت که ادراک بهجای اینکه مرتبط با دسترسی به یک واقعیت عینی باشد، بستگی به قضاوت و استباط دارد. صدها سال بعد، دوباره ایمانوئل کانت چنین گفت که بینظمی دادههای حسی، بدون ساختار فرضی ادراکاتی که از قبل وجود دارد یا همان «باورها»، بیمفهوم است. در فلسفهی کانت، اصطلاح «بود» یا «نومن» که اشاره به «شیء فینفسه» دارد، یک واقعیت عینی است که تا ابد برای ادراک انسان دستنیافتنی است.
اغلب ایدههای عصر حاضر از این مفهوم پیروی میکنند که مغز نوعی ماشین ادراک است و فرایند ادراک از جهان، درواقع فرایند پیشبینی مغز درمورد علل سیگنالهای حسی است. ریشهی تئوریهای جدید، فیزیکدان و فیزیولوژیست آلمانی هرمان فون هلمهولتز است که در اواخر قرن ۱۹ پیشنهاد کرد، «ادراک فرایند استنباط ناخودآگاه است».
اواخر قرن بیستم، دانشمندان علوم شناختی و پژوهشگران هوش مصنوعی با الهام از ایدهی هلمهولتز، مفهوم «رﻣﺰﻧﮕﺎری ﭘیﺸﮕﻮیﺎﻧﻪ» یا «پردازش پیشگویانه» را مطرح کردند. ایدهی اصلی ادراک پیشگویانه این است که مغز در تلاش است تا با ایجاد و بهروزرسانی مداوم بهترین حدسها درمورد علل ورودیهای حسی، آنچه را که در جهان وجود دارد، کشف کند. این حدسهای بهتر با ترکیب انتظارات پیشین یا باورها و دادههای حسی ورودی انتخاب میشوند و در این میان میزان اعتبار سیگنالهای حسی نیز درنظر گرفته میشود. دانشمندان این فرایند را نوعی استنباط بیزی تجسم میکنند؛ چارچوبی که مشخص میکند چگونه باید باورها یا بهترین حدسها را با دادههای جدید بهروزرسانی کرد، زمانیکه هر دو دارای عدم اطمینان هستند.
در تئوریهای ادراک پیشگویانه، مغز با پیشبینی مداوم درمورد سیگنالهای حسی و مقایسهی این پیشبینیها با سیگنالهای حسی که به چشمها و گوشها (و بینی و نوک انگشتان و سطوح حسی دیگر) میرسد، به روش استنباط بیزی درمورد واقعیت جهان خارج تصمیم میگیرد. تفاوت بین سیگنالهای حسی پیشبینیشده و سیگنالهای حسی واقعی موجب ایجاد خطاهای پیشبینی میشود. مغز با استفاده از این خطاها، پیشبینیهای خود را بهروزرسانی میکند و برای دور بعدی ورودیهای حسی آماده میشود. مغز با تلاش درجهت بهحداقلرساندن خطاهای پیشبینی-حسی، رویکرد استنباط بیزی را بهکار میبرد و بهترین حدس حاصل از این استنباط همان چیزی است که درک میشود.
برای درک این موضوع که دیدگاه مورد اشاره، چقدر بینش ما را درمورد اساس عصبی ادراک تغییر میدهد، بهتر است جهت سیگنالها را درنظر بگیریم. اگر ما فرض کنیم ادراک پنجرهی مستقیمی رو به یک واقعیت خارجی است، بنابراین طبیعی است که تصور کنیم محتوای ادراک ازطریق سیگنالهای پایین به بالا حمل میشود؛ سیگنالهایی که از سطوح حسی بهسمت درون جریان مییابند. سیگنالهای بالا به پایین ممکن است فقط موجب وضوح بیشتر آنچه که درک میشود، شوند ولی کار بیشتری انجام نمیدهد. این دیدگاه را میتوان دیدگاه «چگونه چیزها بهنظر میرسند» بنامیم زیرا بهنظر میرسد جهان بهطور مستقیم و ازطریق حواس ما خود را به ما نشان میدهد.
سناریوی «ماشین پیشگو» بسیار متفاوت است. در این سناریو، بار اصلی ادراک بر دوش سیگنالهایی است که از سمت بالا به پایین حرکت کرده و پیشبینیهای ادراکی را با خود حمل میکنند. در این حالت، جریان حسی پایین به بالا تنها برای تنظیم این پیشبینیها و حفظ ارتباط آنها با علل خارجی عمل میکند. در این دیدگاه، میزان تأثیر اطلاعات درونی بر ادراک با تأثیر ورودیهای حسی برابر است و ادراک بهجای اینکه یک ثبت غیرفعال از یک حقیقت عینی برونی باشد، حاصل توهمی کنترلشده است.
اغلب مردم درمورد توهمات بهعنوان ادراک اشتباه فکر میکنند که در تقابل آشکار با ادراک طبیعی، واقعی و صادق است. درمقابل، دیدگاه ماشین پیشگو پیشنهادکنندهی وجود یک پیوستگی بین توهمات و ادراک طبیعی است. هر دو مورد به تعامل بین پیشبینیهای بالا به پایین مغز و دادههای حسی پایین به بالا بستگی دارند اما درجریان توهمات، سیگنالهای حسی دیگر پیوند مناسب بین پیشبینیهای بالا به پایین و علل آنها را در جهان خارج حفظ نمیکنند. بنابراین آنچه ما آن را توهم مینامیم، تنها فرمی از ادراک کنترلنشده است، درست همانطور که ادراک طبیعی شکل کنترلشدهای از توهم است.
این دیدگاه از ادراک به این معنا نیست که هیچ چیز حقیقی نیست. قرن ۱۷ میلادی، جان لاک فیلسوف انگلیسی وجود تمایز تاثیرگذاری را بین صفات اولیه و ثانویه عنوان کرد. خصوصیات اولیه یک شیء مانند جامد بودن و اشغال فضا بهصورت مستقل از شخص درککننده وجود دارند. درمقابل، خصوصیات ثانویه مانند رنگ تنها در رابطه با فرد درککننده وجود دارند. این تمایز توضیح میدهد که چرا تصور ادراک بهعنوان توهم کنترلشده بهمعنای این نیست که پریدن جلوی یک اتوبوس خوب است. اتوبوس دارای ویژگیهای اولیهی جامد بودن و اشغال فضا است که مستقل از ماشین ادراک ما بوده و میتواند به ما آسیب بزند؛ درواقع، این طرز بهنظررسیدن اتوبوس است که یک توهم کنترلشده است، نه وجود خود اتوبوس.
گشتوگذاری در آزمایشگاه
شواهد در حال افزایشی از این ایده حمایت میکنند که ادراک، حداقل در طرح کلی خود، نوعی توهم کنترلشده است. در مطالعهای که در سال ۲۰۱۵ بهوسیلهی کریستوف توفل از دانشگاه کاردیف منتشر شد، نمونهی بارزی از این ایده نشان داده شده است. در این مطالعه، بیمارانی که مراحل اولیهی روانپریشی را میگذراندند و مستعد به داشتن توهم بودند، ازنظر قدرت تشخیص تصاویر دورنگ با افراد سالم مورد مقایسه قرار گرفتند. به تصویر دورنگ زیر نگاه کنید. احتمالا تمام آنچه میبینید، لکههای سیاه و سفید هستند.
تا قبل از مشاهدهی تصویر کامل، بهنظر میرسد که تصویر دورنگ حاصل یکسری لکهی سیاه و سفید باشد
حال پس از خواندن سایر جمله به تصویر اصلی که در ادامهی مطلب دیده میشود، نگاه کنید. سپس نگاهی دیگر به تصویر اول بیندازید؛ این بار باید تصویر متفاوت بهنظر برسد. در تصویری که قبلا فقط در آن لکههای سفید و سیاه دیده میشد، اکنون اشیاء مشخصی وجود دارد و اتفاقاتی درحال وقوع است. چیزی که درمورد این تمرین قابلتوجه است، آن است که در دومین بررسی از تصویر نخست، سیگنالهای حسی که به چشمان شما میرسند، بههیچ عنوان نسبتبه حالت اول که تصویر را نگاه میکردید، تغییر نکردهاند. آنچه که تغییر کرده، پیشبینیهای مغز شما درمورد علل این سیگنالهای حسی است. شما یک انتظار ادراکی سطح بالا بهدست آوردهاید و این باعث تغییر چیزی میشود که شما بهطور آگاهانه آن را میبینید.
منشا ادراک
دیدگاه کلاسیک درمورد ادراک چنین میگوید که ادراک پنجرهای مستقیم رو بهسوی واقعیت بیرونی است (پنل آبی). سیگنالهای حسی از پایین به بالا جریان پیدا میکنند، ازطریق گیرندههای موجود در چشمها، گوشها، بینی، زبان و پوست وارد مغز میشوند تا جهان خارج را همانطور که هست، به ما نشان دهند. در این دیدگاه، سیگنالهای بالا به پایین مغز تنها درجهت افزایش دقت آنچه که درک میشود، عمل میکنند. برعکس، در دیدگاه ماشین پیشگو (پنل سبز) محتوای ادراکی بهوسیلهی پیشبینیهای بالا به پایین و براساس تجربههای پیشین ما تشکیل میشود. سیگنالهای پایین به بالا عمدتا به کاهش خطاهای پیشبینی کمک میکنند. بنابراین در این مدل، ادراک یک توهم کنترلشده است.
اگر تعداد زیادی از تصاویر دورنگ را همراهبا تصاویر اصلی به مردم نشان دهید، ممکن است بتوانند در تشخیص این نوع تصاویر بهتر عمل کنند. در مطالعهی توفل، افرادی که در مراحل اول روانپریشی قرار داشتند، نسبتبه افراد سالم پس از دیدن تصاویر رنگی، در تشخیص عکسهای دورنگ عملکرد بهتری داشتند. بهعبارت دیگر، داشتن استعداد توهم، بههمراه داشتن اطلاعات پیشین تأثیر قدرتمندی بر ادراک داشت. این دقیقا همان چیزی است که درمورد توهمات روانپریشی انتظار میرود. بهنظر میرسد که در توهمات روانپریشی، باورهای پیشین چنان قدرتمند میشوند که بر خطاهای پیشبینی حسی غلبه کرده و ارتباط بین حدسهای برتر با علل آنها در جهان خارج را قطع میکنند.
پژوهشهای اخیر، جزئیات بیشتری را از این داستان فاش کرده است. فیل کورلت از دانشگاه ییل در طرح سادهای نورها و صداهای مختلف را با هم تلفیق کرد تا در شرکتکنندگان انتظاراتی درمورد نورها و صداهایی که با هم در یک آزمایش ظاهر میشوند، ایجاد کند. پژوهشگران برای کشف مناطقی از مغز که در ادراک پیشگویانه مشارکت دارند، از تصویربرداری مغز استفاده کردند. آنها توانستند مناطقی مانند شیار گیجگاهی فوقانی را پیدا کنند که بهطور خاص هنگام پیشبینیهای بالا به پایین درمورد حواس شنوایی فعال بود. پژوهشگران دانشگاه ساسکس، رویکرد متفاوتی را برای کاوش درمورد ماهیت ادراک و توهم دنبال میکنند. آنیل شیث، استاد علوم اعصاب شناختی و محاسباتی میگوید:
ما بهجای نگاهکردن مستقیم به مغز، تصمیم گرفتیم تأثیر باورهای فعال ادراکی را با استفاده از واقعیت مجازی شبیهسازی کنیم. ما نام این دستگاه را «ماشین توهم» نهادیم.
پژوهشگران ابتدا با استفاده از یک دوربین ۳۶۰ درجهای،یک فیلم پانوراما از میدان شلوغی در پردیس دانشگاه ساسکس تهیه کردند. این فیلم بهوسیلهی الگوریتم هوش مصنوعی دیپدریم گوگل برای شبیهسازی یک توهم، پردازش و به عقب برگردانده شد. این سیستم هوش مصنوعی برای تشخیص اشیاء موجود در تصاویر آموزش دیده بود. حال اگر شما آن را به عقب برگردانید و بهجای خروجیهای آن، ورودیهای شبکه را بهروزرسانی کنید، شبکه بهطور موثری درمورد آنچه میبیند، پیشبینی میکند. این پیشبینیها بر ورودیهای حسی غلبه کرده و توازن حدسهای برتر ادراکی را بهسمت این پیشبینیها منحرف میکند. از آنجایی که شبکهی مذکور بهطور خاص در طبقهبندی نژادهای مختلف سگ عملکرد خوبی داشت، این ویدئو بهطور غیرمعمولی از حضور سگها پر بود. بسیاری از افرادی که این فیلم پردازششده را ازطریق هدست واقعیت مجازی میدیدند، میگفتند که این تجربه یادآور توهمات روانپریشی نبوده ولی همچون نمودشناسی پرحجم سفرهای داروهای روانگردان بهنظر میرسد.
پژوهشگران با اجرای ماشین توهم به روشهای متفاوت توانستند انواع مختلفی از تجارب آگاهانه را ایجاد کنند. برای مثال، اجرای شبکهی عصبی بهسوی عقب از یکی از لایههای میانی بهجای لایهی خروجی، منجر به توهم اجزای اشیاء بهجای کل اشیاء میشد. این روش میتواند به پژوهشگران کمک کند تا ویژگیهای مشترک بین معماری محاسباتی ادراک پیشگویانه را با تجارب توهم شناسایی کنند و با درک بهتر توهم بتوانند تجارب عادی را نیز بهتر درک کنند زیرا ادراک پیشگویانه ریشهی تمام تجارب ادراکی ما است.
واقعیتی که ما میبینیم، مبتنی بر عملکرد مغز ما در ارتباط با انتخاب بهترین حدس با توجه به نشانههای حسی است
ادراک واقعیت
اگرچه ماشین توهم شگفتانگیز است اما افرادی که آن را تجربه میکند، کاملا از این موضوع آگاهند که آنچه درحال تجربهاش هستند، حقیقی نیست. با اینکه پیشرفتهای زیادی در زمینهی فناوری واقعیت مجازی و گرافیک کامپیوتر حاصل شده است اما در حال حاضر هیچ دستگاه واقعیت مجازی نمیتواند تجربهای را ارائه دهند که از واقعیت غیرقابل تشخیص باشد. در این راستا، پژوهشگران دانشگاه ساسکس سیستمی به نام واقعیت جایگزین طراحی کردهاند. هدف، ایجاد سیستمی بود که در آن داوطلبان بتوانند محیطی را بهعنوان یک محیط واقعی تجربه کنند و باور داشته باشند که واقعیت دارد، درحالی که درواقع چنین نیست. ایدهی اصلی ساده است؛ آنها از فضای داخل آزمایشگاه واقعیت مجازی، فیلمی را ضبط کردند. سپس از افرادی که به آزمایشگاه میآمدند، دعوت شد تا روی یک صندلی در وسط اتاق بنشینند و هدست واقعیت مجازی را که دوربینی به جلوی آن متصل بود، بپوشند. از آنها خواسته میشد که اطراف اتاق را نگاه کنند و ازطریق دوربین اتاق را آنطور که هست، ببینند. در نقطهای از زمان، بدون اینکه به آنها گفته شود، بهجای تصویر واقعی، فیلم ضبطشده برای آنها به نمایش درمیآمد. اکثر مردم در این موقعیت، همچنان درحال تجربهی واقعیت هستند. این موضوع نشان میدهد که امکان دارد افراد یک محیط غیرواقعی را بهعنوان محیطی کاملا واقعی تجربه کنند. همین شاهد بهتنهایی افقهای جدیدی را درزمینهی پژوهشهای واقعیت مجازی باز میکند: ما میتوانیم محدودهی آنچه را که مردم تجربه کرده و باور میکنند واقعی است، آزمایش کنیم. این امر همچنین به ما اجازه میدهد که بررسی کنیم، چگونه تجربهی واقعی بودن چیزها میتواند روی جنبههای دیگر ادراک تأثیر بگذارد.
پژوهشگران دانشگاه ساسکس درحال اجرای آزمایشی هستند تا ببینند آیا وقتی افراد باور دارند چیزهایی که تجربه میکنند، واقعی است، در تشخیص تغییرات غیرمنتظره در محیط بدتر عمل میکنند یا خیر. اگر معلوم شود چنین چیزی وجود دارد، این یافتهها میتواند از این ایده حمایت کند: درک واقعی بودن اشیاء (و محیط) خود بهعنوان یک باور ردهبالا عمل میکند که میتواند موجب شکلگیری حدسهای برتر ما شود و روی محتوای چیزی که آن را درک میکنیم، تأثیر بگذارد.
واقعیتِ واقعیت
این ایده که جهانِ تجربیات ما ممکن است واقعی نباشد، یک استعارهی قدیمی از فلسفه و داستانهای علمی است. نئو در فیلم ماتریکس قرص قرمزی را میخورد و مورفئوس به او نشان میدهد که چیزی که او فکر میکرد واقعیت است، فقط یک شبیهسازی ماهرانه است. در این رابطه، نیک باستروم، فیلسوف دانشگاه آکسفورد استدلال مشهوری دارد. او میگوید که ما احتمالا درون یک شبیهسازی کامپیوتری ایجادشده در یک عصر فراانسانی زندگی میکنیم. البته فرض استدلال او آن است که آگاهی را میتوان شبیهسازی کرد اما بهعقیدهی دیگر دانشمندان، این فرض درست نیست. ایدههای متافیزیک اگرچه تفکربرانگیز و جذاب بهنظر میرسند اما حل آنها غیرممکن است.
چیزی که پژوهشگران دانشگاه ساسکس به آن پرداختهاند، ارتباط بین ظاهر و واقعیت در ادراکات آگاهانهی ما است؛ جایی که بخشی از این ظاهر، ظاهر خود واقعی بودن است. ایدهی اصلی این است که ادراک فرایند تفسیر فعالانهای است که ازطریق بدن درجهت تعامل تطبیقی با جهان حرکت میکند و نه خلق مجدد دنیایی درون ذهن. محتویات جهان ادراکی ما توهمات کنترلشده هستند؛ بهترین حدسهای مبتنی بر مغز درمورد علل ندانستنی سیگنالهای حسی. برای بیشتر ما، این توهمات کنترلشده اغلب بهعنوان واقعیت تجربه میشوند.
بهگفتهی بابا برینکمن، خوانندهی رپ کانادایی، شاید اتفاق نظر ما درمورد توهماتِ خود، همان چیزی است که آن را واقعیت مینامیم. البته ما همیشه اتفاقنظر نداریم و همیشه هم جهان را به شکل واقعی تجربه نمیکنیم. افراد دچار اختلالات روانی تجزیهای مانند اختلال مسخ واقعیت یا سندرم زوال شخصیت میگویند که جهان ادراکی آنها و حتی خودشان نیز بهنظر واقعی نمیآیند. برخی از انواع توهمات مثلا توهمات ناشی از مواد روانگردان، احساس غیرواقعیبودن را با شفافیت ادراکی ترکیب میکنند (همانند رویای شفاف). افراد دارای حسآمیزی دارای تجارب حسی اضافهای هستند؛ مثلا حروف سیاه را رنگی میبینند. حتی با داشتن درک طبیعی، اگر بهطور مستقیم به خورشید نگاه کنید، پسدیدهای شبکیهای را خواهید دید که واقعی نیستند.
تغییر ادراک: دیدن این تصویر آنچه را که فرد بهطور آگاهانه در تصویر بالا با دو زمینه میبیند، تغییر میدهد
تمام این تفاسیر نشان میدهند، ویژگی واقعیبودنی که بههمراه بیشتر ادراکات ما است، نباید قطعی تلقی شود. واقعیتی که ما میبینیم، مبتنی بر عملکرد مغز ما در ارتباط با انتخاب بهترین حدس با توجه به نشانههای حسی است. بهترین حدس که بیش از همه از ویژگی واقعیبودن برخوردار است، معمولا برای هدف مناسبتر است؛ یعنی نسبتبه حدسی که فاقد این ویژگی است، بهتر میتواند رفتار را هدایت کند. رفتار ما درخصوص یک فنجان قهوه، اتوبوسی که درحال نزدیک شدن است یا مثلا شرایط روحی همسر بهتر میشود اگر ما آن را بهعنوان یک واقعیت تجربه کنیم.
مسئلهی مهم آن است که وقتی جهان را بهعنوان یک واقعیت تجربه میکنیم، کمتر این موضوع را درک میکنیم که دنیای ادراکی ما با دنیای ادراکی دیگران تفاوت دارد. حتی اگر این تفاوتها در آغاز بهنظر کوچک میآیند، همانطور که ما اطلاعات را بهطرز متفاوتی برداشت میکنیم و دادههای حسی را انتخاب میکنیم که با مدلهای فردی ما از جهان بیشترین تطابق را داشته باشند و سپس مدلهای ادراکی خود را براساس این دادههای دچار سوگیری بهروزرسانی میکنیم، همین تفاوتها میتوانند تقویت و تثبیت شوند. اینگونه تحریفات را میتوانیم در اتاقهای پژواک رسانههای اجتماعی و روزنامهها ببینیم. همین اصول در سطوح عمیقتر نیز اعمال میشود زیرا اعتقادات اجتماعی و سیاسی ما زیر لایهی واقعیتهای ادراکی ما نهفته است. این مسئله حتی درمورد ادراک از خویشتن نیز وجود دارد زیرا تجربهی بودن بهعنوان یک شخص، خود نوعی ادراک است. بر این اساس، درک مکانیسمهای سازنده و خلاق ادراک اهمیت اجتماعی غیرمنتظرهای دارد. شاید وقتی ما تنوع واقعیتهای تجربهشده را که در میلیاردها مغز روی زمین وجود دارد، بهتر درک کنیم، بتوانیم روشهای جدیدی را برای ایجاد یک درک مشترک و آیندهای بهتر پیدا کنیم. این موضوع، چه درمورد طرفهای درگیری در یک جنگ داخلی یا پیروان احزاب سیاسی یا افرادی که زیر یک سقف زندگی میکنند و با مسئلهی شستن ظرفها روبهرو هستند، بهکار میآید.