چرا پیشگویی احساسات آینده کار دشواری است؟
آیا انسان میتواند احساسات آیندهی خود را حدس بزند؟ نه چندان؛ درنتیجه، انسان همیشه قادر نیست بهترین تصمیمها را برای زندگی خود اتخاذ کند. وقتی تلاش میکنید احساسات آیندهی خود را پیشگویی کنید، ذاتا به گذشته رجوع میکنید. البته این روش، نتیجهبخش است؛ اما ممکن است در مواقعی انحرافهایی نسبت به تفکر گذشته وجود داشته باشد. برای مثال اگر سال آینده بخواهید با قطار مسافرت کنید بهجای صدها مسافرتی که در گذشته داشتهاید، جدیدترین سفر خود را به یاد میآورید.
بهطور کلی راهی نیست جز تمرکز بر احساسات زمان حال. اگر از افراد بپرسید تا چه اندازه از یک بشقاب اسپاگتی لذت میبرند، علایق آنها براساس میزان گرسنگی تغییر میکند. طبق یافتههای دن گیلبرت، روانشناس دانشگاه هاروارد، در یادآوری حوادث، فرآیندهای شناختی معمولا دو سوی طیف یعنی اولین و آخرین اتفاقها را پردازش میکنند. به این اثر «انحراف تأثیر» گفته میشود که باعث میشود شخص، صرفا روی ویژگیهای برجستهی یک اتفاق تمرکز کند. درنتیجه اگر بخواهید برای خوردن ناهار به رستورانی در اطراف شهر بروید ممکن است لحظهی نشستن پشت میز در باغی زیبا و خوردن غذا را تصور کنید؛ اما به ندرت به مسیر، چگونگی رسیدن به مقصد، جستوجوی رستوران موردنظر، انتظار برای آماده شدن غذا یا احتمال وجود ترافیک فکر میکنید.
وقتی اشخاص، منتظر اتفاقی مثبت در آینده هستند، ناخودآگاه بر قسمتهای خوب آن تمرکز میکنند؛ اما در صورت وقوع اتفاقی بد، بخشهای خوب ماجرا تحتالشعاع قرار میگیرند؛ بنابراین ممکن است در نظر بسیاری، مراجعان به دندانپزشک، تجربهی بدی باشد اما بخشهایی مثل گفتوگو با منشی یا آویزان کردن کت روی چوبلباسی حسی خنثی را منتقل کنند و لحظات بد تنها چند ثانیه طول بکشند. حتی میتوان مراجعه به دندانپزشک را هم مثبت تفسیر کرد. درنتیجه هیچ کدام از اتفاقات آنقدرها که فکرش را میکنید بد یا خوب نیستند.
اما انحراف تأثیر میتواند به تصمیمهای غلط بینجامد. ممکن است تصور کنید شغلی جدید با افزایش حقوق اندک، زندگیتان را تغییر دهد. اگر نگرانی شخص صرفا رسیدن به درآمدی ثابت باشد، شغل جدید میتواند گزینهای مناسب باشد؛ اما در مقابل اگر شخص از شغل قدیمی و درآمد خود رضایت کافی را داشته باشد، ممکن است انتقال به شغل جدید برای او چندان هم رضایتبخش نباشد.
برای تصمیمگیری در درجهی اول باید از افزایش رضایت نهایی خود مطمئن شوید. از طرفی اشخاص همیشه تمایل دارند در احساسات آیندهی خود اغراق کنند. در پژوهشی از دانشآموزان کالجی در ایالات متحده پرسیده شد در صورت برد تیم دلخواه خود چه احساسی خواهند داشت. آنها دربارهی احساس خوشحالی پس از برد یا احساس ناامیدی پس از باخت به شکل اغراقآمیزی صحبت کردند. دلیل این مسئله هم فراموشکردن اتفاقات جزئی دیگر در روز مسابقه بود و همین ذهنیت بر حس آنها تأثیر گذاشت.
اما پژوهشگرها با تکرار آزمایش فوق، از شرکتکنندگان درخواست کردند روزی معمولی را توصیف کنند و پیشبینی آنها دقیقتر بود. دلیل این تفاوت، بهشدت اتفاق باز میگردد. برای مثال، خوردن اسپاگتی، اهمیت کمتری نسبت به برد تیم فوتبال دارد یا شخصی که تصادفی وحشتناک را پشت سر گذاشته است، تمام مدت درگیر شوک حادثه یا فکر کردن به تغییرات زندگی خود نیست.
در تمام اتفاقات، افراد معمولا روی تأثیر اولیه تمرکز میکنند و تصور میکنند این احساسات برای همیشه با آنها خواهند ماند. آنها توانایی تطبیق و خوگرفتن را نادیده میگیرند. برخی از احساسات اولیهی لذت یا ناامیدی هم به مرور شدت خود را از دست میدهند.
بهطور کلی فراموشی، نکتهی مثبت تمام اتفاقات است. تمام افراد علاوه بر سیستم ایمنی جسمانی از سیستم ایمنی روانشناختی هم برخوردار هستند که از احساسات آنها محافظت میکند. این سیستم، توجه افراد را به شدیدترین قسمت اتفاقات جلب میکند و فرایند تصمیمگیری را بهبود میدهد. از طرفی امکان تطبیق یا سازگاری با شرایط غیرقابل پیشبینی را فراهم میکند. به گفتهی پاول دولان، استاد علوم رفتاری دانشکدهی اقتصاد لندن:
معمولا به اغلب چیزهایی که در زندگی بر ما تحمیل میشود عادت میکنیم و این عادت، سریعتر از آنچه تصور میکنید، شکل میگیرد. برای مثال در نمونهی افزایش حقوق، لذت ناشی از این اتفاق خیلی زود محو میشود.
در صورتی که افراد به سمت شدیدترین، اولین یا آخرین تجربهها تمایل داشته باشند، پس چگونه میتوانند احساسات آیندهی خود را پیشبینی کنند و تصمیمهای خوب بگیرند؟ دولان در کتاب خود با عنوان رضایت براساس طرح، توصیه میکند به تجربیات مشابه افراد دیگر فکر کنید. یا به بیان سادهتر از افراد دیگر بپرسید در موقعیتهای مشابه چه میکنند؟ زیرا معمولا وقتی به تجربیات دیگران فکر میکنید، به دیدگاه بلندمدتی میرسید؛ اما همیشه نوع سؤال هم مهم است. برای مثال بهجای اینکه بپرسید «آیا باید شغل جدید را بپذیرم؟» بپرسید: «در صورت پذیرش شغل جدید، زندگی روزمرهام چه تغییری خواهد کرد؟»
براساس پژوهش جنیفر رابرتز، استاد اقتصاد دانشگاه شیفیلد، هر چقدر مسافت رسیدن به محل کار بیشتر باشد سلامت روانی بهویژه در میان زنان متأهل کاهش مییابد. برای مثال، ممکن است انتقال به خانهی بزرگتر مزایایی مثل اتاق مهمان را داشته باشد؛ اما به ندرت از این اتاق استفاده میشود. از طرفی به دلیل طولانیتر شدن مسافت، رفت و آمدهای روزمره دشوارتر میشود. شاید خود افراد متوجه چنین معایبی نشوند؛ اما ممکن است در مشورت با دوستان خود به سرعت مشکل را پیدا کنند. براساس پژوهشهای روانشناختی، معمولا افراد در ده دقیقهی ابتدایی اتفاق، احساس غریبی و بیگانگی دارند؛ اما بهمرور خود را تطبیق میدهند و بهسرعت به زندگی جدید خود عادت میکنند.