اختلال هویت گسسته، چندشخصیتی یا تعدد شخصیت؛ علائم، علل و درمان
اولین مورد مستند از اختلال هویت تجزیهای در سال ۱۵۸۴ ثبت شد. اگرچه در آن زمان چنین اختلالی وجود نداشت؛ ولی فردی به نام ژان فری، مورد خود را که جنزدگی نامیده بود، با جزئیات ثبت کرد و بعدها با دیدن جزئیاتی که نوشته بود، تشخیص داده شد که آن بیمار، مبتلا به اختلال چندشخصیتی بوده است. سالها بعد از آن نیز، هنگامیکه در سال ۱۷۹۱، اختلال هویت تجزیهای در دختری ۲۰ ساله مشاهده شد، تصور نمیرفت که این اختلال چنان افزایش پیدا کند و مورد توجه قرار گیرد که سوژهی بسیاری از کتابها و آثار سینمایی شود. هرچند که تشخیصهای بیشتر این اختلال به سال ۱۹۸۰ برمیگردد که ملاکهای تشخیصی اختلال هویت تجزیهای در DSM-3 بهصورت صریح و روشن بیان شد.
همچنین سالها بعد در دههی هفتاد میلادی، رمانی به نام سیبل منتشر شد. رمانی که داستان زندگی زنی به نام سیبل با ۱۶ شخصیت متفاوت را روایت میکرد. انتشار این کتاب در افزایش توجه به اختلال هویت گسسته، بیتأثیر نبود. فلورا ریتا شرایبر، نویسندهی سرگذشت زندگینامه «سیبل» در مقدمهی کتاب عنوان میکند که برای پروراندن فصول مختلف کتاب بهطور اصولی و سیستماتیک در کتب و نشریات مختلف تخصصی مشغول به جستوجو شده و با متخصصان این رشتهی خاص و تمامی کسانی که با «سیبل» در ارتباط بودند، به گفتوگو نشسته است. او همچنین عنوان میکند همزمان با این تحقیق وتفحص، با شخصیتهای مختلف سیبل نیز (۱۶ شخصیت) مسیرها و مسافرتهایی داشته است؛ زیرا برای آشکار کردن جزئیات هر یک از اتفاقاتی که هرکدام از این شخصیتها را تعریف میکرد، لازم بود که ابتدا آنها را از هم تفکیک کند.
(تصویری از سیبل)
انسانهای چند شخصیتی، در طول تاریخ همواره سوژههای جذابی برای بسیاری از آثار سینمایی و همچنین کتابهای حوزهی ادبیات بودهاند و پرسوناژ پرطرفداری دارند. به همین خاطر، بسیاری از مردم که از دنیای روانشناسی نیز بیاطلاع بودند، توانستند به لطف این آثار، اندک اطلاعاتی دربارهی این اختلال روانی به دست آورند. اختلال هویت گسسته، اختلالی است که در آن فرد دو یا چندین شخصیت فرعی دارد. شخصیتهایی که فارغ از جنسیت فرد، ممکن است مرد، زن یا کودک باشند. این هویتهای فرعی، از هر نظر توانایی متفاوت بودن با شخصیتهای دیگر را دارند. ممکن است یکی از این شخصیتها مبتلا به دیابت باشد، در حالیکه دیگری هیچ آثاری از این بیماری را نشان ندهد. یکی از آنها عینکی و دیگری چشمانی بسیار قوی داشته باشد. یکی از آنها حتی توانایی ورزش کردن بهصورت معمول را هم نداشته باشد و دیگری کشتیگیری باشد که میتواند چندین برابر وزن خود را بلند کند. آنها همچنین از نظر آرزوها، نگرشها، تمایلات، توانایی یادگیری، اصول اخلاقی، آهنگ کلام، نمرات شخصیت آزمونهای شخصیت و شاخصهای فیزیولوژیکی مانند ضربان قلب، فشار خون و EEG نیز، ممکن است با یکدیگر متفاوت باشند. زنان مبتلا به این اختلال، گزارش میدهند که گاهی حتی چندینبار در ماه دورههای قاعدگی را میگذارند؛ زیرا هرکدام از شخصیتها بهصورت جداگانه دورههای خودش را برای قاعدگی دارد.
اختلال هویت گسسته چیست؟
اختلال هویت گسسته که سابق بر این، اختلال «تعدد شخصیت» یا «چندشخصیتی» نامیده میشد، اختلالی است که در آن دو یا چند هویت (شخصیت) مجزا، به نوبت رفتار فرد را کنترل میکنند. در اختلال هویت گسسته که یکی از اَشکال اختلالات تجزیهای و گسستگی است، فرد نمیتواند اطلاعات اتوبیوگرافیک یا رویدادهای مهم زندگی خود را به یاد بیاورد. اختلال هویت گسسته برای اولینبار در سال ۱۹۸۰ بهصورت رسمی به DSM-3 اضافه شد و سابق بر آن، بسیاری از موارد اختلال هویت گسسته، اسکیزوفرنی تشخیص داده میشد. در دههی هفتاد علاقهی مردم به موضوع چندشخصیتی بودن با اقتباسی سینمایی از کتاب سیبل (sybil) افزایش یافت. این فیلم سینمایی که برداشتی از کتاب سیبل بود، داستان واقعی زندگی یک زن مبتلا به اختلال هویت گسسته را روایت میکرد و مردم بسیاری با آن ارتباط برقرار کردند.
در اختلال چند شخصیتی، هر حالت از هرکدام از شخصیتها، طوری تجربه میشود که انگار زندگی و گذشتهی مخصوص به خود را دارد
نام اختلال تجزیه هویت تا سال ۱۹۹۴، اختلال چند شخصیتی بود. تغییر نام این اختلال، به این خاطر صورت گرفت تا درک بهتری از بیماری ارائه دهد؛ زیرا این اختلال بیشتر به تکهتکه و جداشدن هویت اشاره دارد، تا افزایش یا رشد شخصیتهای مجزا. اختلال هویت گسسته، نشانهی ناتوانی در ادغام جنبههای مختلف شخصیت (هویت)، حافظه و هشیاری است. به عبارتی در این اختلال، هر حالت از هرکدام از شخصیتها، طوری تجربه میشود که انگار زندگی و گذشتهی مخصوص به خود، و همچنین خودپنداره و هویت مخصوص به خود را دارد. در اختلال چند شخصیتی، هویتهای مختلف معمولا اسامی مختلف دارند و شخصیتها معمولا متضاد یکدیگر هستند؛ مثلا اگر یکی از شخصیتها سلطهجو باشد، دیگری سلطهپذیر است. اگر یکی از شخصیتها خرابکار باشد، دیگری سازنده است و اگر یکی از شخصیتها فعال باشد، دیگری منفعل است.
افراد مبتلا به اختلال هویت گسسته، بسیاری از رویدادهای مهم زندگی را قطعهقطعه به یاد میآورند. آنها به عبارتی قطعاتی بزرگ از کل یک رویداد را به یاد نمیآورند. وسعت این فراموشیها، بسته به هویتهای مختلف، کمتر یا بیشتر است. (شخصیتهای خصومتآمیز و پرخاشگر، معمولا حافظهی کاملتری دارند؛ درحالیکه تعداد خاطرات ناقص در شخصیتهای منفعل بیشتر است). در اختلال هویت گسسته، هویتهای مختلف یک فرد، معمولا ادعا میکنند که از وجود هویتهای دیگر بیخبرند؛ بااینحال ممکن است برای به دست گرفتن کنترل رفتار آن فرد، با یکدیگر بجنگند. همچنین هویتی که کنترل فرد را در دست ندارد، ممکن است با ایجاد توهمهای شنیداری به سطح هشیار ذهن دسترسی پیدا کند. این هویت این کار را مثلا با دادن دستوراتی که فرد احساس میکند آنها را احساس میکند، میشنود و باید طبق آنها عمل کند، انجام میدهد.
معیارهای DSM-5 برای اختلال هویت گسسته
A. فرد، دو یا تعداد بیشتری هویتهای متمایز یا حالات شخصیتی را تجربه میکند. هویتهایی که هر یک الگوی ثابت خود را برای ادراک، فکر کردن دربارهی محیط و خویش دارند. بعضی فرهنگها این مورد را بهعنوان «به مالکیت در آمدن»، «تسخیر شدگی» یا «جنزدگی» توصیف میکنند. در این وضعیت، فرد احساس میکند که هویتش عوض میشود. احساسی که به آن «sense of self» یا حس هویت مختل میگویند. در این شرایط، این خود فرد نیست که تصمیم میگیرد چه کند؛ زیرا هیچ حس قدرت و کنترلی بر زندگی خود ندارد. به همراه این احساس و در ارتباط با آن، در هیجانها، رفتارها، هشیاری، ادراک، شناخت و... فرد نیز تغییراتی به وجود میآید. این علائم و نشانهها را یا خود فرد متوجه میشود و اعلام میکند، یا دیگران مشاهده و گزارش میکنند.
B. خلاءهای مکرری در حافظهی فرد دربارهی اطلاعات شخصی، شامل آدمها، مکانها، و اتفاقات، رخ میدهند. به همین دلیل فرد رویدادهای روزمره، اطلاعات شخصی مهم یا رویداردهای تروماتیک را بهطور مکرر فراموش میکند. این فراموشی با فراموشی معمولی و عادی مطابقت ندارد.
C. نشانهها باعث میشوند در عملکرد اجتماعی، شغلی، یا سایر جنبههای مهم عملکرد فرد، رنج یا نقص شدیدی به وجود آید. رنج و نقصی که به رسیدگی بالینی نیاز دارد.
D. این اختلال بخش عادی از یک سری آداب و رسوم یا شعارهای فرهنگی یا مذهبی که مورد قبول اکثر افراد جامعه باشد، نیست. بااینحال، باید توجه داشت که در مورد کودکان نمیتوان نشانههای مورد بحث را به همبازیهای خیالی یا سایر بازیهای تخیلی نسبت داد.
E. نمیتوان نشانهها را به آثار فیزیولوژیک و مستقیم یک ماده نسبت داد. (برای مثال، رفتارهای افسارگسیختهای که در طول مسمومیت با الکل رخ میدهند). همچنین نمیتوان آنها را به عارضههای پزشکی مانند تشنجهای موضعی پیچیده نسبت داد.
بهطور کلی، نشانههای اختلال چند شخصیتی، استرس قابل ملاحظهی بالینی یا اختلالاتی در ارتباط اجتماعی، شغلی، یا سایر جنبههای مهم عملکرد فرد به وجود میآورند. در این اختلال، انتقال از یک هویت به هویت دیگر معمولا به واسطهی استرس روانشناختی صورت میگیرد. هویتهای جایگزین در مبتلایان اختلال چند شخصیتی، به شکل واضحی برای اطرافیان آنها قابل تشخیص است.
نرخ شیوع اختلال هویت گسسته
به گزارش DSM-5، مطالعهی بزرگسالان ساکن یه جامعهی کوچک در آمریکا، نرخ شیوع ۱۲ ماههی اختلال هویت گسسته را ۱.۵ درصد نشان داد: ۱.۶ درصد برای مردان و ۱.۴ درصد برای زنان. حدود ۲ درصد مردم آمریکا میگویند که گسستگی را تا حدی که بتوان آن را نابهنجار نامید، تجربه کردهاند. نظرسنجیها نشان میدهند که ۴ الی ۲۹ درصد افراد مبتلا به سایر اختلالات روانی، به یکی از اختلالات گسستگی نیز مبتلا هستند. بااینحال در سالهای اخیر، تعداد موارد گزارش شده، افزایش یافتهاند.
آیا شخصیتهای فرعی در این اختلال، میتوانند با یکدیگر ارتباط برقرار کنند؟
معمولا چند شیوهی ارتباطی برای برقراری ارتباط شخصیتهای فرعی در اختلال چند شخصیتی وجود دارد. در ارتباطهایی که دوسر فراموشکارانه است، شخصیتهای فرعی هیج آگاهی از وجود یکدیگر ندارند. بااینحال در الگوهای دوسرآگاهانه، هر شخصیت فرعی به خوبی از وجود دیگر شخصیتها آگاه است. آنها صدای دیگری را میشنوند و در میان خودشان صحبت میکنند و با یکدیگر ارتباط دارند.
متداولترین الگوی ارتباطی در آنها، ارتباطهای یکسر فراموشکارانه است. در این الگو بعضی از شخصیتهای فرعی از دیگران باخبرند اما این آگاهی دوطرفه نیست. به آن هویتهایی که آگاه هستند، شخصیتهای فرعی همهشیار گفته میشود. همچنین شخصیتهایی که نظارهگرهای ساکتی هستند نیز وجود دارند. آنها کارها و تفکرات شخصیت فرعی دیگر را میبینند، اما با آنها ارتباط ندارند. بعضی مواقع درحالیکه یک شخصیت فرعی دیگر حاضر است، شخصیت فرعی همهشیار، خودش را بهصورت غیرمستقیم میشناساند. او این کار را با ایجاد فعالیتهایی مانند توهمهای شنیداری یا نوشتن خودکار نشان میدهد.
سبب شناسی اختلال هویت گسسته
مطالعات نشان میدهند که بیش از ۹۵ درصد افراد مبتلا به اختلال هویت گسسته، در کودکی مورد بدرفتاری فیزیکی و سواستفادهی جنسی قرار گرفتهاند
طبق مطالعات بسیاری که در زمینههای مختلف، جهت سببشناسی اختلال هویت گسسته صورت گرفته است، اختلال چند شخصیتی یا اختلال هویت گسسته، با تجربههای تروماتیک شدید در کودکی مانند بدرفتاری، دارای ارتباط مستقیم است. بدرفتاری فیزیکی و سوءاستفادههای جنسی از کودکان، بیشترین منبع ترومای کودکی معرفی میشوند. مطالعات نشان میدهند که بیش از ۹۵ درصد افراد مبتلا به اختلال هویت گسسته، در کودکی مورد بدرفتاری فیزیکی و سواستفادهی جنسی، از جمله سواستفادهی جنسی از سوی محارم خود قرار گرفتهاند. اکثر افراد روانرنجور اعلام میکنند که اختلال آنها از کودکی، اغلب پیش از دوازده سالگی، و همگام با تروماهای شدید به وجود آمده است. این پدیده نشان میدهد که اختلال هویت گسسته، ممکن است نوعی روش مقابله باشد که کودکان و نوجوانات آن را اتخاذ میکنند تا خود را از درد و رنجی که تجربه میکنند، دور نگه دارند.
فرد در این اختلال، بهویژه به این علت آسیبپذیر است که شدیدا مستعد خودهیپنوتیزمی است. افرادی که هیپنوتیزم میشوند، وارد حالتی شبیه خواب میشوند، که در آن حالت بسیار تلقینپذیرند. در این وضعیت آنها میتوانند به شیوههایی رفتار، ادراک یا فکر کنند که در حالت عادی غیرممکن به نظر میرسید. برای مثال آنها ممکن است بهطور موقت نابینا، ناشنوا یا بی تفاوت به درد شوند. به عبارتی در این فرایند، «ادراک» آنها تغییر میکند. هیپنوتیزم میتواند به افراد کمک کند تا رویدادهایی را که سالها قبل رویداده و فراموش شدهاند، به یاد بیاورند. بسیاری از رواندرمانگران از این موضوع برای درمان اختلال هویت گسسته استفاده میکنند. شباهت بین هیپنوتیزم و اختلالات گسستگی، بسیار زیاد است. هر دو عارضههایی هستند که در آنها افراد بعضی موضوعات را برای مدتی فراموش میکنند؛ اما بعدا دوباره به یاد میآورند و در هر دوی این موارد، افراد فراموش میکنند، بدون آنکه بدانند چرا فراموش کردهاند، یا اصلا نمیدانند که چیزی فراموش شده است.
این شباهتها باعث شدهاند که نظریهپردازان به این نتیجه برسند اختلالات گسستگی، ممکن است نوعی خودهیپنوتیزمی باشند که در آن افراد خودشان را هیپنوتیزم میکنند تا رویدادهای ناخوشایند را فراموش کنند. خودهیپنوتیزمی نیز فرآیندی است که فرد دارای اختلال چندشخصیتی به وسیلهی آن میتواند بهصورت ارادی خود را در حالتهای خلسه قرار دهد. درواقع فرد درمییابد که ایجاد شخصیت دیگر به وسیلهی خودهیپنوتیزمی، او را از فشار عاطفی آزاد میکند، به طوریکه در آینده هر وقت که او با مشکلات عاطفی دیگری مواجه میشود، برای تحمل این فشار، شخصیتهای جدیدی را میآفریند.
جالب است بدانید تمام کسانی که بدرفتاری دوران کودکی را تجربه میکنند، دچار اختلال هویت تجزیهای نمیشوند. این موضوع باعث به وجود آمدن این دیدگاه میشود که کسانی که دچار اختلال هویت تجزیهای (اختلال چند شخصیتی) میشوند، بیماریپذیری دارند. مدل شناختی اجتماعی، اختلال هویت تجزیهای را، نتیجهی یادگیری اجرای نقشهای اجتماعی میداند. طبق این مدل، همزادها در واکنش به القای درمانگران، روبهرو شدن با گزارشهای رسانهها دربارهی گسستگی هویت، یا عوامل فرهنگی دیگر ظاهر میشوند. بنابراین یکی از تلویحات این مدل آن است که گسستگی هویت میتواند در خلال درمان به وجود بیاید، اما این به این معنا نیست که این اختلال، فریبکاری آگاهانه تلقی میشود. درواقع این دیدگاه معتقد است که این امر بهصورت عمدی یا هشیار توسط فرد مبتلا پذیرفته نمیشود، بلکه بهطور خودانگیخته با آگاهی کم یا بدون آگاهی رخ میدهد.
بیماران مبتلا به اختلال چند شخصیتی معمولا خاطرات اتوبیوگرافیک خود، مخصوصا خاطرات متعلق به رویدادهای کودکی، را به یاد نمیآورند
در چندسال تخیر، تحقیقات سیستماتیک دربارهی عوامل ژنتیکی آغاز شدهاند، اما مطالعات مقدماتی هیچگونه شواهدی دال بر سهم قابلتوجه ژنها در این اختلال به دست نیاوردهاند. روان تحلیلگران باور دارند که اختلال چند شخصیتی، در اثر سرکوب ایجاد میشود. هر فردی از سرکوب تا حدی استفاده میکند، اما افرادی که اختلال هویت گسسته دارند، خاطرات خود را بهشدت سرکوب میکنند. این نظریات باور دارند که استفادهی مستمر از سرکوب توسط یک تروما در کودکی برانگیخته شده است. در مقابل رفتارگرایان اظهار میدارند که اختلالات گسستگی، در پاسخ به شرطیسازی کنشگر ایجاد میشود. به عبارتی افرادی که رویداد آسیبزا را تجربه میکنند، ممکن است هنگامی که ذهنشان درگیر موضوعات دیگری شود، یک تسکین موقت پیدا کنند. هر دوی این دیدگاهها تا حدودی توسط پیشینهی بیماران مبتلا به این اختلال حمایت میشوند، اما رفتارگراها نتوانستند توضیح دهند که رهایی موقتی و نرمال از یک خاطرهی رنجآور، چگونه به یک بیماری پیچیده گسترش پیدا میکند.
از نشانههای دیگر اختلال هویت گسسته یا اختلال چند شخصیتی، میتوان به خلقوخوی افسرده، صدمه زدن به خود، اندیشهپردازی و اقدامات مکرر خودکشی و گریز اشاره کرد. یادزدودگی تقریبا همیشه به شکلهای مختلف در این افراد وجود دارد. بیماران مبتلا به اختلال چند شخصیتی معمولا خاطرات اتوبیوگرافیک خود، مخصوصا خاطرات متعلق به رویدادهای کودکی، را به یاد نمیآورند. فواصل زمانی عاری از خاطرات روی پیوستار حافظه معمولا مرز دقیق و مشخص دارند که این موضوع با افت نرمال در توان بازیابی خاطرات کودکی مغایرت دارد.
یادزدودگی گسستگی در مبتلایان به اختلال چند شخصیتی، به سه شیوهی اصلی بروز پیدا میکند:
- خلاءهایی در حافظهی دور و رویدادهای زندگی شخصی (برخی رویدادهای مهم زندگی)
- لغزشهایی در حافظهی معمول فرد
- پی بردن به شواهدی از اقدامات و کارهای روزمرهای که فرد انجام داده است؛ اما آنها را به یاد ندارد.
اختلال هویت تجزیهای یا اختلال چند شخصیتی معمولا در کودکی شروع میشود، هرچند اغلب بیماران هنگام تشخیص، ۲۰ تا ۳۰، یا ۴۰ تا ۵۰ ساله هستند.همچنین محققان بر این باور هستند که بیشتر موردهای گسستی هویت درگیر ۲ یا ۳ شخصیت فرعی هستند، اما مطالعات اخیر اعلام میکند که در ۵۰ درصد موارد، افراد بیش از ۱۰ هویت را نشان میدهند و میانگین تعداد هویتهای فرعی در هر بیمار بسیار بیشتر است (برای زنان ۱۵ تا و برای مردان ۸ هویت در هر بیمار). حتی برخی از بیماران از صد هویت خبر میدهند. بسیاری از موارد گزارش شده اختلال هویت تجزیهای یا اختلال چند شخصیتی اکنون در مقایسه با گذشته، هویتهای غیرعادیتر و حتی عجیب و غریب (مانند حیوان بودن) و پیشینههای بسیار نامعقولتر (مانند بهرهکشی شیطانی تشریفاتی در کودکی) را شامل میشوند.
روانشناسان بهطور فزایندهای در تلاش بودهاند تا قربانیان بدرفتاری کودکی را متقاعد سازند که جزئیات بدرفتاری را افشا کنند، یا هویتهای فرعی خود را نشان دهند. شواهد نشان میدهند که قدرت تلقیت هیپنوتیزمی ممکن است آنقدر زیاد باشد که باعث ایجاد شخصیتهایی شود که وجود ندارند. بسیاری از نشانههای اختلال هویت گسسته را به آسانی میتوان تقلب کرد. بعضی متخصصان تخمین میزنند که حدود ۲۵ درصد از موارد اختلال هویت گسسته، تظاهر دروغین است یا در اثر رواندرمانی به وجود آمده است. اختلالات گسستگی مثل اختلال هویت گسسته، با تروما و PTSD مرتبط هستند. اختلالاتی که در سربازان از جبهه برگشتهی جنگ ویتنام مشاهده شد، باعث افزایش توجه به این دو سندروم (تروما و PTSD) شده است.
تشخیص افتراقی اختلال هویت گسسته
اختلال افسردگی اساسی:
مبتلایان اختلال هویت گسسته، اغلب افسردهاند و امکان دارد نشانههای آنان ملاکهای اختلال افسردگی اساسی را یادآوری کند. سنجش و ارزیابی دقیق نشان میدهد که این افسردگی در برخی از موارد با ملاکهای کامل اختلال افسردگی اساسی مطابقت ندارد. اختلال افسردگی، در مبتلایان اختلال هویت تجزیهای اغلب یک ویژگی مهم دارد: خلق افسرده و شناختها نوسان میکنند؛ زیرا این موارد در برخی از حالات هویت احساس میشوند، اما در حالات دیگر وجود ندارند. به عبارتی برخی از هویتها، ممکن است از افسردگی رنج ببرند، اما دیگر هویتها علائمی از آن نشان ندهند.
اختلال دوقطبی:
برای مبتلایان اختلال هویت گسسته، اغلب به اشتباه تشخیص اختلال دوقطبی مطرح میشود. تغییرات نسبتا سریع در خلق مبتلایان این اختلال، ناشی از تغییرات ذهنی سریع در خلق است که معمولا در حالات گسستگی گزارش میشوند و گاهی با نوسان در سطوح فعالیت همراه میشوند. این نوع تغییرات معمولا طی چند دقیقه یا چند ساعت اتفاق میافتند و برخلاف تغییرات خلقی آهستهتر در اختلالهای دوقطبی است.
اختلال استرس پس از سانحه:
این تشخیص افتراقی مستلزم این است که متخصص بالینی وجود یا فقدان نشانههای گسستگی را که مشخصهی اختلال استرس حاد یا اختلال استرس پس از سانحه نیستند، تعیین کند. افرادی که گرفتار اختلال هویت گسسته هستند، نشانههای گسستگی دارند که مربوط به اختلال استرس پس از سانحه نیست. این نشانهها عبارتاند از:
- یادزدودگیها برای بسیاری از رویدادهای روزمره
- واکنشهای تاخیری گسستی که ممکن است در پی محتوای واکنشهای تاخیری رخ دهند
- مزاحمت از طریق حالات هویت گسستی در احساس خویشتن و عاملیت فرد
- تغییرات گهگاه و تمام عیار در میان حالات مختلف هویت
اختلال اسکیزوفرنی
اختلال تجزیه هویت معمولا به دلیل علائم مشابه با اسکیزوفرنی اشتباه تشخیص داده میشود.صداهای ارتباطی درونی و شخصی در اختلال هویت تجزیهای، بهویژه صدای یک کودک ممکن است با توهمهای روانپریشی اشتباه گرفته شود. مبتلایان این اختلال این گونه نشانهها را با هویتهای دیگری تجربه میکنند و برای این پدیدهها تبیینهای هذیانی ندارند. به همین دلیل، اغلب مواقع نشانهها را به شیوه شخصی شدهای توصیف میکنند. بااینحال، اسکیزوفرنی برخلاف DID , با جنون همراه است و افراد مبتلا به این اختلال, تماس خود با واقعیت را از دست میدهند و چیزهایی را میبینند, میشنوند و احساس میکنند که حقیقت ندارد. بسیاری از افراد تصور میکنند اسکیزوفرنی با شخصیت های مختلف توصیف میشود, اما چنین باوری کاملا اشتباه است. اسکیزوفرنی عمدتا شامل توهم و خیال است. این در حالی است که اختلال تجزیه هویت از طریق یک هویت تجزیه شده و متناقض تعریف میشود و فرد در ادغام شخصیت های مختلف خود به یک شخصیت واحد دچار مشکل است
همچنین تشخیص افتراقی اختلال هویت گسسته با اختلالهایی مانند اختلالهای ناشی از مواد یا دارو، اختلالهای شخصیت خصوصا نوع مرزی، اختلال تبدیلی و اختلالهای حمله صرعی حایز اهمیت است.
گاهی در اختلال هویت گسسته یکی از هویتها تصمیم میگیرد هویت دیگر را به قتل برساند. به عبارتی احتمال رفتارهای خودکشی یا آسیب زدن به خود در این اختلال بسیار زیاد است
ویژگیهای بالینی اختلال هویت گسسته
در این اختلال، افت حافظه (فراموشی) در زمانهای مشخص، و فراموش کردن رویدادها و افراد به وفور اتفاق میافتد. فرد دورههای زیادی از احساساتی مانند حس مبهمی از هویت و حس جدایی از خود را تجربه میکند و یک درک غیرواقعی و تحریفشده از مردم و موارد اطراف خود را دارد. فرد مبتلا به اختلال هویت گسسته، همچنین مشکلات سلامت روانی مانند افسردگی، اضطراب و افکار و اقدام به خودکشی، دستوپنجه نرم میکند و فشار یا مشکلات قابل توجهی در ارتباطات، کار یا سایر زمینههای مهم زندگی را دارد.
در این اختلال، فرد معمولا یک هویت اصلی (host identity) یا شخصیت اصلی میزبان دارد، که پیش از آغاز اختلال روانی وجود داشته است. او همچنین یک یا چندین شخصیت یا هویت فرعی دارد که پس از آغاز اختلال به وجود میآیند. در زبان انگلیسی به این هویتهای فرعی، alter identity میگویند. کلمهی alter از اصطلاح alter ego، به معنای همزاد گرفته شده است. alter در زبان لاتین به معنای دیگر است. در سادهترین حالت از اختلال هویت گسسته، دو هویت رفتار فرد را به نوبت کنترل میکنند. در اکثر موارد، هویت فرعی از وجود هویت اصلی اطلاع دارد، اما هویت اصلی از وجود هویت فرعی بی اطلاع است. هرچند هویت اصلی ممکن است به تدریج از وجود هویت فرعی آگاه شود؛ زیرا با شواهدی روبهرو میشود که نشان میدهند فلان رفتار را شخصیت متفاوتی کنترل کرده است. اکثر افراد مبتلا به اختلال هویت گسسته، بیش از یک هویت فرعی دارند. برخی مطالعات نشان دادهاند که تعداد متوسط هویتها برای هر بیمار، ۱۳ است.
در ۸۵ درصد بیماران مبتلا به اختلال هویت گسسته، حداقل یکی از شخصیتهای فرعی کودک، و در ۵۰ درصد بیماران، یکی از شخصیتها از جنس مخالف است. یکی از دلایلی که افراد مبتلا به اختلال هویت گسسته (DID) به بیمارستانهای روانی منتقل میشوند، این است که یکی از هویتها تصمیم میگیرد تا یکی دیگر از هویتها را به قتل برساند. به عبارتی احتمال رفتارهای خودکشی یا آسیب زدن به خود در این اختلال بسیار زیاد است.
یه طور کلی، هویتهای فرعی انواع شخصیتهای متضاد را در برمیگیرند. همچنین هریک از آنها، معمولا برخی از جوانب زندگی را کنترل میکنند. مثلا یک هویت زندگی جنسی، هویت دیگر شغل و هویت سوم خشم فرد را تحت کنترل دارد. عامل اصلی در گذشتهی افراد مبتلا به اختلال هویت گسسته، تروماهای کودکی است.
درمان اختلال هویت گسسته
بعضی اختلالات مانند اختلال هویت گسسته، بسیار نادر هستند. بنابراین میتوان گفت که تکنیکهای درمانی هنوز به اندازهی کافی پیشرفت نکردهاند و برای ارزیابی تأثیر انواع مختلف روشهای درمانی، تقریبا هیچ نوع مطالعهی دستاورد درمانی تا به امروز طراحی نشده است. در اختلال هویت گسسته، ادغام هویتهای فرعی برای ساختن یک هویت منفرد و کارآمد، دشوار است.، اکثر درمانجویان متوجه میشوند که داشتن مجموعهای از هویتهای فردی، روشی مفید برای توجیه رفتارهای خودشان است و میتوانند هویت اصلی یا میزبان را از گناهکاری و مسئول بودن نجات دهند. بنابراین، ازبینبردن این سیستم ممکن است مشکل ساز باشد. در تحقیق روی ۱۵۳ درمانجوی مبتلا به اختلال هویت گسسته، پایپر و همکارانش متوجه شدند که فقط ۳۸ نفر از آنها (۲۵درصد) توانستند کل هویتهای فرعی را جمع کنند و یک هویت منسجم و واحد به وجود آورند. بااینحال، مطالعات جدیدتر و طولانی مدتتر نشان دادهاند که این میزان بیشتر از ۲۵درصد است. مطالعهای که در سال ۲۰۰۰ انجام شد، نشان میدهد که این میزان، در یک دورهی سهماهه، به ۶۸ درصد میرسد.
علاوه بر این، همانطور که گفته شد، تمام اختلالات گسستگی معمولا با بعضی اختلالات روانی دیگر همزمانی دارند. این همزمانی بهویژه با اختلالات اضطرابی، افسردگی و PTSD اتفاق میافتد. بنابراین، در رواندرمانی باید با این مشکلات نیز برخورد شود.
رواندرمانی سایکودینامیک
رایجترین نوع درمان برای اختلالات گسستگی، تا امروز، رواندرمانی بر پایهی اصول سایکودینامیک، بهویژه روانکاوی بوده است، به عقیدهی فروید، نشانههای گسستگی، نوعی واپسرانی است که در آن، خاطرات بسیار عذاب آور و غیرقابل تحمل، به ذهن ناهشیار واپسرانده میشوند. مانند اکثر رویکردهای مربوط به اختلالات گسستگی، رواندرمانی سایکودینامیک برای افشای خاطرات واپس رانده شده یا ادغام شخصیت های چندگانه، باید یک روش مرحله به مرحله و دقیقا محاسبه شده پیش بگیرد. اولین مرحله معمولا این است که بین درمانگر و درمانجو یک رابطهی کارآمد و مبتنی بر اعتماد به وجود آید، و بعد از آن تلاش شود تا به موضوع خاطرات واپسرانده شده یا هویتهای فرعی بهطور مستقیم پرداخته شود. مرحلهی دوم چالش برانگیزتر است.
اولا بازیابی خاطرات ممکن است به اندازهی خود تجربهی اصلی، عذابآور و تروماتیک باشد. همچنین تجربهی دوبارهی تروما ممکن است برای درمانجویان عذابآور باشد و باعث آشفتگی و اضطراب بیشتر شود. بعضی درمانگران، در تلاش برای اجتناب از تجربهی مجدد و کامل، پیشنهاد میکنند که بازیابی خاطرات مربوط به بدرفتاری یا سایر تروماهای زندگی، قطعهبهقطعه انجام شود و درمانجویان، از لحاظ هیجانی، ابتدا با هر قطعه خاطره ((memory fragment، سازگار شوند، سپس قطعهی دیگری بازیابی شود.
ثانیا در مورد درمانجویان مبتلا به اختلال هویت گسسته، مقاومت درمانجو در مقابل ادغام شخصیتهای چندگانه در مرحلهی دوم رواندرمانی تأثیر میگذارد؛ زیرا برای درمانجویان مبتلا به اختلال هویت گسسته، شخصیتهای چندگانه بهصورت یک استراتژی مقابله (coping strategy) وارد عمل میشوند و اجازه میدهند که درمانجویان از زیر بار مسئولیت اعمال هیجانهای خود شانه خالی کنند و مسئولیت آنها را به گردن هویتهای فرعی بیندازند. رواندرمانی موفقیتآمیز باید با این «سلب مسئولیتها» مقابله کند تا در ادغام شخصیتها موفق شود.
در آخر، اگر مراحل درمان با موفقیت پشت سر گذاشته شود، به درمانجویان انواع مهارتها آموزش داده خواهد شد تا بتوانند از عهدهی زندگی روزمرهی خود برآیند و با خاطرات بازیابی شده یا با شخصیت منفرد و منسجم جدید زندگی کنند. یکی از اهداف اصلی آموزش مهارتهای مختلف این است که در آینده، به هنگام مواجه شدن با عوامل استرسزا، فرد بتواند از گسستگی (قطع شدن ارتباط فرایندهای ذهنی) اجتناب کند.
تقریبا همهی رواندرمانیهای مربوط به اختلال هویت گسسته، فرایندی طولانی دارند. باید با احتیاط به مشکلات نزدیک شد و اغلب پیش میآید که رواندرمانی بهطور همزمان چند قدم به عقب و چند قدم به جلو بر میدارد. در اختلال هویت گسسته، هرچه تعداد هویتهای فرعی بیشتر باشد، درمان طولانیتر خواهد بود. بهطور متوسط، برای هر درمانجوی مبتلا به اختلال هویت گسسته، ۵۰۰ ساعت رواندرمانی در یک دورهی ۲ ساله در نظر گرفته میشود.
بهطور متوسط، برای هر درمانجوی مبتلا به اختلال هویت گسسته، ۵۰۰ ساعت رواندرمانی در یک دورهی ۲ ساله در نظر گرفته میشود
هیپنوتیزم درمانی
هیونوتیزمدرمانی روشی است که از آن بسیار برای درمان اختلالات گسستگی استفاده میشود؛ زیرا افراد مبتلا به این اختلالات معمولأ برای تلقین و هیپنوتیزم استعداد بسیار زیادی دارند (تلقینپذیر و هیپنوتیزمپذیر هستند). برخی روانشناسان بالینی اعتقاد دارند که نشانههای گسستگی، نتیجهی نوعی خودهیپنوتیزمی است که بعضی افراد با استفاده از آن، میتوانند از ورود بعضی افکار و خاطرات به هشیاری (ضمیر خودآگاه) جلوگیری کنند. درمانگر، با استفاده از هیپنوتیزمدرمانی، میتواند به درمانجو کمک کند تا خاطرات واپسرانده شده را بازیابی کند، همچنین، از هیپنوتیزم استفاده میشود تا درمانجویان به دوران کودکی خود بازگردند و بتوانند رویدادهای مهمی را که احتمالا واپس رانده شده است، به یاد بیاورند. داروهایی مانند سدیم آموباربیتال (sodium pentobarbital) و سدیم پنتوباربیتال (sodium pentobarbital) نیز، در کنار هیپنوتیزمدرمانی به کار میرود تا در یادآوری خاطرات گذشته به درمانجویان کمک شود.
در رویکرد هیپنوتیزمدرمانی، یکی از فرضیهها این است که هیپنوتیزم باعث میشود تا حالات روحی و فیزیکی فرد، درست پیش از زمان وقوع رویداد تروماتیک، بازسازی شود و به او کمک کند تا رویدادهای به وقوع پیوسته در مراحل اولیهی زندگی را به یاد بیاورد. این کار بازگشت سنی (age regression) نامیده میشود. توجه داشته باشید که بازگشت یا regression، وقتی بهصورت یک کلمهی تنها استفاده میشود، نوعی مکانیسم دفاعی است. ولی بازگشت سنی، اصطلاحی متعلق به انواع رواندرمانی و مخصوص هیپنوتیزمدرمانی است. هدف از بازگشت سنی در هیونوتیزمدرمانی، معمولا یک یا چند مورد از موارد زیر است:
- کشف علت و ریشهی نشانههای کنونی فرد
- تغییر برداشت و طرز فکر دربارهی رویدادی که در گذشته برایش اتفاق افتاده است
- یادآوری رویداد گذشته
- دسترسی یافتن به یکی از احساسات خوبی که فرد در گذشته داشته است
برخی درمانجویان این کار را در یادآوری و مقابله با خاطرات واپسرانده شده مفید میدانند؛ بااینحال هیچ شاهد عینی وجود ندارد که نشان دهد هیپنوتیزم عامل اصلی بازسازی بعضی یا همهی این حالات فیزیکی یا روانی است. از هیپنوتیزمدرمانی برای درمان اختلال هویت گسسته، بسیار استفاده میشود. استفاده از این روش به این خاطر است که هویتهای فرعی احتمالی وارد هشیاری شوند و ادغام آنها آسانتر صورت گیرد. هرچند هیپنوتیزمدرمانی برای اختلالات گسستگی بسیار به کار میرود، دربارهی اثربخشی این روش، تاکنون مطالعهی سیستماتیک چندانی صورت نگرفته است.
دارودرمانی
افسردگی و اضطراب، از ویژگیهای رایج اختلالات گسستگی هستند و به همین دلیل، بعضی داروهای ضدافسردگی و ضداضطراب، در درمان این نشانههای فرعی موفقیتآمیز بودهاند. از ضدافسردگیها و ضداضطرابها برای درمان افسردگی و اضطراب مربوط به اختلال هویت گسسته استفاده شده است؛ اما این داروها در مورد نشانههای اصلی خود اختلال هویت گسسته، معمولا تأثیر بسیار اندکی دارند. بااینحال، برخی شواهد نشان میدهد که داروهای ضدافسردگی مانند پروزاک، میتوانند در بهبود نشانههای اختلالات گسستگی مفید واقع شوند.
دربارهی اختلال هویت گسسته دریک سو، بیشتر از مجموع کل سایر اختلالات گسستگی در سوی دیگر، اطلاعات وجود دارد. درمان این اختلال معمولا موفقیتآمیز نیست. برای مثال، تعداد شخصیتهای کریستین کاستنر، قهرمان اصلی فیلم Tree Face of Eve، بعد از پایان رواندرمانی بیشتر شد. اما او اکنون بهبود یافته و به یک نویسنده، سخنران، و هنرمند تبدیل شده است. بااینحال، موفقیت رواندرمانی ممکن است دشوار به دست آید. کونز (۱۹۸۶) دربارهی بیست بیمار مبتلا به اختلال هویت گسسته، یک مطالعهی دنبالهدار انجام داد. هر بیمار حدود ۳۹ ماه بعد از سنجش اولیه مورد مطالعه قرار گرفتند. ۹ بیمار به بهبودی کامل یا جزئی دست یافتند؛ اما فقط پنج نفر از آنها بهبودی خود را حفظ کردند و چهار نفر دیگر دوباره گسسته شدند. بیشتر از یک سوم آنها، به علت بیماری خود، نمیتوانستند کار کنند. اما یک مطالعهی جدیدتر دربارهی ۵۴ بیمار مبتلا به اختلال هویت گسسته، نتایج امیدوارکنندهتری نشان داده است. اکثر این بیماران بهتر شدند؛ مخصوصاً آنهایی که در طول تراپی میتوانستند شخصیتهای جداگانهی خود را با هم ادغام کنند.
در درمان هویت گسسته، هدف اصلی ادغام و ترکیب کامل همهی شخصیتهای منفرد است: در بسیاری موارد، نایل شدن به این هدف غیرممکن است. بااینحال، یک رویکرد سلسله مراتبی موارد زیر را شامل میشود:
- کار کردن روی مسائل ایمنی، ثبات، و کاهش نشانهها
- شناسایی خاطرات تروماتیک و پشت پردهی اختلال و کار روی آنها
- تلاش برای پیوند دادن شخصیتها
در مرحلهی اول، بیمار تلاش میکند تا ایمنی و ثبات اساسی و مورد نیاز را به دست آورد. در مرحلهی دوم، کانون توجه روی یادآوری دقیق و پرتنش خاطرات تروماتیک و پردازش آنها قرار میگیرد، در مرحلهی سوم، تلاش میشود تا شخصیتها با هم «دوباره متحد» شوند و فرد در زمان حال، به خوبی زندگی کند. برای ادغام یا متحد کردن دوبارهی شخصیتها، معمولا از هیپنوتیزم استفاده میشود. بعد از هیپنوتیزم شدن درمانجو، از شخصیتهای مختلف خواسته میشود تا ظاهر شوند و خودشان را به بیمار معرفی کنند؛ یعنی بیمار را از وجود خود آگاه سازند. بعد از شخصیتها خواسته میشود به بیمار کمک کنند تجربهها یا خاطراتی را که باعث شدهاند شخصیتهای جدید به وجود آیند، به یاد بیاورد.
قسمتی مهم از این مرحلهی یادآوری، قادر ساختن بیمار به تجربه کردن هیجانهای مرتبط با خاطرات تروماتیک است. تراپیست به بیمار توضیح میدهد که این شخصیتهای اضافی برای انجام یک وظیفهی خاص به وجود آمدهاند، اما دیگر نیازی به آنها نیست؛ زیرا حالا روشهای مقابلهای جایگزینی (alternative coping strategies)، در اختیار او قرار دارد. در آخرین مرحله، تراپیست تلاش میکند تا رویدادها و خاطرات شخصیتهای مختلف را کنار هم بگذارد، آنها را یکی کند و به رواندرمانی ادامه دهد. او در نهایت به بیمار کمک میکند تا با شخصیت جدید خود انطباق پیدا کند.
ارجاعات سینمایی اختلالات هویت گسسته
همانطور که گفته شد، در طول سالها و دهههای گذشته، اختلال هویت گسسته، سوژهی ساخت بسیاری از آثار سینمایی بوده است. در این بخش از مقاله، تعدادی از آثار ساخته شده دربارهی این اختلال، بهطور مختصر معرفی میشود.
۱. باشگاه مبارزه؛ دیوید فینچر (Fight Club)
یکی از آثار فاخر سینمایی با پایانی پیچیده و سردرگمکننده، فیلم باشگاه مبارزه است. راوی و قهرمان داستان که تا پایان فیلم بدون نام است، نمادی از تمام انسانهاست و دوگانگی شخصیتهای سرخوردهی مهاجم را به تصویر میکشد.
۲. روانی؛ آلفرد هیچکاک (Psycho)
روانی، معروفترین اثر هیچکاک، شخصیتی را به تصویر میکشد که از اختلال چندشخصیتی رنج میبرد. شخصیتی که بر او غالب شده، او را به کارهایی که نباید وادار میکند و از او یک هیولا میسازد.
۳. سه چهرهی ایو؛ نانالی جانسون (The Three Faces of Eve)
این اثر سینمایی که در سال ۱۹۵۷ ساخته شد، زنی را به تصویر میکشد که چند شخصیت فرعی دارد؛ شخصیتهایی که از او از آنها بیخبر است و وقوع یک اتفاق و سپس مراجعه به روانپزشک باعث آشکار شدن هویتهای دیگر برای هویت اصلی میشود.
۴. شکافته؛ نایت شیامالان (Split)
این فیلم دربارهی مردی است که ۲۳ شخصیت مختلف دارد؛ شخصیتهایی که توسط سه شخصیت اصلی کنترل میشوند و در نهایت یک شخصیت هیولا را به وجود میآورند.
۵. من، خودم و آیرین؛ پیتر فارلی (Me, Myself & Irene)
این فیلم در ژانر کمدی، دربارهی مامور پلیسی است که طی اتفاقاتی متوجه چیزهای عجیبی میشود. تقابل شخصیتهای فرعی با شخصیت اصلی در این فیلم که ژانر آن کمدی است، به خوبی به تصویر کشیده شده است.
نظرات