اختلال شخصیت خودشیفته؛ علائم، علل و درمان

سه‌شنبه ۲۳ دی ۱۳۹۹ - ۱۲:۰۰
مطالعه 25 دقیقه
اختلال شخصیت خودشیفته، اختلالی است که در آن، افراد علاقه‌‌ی شدیدی به تحسین‌ افراطی دیگران دارند و به‌ویژه بر کامل بودن وضعیت ظاهری خود که نوعی خود‌پرستی است، تأکید می‌کنند.
تبلیغات

اختلال شخصیت خودشیفته (Narcissistic personality disorder) که از سال ۱۹۶۸ به‌عنوان یک اختلال شناخته شد، نوعی ناهنجاری شخصیتی است که در آن فرد، احساس بزرگ بودن و مهم بودن دارد. فرد در این اختلال شخصیتی، به شکل بسیار اغراق‌آمیز احساس توانایی و لیاقت می‌کند. افراد دارای این اختلال، مرکز دنیای خود هستند و تصور می‌کنند از هر جهت ویژه و با دیگران متفاوت هستند. حس خودپسندی و سزاوار بودن در این افراد، هرگونه نگرانی درباره‌ی نیازها، مشکلات و احساسات دیگران را از ذهن آن‌ها خارج می‌کند.

افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته، متکبر و تحکم‌آمیز هستند و خود را برتر از دیگران می‌دانند و از دیگران انتظار احترام و تحسین دارند. هنگامی که خود این افراد و همچنین جهان اطراف‌ آن‌ها، نمی‌توانند انتظارات غیر واقع‌گرایانه و ناممکن آنان را برآورده سازند، به‌طور شایعی دچار ناامیدی می‌شوند. خودشیفتگی، مجموعه‌ای از ویژگی‌های شخصیتی است که ممکن است در بسیاری از ما تا حدی وجود داشته باشد؛ اما در موارد حاد و افراطی، به‌عنوان نوعی اختلال شخصیتی و ناهنجاری ذهنی شناخته می‌شود که آن را باعنوان اختلال شخصیت خودشیفته عنوان می‌کنند.

کپی لینک

اختلال شخصیت خودشیفته چیست

تمام انسان‌ها، شخصیت دارند. می‌توان گفت که شخصیت، ویژگی‌های دائمی است که تعیین می‌کند فرد به رویدادها و تجربه‌های زندگی چگونه واکنش نشان بدهد. شخصیت ابزاری برای دیگران است که فرد را با آن شناسایی کنند و طبق آن واکنش نشان بدهند. بنابراین، شخصیت عبارت است از یک اصطلاح کلی که می‌گوید فرد چگونه با انواع رویدادهای زندگی مقابله می‌کند، با آن‌ها سازگار می‌شود و به آن‌ها واکنش نشان می‌دهد. رویدادهای زندگی، عبارت‌اند از چالش‌ها، شکست‌ها، فرصت‌ها، موفقیت‌ها و سرخوردگی‌ها. شخصیت چیزی است که آن را در درون تجربه می‌کنیم و از بیرون به دیگران نشان می‌دهیم. ویژگی‌های اصلی شخصیت نسبتا دایمی و ثابت هستند؛ اما اکثر مردم براساس تجربه‌های خود متحول می‌شوند، برای واکنش نشان دادن در مقابل رویدادهای زندگی رفتارهای جدید و مؤثرتری یاد می‌گیرند و این یادگیری‌ به آن‌ها اجازه می‌دهد با موفقیت بیشتری با الزام‌های زندگی سازگار شوند.

در مقابل، بعضی از مردم برای مقابله با چالش‌های زندگی، روشی انعطاف‌ناپذیر و سخت‌گیرانه در پیش می‌گیرند. آن‌ها به‌ندرت رفتار خود در واکنش به رویدادها را تغییر می‌دهند یا رفتارهای جدیدی یاد می‌گیرند. روش آن‌ها برای مقابله با رویدادهای زندگی ثابت و نامتغیر است و این موضوع برای آن‌ها پیامدهای دردسرسازی به همراه می‌آورد. افراد انعطاف‌ناپذیر در زندگی دیگران مشکل به وجود می‌آورند و به‌طور دائم، خود و اطرافیانشان را از لحاظ روحی و روانی زجر می‌دهند. این ویژگی‌ها معمولاً در کسانی دیده می‌شود که به اختلال شخصیتی مبتلا هستند. اختلالات شخصیتی، مجموعه‌ای از انواع فرعی مشکلات شخصیتی هستند که در آن‌ها، ویژگی‌های مشترک زیر مشاهده می‌شود:

  • یک روند رفتاری ثابت و دائم که از انتظارات جامعه، فاصله‌ی زیادی دارد.
  • روش‌های غیر عادی در تفسیر رویدادها، نوسانات روحی غیر قابل پیش‌بینی یا رفتارهای بی‌پروا، ناگهانی و بدون تفکر قبلی (رفتارهای تکانشی)
  • نقص در عملکرد اجتماعی و شغلی
  • روندهای رفتاری ثابت که ریشه‌‌ی آ‌ن‌ها به نوجوانی یا اوایل بزرگ‌سالی بازمی‌گردد.

DSM-5، اختلال شخصیت را این‌گونه تعریف می‌کند: مجموعه‌ای بادوام از تجربه‌های درونی و رفتارها که با آن‌چه از فرهنگ و جامعه‌ی فرد انتظار می‌رود، بسیار تفاوت دارد و به عبارتی فراگیر و انعطاف‌ناپذیر است. این تجربه‌‌های درونی و رفتارها در نوجوانی یا اوایل بزرگ‌سالی شروع می‌شوند و در طول زمان ثبات دارند و به رنج یا نابسامانی منجر می‌شوند.

یکی از شناخته‌شده‌ترین انواع اختلالات، اختلال شخصیت خودشیفته است. افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته، توانایی‌های خود را بیش از آنچه هست، تخمین می‌زنند. این افراد موفقیت‌های خود را بزرگ‌تر از آنچه هست، می‌دانند. در همه چیز به تحسین دیگران نیاز دارند و با مردم همدلی نمی‌کنند. این افراد معتقدند که برتر و بهتر از دیگران هستند و از آن‌ها انتظار دارند این برتری را به رسمیت بشناسند. آن‌ها به‌طور دائم منتظر تعریف و تمجید دیگران هستند و درصورتی‌که کسی از آن‌ها تعریف نکند، ممکن است خشمگین شوند. در روابط میان‌فردی، از دیگران انتظار دارند که وقت، انرژی و احساسات خود را وقف آن‌ها کنند و از دیگران به نفع خود سوءاستفاده می‌کنند.

افراد خودشیفته با دیگران همدلی ندارند و احساسات و خواسته‌های دیگران را نمی‌توانند تشخیص دهند یا آن‌ها را کاملا نادیده می‌گیرند. به همین علت، پیشینه‌های آن‌ها پر از روابط میان‌فردی نافرجام است. افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته، همسرانی را ترجیح می‌دهند که آن‌ها را آشکارا ستایش می‌کنند؛ نه همسرانی را که آن‌ها را واقعا دوست دارند؛ به عبارتی، همسرانی را که دائما قربان صدقه‌ی آن‌ها می‌روند، اما ممکن است آن‌ها را زیاد دوست نداشته باشند، به همسرانی که زیاد قربان صدقه نمی‌روند، ولی با اعمال خود نشان می‌دهند که دوستشان دارند، ترجیح می‌دهند.

اما در پشت ظاهر پرسروصدای افراد مبتلا به  اختلال شخصیت خودشیفته و افرادی که درباره‌ی موفقیت‌ها و استعدادهایشان داستان‌های پرآب‌وتاب تعریف می‌کنند، یک اعتمادبه‌نفس بسیار شکننده وجود دارد. این افراد دائما به تأیید دیگران نیازمند هستند و اطرافیان باید دائم به آن‌ها اطمینان بدهند که حرف‌ها و کارهایشان درست است. این افراد، وقتی دیگران به آن‌ها قوت قلب نمی‌دهند، خشمگین و پرخاشگر می‌شوند. همچنین به علت عدم همدلی با دیگران و تلاش برای سوءاستفاده از آن‌ها، افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته، ممکن است به رفتارهای مجرمانه و بزهکارانه متمایل شوند.

فروید به این معتقد بود که بسیاری از خصوصیت‌های خودشیفتگی، قبل از تولد در افراد وجود دارند و با بشر به دنیا می‌آیند. او نخستین کسی بود که خودشیفتگی را با روانکاوی توضیح داد، آندرو موریسون نیز ادعا کرد، در دوران بزرگ‌سالی، میزان مفیدی از خودشیفتگی در افراد وجود دارد یا به وجود می‌آید که آن‌ها را قادر می‌سازد تا در رابطه برقرار کردن با دیگران فردیت خود را نیز در نظر بگیرند.

«خودشیفته» با کسی که ارزش‌های واقعی خویش را می‌شناسد و به خود احترام می‌گذارد، تفاوت دارد، باید توجه داشت که هر شخصی عزت نفس خود را دریابد و آن را گرامی بدارد «خودشیفته» نیست؛ بلکه بنیاد خودشیفتگی بر تخیلات پوچ استوار است؛ درست مثل یک درجه‌دار ارتش که خیال کند تیمسار است و علاوه بر آن به زور بخواهد دیگران را نیز وا‌دارد تا این خیال باطل را بپذیرند.

افراد خودشیفته معمولاً فقط نظرات خود را قبول دارند و حقی برای دیگران قائل نیستند. این افراد میل شدیدی به تحسین خویش دارند و چون خود را برتر از دیگران می‌پندارند، اصلاً تحمل انتقاد منفی از طرف دیگران را ندارند. دقت در موضوعات، حضور در لحظات و درک شور زندگی در آنان کم است، خودشیفته، فقط موضوعات مورد نظر خود را می‌بیند و از باقی چیزها غافل است. خودشیفتگان آن‌قدر بر حقانیت رفتار و حالات و عقاید و نظرات خود تعصب می‌ورزند که نه‌تنها هیچ درمانی را برای تعدیل خود نمی‌پذیرند، بلکه هر فامیل و آشنا و حتی پزشک و متخصصی که آنان را «بیمار» تلقی کند، به کج‌فهمی متهم می‌کنند.

افراد خودشیفته معمولا خود را دوست ندارند؛ زیرا درک می‌کنند که هرگز آن‌گونه که ادعا می‌کنند نیستند. ولی از خود یک «من» برتر می‌سازند و آن را مثل بادکنک باد می‌کنند. آن‌ها در واقع تلاش می‌کنند تا به خود دوست‌داشتنی کاذبشان دست پیدا کنند. فراگیرترین خصوصیت افراد خودشیفته‌ی بدخیم، این است که آن‌ها اغلب نقش قربانی را بازی می‌کنند: «این من نیستم که کاری علیه تو انجام می‌دهم، این تو هستی که کار بدی علیه من انجام داده‌ای!». شاید بتوان نمونه‌ای بارز از این مثال را اسامه بن‌لادن نامید که مدعی شد حمله‌ی یازدهم سپتامبر در دفاع از مردم خود و اراده‌ی خداوند بوده است.

کپی لینک

افسانه‌ی نارسیس

اختلال شخصیت نارسیستیک، نام خود را از یک چهره‌ی افسانه‌ای یونان باستان گرفته است. نارسیس (نرگس) پسر جوان و بسیار خوش‌سیمایی بود که به هیچ دختری توجه نداشت و حتی آن‌ها را تحقیر می‌کرد. نمسیس، خدای انتقام از متکبران، متوجه شد و کاری کرد تا نارسیس به کنار یک برکه برود. نارسیس وقتی برای اولین‌بار تصویر خود را در آب دید عاشق آن شد. او بدون آنکه متوجه شود صرفا یک تصویر می‌بیند، یک روز طاقت نیاورد و خود را در آب انداخت تا عکس خود را بگیرد. او چون شنا بلد نبود غرق شد و به گل نرگس تبدیل شد. اصطلاح نارسیس یا خودشیفته نیز، برگرفته از این افسانه است.

کپی لینک

رفتار افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته

استیو در یکی از شهرهای کوچک ایالات مرکزی آمریکا زندگی می‌کرد و به دبیرستان می‌رفت. او احساس می‌کرد که از اطرافیان خود برتر و بالاتر است. دلیل این احساس این بود که او در کودکی به اروپا سفر کرده بود. او به همین علت احساس می‌کرد که در مقایسه با سایر دانش‌آموزان، تافته‌ی جدابافته‌ای است و به‌طور کلی، از آنچه آن را سلیقه‌ی عوامانه‌ در دانش‌آموزان و دبیران مدرسه‌اش می‌دانست، متنفر بود. استیو دوستان انگشت‌شماری داشت و به‌طور کلی، فردی تودار بود و احساسات و عقاید خود را زیاد بروز نمی‌داد. بااین‌حال، در اولین سال تحصیل در یک دانشگاه بسیار باپرستیژ در نیویورک، عقاید وی درباره‌ی منحصر‌به‌فرد بودنش شدت بیشتری گرفتند.

او فقط با کسانی دوست می‌شد که به طبقات بالای جامعه تعلق داشتند یا پدر و مادرشان آدم حسابی بودند. استیو در کلاس‌هایی که به علت برنامه‌ی درسی دانشگاه مجبور بود واحد بردارد، با استادان و سایر دانشجویان خود سرد و بی‌ادب بود و از اینکه وقت خود را در درس‌هایی که به مدیرعامل شدن در یک شرکت بزرگ ربطی نداشتند، تلف می‌کند، ناراحت می‌شد. استیو در کلاس‌های مرتبط با مدیریت و بازرگانی بسیار خوب درس می‌خواند و هوش سرشاری نشان می‌داد، اما به‌دروغ می‌گفت که اطلاعات خود درباره‌ی مدیریت و بازرگانی را از پدرش یاد گرفته است که یک تاجر و بازرگان مشهور است و برای وال استریت ژورنال مقاله می‌نویسد. درحالی‌که پدرش تنها یک مغازه‌ی بقالی داشت.

با اینکه استیو در درس‌هایش بسیار خوب می‌درخشید، به هنگام کارها و پروژه‌های گروهی، همکلاسی‌هایش از اینکه با او کار کنند، نفرت داشتند؛ زیرا همه‌ی آن‌ها را به خاطر اشتباهات کوچک سرزنش می‌کرد. او همچنین آن‌ها را با هم به دعوا می‌انداخت و خودش می‌ایستاد و جروبحث آن‌ها را تماشا می‌کرد. استیو به‌ندرت مقاله‌های خودش را می‌نوشت و می‌گفت: «وقتی به‌راحتی می‌توانم یکی از آن دانشجویان سال اولی و ساده‌دل را راضی کنم که برایم مقاله بنویسد، چه لزومی دارد وقت خودم را تلف کنم؟». او، مستأصلانه به‌دنبال تحسین، توجه، غبطه یا حتی ترس از سوی اطرافیانش بود و بسیاری اوقات نیز فکر می‌کرد واقعا همین‌طور است. بااین‌حال، همکلاسی‌هایش او را فردی متکبر و می‌دانستند. رفتارهای استیو، کاملا وجود اختلال شخصیت خودشیفته را در او تأیید می‌کنند.

پاتریشیا، ۴۱ ساله و متأهل، برای مشاوره به دفتر یک روان‌شناس بالینی مراجعه کرده بود. او کارمند بانک بود و در محل کارش به‌طور دائم با همکارانش مشکل داشت. او از دوره‌های افسردگی مکرر رنج می‌برد، به‌طور مرتب شغلش را عوض می‌کرد و همه‌جا با همکارانش به اصطکاک شدیدی برمی‌خورد. پاتریشیا عقیده داشت که مردم معمولا با او با احترامی که شایسته‌اش است، برخورد نمی‌کنند. به نظر خودش، علت افسردگی اخیرش این بود که متوجه شده بود مردم او را به خاطر رفتارش دوست ندارند. در شغل فعلی، اندکی قبل از آنکه به روان‌درمانی مراجعه کند، او را از مقام سرپرستی تنزل داده بودند؛ زیرا نمی‌توانست با زیردستان خود رفتار و تعامل خوب و صحیح داشته باشد.

پاتریشیا برای روان‌شناس توضیح داد که همیشه فکر می‌کند بهتر و بیشتر از همکارانش می‌داند و گفت که اکثر آن‌ها نمی‌توانند مهارت‌های او را درک کنند و از اینکه چقدر برای کارش وقت می‌گذارد، خبر داشته باشند. پاتریشیا کم‌کم به این نتیجه می‌رسید که همکارانش ظاهرا از او بدشان می‌آید. او چند بار تکرار کرد که متصدیان باجه در بانک به مقام و توانایی‌های او به‌عنوان مسئول رسیدگی به وام‌ها و سایر خدمات مالی حسودی می‌کنند و این موضوع باعث شده است از او بدشان بیاید. علائمی که در پاتریشیا وجود داشت، به‌وضوح یک انسان دارای اختلال خودشیفتگی را به تصویر می‌کشند.

در یک مثال دیگر، فردی که اختلال شخصیت خودشیفته یا نارسیستیک داشت، تجربه‌ی خود را از این اختلال، این‌گونه‌ بیان کرد: «هیئت مدیره قرار بود مرا به سمت مدیر کل اجرایی ارتقا دهد، اما با اینکه کارم عالی است، این کار را نکرد. فکر می‌کنم علتش این باشد که رابطه‌ام با کارمندان زیردستم خوب نیست. وقتی موضوع را به زنم گفتم، او هم حرف هیئت مدیره را تأیید کرد و گفت که رابطه‌ی من، با او و فرزندانم نیز بد است. بااین‌حال، من که نمی‌فهمم. اما این را می‌دانم که خیلی بیشتر از باقی کارمندان، لیاقت و صلاحیت این ارتقای شغلی را دارم».

این فرد، از اینکه ارتقای مقام نیافته، ناراحت است. او از اینکه دیگران فکر می‌کنند او نمی‌تواند روابط میان فردی و اجتماعی خوبی برقرار کند، دلگیر و خشمگین شده و وقتی همسرش تائید کرد که این فرد واقعا چنین مشکلی دارد، بیشتر عصبانی شد. این فرد در طول روان‌درمانی، با روان‌درمانگر زیاد کنار نمی‌آمد و می‌خواست نشان دهد که نظراتش اشتباه است. بسیاری از افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته، تکبر و خودبزرگ‌بینی بسیار شدیدی در رفتارهای خود نشان می‌دهند. یکی از مکانیسم‌های دفاعی که افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته به کار می‌برند، گسستگی است. این افراد از انکار و گسستگی استفاده می‌کنند تا احساس حقارتی را که در طول کودکی در آن‌ها به وجود آمده است از خودشان دور کنند. 

کپی لینک

گسستگی

به عقیده‌ی بسیاری از روان‌تحلیلگران، مکانیسم دفاعی گسستگی یکی از انواع فرعی مکانیسم دفاعی انکار است. انکار به سه نوع تقسیم می‌شود:

  • واپس‌رانی (انکار ناخوآگاه یا ناهشیار)
  • گسستگی (انکار نیمه خودآگاه یا نیمه‌هشیار)
  • سرکوب (انکار خودآگاه یا هشیار)

برخی دیگر از روان‌شناسان معتقدند که انکار از یک گروه مکانیسم‌های دفاعی تشکیل شده است و از لحاظ درجه‌ی تحریف واقعیت، روی یک پیوستار قرار دارد. در یک منتهی‌الیه، مکانیسم‌های دفاعی مانند مینیمالیزه کردن (به حداقل‌رسانی، ناچیز دانستن) و repudiation (قبول نکردن واقعیت یا اعتبار چیزی) قرار دارند که در آن‌ها، واقعیت نسبتا به مقدار اندکی تحریف می‌شود. در منتهی‌الیه دیگر، واقعیت به میزان زیادی تحریف می‌شود؛ تا جایی که یک قسم از تجربه‌ی فردی در دنیای درون، یا قسمتی از دنیای بیرون، با مابقی آن تجربه ادغام نمی‌شود و گسستگی اتفاق می‌افتد. توجه داشته باشید که در اختلالات سایکوتیک نیز انکار واقعیت مشاهده می‌شود؛ اما تفاوت در اینجا است که افراد انکارکننده، اگر این مکانیسم دفاعی را کنار بگذارند، می‌توانند واقعیت را ببینند. درحالی‌که علت ندیدن واقعیت در افراد سایکوتیک، انکار نیست. افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته، واقعیت‌ها را می‌بینند، می‌شنوند یا ادراک می‌کنند؛ اما مکانیسم دفاعی انکار، اجازه نمی‌دهد واقعیت داشتن آن واقعیت‌ها، به‌صورت خودآگاه و هشیار، مورد پذیرش واقع شوند.

شاید برای شما نیز اتفاق افتاده باشد که ناگهان به خودتان بیایید و متوجه شوید که به مانیتور کامپیوتر یا به صفحات کتاب زل زده‌اید اما هیچ چیزی وارد مغزتان نمی‌شود. در چنین لحظه‌ای احتمال دارد حالتی از گسستگی به شما دست داده باشد. گسستگی حالتی است بین خواب و بیداری و اندکی از هر دو به‌طور هم‌زمان. حالت گسستگی برای افراد مختلف به شیوه‌های متفاوت احساس می‌شود. بعضی افراد احساس می‌کنند اندکی منگ شده‌اند، بعضی دیگر احساس می‌کنند اشیا را زیاد خوب نمی‌بینند یا لبه‌های اشیا محو هستند. بعضی دیگر می‌گویند که احساس می‌کنند از پشت یک توری به اشیا نگاه می‌کنند و از لحاظ هیجانی، کرخت شده‌اند.

خود شما هم با این توصیفات، بارها گسستگی را تجربه کرده‌اید؛ مثلا در حال رانندگی بوده‌اید و ناگهان به خود آمده‌اید و متوجه شده‌اید که از خیابان موردنظرتان بسیار دور شده‌اید. جالب است که اصلا به خاطر نمی‌آورید که در این مدت، چه چیزهایی دیده‌اید. این حالت، هیپنوتیزم جاده‌ای نیز نامیده می‌شود. یا حتما اتفاق افتاده است که با کسی مشغول صحبت بودید و بعد اصلا به یاد نمی‌آورید که درباره‌ی چه چیزی صحبت می‌کردید. یا با دوستتان مشغول صحبت هستید، صدای او را می‌شنوید، سرتان را به حالت تأیید تکان می‌دهید، اما «واقعا» آنجا نیستید. شما به‌طور فیزیکی آنجا هستید، اما ذهنتان جای دیگری است. بعد می‌بینید که دوستتان در حال تکان دادن دستش جلوی صورت شما است و می‌گوید: حواست کجاست؟ به عبارت دیگر، خواب دیدن در عین بیداری و در طول روز، یا به عبارت دیگر، خیال‌بافی و سیر کردن در عالم رؤیا، یک تجربه‌ی گسستگی است.

گسستگی، یک مکانیسم حیاتی (لازم برای زنده ماندن) است. سیستم عصبی انسان وقتی به حداکثر ظرفیت خود برای پردازش محرک‌ها (هم محرک‌های درونی و هم محرک‌های بیرونی) می‌رسد، از گسستگی کمک می‌گیرد. تصور کنید که مجبورید تمام روز با مردم مختلف سروکله بزنید؛ طوری که در پایان روز دیگر نمی‌توانید حتی یک کلمه حرف صحبت کنید. به خانه می‌روید تا استراحت کنید، اما نمی‌توانید حواستان را متمرکز کنید، زیرا دائما معلق هستید و در یک خلأ که در آن هیچ فکر و هیچ زمانی وجود ندارد، شناور می‌شوید. حتی کارهایی مثل کتاب خواندن یا تلویزیون نگاه کردن که دوست دارید نیز، دیگر برایتان جالب نیستند. گسستگی روی انرژی متراکم و بی‌قراری که در درونتان وجود دارد یک «سرپوش» می‌گذارد. گسستگی همچنین، بدن را کرخت و بی‌حس می‌کند؛ طوری که فرد در درون خود کمتر احساس استرس و رنج داشته باشد. این یک برنامه‌ی موقت و خوب است که طبیعت تدارک دیده تا هنگامی که احساس کلافگی می‌کنیم به کمک ما بیاید؛ اما این سیستم از نقطه‌های منفی نیز عاری نیست.

گاهی گسستگی اندکی بیش از حد می‌شود و فرد مسیر زمان یا مسیر خودش را از دست می‌دهد. در عوض، برای اینکه بتواند در طول زمان پیش برود و خودش (شخص خودش، یا شخصیتش) را در آن لحظه ادامه دهد، یک شخصیت دیگر برای خودش دست‌و‌پا می‌کند. افرادی که گسسته می‌شوند و حالت گسستگی به آن‌ها دست می‌دهد، توالی زمان یا خودشان و رشته‌ی افکار و خاطرات خود را از دست می‌دهند. آن‌ها یادشان نمی‌آید که هستند، از کجا آمده‌اند، کجا هستند و چه کار می‌کنند. بعضی افراد تعریف می‌کنند که یک روز صبح از خواب برخاسته‌اند و ناگهان خودشان را نشناخته‌اند. آن‌ها از خودشان پرسیده‌اند: من چه کسی هستم؟ اسمم چیست؟ اینجا کجاست؟ این حالت شاید چند ثانیه بیشتر طول نکشد، اما می‌تواند بسیار تعجب‌برانگیز و حتی ترسناک باشد.

افرادی که در کودکی خاطرات تروماتیک داشته‌اند، از یکی از انواع گسستگی رنج می‌برند. در موارد پیشرفته و مفرط، گسستگی ممکن است باعث شود افراد احساس کنند چند شخصیت دارند. کسانی که از مکانیسم دفاعی گسستگی استفاده می‌کنند نگرشی منقطع یا ناپیوسته از خودشان در این دنیا دارند. زمان و احساسی که این افراد از خودشان دارند، جریان پیوسته ندارد. اکثر مردم می‌دانند و یادشان می‌آید در کودکی به کدام مدرسه رفته‌اند، چه کار کرده‌اند، بزرگ‌تر که شدند که بودند و چه کار کردند، برای مثال، جرج می‌داند که همیشه جرج بوده و همان جرجی است که ۲۵ سال پیش بوده است؛ اما افرادی که گسستگی شدیدی دارند، بعضی مقاطع زندگی خود را به یاد نمی‌آورند. آن‌ها به کمک گسستگی، موقتا می‌توانند از دنیای واقعی قطع ارتباط کنند و چند لحظه یا چند روز در دنیایی زندگی کنند که با افکار، احساسات یا خاطرات غیرقابل تحمل انباشته نشده است.

کپی لینک

علل ابتلا به اختلال شخصیت خودشیفته

بر اساس تحقیقات انجام‌شده هنوز علت اصلی ابتلا به اختلال شخصیت خودشیفته، به‌طور کامل شناخته نشده است؛ اما مشخص شده که عوامل بیولوژیکی، اجتماعی و روانی در بروز این اختلال نقش دارند. بسیاری از روانشناسان معتقدند که اختلال شخصیت خودشیفته نتیجه‌ی تربیت غلط دوران کودکی است. نازپرورده کردن بیش از حد یا برعکس مورد بی‌توجه بودن و وانهادگی کودکان، ممکن است که منجر به بروز شخصیت خودشیفته شوند.

فروید، نخستین فرمول‌­بندی شخصیت خودشیفته را توصیف کرد. به باور او ارزیابی خیلی مثبت یا نادرست و مراقب غیرقابل اتکا در اوایل زندگی، رشد علاقه به دیگری را مختل می­‌کند. فروید ادعا داشت که درنتیجه‌ی این تثبیت یا ممانعت در مرحله‌ی خودشیفتگی رشد است که افراد خودشیفته نمی‌توانند روابط بلندمدت تشکیل دهند. به‌عبارت‌دیگر، علت اختلال شخصیت خودشیفته، ارضای ناکافی نیازهای نارسیستیک طبیعی دوره‌ی نوزادی و کودکی است. فرضیه‌ی مخالف این است که این اختلال ریشه در ارضای افراطی نیازهای نارسیستیک در کودکی دارد و به خاطر این تثبیت در رشد طبیعی و کمال‌­یابی، فراخود مداخله کرده و منجر به مشکلاتی در تنظیم عزت‌نفس می‌شود.

باور رایج دیگر آن است که اختلال شخصیت خودشیفته، از روش‌های نادرست والدین یا روابط موضوعی آشفته ناشی می­‌شود. ایمبسی می­‌گوید که این فرضیه، سبب‌شناسی مشترک اکثریت اختلالات شخصیت است و در عوض این فرض را مطرح می­‌کند که ناتوانی مراقب در فراهم کردن تجربه­‌های بهینه‌ی خنثی‌کننده که برای رشد یک خودانگاره‌ی واقع­‌بینانه‌­تر در کودک ضرورت دارند، علت شکل‌گیری شخصیت خودشیفته است. یک نظریه‌ی مهم دیگر درباره‌ی اختلال شخصیت خودشیفته از آن «هایتز کوهات» است. این روانشناس، نوعی نظریه‌ی تحلیل روانی به نام روان‌شناسی «خود» را پایه‌گذاری کرد و آن را در دو کتاب تحلیل خود (۱۹۷۱) و بازسازی خود (۱۹۷۷) شرح داد. به باور او فرد دچار اختلال شخصیت خودشیفته، در ظاهر، خودوالابینی چشمگیر، خودشیفتگی و خیالات مربوط به موفقیت نامحدود را از خود نشان می‌دهد؛ اما این ویژگی‌ها در حقیقت عزت‌نفسی بسیار شکننده را پنهان می‌کنند.

کوهات، سبک‌های والدینی را توصیف می­‌کند که به پرورش شخصیت خودشیفته کمک می­‌کنند. وقتی‌که پدر و مادر با احترام، صمیمیت و همدلی به کودک پاسخ می‌دهند، حس بهنجار ارزش خویشتن را به فرزند خود هدیه می‌کنند. ولی سردی والدین به شکل‌گیری مفهوم ناایمنی از خود کمک می‌کند. گذشته از این کوهات الگویی را توصیف می­‌کند که در آن کودک به‌عنوان وسیله­‌ای برای پرورش عزت‌نفس والدین ارزشیابی می­‌شود و بر توانایی‌های و استعدادهای او تأکید فوق‌العاده‌ای می‌شود. در این ذهنیت، کودک درباره‌ی هرکدام از نقص­‌های خود شرم عمیقی را احساس می­‌کند؛ بنابراین کوهات این فرضیه را مطرح می­‌کند که دو سبک فرزندپروری خطر خودشیفتگی را افزایش می­‌دهد: سردی هیجانی و تأکید فوق‌­العاده بر موفقیت‌های کودک. تحقیقات جدید حاکی از آن است که افرادی که سطح بالایی از خودشیفتگی دارند گزارش می­‌دهند که در کودکی خود هر دو سبک فرزندپروری را تجربه کرده‌اند.

برخلاف کوهوت که افراد شاغل برخوردار از سطوح بالای عملکرد را روانکاوی کرد، روانشناس دیگری به نام کرنبرگ، مفهوم‌­پردازی خود از آسیب‌­شناسی نارسیستی را بر مبنای کار خود با بیماران بستری و سرپایی قرار داد. او خودبزرگ­‌بینی و استثمارگری نارسیستی را شاهدی برای خشم دهانی می‌­داند که به باور او نتیجه‌ی محرومیت هیجانی ناشی از یک مادر بی­‌تفاوت و به‌طور نا آشکار کینه‌توز است. درعین‌حال، برخی صفات، استعدادها یا نقش‌­ها، نوعی احساس خاص بودن برای کودک فراهم می‌کنند که در جهان بی‌تفاوتی یا تهدید ادراک‌شده، گریزگاهی هیجانی است. از نظر کرنبرگ خود واقعی احساس نیرومند اما ناآگاهانه از حسادت، محرومیت، ترس و خشم را در خود دارد. همچنین، کرنبرگ ساختار دفاعی خودشیفته را تا حد قابل‌توجهی شبیه شخصیت مرزی می‌بیند با این تفاوت که «خود» نارسیست‌ها یکپارچه، اما به‌گونه‌ای بیمارگونه خودبزرگ­‌بین است.

همان‌طور که قبلا گفته شد، افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته، توانایی‌های خود را بیش از حد می‌دانند، موفقیت‌های خود را بزرگ جلوه می‌دهند و نسبت به احساسات و نیازهای دیگران کاملا بی‌تفاوت هستند؛ اما در پشت این ظاهر خودبزرگ‌بین، اعتماد به نفس شکننده‌ای وجود دارد که باعث می‌شود دائما در پی جلب تأیید دیگران باشند. نظریه‌های سایکودینامیک عقیده دارند که صفات شخصیتی اختلال شخصیت خودشیفته، در فرزندان والدین سرد و بی‌عاطفه که به‌ندرت موفقیت‌های کودک را ستایش می‌کنند، به وجود می‌آیند. این والدین کودکان را به‌اصطلاح وانهاده تربیت کرده و نسبت به فعالیت‌هایی که فرزندان آن‌ها انجام می‌دهند، بی‌تفاوت‌اند.

این‌گونه والدین موفقیت‌های کودکان را معمولا بی‌ارزش می‌دانند و ترجیح می‌دهند درباره‌ی موفقیت‌های خودشان حرف بزنند. در اثر این تجربه‌ها، کودکان برای مقابله با احساس بی‌ارزشی، نارضایتی و عدم پذیرش خود، سعی می‌کنند راه‌هایی پیدا کنند. یکی از روش‌ها این است که به خود دلداری دهند و خودشان را متقاعد کنند که فردی باارزش و بااستعداد هستند. محصول نهایی این فرایند، فردی است بدون اعتماد به نفس که درباره‌ی استعدادها و موفقیت‌های خود دائما به‌دنبال جلب توجه است و نسبت به دیگران بی‌عاطفه و بی‌اعتناست؛ زیرا در کودکی، زندگی با والدین سرد و بی‌عاطفه را تجربه کرده است. آنچه این نگرش را تأیید می‌کند گذشته‌ی افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته است؛ زیرا اکثر آن‌ها قربانی بدرفتاری و غفلت بوده‌اند.

اما بدرفتاری و غفلت در دوران کودکی، شرط کافی برای ابتلا به شخصیت خودشیفته نیست. بعضی روانشناسان بالینی اعتقاد دارند که محبت بیش از حد والدین و رفتار بیش از حد مثبت آن‌ها نیز باعث می‌شود که فرزندان بیش از حد به خود مطمئن شوند و باورهای غیرمعقول و خودبزرگ‌بینانه به وجود آورند. جالب اینجا است که شواهد تصادفی نیز تأیید می‌کنند که اکثر افراد مبتلا به خودشیفتگی اولین فرزندان یا تنها فرزند خانواده هستند، زیرا در این حالت، والدین، توجه بسیار زیادی به کار می‌برند.

اختلال شخصیت خودشیفته با اختلال شخصیت ضداجتماعی ارتباط نزدیکی دارد و افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته، معمولاً رفتار خودخواهانه، مکارانه و پرخاشگرانه نشان می‌دهند. آن‌ها می‌خواهند از دیگران بهره‌کشی کنند و نسبت به دیگران همدلی ندارند. همه‌ی این‌ها به رفتارهای موجود در اختلال شخصیت ضداجتماعی شبیه هستند، اما آنچه تمایز این دو را آسان می‌سازد این است که افراد خودشیفته دائماً استعدادهای خود را بزرگنمایی می‌کنند و خود را منحصربه‌فرد و برتر از دیگران می‌دانند.

کپی لینک

معیارهای DSM-5 برای اختلال شخصیت خودشیفته

در اختلال شخصیت خودشیفته، فرد تقریبا در همه‌ی جوانب زندگی خود احساس خودبزرگ‌بینی را در خیال یا در رفتار تجربه می‌کند. او نیاز به تعریف و تمجید دیگران دارد و همدلی ندارد. این وضعیت از اواخر نوجوانی و قبل از اوایل بزرگ‌سالی شروع شده است، در شرایط مختلف حضور دارد و پنج مورد (یا بیشتر) از موارد زیر، آن را نشان می‌دهند:

  • ‏خودبزرگ‌بینی دارد و احساس می‌کند فردی مهم است؛ مثلا بدون آنکه موفقیت‌های بزرگی داشته باشد، موفقیت‌ها و استعدادهای خود را بزرگ جلوه می‌دهد و انتظار دارد دیگران او را فردی بسیار خوب و مهم بدانند.
  • ‏دائم درباره‌ی موفقیت، قدرت، هوش، زیبایی، یا عشق ایده‌آل خیالبافی می‌کند.
  • ‏باور دارد که فردی بسیار خاص و تافته‌ی جدابافته است و فقط کسانی که خودشان افرادی خاص یا باکلاس هستند، می‌توانند او را درک کنند. او همچنین فکر می‌کند که فقط باید با چنین افرادی رفت‌وآمد داشته باشد.
  • ‏به تمجید و تحسین دیگران به‌شدت نیاز دارد
  • همیشه حق‌به‌جانب است و فکر می‌کند هر کاری بخواهد، می‌تواند انجام دهد. او بدون هیچ منطقی، انتظار دارد دیگران در حق او لطف خاصی انجام دهند یا رفتاری متفاوت از دیگران با او داشته باشند، یا به‌طور خودکار، انتظارات و خواسته‌های او را برآورده کنند.
  • از دیگران سوءاستفاده می‌کند تا به اهداف خود برسد.
  • همدلی ندارد؛ یعنی نمی‌خواهد احساسات و نیازهای دیگران را متوجه شود و به رسمیت بشناسد.
  • معمولا به دیگران حسادت می‌کند یا فکر می‌کند دیگران به او حسادت می‌کنند.
  • رفتار متکبرانه دارد یا از بالا به دیگران نگاه می‌کند.
کپی لینک

نرخ شیوع اختلال شخصیت خودشیفته

به گزارش DSM-5، نرخ شیوع اختلال شخصیت خودشیفته، بر اساس معیارهای ارائه شد و در نمونه‌های آماری گرفته‌شده از جامعه، ۰ تا ۶.۲ درصد است. همچنین آمده است که ۵۰ تا ۷۰ درصد مبتلایان به این اختلال مرد هستند؛ بنابراین شیوع آن در میان مردان بیشتر از زنان است. ریسک ابتلا به این اختلال در افرادی که یکی از والدینشان به این بیماری مبتلا است بیشتر از سایر افراد است، زیر این والدین هم احساس غیر واقع‌بینانه در تمامی جنبه‌های زندگی مانند قدرت، خودبزرگ‌بینی، باهوش بودن، زیبا بودن و … در فرزند خود ایجاد می‌کنند. محققین بر این باورند که تعداد افراد مبتلا به این بیماری رو به افزایش است.

کپی لینک

آیا سلفی گرفتن علامت خودشیفتگی است؟

در دنیای هنر و نقاشی، قرن‌هاست که مردم عادی و نقاشان از جمله ونگوگ، از خودشان self portrait یا خودنگاره رسم کرده‌اند. در سال‌های اخیر، تکنولوژی دیجیتال باعث شروع عصر سلفی‌ها شده است. سلفی که می‌توان آن را همان خودنگاره‌ی قرن‌های پیش در عصر حاضر دانست، یکی از متداول‌ترین اتفاقات دنیای امروزی است. با اطمینان خاطر می‌توان گفت همه‌ی صاحبان تلفن موبایل، از خودشان حداقل یک بار عکس سلفی گرفته‌اند و بیش از ۹۰ درصد نوجوانان از خودشان یک عکس سلفی در اینترنت گذاشته‌اند، این خودنگاره‌ها، چنان موجی ایجاد کرده‌اند که دیکشنری آکسفورد، لغت selfie را، لغت سال ۲۰۱۳ اعلام کرد.

بعضی روان‌شناسان سلفی گرفتن را یک رفتار نارسیستی (خودشیفتگی) می‌دانند؛ اما بعضی دیگر نگرش مثبت‌تری به آن دارند. گروه اول می‌گویند که ارزش‌های اجتماعی به‌طور دوره‌ای در هم می‌شکنند و نسل جدیدی از نوجوانان و جوانان خودمحور و مادی‌گرا به وجود می‌آید. به عقیده‌ی بعضی از این روان شناسان، نسل سلفی در عصر امروزی، یک مثال عالی از یک دوره‌ی جدید خودشیفتگی است، اما این نظریه را هیچ تحقیقی تاکنون تأیید نکرده است. برای مثال، یک گروه از محققان به این نتیجه رسید که بین تعداد سلفی‌هایی که مردم در اینترنت یا گروه‌های موبایلی آپلود می‌کنند و نمره‌ی آن‌ها در یک مقیاس سنجش شخصیت خودشیفته، هیچ رابطه‌ای وجود ندارد. بااین‌حال، تأیید نشدن توسط تحقیقات به این معنا نیست که سلفی گرفتن، مخصوصاً سلفی گرفتن به‌طور مکرر، کاملا بی‌ضرر است.

شری تارکل که یک روان‌شناس تکنولوژی است، معتقد است که بعضی افراد یک غریزه‌ی تقریبا رفلکسیو برای عکس گرفتن از خود دارند. رفلکس یعنی پاسخ ناخودآگاه به محرک؛ مثلا وقتی دستتان به یک شی داغ می‌خورد، قبل از اینکه متوجه شوید آن شی داغ بوده است، دست خود را عقب کشیده‌اید. به عقیده‌ی تارکل، بعضی افراد نیز، به‌طور تقریبا رفلکس‌وار، یا دیدن صحنه‌های جالب یا حتی معمولی، رفتار عکس گرفتن از خود را نشان می‌دهند و این باعث می‌شود نتوانند رابطه‌ی عمیق‌تری با محیط خود برقرار کنند یا رویدادهای در حال وقوع را به کامل‌ترین وجه تجربه کنند.

به عقیده‌ی او، کسانی که به‌طور نامحدود سلفی‌هایشان را در شبکه‌های مجازی آپلود می‌کنند، معمولا به‌دنبال کسب تأیید دیگران هستند و دوست دارند نزد اطرافیان و آشنایان ارزشمند شناخته شوند. حتی اگر شدت این تأییدجویی در حد معیارهای اختلال شخصیت خودشیفته نباشد، بعضی روان‌شناسان معتقدند که آپلود کردن تعداد بیش‌ازحد زیاد سلفی ممکن است باعث بیزاری مخاطبانی شود که صفحه‌ی فیسبوک یا تلگرام یا سایر مدیاهای فرد را می‌بینند. برای مثال، مطالعات نشان داده‌اند دوستان و اعضای خانواده و خویشاوندان کسانی که به‌طور افراطی عکس‌های خود را آپلود می‌کنند، نسبت به این افراد نگرش منفی پیدا می‌کنند.

کپی لینک

تشخیص افتراقی اختلال شخصیت خود شیفته

آنچه تشخیص افتراقی اخلال شخصیت خودشیفته را از سایر اختلالات شخصیت دشوار می‌سازد، این است که این اختلالات معمولا همپوشانی دارند؛ بااین‌حال، چند ویژگی متمایز معمولا می‌توانند مفید واقع شوند. تفاوت بیماران مرزی با بیماران خودشیفته در این است که بیماران مرزی تکانشی‌تر هستند، انسجام هویت آن‌ها کمتر است و زندگی پرآشوب‌تر و پر از هرج‌و‌مرج بیشتری دارند. بیماران هیستریونیک نیز، برخلاف بیماران خودشیفته، هیجانات خود را بیشتر به‌صورت بیرونی نشان می‌دهند و عمیقاً با دیگران ارتباط برقرار می‌کنند. هم بیماران خودشیفته و هم بیماران ضداجتماعی از دیگران سوءاستفاده می‌کنند، اما انگیزه‌ی اصلی بیماران خودشیفته این است که حس خودبزرگ‌بینی خود را حفظ کنند (پولدار بودن و قدرت داشتن)؛ درحالی‌که انگیزه‌ی اصلی بیماران مبتلا به اختلال شخصیت ضداجتماعی منافع مادی کوتاه‌مدت است.

کپی لینک

درمان اختلال شخصیت خود شیفته

تحقیقات انجام‌شده درباره‌ی انواع روان‌درمانی‌های موجود، هم از لحاظ تعداد تحقیقات و هم از لحاظ موارد موفقیت‌آمیز، بی‌نهایت محدود هستند. به‌طور خلاصه، وقتی برای کمک به این افراد از روان‌درمانی استفاده می‌شود، معمولا روی خودبزرگ‌بینی، حساسیت بیش‌ازحد به ارزیابی شدن از سوی دیگران و عدم همدلی با دیگران تمرکز می‌شود. در شناخت‌درمانی تلاش می‌شود تا باورهای غلط یا خیال‌بافی‌های این افراد با تمرکز روی تجربه‌های لذت‌بخش روزمره و واقعا قابل دسترسی، جایگزین شوند. برای کمک به این افراد در جهت مواجه شدن با انتقاد دیگران و قبول آن، از استراتژی‌های مقابله‌ای مانند آموزش ریلکسیشن استفاده می‌شود. یکی دیگر از اهداف روان‌درمانی این است که به این افراد کمک می‌کند روی احساسات دیگران تمرکز کنند؛ چون افراد مبتلا به اختلال شخصیت خودشیفته در مقابل دوره‌های افسردگی شدید بسیار آسیب‌پذیر هستند و مخصوصاً در میان‌سالی، افسردگی آن‌ها نیز مورد روان‌درمانی قرار می‌گیرد.

کپی لینک

درمان روانکاوی

در چارچوب روان‌درمانی روان­‌پویشی، چهار رویکرد درمانی برای اختلال شخصیت خودشیفته مطرح شده است که عبارت‌اند از روانکاوی یا روان‌­تحیل­گری، روان‌درمانی بیانی، روان‌درمانی حمایتی و روان‌درمانی روانکاوانه‌ی کوتاه‌مدت.

کپی لینک

روان­کاوی و روان‌درمانی بیانی مبتنی بر روانکاوی

گرچه فروید درباره‌ی درمان­‌پذیری شخصیت خودشیفته خوش­بین نبود، «اتو فریدمن کرنبرگ» روانکاو و روان‌پزشک اتریشی و «هاینتس کوهوت» که او نیز روانکاو اتریشی است، عقیده دارند که افراد خودشیفته‌ی دارای عملکرد بالا، برای روانکاوی مناسب هستند. به باور کرنبرگ، هسته‌ی اختلال خودشیفتگی، از خشم، حسادت و خودکارایی مختل تشکیل شده است؛ بنابراین مواجهه و تفسیر فعال دفاع­‌های شخص را پیشنهاد می‌­دهد. کرنبرگ همچنین روان‌درمانی بیانگر را به‌عنوان دلیلی برای روانکاوی یا روان‌درمانی حمایتی مطرح می‌­کند. در روان‌درمانی بیانگر، تلاش درمان‌گر بر انتقال منفی که در آن نخستین تجلیات خشم به‌طرف درمانگر مورد کاوش و تفسیر قرار می­‌گیرد، متمرکز است. در این نوع درمان، مکانیسم‌های دفاعی جداسازی، فرافکنی و همانندسازی فرافکنانه نیز موردتوجه قرار می­‌گیرند.

از طرف دیگر کوهوت هسته‌ی اختلال را رشدنیافتگی «خود» می­‌داند. به باور او، طی فرایند انتقال که درنتیجه‌ی تفسیر همدلانه شکل می‌­گیرد، کمبودهای ساختار «خود» جبران شده و دیگر نیازی به خیال­‌پردازی درباره‌ی خود ندارد. پس هدف روانکاوی شخصیت خودشیفته از نظر کرنبرگ، ایجاد تغییری قابل‌توجه در شخصیت است؛ به‌گونه‌ای که دیگر خشم و حسادت بر فرد غالب نشده و او برای محافظت از خود موضعی انزواجویانه و بی‌نیاز از دیگران اتخاذ نکند؛ اما از نظر کوهوت، هدف درمان، ساختار ناقص خود و افزایش عزت‌نفس از طریق انتقال است. مشکل هر دو دیدگاه این است که درمان از یک تا سه جلسه در هفته چندین سال طول می‌کشد.

کپی لینک

روان‌درمانی حمایتی مبتنی بر روانکاوی

در این نوع درمان، بر اجتناب از کار با انتقال منفی تأکید شده و در عوض بر حمایت از فرد در بسط کارکردها، مهارت‌­ها و ظرفیت­‌های ایگو تأکید می­‌شود. به باور کرنبرگ، در این نوع درمان نسبت به اشکال بیانگر روان‌درمانی علائم سریع‌­تر بهبود پیدا می‌کنند. کانتور، تسکین علائم و نشانه‌ها را هدف این نوع درمان می‌­داند و می‌گوید که در این روش، اختلال شخصیت خودشیفته همچنان باقی است، اما عواقب ویرانگر آن کاهش پیدا می‌کنند. به باور او، در این رویکرد درمانی می‌توان به شخص خودشیفته آموخت که خودشیفته‌ی بهتری باشد. به‌عنوان‌ مثال، او به شخص خودشیفته نشان می­‌دهد که چگونه خودستایی افراطی به توانایی شخص در دریافت تحسین‌های واقعی و خواستنی از جانب دیگران آسیب وارد می‌کند و به‌این‌ترتیب از خودستایی افراطی او می‌کاهد.

کپی لینک

روان‌درمانی کوتاه‌مدت مبتنی بر روانکاوی

تا این اواخر، باور بر این بود که اختلالات ناشی از نقصان در خود، تنها به درمان بلندمدت جواب می­‌دهند. کرنبرگ، برای اختلال شخصیت خودشیفته تا زمانی‌که فرد برای درمان بلندمدت آماده‌شده و انگیزه پیدا می‌­کند، یک مداخله در بحران کوتاه‌مدت را پیشنهاد می‌دهد. لازاروس و بیندر نیز از رویکردی کوتاه‌مدت برای افزایش عزت‌نفس و انسجام نفس فرد به‌عنوان آمادگی برای درمان بلندمدت سخن می­‌گویند.

ملانی کلاین، روانشناس مشهور اتریشی نیز، درمانی کوتاه‌مدت برای شخصیت خودشیفته مطرح کرده است که هدفش آمادگی برای درمان بلندمدت نیست. هدف این درمان محدودتر از اصلاح خود است و شامل یادگیری یا آگاهی بیشتر درباره آسیب‌­پذیری خود در برابر شرم، آسیب، ناامیدی و خویشتن‌داری است. به‌عبارت‌دیگر این نوع درمان افزایش توانایی تعدیل هیجانات و احساسات، به‌ویژه خشم نارسیستی، است. هدف دیگر افزایش توانایی انطباق و سازگاری بیشتر از طریق توجه بیشتر به آن جنبه­‌هایی از واقعیت است که پیش از درمان نادیده گرفته می‌شدند و همین خود پیامدهای مخربی به بار می‌آورد.

کپی لینک

گروه‌درمانی

از گروه‌درمانی نیز برای درمان اختلال شخصیت خودشیفته استفاده‌شده است. این گروه‌درمانی‌­ها بیشتر مبتنی بر رویکردهای روابط موضوعی یا روانشناسی «خود» هستند. برخی از ویژگی‌های درمان گروهی به آن در درمان شخصیت خودشیفته کارایی خاصی می­‌بخشند. اول اینکه، پس‌خوراندهای هم‌گروه‌ها بیشتر از درمانگر برای درمان‌جو پذیرفتنی است. دوم اینکه، انتقال در درمان گروهی به‌اندازه‌ی درمان فردی شدید نیست. همچنین به خاطر دل‌بستگی‌های مثبت فرد در گروه و دقت نظر اعضای گروه درباره‌ی احساسات انکار شده‌ی بیمار، بینش‌یابی او درباره‌ی این احساسات بیشتر امکان می­‌پذیرد.

سوم اینکه، عضویت در گروه، سه نیاز خاص درمان‌جو را برآورده می­‌کند: بازنمایی نیازها، موضوعاتی برای آرمانی‌سازی و فرصت‌هایی برای روابط با همسالان. همچنین گروه فرصت‌هایی را برای تقویت ظرفیت همدلی با دیگران، عزت‌نفس و انسجام نفس فراهم می­آورد. بااین‌همه مشکلی که درباره‌ی گروه‌درمانی نیز مانند درمان فردی اختلال شخصیت خودشیفته وجود دارد، ریزش یا ترک پیش از موعد درمان توسط بسیاری از اعضای گروه است، رقمی که شاید تا ۵۰ درصد نیز برسد. به همین دلیل روانشناسی به نام آلونزو، پیشنهاد می‌دهد که بین جلسات گروه جلسات فردی برای کمک به افراد در جهت ادامه درمان برگزار شود.

کپی لینک

رویکرد بین فردی

از دیدگاه رویکرد میان فردی نیز شکل­‌گیری شخصیت خودشیفته، معلول دریافت توجه و علاقه مثبت نامشروط و بدون ابراز صادقانه‌ی درونیات خود است. درنتیجه شخص خودشیفته از یک‌سو به این نتیجه می‌رسد که خاص و بی‌همتاست و از طرف دیگر یاد می‌­گیرد نسبت به نیازها و دیدگاه­های دیگران غیر حساس و بی‌توجه باشد چون والدین او چنین توجهی را از او انتظار نداشته‌اند. از طرف دیگر در این شرایط شخص هیچ‌گونه آمادگی برای انتقادپذیری ندارد و دریافت هرگونه انتقادی به معنای از دست رفتن آن موقعیت ممتاز و مغایر با آن چیزی است که شخص تجربه کرده است؛ بنابراین شخص نسبت به انتقاد و بی‌­توجهی بسیار حساس و آسیب‌­پذیر می­‌شود.

درمان بین فردی برای اختلال شخصی خودشیفته توسط بنجامین بلوم مطرح شده است. هدف نوع این درمان گسترش مشارکت، تسهیل یادگیری درباره‌ی الگوهای ناسازگار و ریشه‌های آن‌ها، متوقف کردن این الگوها، تقویت اراده برای تغییر و تشویق کارآمد یادگیری الگوهای جدید است. مؤلفه‌ی مهم این نوع درمان همدلی است. به باور بنجامین تسهیل مشارکت ریشه در همدلی پایدار و مناسب درمانگر با درمان‌جو دارد. همدلی پایدار تأیید و تسکین لازم برای یادگیری تنظیم خود فراهم می­‌کند. وقتی این افراد بازتاب درستی از خود تجربه می­‌کنند، می‌توانند این تأیید همدلانه خود را درون­سازی کنند. زوج‌درمانی و ایفای نقش نیز در تقویت همدلی مؤثر است. بنجامین تأکید دارد که هنگام ایفای نقش استفاده درست و ملایم از واژگان و ساختار زبان مراجع ضروری است، بازتاب نادرست ممکن است خشم و دوری‌­گزینی را به‌دنبال داشته باشد.

بعد دیگر درمان این است که درمان‌جو یاد بگیرد خطاهای خود را پذیرفته و تحمل کند. درمانگر از این نظر می‌تواند الگوی خوبی برای او باشد به این صورت که خطاهای خود مانند لغزش کوچک و موقتی در درک او را بپذیرد. همچنین درمان‌جو باید تشخیص و توقف الگوهای استحقاق، خودبزرگ‌بینی و حسادت به موفقیت‌های دیگران را بیاموزد. برای تحقق این هدف از مواجهه ملایم در چارچوب حمایت قوی استفاده می‌شود. درمانگر برای چنین منظوری باید بر هنر ظریف پیش بردن مرزهای آگاهی بدون ویران کردن رابطه‌ی درمانی مسلط باشد.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات