همدلی خصوصیت منحصر‌به‌فرد انسان‌ها نیست؛ موش‌ها هم این رفتار را نشان می‌دهند

شنبه ۱۶ مرداد ۱۴۰۰ - ۲۲:۳۰
مطالعه 9 دقیقه
موش‌ها زمانی که همتایانشان در قفس به دام می‌افتند، احساس نگرانی می‌کنند. اما مانند انسان‌ها، آن‌ها نیز فقط در برخی موارد، به موش به دام افتاده کمک می‌کنند.
تبلیغات

درد و رنج سرایت‌پذیر است. اگر کتاب سنگینی را روی انگشتان پای خود بیندازید، مدارهای عصبی مرکز احساس درد در مغز شما فعال می‌شود. اگر کتاب را برداشته و آن را به‌طور تصادفی روی انگشتان پای فرد دیگری بیندازید و به وی صدمه بزنید، منطقه عصبی مجاور دارای همپوشانی دوباره در مغز شما فعال می‌شود. اینبال بن‌امی بارتال، عصب‌شناس دانشگاه تل‌آویو می‌گوید مکانیسم فیزیولوژیکی برای سرایت عاطفیِ پاسخ‌های منفی مانند استرس، درد و ترس (یعنی همدلی) وجود دارد.

پژوهشگران تا به امروز همچنان در‌این‌باره بحث می‌کنند که آیا همدلی توانایی مخصوص انسان‌ها است. اما دانشمندان بیشتری درحال یافتن شواهدی هستند که نشان می‌دهد همدلی به‌طور گسترده و خصوصا در پستانداران اجتماعی نظیر موش‌های صحرایی وجود دارد.

بارتال در طول دهه‌ی گذشته مطالعه کرده است که آیا (و چرا) جوندگان آزمایشگاهی ممکن است از روی همدردی به همتایانشان که به کمک نیاز دارند، کمک کنند.

دو موش را درون قفسی تجسم کنید. یکی آزادانه حرکت می‌کند، درحالی‌که دیگری در تونل شفاف دارای دریچه کوچکی که فقط از بیرون باز می‌شود، گیر کرده است.

به گزارش وایرد، بارتال همراه با گروه‌هایی از پژوهشگران دانشگاه کالیفرنیا در برکلی و دانشگاه شیکاگو نشان داده‌اند که موش آزاد ممکن است رنج موش به دام افتاده را احساس کند و یاد بگیرد که در را باز کند. این کشش همدلانه به قدری قوی است که موش‌ها به‌جای اینکه به خوردن تکه‌های شکلات که به آن بسیار علاقمندند، مشغول شوند، هم‌خانه‌ای‌ خود را نجات خواهند داد.

البته در این‌جا مسئله‌ای وجود دارد: آزمایش‌های بارتال نشان داده است که موش‌ها فقط به کسانی کمک می‌کنند که آن‌ها را به‌عنوان اعضای گروه اجتماعی خود درک کنند (رفقای خاص یا کل سویه‌های ژنتیکی که آن‌ها را می‌شناسند). بنابراین، آیا آن‌ها نمی‌توانند با غریبه‌ها همدلی کنند؟

در مطالعه‌ی جدیدی که ماه جولای در مجله‌ی eLife منتشر شد، بارتال و دانیلا کوفر، مشاورش از برکلی، موضوع شگفت‌آوری را کشف کردند: موش‌ها نشانه‌های عصبی همدلی با غریبه‌های به دام افتاده را نشان می‌دهند، اما این مسئله به تنهایی برای کمک به موش به‌دام‌افتاده، کافی نیست.

درحالی‌که دیدن غریبه‌ی به‌دام‌افتاده بخش‌هایی از مغز را فعال می‌کند که با همدلی ارتباط دارد، فقط مشاهده‌ی موش یا نژاد آشنا است که موجب افزایش فعالیت مرکز پاداش مغز یعنی هسته اکومبنس می‌شود، بنابراین فقط این موش‌ها نجات پیدا می‌کنند. بارتال می‌گوید شاهد فعال شدن شبکه همدلی هستیم که مشابه چیزی است که در انسان‌ها می‌بینیم.

نتایج جدید راهکارهایی را برای تقویت رفتار جامعه‌پسند در انسان‌ها پیشنهاد می‌کند: شاید بتوان کمک همدلانه را به‌جای تکیه روی درد طرف مقابل، ازطریق ایجاد حس هویت مشترک به‌طور موثرتری برانگیخته کرد. شاید همدلی پیش‌بینی‌کننده اصلی رفتار کمک به دیگران نباشد.

آزمایش همدلی در موش ها

همدلی بیش از اینکه یک احساس باشد، یک مهارت است. شما فرد دیگری را می‌بینید یا صدای او را می‌شنوید و اطلاعات جمع‌آوری می‌کنید. شما از توانایی خود برای استنباط افکار و احساسات دیگران (فرایندی که نظریه ذهن نامیده می‌شود) استفاده می‌کنید تا تخمین بزنید که وی درحال تجربه‌ی چه چیزی است. این فرایندها شما را به یک احساس می‌رساند اما لزوما شما را وارد عمل نمی‌کند.

اینکه آیا به فردی که درحال رنج کشیدن است، کمک می‌کنید یا نه، به محیط شما بستگی دارد. شاید متقاعد شوید که فرد مذکور امنیت شما را تهدید می‌کند. شاید برای کمک به او مجازات شده یا پاداش بگیرید. شاید آنقدر غرق همدلی شوید که وحشت موجب شود خشکتان بزند و نتوانید هیچ کاری کنید.

علاوه‌بر‌این، مقدار اهمیتی که آن فرد برای شما دارد، می‌تواند متفاوت باشد. او ممکن است از آشنایان قدیمی شما، یکی از والدین شما یا کاملا غریبه باشد. انسان‌ها بیشتر تمایل دارند که از درد افراد گروه خود پیشگیری کنند تا افراد بیرونی. این سوگیری می‌تواند در قالب مواردی مانند رنگ پوست، گرایش جنسی و وابستگی سیاسی منعکس شود.

تصور بارتال این بود که اگر بتواند چنین رفتار پیچیده‌ای را در جوندگان اجتماعی باهوش نشان دهد، می‌تواند به پرسش‌های زیستی دراین‌باره پاسخ دهد که زمانی که به خاطر درد دیگران وارد عمل می‌شویم و زمانی که دست به کاری نمی‌‌زنیم، چه اتفاقی می‌افتد.

بارتال برای مطالعه‌ی خود آزمودنی‌ها (موش‌های صحرایی) را به صورت جفت تقسیم کرد. برخی از آن‌ها از نژاد اسپراگ داولی بودند که نژادی آلبینو (زال) است. بقیه‌ی موش‌ها مخلوط بودند (یکی از نژاد اسپراگ داولی و دیگری از نژاد لانگ‌ ایوانز). لانگ‌ ایوانز نژاد سیاه و سفیدی است که لکه‌های تیره‌ای روی سر و پشت خود دارد.

برای ۱۲ روز آزمایش یک ساعته، یکی از موش‌ها به‌طور آزادانه حرکت می‌کرد، درحالی‌که موش دیگر در تونل شفافی گیر افتاده بود (بارتال اضطراب موش‌های به دام افتاده را به حبس شدن در اتاق خواب تشبیه می‌کند. او می‌گوید: شما احساس آرامش دارید اما اگر به ناگهان متوجه شوید که در از بیرون قفل شده است، در عرض ۱۵ ثانیه کورتیزول شما افزایش پیدا می‌کند).

شش مورد از هشت موش نژاد اسپراگ داولی یاد گرفتند که دوستان خود را که از همان نژاد بودند، از بند رها کنند اما هیچ‌یک از موش‌های اسپراگ داولی، موشی از نژاد لانگ‌ ایوانز را آزاد نکرد. بارتال با تجزیه‌و‌تحلیل ویدئوی رفتار آن‌ها نشان داد که موش‌های آزاد زمانی که موشی از گروه خودشان در بند بود، زمان بیشتری را نزدیک وی سپری می‌کردند و فعال‌تر بودند.

بارتال برای تجزیه‌و‌تحلیل مناطق مغزی که در طول آزمایش‌ها در مغز موش آزاد فعال بود، روی آثار شیمیایی ماندگار ژنی به نام c-Fos تمرکز کرد که مدت کوتاهی پس از افزایش فعالیت روی نورون‌ها بیان می‌شود. گروه وی بلافاصله پس از پایان آزمایش‌ها، برش‌های نازکی از مغز موش‌ها جدا کرده و آن‌ها را به رنگی آغشته کردند که به ژن مذکور متصل می‌شد.

درخشش حاصل در دو منطقه از مغز که با همدلی در ارتباط است، آشکارتر بود که اخیرا در تمامی موش‌ها (موش دیگر را نجات داده بودند یا نه)، فعال شده بود. یکی از این مناطق، قشــر ســینگولیت قدامــی بود که روابط مهمی با عواطف و شناخت دارد و منطقه‌ی دیگر، اینسولای قدامی بود که در انسان با تنفر، عشق، خشم، غم، انصاف و عواطف بی‌شمار دیگری مرتبط است.

بارتال انتظار داشت این فعالیت را در موش‌های نجات‌دهنده مشاهده کند، زیرا همدلی انسان در این مناطق ظاهر می‌شود. اما او شگفت‌زده شد که حتی موش‌هایی که موش به دام افتاده در قفس را نجات نمی‌دادند نیز این آثار عصبی را نشان دادند. او می‌گوید: «موش‌ها این واقعیت را پردازش می‌کنند که موشی درحال رنج کشیدن است، اینکه به دام افتاده است و ناراحت است. آن‌ها به او کمک بکنند یا نه، این سیستم همدلی در آن‌ها فعال می‌شود».

آزمایش بارتال درمورد همدلی موش ها

بنابراین، اگر در تمامی موارد، سیستم‌های یکسانی برانگیخته می‌شود، چرا رفتار بین جفت‌های عضو یک گروه و جفت‌های عضو گروه متفاوت، با هم فرق دارد؟

به‌نظر می‌رسید این تفاوت در جای دیگری نهفته باشد ازجمله در هسته اکومبنس که با انتقال‌دهنده‌های عصبی نوع هویج و چماق مانند دوپامین، سروتونین و گابا (GABA) ارتباط دارد (به سیاستی که هم‌زمان پاداش و مجازات داشته باشد، سیاست هویج و چماق می‌گویند). بارتال می‌گوید: «این منطقه از مغز وقتی غذایی خوشمزه می‌خورید، پول به دست می‌آورید یا رابطه‌ی جنسی دارید، فعال است».

دیدگاه جدیدتری از دوپامینِ هسته اکومبنس، آن را با پیش‌بینی پاداش و ایجاد انگیزه برای دنبال کردن آن، پیوند می‌دهد. بارتال می‌گوید: «عملکرد اصلی مغز این است که شما را مجبور کند به چیزهایی نزدیک شوید که برای بقای مفید شما خوب است و از چیزهایی که برای بقای شما ضرر دارد، دوری کنید».

بارتال برای تمرکز روی هسته اکومبنس، آزمایش خود را با استفاده از روش نورسنجی به کمک فیبر نوری تکرار کرد که به تیم او اجازه داد تا فعالیت عصبی موش‌های زنده را تحت نظارت قرار دهند. آن‌ها مواد ژنتیکی را به اکومبنس حیوانات تزریق کردند که موجب می‌شد نورون‌ها هنگام فعالیت بدرخشند.

آن‌ها سپس رشته‌های فیبر نوری را درون مغز حیوانات کاشتند تا درحالی‌که آن‌ها درحال حرکت بودند، انفجارهای نور را ببینند. موش‌هایی که هم‌خانه‌‌ای خود را آزاد می‌کردند، بیشترین فعالیت را در هسته اکومبنس نشان می‌دادند. نشانه‌های فعالیت عصبی آن‌ها زمانی که داشتند در را به کمک پوزه خود باز می‌کردند، به اوج می‌رسید. این امر نشان می‌داد که برای موش‌های آزاد، لحظه‌ی مهم، به‌جای زمان بازی با دوستشان، لحظه‌ای بود که وی را از بند رها می‌کردند.

بارتال سرانجام هسته اکومبنس موش‌ها را با ماده‌ای رنگی، رنگ کرد تا منشا سیگنال‌های الکتریکی را دنبال کند. او می‌خواست بداند انگیزه‌ی کمک از کجا سرچشمه می‌گیرد.

او با جداکردن برش‌هایی از مغز حیوانات اندکی پس از انجام وظیفه نجات دادن و مشاهده اینکه کدام مناطقی که رنگ شده است با مناطق بیان‌کننده‌ی c-Fos همپوشانی دارد، می‌توانست بگوید که کدام قسمت‌های مغز با یکدیگر در ارتباط بوده‌اند. بارتال در نتیجه‌ی این بررسی، به قشر سینگولیت قدامی رسید. حدس او این است که این امر به خطی از ارتباط میان همدلی و پاداش اشاره می‌کند که می‌تواند برای درک رفتار دلسوزانه مهم باشد. البته او می‌گوید هنوز برای ترسیم مداربندی کامل درگیر در این رفتار خیلی زود است و این همان چیزی است که درحال کار روی آن هستیم.

رابرت ساپولسکی، عصب‌شناس دانشگاه استنفورد، مطالعه‌ی جدید را عالی خواند. ساپولسکی که در مطالعه مشارکت نداشت، نویسنده‌ی کتاب زیست‌شناسی بهترین و بدترین رفتارهای انسان است که در آن به انگیزه رفتارهای انسانی می‌پردازد. به‌گفته‌ی ساپولسکی، نتایج این تیم اطلاعات زیادی درمورد خودمان در اختیار ما قرار می‌دهد، زیرا متخصصان نتایج مشابهی را در مغز انسان پیش‌بینی می‌کنند. البته انجام چنین آزمایش‌‌های مغزی دقیقی روی انسان توجیه‌پذیر نیست.

ساپولسکی می‌گوید نشان دادن این رفتار در موش‌ها پیام تلخ و شیرینی را ارائه می‌دهد. خبر خوب اینکه ریشه توانایی ما برای کمک و همدلی محصول موعظه‌های دینی نیست و چیزی بسیار قدیمی‌تر از انسان بودن و حتی قدیمی‌تر از نخستی بودن ما است: این میراثی از مدت‌ها پیش‌تر از حضور ما به‌عنوان یک گونه است. خبر بد اینکه گرایش ما برای تفکیک خود از دیگران و کمک به افراد هم‌گروهی و نادیده گرفتن افراد دیگر نیز قدیمی است.

جانا شایک بورگ، عصب‌شناس دانشگاه دوک که تصمیم‌گیری‌های اخلاقی و همدلانه را مطالعه می‌کند، می‌گوید از این موضوع استقبال می‌کند که پژوهشگران برای درک همدلی به مطالعه مدل‌های جوندگان روی آورده‌اند. اما وی تمایلی ندارد که رفتار نجات موش‌ها را رفتار جامعه‌پسند بخواند. دانشمندان می‌توانند فعالیت مغزی موش‌ها را اندازه‌گیری کنند، اما نمی‌توانند از قصد آن‌ها مطلع شوند. او می‌گوید درحالی‌که موش‌ها می‌توانند به خاطر حس رنج مشترک به دیگری کمک کنند، این ممکن است چیزی نباشد که در اینجا رخ می‌دهد. شاید صحنه آزمایش پریشان‌کننده باشد و موش‌ها خواهان یک همراه یا فرصتی برای نشان دادن تسلط خود باشد یا اینکه ممکن است حوصله‌ی آن‌ها سر رفته باشد.

شایک بورگ می‌گوید موش‌های آزاد ممکن است همچنین به‌طورکلی براثر شرایطی که در آن قرار دارند، برانگیخته شده باشند. مثل حالتی که قهوه‌ی زیادی می‌خورید و احساس ناآرامی می‌کنید و بی‌هدف در حرکت هستید.

ارتباط عصبی ظاهری میان مراکز همدلی و پاداش اجتماعی نیز ممکن است توضیح متفاوتی داشته باشد. به‌گفته‌ی شایک بورگ، افزایش فعالیت عصبی می‌تواند نشانه‌ی یادگیری باشد. او می‌گوید اگر آن‌ها عادت باز کردن در را پیدا کرده باشد، این دلیل خوبی است که انتظار داشته باشیم هسته اکومبنس درگیر این فرایند باشد. (بارتال اطمینان دارد موش‌ها به شکلی رفتار می‌کنند که نشان می‌دهد در رنج هستند. موش‌های به دام افتاده ممکن است در زمان محصور بودن، مدفوع کنند و بیهوده تقلا می‌کنند که فرار کنند. موش‌های آزاد زمانی که داروهای ضداضطراب دریافت می‌کنند، کمتر به همنوعان خود کمک می‌کنند که نشان می‌دهد آن‌ها از اول اضطراب را تجربه می‌کنند. همچنین در تمامی موش‌ها سطح هورمون‌های استرس افزایش پیدا می‌کند).

با‌این‌حال، شایک بورگ از اثبات پردازش عاطفی پیچیده در پستانداران خوشحال است. او می‌گوید مدت‌ها دانشمندان نسبت‌به این ایده که گونه‌های دیگری به‌جز انسان می‌توانند واکنشی در ارتباط با اخلاق یا همدلی داشته باشند، واکنشی به‌شدت عاطفی داشتند. به‌نظر وی، دفاع از این‌گونه دیدگاه‌های انسان‌محور درحال سخت‌تر شدن است.

ازنظر بارتال، آزمایش موش‌ها بینشی در‌این‌باره مهیا می‌کند که علت رفتار مردم چیست و برای اینکه با غریبه‌ها مهربان‌تر باشیم، به چه چیزی نیاز است.

درحالی‌که عموما تصور می‌شود بهترین راه برای وادار کردن مردم برای کمک به غریبه‌ها، ایجاد همدلی است (به کمپین‌های جمع‌آوری کمک‌های مالی فکر کنید که از تصاویری احساسی از کودکان گرسنه یا فیلم‌هایی از خانواده‌های آواره استفاده می‌کنند)، شاید موش‌ها نشان دهند که تکیه بر بدبختی اشتباه است. بارتال می‌گوید:

پیامدهای فلسفی‌تر مطالعه نجات موش نوعی سرکشی دربرابر باور کنونی حاکم بر تفکر انسانی است. چیزی که ما می‌بینیم، این است که احساس تعلق (یا هویت گروهی مشترک یا این احساس که نگران فرد دیگری هستید)، پیش‌بینی‌کننده‌ی بهتری در‌این‌باره است که آیا او به کمک خواهید کرد یا نه. شاید به‌جای درک دیگران، لازم باشد احساس کنید که از یک گروه هستید.
مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات