نقشه ای برای تخلیه دریای مدیترانه و اتصال اروپا و افریقا
گاهی اوقات دنیا بسیار یکنواخت و کسلکننده به نظر میرسد. اما گاهی هم چنین نیست. شاید با خواندن این خبر که در مقاطعی از تاریخ بشر، گروهی از اهالی علم و معماران دهها سال از زندگی خود را صرف به کار گرفتن برنامههای پیچیده و عجیب همچون ایدهای برای خشکاندن دریای مدیترانه و یکپارچه کردن قارههای افریقا و اروپا کردهاند، هیجانزده شوید.
تون لامبرشت (Toon Lambrechts) نویسندهی اطلس آبسکورا این ایدهی شگفتانگیز فراموش شده و در عین حال واقعی را دوباره به یاد خوانندگان آورد. این ایده در سال ۱۹۶۲ در رمانی از فیلیپ ک. دیک (Phillip K. Dick) به نام مردی در قلعهی بالادست ارایه شده بود. این کتاب بعدها الهامبخش ساخت یک مجموعهی تلویزیونی به همین نام نیز در شبکهی آمازون تی وی شد.
بر پایهی آنچه که لامبرشت توضیح میدهد، طرح واقعی برای تخلیهی دریای مدیترانه به هیچ عنوان ایدهای متعلق به نازیها نبوده است. هرچند که مطرحکنندهی آن شاید با قدرت گرفتن نازیها از نسبت دادن این طرح به آنها نیز چندان ناخشنود نبوده باشد.
معمار آلمانی هرمان سورگل (Herman Sörgel) این طرح را برای نخستین بار در سال ۱۹۲۹ پیشنهاد کرد. وی سه سال بعد در کتاب خود به نام آتلانتروپا (Atlantropa) نیز به آن پرداخته و به نوعی ایدهی اولیهی خود را به محبوبیت رساند. در واقع میتوان گفت که آتلانتروپا نامی بود که وی برای سرزمین افریقا و اروپا پیش از این تخلیهی آب مورد بحث انتخاب کرده بود. لامبرشت دربارهی چگونگی سازوکار این ایده توضیح بیشتری داده است:
به دور از هر گونه فروتنی یا حس واقعنگرانهای، طرح آتلانتروپای ارایه شده از سوی سورگل سه سازهی عظیم و دایمی را همانند سازهی سد سهدرهی چین برای اجرای این طرح پیشبینی کرده بود.بزرگترین سد میتوانسته از میان تنگهی جبلالطارق بین اسپانیا و مراکش ساخته شود که این سازه میتوانسته باعث جدایی اقیانوس اطلس با دریای مدیترانه باشد. سد دوم نیز میتوانسته تنگهی داردانل را مسدود ساخته و به نوعی دریای سیاه را از ارتباط با مدیترانه خارج کند. همچنین اگر دو مورد نخست کافی نبودند، سد سومی هم پیشنهاد شده بود که میتوانست میان سیسیل و تونس امتداد یافته و دریای مدیترانه را به دو قسمت با سطوح آب متفاوت در هر سوی آن تقسیم کند.
البته نتیجهی در نظر گرفته شده از این پروژهی پیشنهادی، خشک شدن مطلق دریا و حصول یک خشکی کامل بین دو قاره نبوده است. اما مقدار عظیمی از توان هیدروالکتریکی و زمینهای بسیار زیادی برای کشت میتوانسته از دستاوردهای مورد نظر این پروژه باشد.
به نظر میرسد در آن هنگام و در حالی که اروپا سالهای پس از پایان جنگ جهانی اول را سپری میکرده، این پیشنهاد به ذهن سورگل رسیده باشد. وی باور داشته که با این پروژه میتوان کشورهای اروپایی را برای یک هدف مشترک با هم متحد کرد تا تنشهای پس از جنگ در میانشان بهتر و راحتتر مدیریت شود.
لامبرشت مینویسد که مردم و رسانههای آلمان به این ایده علاقهی زیادی داشتهاند، هر چند که نازیها آن را رد کردهاند. با وجود اینکه سورگل در عملی ساختن این ایده هرگز موفق نشد، اما او به تلاشهای خود برای مطرح کردن ایدهی آتلانتروپای خود تا زمان مرگش در سال ۱۹۵۲ ادامه داد.