چطور تصمیمات بهتری بگیریم؟

جمعه ۲۴ شهریور ۱۳۹۶ - ۱۹:۴۵
مطالعه 15 دقیقه
یک مدادتراش روی میز شما هست. آیا انگشتتان را با آن می‌تراشید؟ چه چیزی شما را از این کار منع می‌کند؟ پاسخ تصویر ذهنی است. اما آیا این تصویر ذهنی گِرای مناسبی برای تصمیم‌گیری‌های آینده به ما می‌دهد؟
تبلیغات

انسان چیست؟ تفاوت انسان با سایر جاندارن در کجاست؟ اگر بخواهیم یک جواب ساده به این پرسش بدهیم باید بگوییم که انسان تنها جانداریست که حس شوخ‌طبعی دارد، پادکست می‌سازد، مدام دست به ابزار است و به مد و فشن علاقه نشان می‌دهد.

ولی دنیل گیلبرت چطور انسان را تعریف می‌کند؟ او می‌گوید انسان تنها حیوانی است که درباره‌ی آینده فکر می‌کند؛ هر حیوان دیگری از آزمون و خطا برای تجربه استفاده می‌کند، ولی انسان تنها جانداری‌ست که چشمانش را می‌بندد، تصور می‌کند و در نهایت تجربه‌ای را در ذهنش ترسیم می‌نماید که در دنیای واقع اتفاق نیفتاده است.

فرض کنید که شما یک بستنی‌فروش هستید. می‌خواهید طعم جدیدی از بستنی را ارائه کنید؛ با پیاز چطور است؟ چشمانتان را می‌بندید و طعم آن را در ذهنتان تصور می‌کنید. چطور بود؟ مطمئنا این ایده قبل از اینکه اجرایی شود، خط خواهد خورد. شما براساس تجربه‌ای که فقط در ذهن شما نقش بست، یک گزینه را خط زدید. یا مثلا فرض کنید که یک مدادتراش، از آن‌هایی که همه‌ی ما در بچگی آرزویش را داشتیم، بر روی میزتان قرار دارد. به نظرتان فرو کردن انگشت دست و تراشیدن آن کار خوبی است؟ مطمئنا این کار را نمی‌کنید. البته خیلی هم مطمئن نیستم! احتمالا این کار را نخواهید کرد چرا که تصور آن در ذهنتان به شما می‌گوید که این کار به انگشتتان آسیب خواهد رساند.

پس به عنوان تنها جانداری که این موهبت را دارد به خودتان افتخار کنید؛ و البته بقیه مقاله را هم بخوانید!

تصویرسازی تا چه اندازه به ما کمک می‌کند؟

حال ببینیم که این قابلیت چقدر برای ما مثمر ثمر است! فرض کنید که فردا قرار دندان‌پزشکی دارید؛ بیشتر چه افکاری در ذهنتان پیرامون قرار فردا چرخ می‌زند؟ نشستن روی یونیت؟ فرو رفتن سوزن بی‌حسی در لثه؟ صدای دریل دندان‌پزشک؟ این‌ها از جمله مواردی است که با احتمال بالایی در ذهنتان تداعی می‌شود؛ همان‌هایی که ترس از قرار فردا را به دلتان می‌اندازد و از همین الان دلشوره می‌گیرید.

ما معمولا احساسات اولیه نسبت به یک واقعه را تعمیم داده و آن را برای مدت مدیدی پایدار می‌دانیم

ذهن شما فراموش می‌کند که قرارِ فردا، ریزه‌کاری‌های زیادی با خودش دارد. مسواک رایگانی که به شما هدیه داده می‌شود، بروشورهای جذابی که حین انتظار می‌خوانید، صندلی راحتی که در فضای مطبوع دندان‌پزشکی بر روی آن لم می‌دهید و منتظر می‌شوید، همه و همه جزئیاتی هستند که تجربه‌ی فردا را از تصویرسازی ذهن شما شیرین‌تر می‌کند.

ولی ذهن ما تنها در تعریف وقایع که به منجر به ترس و استرس وافر می‌شود مهارت ندارد، بلکه گاهی در سرِ دیگر این طیف قرار می‌گیرد. یک ماشین لوکس آرزوی دیرین آقای ایکس بوده است. خرید این ماشین توسط ذهن او اینگونه تصویر می‌شود: رسیدن به رویایی که تا ابد من را خوشحال خواهد کرد.

ماشین لوکس

اما در واقعیت اوضاع متفاوت است. چند ماه بعد از خرید ماشین، آن حس بی‌نظیر خوشبختی اولیه از درونمان رخت بر بسته و تنها یک تجربه‌ی دلنشین، ولی ساده از آن همه هیجان اولیه باقی مانده است.

به روش مشابه، بردن یک میلیارد تومان پول شما را تا ابد خوشحال نگه نمی‌دارد، بیکار شدن از کار فعلی از تصویر ذهنی که تعبیرش بدترین اتفاق ممکن است، ممکن است به بهترین اتفاق زندگی شما تبدیل شود، یا از دست دادن یک عزیز که حتی تصور زندگی بدون او غیرممکن است، بعد از مدت محدودی، به عنوان یک اتفاق در بین هزاران پیشامد در زندگی، پذیرفته می‌شود.

درست است که مغز ما توانایی ویژه‌ای در ساخت تجربه‌ی ذهنی دارد، ولی این بدان معنا نیست که کارش را بدون مشکل انجام می‌دهد. دانستن ساز و کار این عملکرد و همچنین نقاط ضعف آن می‌تواند به من و شما در تصمیم‌گیری‌های آینده کمک فراوانی کند. 

تجربیات شخصی در مقابل تصویرسازی ذهنی 

با آقای ایکس آشنا شدید. حالا بیایید با هم کمی به زندگی او سرک بکشیم. در سالی که پیش روی آقای ایکس است، او طلاق خواهد گرفت، ارتباطش با تعدادی از دوستان خوبش قطع خواهد شد و یک جراحی سخت نیز در پیش رو خواهد داشت. اگر به او بگوییم که قرار است در سال پیش رو چه بلایی‌هایی سرش بیاید، نه‌تنها جا می‌خورد، بلکه از نظر ذهنی لِه می‌شود. ولی اگر به مرور و در جریان زندگی با هر کدام از این پیشامدها روبرو شود، اوضاع متفاوت خواهد بود. در پایان سال احتمالا خواهد گفت که «سال خوبی نبود» ولی آنگونه که مغزش پیشامدها را تفسیر می‌کرد، نابود کننده هم نبود.

دنیل گیلبرت که خودش چنین تجربه‌ای را داشته، با همکارش، تیم ویلسون به مطالعه‌ی این پدیده می‌پردازد. او می‌گوید ما تنها انسان‌های احمقی که خوشی و ناراحتی ناشی از وقایع پیش رو را زیاد بزرگ می‌کنند نیستم و این پدیده برای همه اتفاق می‌افتد. 

دو راهی و تصمیم‌های سخت

به سراغ آقای ایکس برویم که بین دو انتخاب گیر افتاده است. او تلاش زیادی برای انتخاب یکی از گزینه‌ها کرده و در نهایت، مسیری را برای ادامه انتخاب می‌کند. دنیل گیلبرت معتقد است که با قدم گذاشتن در یکی از این مسیرها، بعد از مدت زمان کوتاهی به نگرشی می‌رسیم که با خودمان می‌اندیشیم «واقعا چرا اصلا به گزینه‌ی دیگر حتی فکر می‌کردم.» در اینجا با دو نوع نگاه متفاوت به دو مسیر روبرو هستیم. اول، قبل از انتخاب که آن‌ها را بی‌نهایت نزدیک به هم دیده و انتخابمان بین یکی از آن دو بسیار سخت به نظر می‌رسید؛ و دوم، آن‌ها را بی‌نهایت دور از همدیگر دیده و با خود می‌اندیشیم که چرا اصلا به قدم گذاشتن در مسیر دیگر حتی فکر می‌کردیم.

دو راهی انتخاب

حقیقت این است که این گزینه‌ها نه آن‌قدر که ما در ابتدا فکر می‌کردیم به هم نزدیک هستند و نه آن‌قدر که در مرحله‌ی دوم آن‌ها را دیدیم از هم دورند. تنها و تنها زاویه‌ی نگاه ما به این دو مساله چنین تفاوت شگرفی را در ذهن ما تداعی می‌کند.

ولی این تفاوت از کجا می‌آید؟

مغز شما در یک کار واقعا استاد است. آن کار متقاعد کردن شماست. با قدم گذاشتن در یک مسیر، به مرور مغزتان در گوش شما زمزمه می‌کند مسیری که انتخاب کردید، بسیار بهتر از چیزی است که در پشت سر رها کردید. چرایی این کار به تلاش مغز برای دلپذیر جلوه دادن آن چیزی که در دنیای اطراف شما اتفاق می‌افتد، مرتبط است.

آیا انتخاب‌های بیشتر ما را شادتر می‌کند؟

با فاصله‌ی چند سال به مغازه‌ی جین‌فروشی محله‌تان می‌روید. چند سال پیش، فقط یک مدل جین داشت و امسال ده مدل مختلف دارد. اگر انتخاب برای رفتن به مغازه‌ی جین‌فروشی به شما داده شود، کدام یک را انتخاب می‌کنید؟ مغازه‌ی چند سال پیش با انتخاب محدود یا مغازه‌ی فعلی را؟

انتخاب‌های بیشتر

تقریبا همه معتقدیم که انتخاب‌های بیشتر مساوی است با شادی بیشتر. حتی دنیل گیلبرت قبل از مطالعه در این خصوص، با ما هم عقیده بود. بد نیست نگاهی اجمالی به این مطالعه بیندازیم.

در این مطالعه به مشارکت‌کننده‌ها عکاسی سیاه و سفید آموزش داده شد. در انتهای دوره دو عکس از کارهایی که آن‌ها انجام داده بودند برگزیده و از ایشان خواسته شد که یکی از کارهای خود را به عنوان یادگاری با خود ببرند؛ دیگری نزد آموزشگاه به امانت خواهد ماند.

برای دانش‌آموزان انتخاب سختی بود، چرا که آن‌ها هر دو عکس‌ها را می‌خواستند. به یکی از گروه‌های این مطالعه گفته شد که هر گاه که تصمیم به جابجایی عکس گرفتند می‌توانند به آموزشگاه آمده و عکسشان را با عکس امانتی تعویض کنند. به گروه دیگر اما گفته شد که عکس امانتی را برای همیشه از دست خواهند داد و انتخاب آن‌ها قطعی خواهد بود. 

با بستن گزینه‌های اضافی، مغز تلاش به متقاعد کردن شما کرده و رضایت بیشتری از انتخابتان خواهید داشت

البته در مطالعه‌ی دیگری ترجیح افراد برای عضویت در هر یک از دو گروه فوق مورد بررسی قرار گرفت و درست مثل من و شما، افراد با اطمینان خاطر می‌خواستند که جزو گروه اول با انتخاب باز و نامحدود باشند.

تیم تحقیقاتْ شادی هر دو گروه را در طی چند هفته مورد بررسی قرار داد و نتیجه‌ی آن جالب توجه بود. شرکت‌کننده‌های گروه دوم که انتخاب غیرقابل تغییر داشتند، به مراتب حس بهتری نسبت به عکسی که انتخاب کرده بودند را گزارش دادند.

وقتی شما یک تصمیم غیرقابل برگشت می‌گیرید، مغز شما شروع به توجیه آن تصمیم کرده و در نهایت شما از انتخابتان رضایت بیشتری را خواهید داشت.

فرض کنید یک ژاکت خریداری کرده‌اید و فروشنده گفته که می‌توانید هر زمان که خواستید آن را برای تعویض بیاورید. احتمالا پیشنهاد فروشنده شما را برای خرید اغوا خواهد کرد؛ ولی هر بار که در آینه به آن نگاه می‌کنید، با خود می‌گویید «شاید بهتر است ژاکت را با یکی دیگر تعویض کنم». مغز شما که با انتخاب باز مواجه شده، تلاشی برای راضی کردن‌تان نخواهد کرد. حال اگر همین ژاکت را از فروشنده‌ای که در سردر مغازه زده «جنس فروخته شده پس گرفته نمی‌شود» خریده باشید، احتمالا بعد از هر بار به‌تن کردن ژاکت با خودتان می‌گویید «چقدر با این لباس خوش‌تیپ می‌شوم».

دنیل گیلبرت نتایج این مطالعه را حتی در زندگی شخصی خود نیز پیاده کرد و به شریک ده ساله‌ی خود پیشنهاد ازدواج داد. زمانی که شما هنوز ازدواج رسمی نکرده‌اید، انتخاب‌های بیشتری را در پیش روی خود خواهید داشت. انتخاب‌های بیشتر اغواکننده‌اند و شما با خود می‌اندیشید «چرا از خیر آن‌ها بگذرم؟» با این حال گیلبرت اذعان می‌کند که بعد از ازدواج، شریکش را بیشتر دوست داشته و در حالِ تجربه‌ی زندگی شیرین‌تری است. تعهد به انتخاب و قرار گرفتن در یک مسیر، به جای زنده نگه‌داشتن پتانسیل‌های دیگر، به شما کمک می‌کند که از مسیر فعلی زندگی خود لذت بیشتری را ببرید.

چرا تصویرسازی ذهنی اینگونه به بیراهه می‌رود؟

آینده‌ی ما حاوی ریزه‌کاری‌های فراوانی است و زمانی که از دیگران می‌خواهیم که آن را تصویر کنند، معمولا بسیاری از این جزئیات از دید تجربه‌ی ذهنی‌ِ آن‌ها دور می‌ماند.

روش دور زدن این تصویرسازی ناقص چیست؟ در حقیقت امکان تصور کردن تمام جزئیات برای ما وجود ندارد، پس قبل از هرچیزی بایستی به خودتان یادآوری کنید که تنها در حال بررسی بخش کوچکی از اتفاقاتی هستید که قرار است در یک مقطع زمانی بیفتد؛ مانند قرار دندان‌پزشک. به عبارتی به‌جای تکیه بر پیش‌بینی‌های خود از هر واقعه‌ای، به ناتوانی خود در این زمینه اعتراف کنید. ما نمی‌توانیم وقایع را آنگونه که اتفاق می‌افتند، تصور کنیم.

یکی از عواملی که تاثیر زیادی روی این پیشامد دارد، درک تغییر خود ما در طول زمان است. از خود بپرسید که در ده سال آینده چقدر تغییر خواهید کرد. دن گیلبرت به مطالعه‌ای درخصوص بررسی دقیق‌تر این موضوع اشاره می‌کند. در این مطالعه، شرکت‌کنندگان براساس سن به دو دسته‌ی ۱۸ و ۲۸ ساله‌ها تقسیم شدند.

از گروه اول خواسته شد که به سوال «فکر می‌کنید در ده سال آینده چقدر عوض شده باشید؟» پاسخ دهند و سوال گروه دوم «چقدر نسبت به ده سال گذشته تغییر کرده‌اید؟» بود.

نتایج این مطالعه جالب بود. هجده ساله‌ها فکر می‌کردند که تا همیشه همینی که هستند خواهند بود و تغییرات زیادی نخواهند کرد. احتمالا با خود می‌اندیشند که این سبک مو و لباس، یا تتوی روی بازوهایشان را برای همیشه دوست خواهند داشت.

پاسخ ۲۸ ساله‌ها، به میزان تغییر در ده سال گذشته، در سر دیگر این طیف قرار داشت. آن‌ها معترف به تغییرات زیادی در طی این ده سال بودند. البته این موضوع به ۱۸ و ۲۸ ساله‌ها ختم نمی‌شود؛ بلکه این اشتباه فاحش حتی در بین ۵۱ و ۶۱ ساله‌ها هم مشاهده شده است.

درست است که ما یک عدد ثابت ده ساله را مورد بررسی قرار می‌دهیم، ولی بازْ زاویه‌ی دید ما به موضوع تفاوت شگرفی را باعث می‌شود.

ولی منشا این خطا چیست؟

دنیل گیلبرت می‌گوید که دو نوع خطای عمده وجود دارد. در نوع اول شما یک مسیر اشتباه را انتخاب می‌کنید، سپس درک می‌کنید که مسیر اشتباه بوده است. حالا اگر مجددا به این دو راهی برسید، به راحتی مسیر درست را انتخاب می‌کنید.

ولی نوع دوم خطا، شبیه به خطای دید است. از دید شما خطوط زیر با هم موازی نیستند، ولی وقتی که خط‌کش روی تصویر قرار می‌دهید، خلاف تصور شما ثابت می‌شود. دو مرتبه به تصویر نگاه کنید، باز هم به نظر نمی‌آید که موازی باشند.

خطوط موازی و خطای چشم

در این نوع خطا هرچقدر هم که چوب‌خط برای اثبات بگذارید، باز تفسیر مغز، شما را به اشتباه می‌اندازد. خطایی که در تشخیص رویدادهای آینده انجام می‌دهیم نیز شبیه به نوع دوم است. مهم نیست که چقدر اشتباه بودن این تصویرسازی را تجربه کرده‌اید، باز هم اشتباه خواهید کرد!

درست مانند تفاوت تصویر از شیشه‌ی جلوی اتومبیل با آینه‌ی عقب که کمی هم انحنا دارد، زمانی که به واقعه‌ای می‌اندیشید خواه ناخواه تصویر متفاوتی از آنچه اتفاق خواهد افتاد را تصور می‌کنید.

 مشکل بزرگ‌تر عدمِ توجه ما به قدرت مغز در مدیریت و واکنش نشان دادن به وقایع است. به عبارتی در اینجا ما توانایی مغز را دست کم می‌گیریم.

 استفاده از تصویرسازی برای گرفتن تصمیمات بهتر

اگر ذهن ما در پیش‌بینی آینده اینگونه به بیراهه می‌رود، آیا راهی برای مهار تصویرسازی و استفاده‌ی بهینه از آن وجود دارد؟ جواب کوتاه یک «خیر» ناامیدکننده است. گیلبرت می‌گوید نتیجه‌ی پانزده سال تحقیق می‌گوید که این کار نشدنی است.

به عبارتی چیزی که در حوزه اختیار شما باشد و امکان پیش‌بینی دقیق‌تر آینده را در ممکن سازد وجود ندارد. 

آیا راه جایگزینی وجود دارد؟ بله، یک راه بهتر برای پیش‌بینی آینده گذر از تصویرسازی ذهنی و تکیه بر تجربیات دیگران در این خصوص است. اینترنت و قابلیت ارتباط گسترده با افراد مختلف در دنیای بزرگ ما، این امکان را فراهم می‌کند که تجربیات دیگران را در کسری از ثانیه از لابلای صفحات وب بیرون کشیده و مطالعه کنیم. تقریبا هر کار جدیدی برای شما، تجربه‌ای برای دیگری بوده که در فضای مجازی احتمالا مکتوب شده است. 

تصویرسازی ذهنی برای پیش‌بینی آینده راه‌حل مناسبی نیست؛ استفاده از تجربیات دیگران گزینه‌ی مناسب‌تری است.

یک نگاه به نظرات افراد، زیر محصولات در فروشگاه‌هایی مثل آمازون بیندازید؛ یا پاسخ‌های پخته‌ای که در سرویس Quora کاربران از تجربیات خود در اختیار یکدیگر قرار می‌دهند.

این اطلاعات جزئیات خوبی از آن احساسی را، که قرار است شما تجربه کنید، در اختیارتان می‌گذارد.

در این زمینه یک مطالعه نیز انجام شده است. در این تحقیق از زن‌های جوان خواسته شد که در یک نشست کوتاه، قراری با یک مرد جوان بگذارند. دن گیلبرت آن را «قرار سرعتی» می‌نامد. دو روش برای شناختن آن مرد جوان، قبل از ملاقات وجود داشت:

۱. دیدن یک تاریخچه از کارهایی که کرده، سرگرمی‌های او، تصاویرش و اطلاعاتی از این قبیل

۲. شنیدن تجربه‌ی زن جوان دیگر از قرار سرعتی با او

شرکت‌کنندگان کدامیک را ترجیح می‌دادند؟ هرکس احساس می‌کند که تجربه‌ی خاص و یکتایی از رویدادها را خواهد داشت، در نتیجه، دیدن جزئیات آن شخص را به شنیدن تجربیات دیگری ترجیح می‌دهد. در اینجا اگر از شرکت‌کنندگان خواسته شود که بین دو گزینه یکی را انتخاب کنند، تقریبا همه گزینه‌ی یک را انتخاب می‌کنند. 

ولی نتیجه‌ی میزان شادی هر شخص از آن قرار ملاقات در کدام حالت به پیش‌بینی قبل از قرار نزدیک‌تر است؟ در این مطالعه مشخص شد که شنیدن تجربه‌ی زن جواب دیگر، احساس شما را بسیار دقیق‌تر نشان می‌دهد. 

همه‌ی ما فکر می‌کنیم با داشتن اطلاعات جزئی‌تر می‌توانیم پیش‌بینی دقیق‌تری از یک رویداد را، نسبت به کسی که آن رویداد را تجربه کرده، داشته باشیم.

سرویس‌های مختلف اینترنتی مانند Yelp در این زمینه وجود دارند که تجربیات دیگران را در اختیار شما قرار می‌دهند. این اطلاعات می‌تواند به خوبی میزان رضایت شما از رستوران یا فیلم خاصی را بیان کند. به عبارتی زمانی که شما دسترسی به جزئیات و شرایط یک رستوران خاص نداشته باشید، به سمت نظرات دیگران می‌روید و از قضا همین نظرات پیش‌بینی بهتری از تجربه‌ی شما را خواهند داشت. 

البته همه‌ی ما حس می‌کنیم که تجربه‌ی دیگران دخلی به چیزی که ما قرار است احساس کنیم نخواهد داشت ولی دن گیلبرت نظر دیگری دارد. او می‌گوید اگر یک مریخی به زمین بیاید، و تمام جزئیات فقط یک نفر را بررسی کند، قادر خواهد بود که نود درصد جزئیات تمام افراد بشر را بیان کند. به عبارتی ما همه مثل همدیگر هستیم؛ حداقل بالغ بر نود درصد!

به سراغ یک مثال دیگر برویم. فرض کنید که قرار است پول زیادی برای خرید یک فیلم خرج کنید. دو گزینه پیش رو دارید: 

۱. دیدن تریلر فیلم

۲. خواندن نظرات کسانی که فیلم را دیده‌اند

شاید در ابتدا خواندن نظرات افراد شما را متقاعد کند که آن فیلم را بخرید/نخرید. ولی کافیست که تریلر سی ثانیه‌ای این فیلم را ببینید تا تجربیات دیگران را از این گوش شنیده و از آن گوش بیرون بدهید. ما به قضاوت خود، بیش از نظرات دیگران اهمیت می‌دهیم و احساس می‌کنیم که آن درست‌تر است. به عبارتی شما فکر می‌کنید که با دیدن چند ثانیه از فیلم، بهتر می‌فهمید که آن فیلم به درد شما می‌خورد یا خیر، در صورتی که نظرات دیگران به مراتب اطلاعات بهتر و بیشتری را در اختیارتان قرار می‌دهد. 

قدرت نظرات دیگران

ولی بررسی‌های دیگران نیز حاوی سوگیری‌های ذهنی است. چطور می‌شود به بررسی‌ای که خودش سوگیری دارد اطمینان کنیم؟

گیلبرت می‌گوید دو نکته در این سوال نهفته است. اول اینکه اگر شما هم همان سوگیری را داشته باشید، در نتیجه احساسی که آن تجربه قرار است برایتان به ارمغان بیاورد، تفاوتی با احساس شخص نظردهنده نخواهد داشت؛ چرا که هر دوی شما از فیلتر خاصی آن رویداد را خواهید دید.

او می‌گوید فرض کنید که شما از افراد پیر خوشتان نمی‌آید. یک شخص دیگر نیز همین نوع نگاه به پیرها را دارد. یکی از این دو شخص، کلاسی با من که یک پیر حساب می‌شوم، برمی‌دارد. احساس این شخص از تجربه‌ی کلاس من، همپوشانی زیادی با احساس شخص دوم اگر با من کلاس بردارد، خواهد داشت. به عبارت ساده‌تر، نظر شخص اول، برای شخص دومی که همان سوگیری را دارد موجه و قابل تکیه است. 

دوم اینکه درست است که تصمیم‌گیری براساس نظر دیگران یک راه‌حل بی‌نقص نیست، ولی راه‌حل بهتری نیز وجود ندارد. چرچیل می‌گوید:

دموکراسی بدترین نوع حکومت است - باستثنای انواع دیگری که گاه و بی‌گاه تجربه شده‌اند.

این نظر در خصوص موضوع بحث ما نیز صادق است. درست است که استفاده از نظر دیگران راه چندان دقیقی برای پیش‌بینی شادی و تجربه‌ی ما در آینده نیست، ولی راه‌حل دیگری برای این پیش‌بینی که با این دقت جزئیات احساس ما از رویدادی را بیان کند، در دسترس ما نیست.

تصور ذهنی آینده، آن‌قدر مشکل‌دار است که استفاده از این روش جایگزین، با وجود همه‌ی نواقصش، به مراتب معقول‌تر به نظر می‌رسد.

ولی آیا دانش قطعی نسبت به وقایع آینده از ما انسان‌های شادتری می‌سازد؟

آگاه نبودن، دودلی و وقایع آینده

آگاه نبودن از وقایع آینده، میزان احساسات ما نسبت به آن واقعه را تشدید می‌کند. مثلا اگر در خصوص اتفاق ناگواری که قرار است بیفتد، از قبل به شما آگاهی داده شود، زهر اصلی آن اتفاق گرفته خواهد شد. به این صورت شما در مواجه با آن اتفاق شوکه نخواهید شد. به عبارتی ندانستن باعث می‌شود که سختی آن واقعه شدیدتر به نظر آید.

 برای اتفاقات خوب نیز همین حکم برقرار است. درست است که بسیاری از ما حاضریم حتی پول زیادی بابت آگاهی از پایان یک داستان را خرج کنیم، ولی ندانستن، شک داشتن و دودل بودن نسبت به یک واقعه‌ی شیرین، طعم خوش آن را تشدید می‌کند.

 در این زمینه نیز مطالعه‌ای انجام شد. در این تحقیق از افراد خواسته شد که بین دو فیلم با پایان باز و با پایان مشخص، یکی را انتخاب کنند. شرکت‌کنندگان همگی خواستار فیلم با پایان مشخص بودند ولی نتیجه‌ی آزمایش نشان داد کسانی که فیلم با پایان باز را نگاه کردند، فیلم را بهتر پسندیدند، بیشتر در خصوصش فکر کردند و مدت طولانی‌تری درگیر تفکر در باب آن بودند و از فکر کردن به آن لذت می‌بردند.

در کل کمی تردید ما را خوشحال‌تر خواهد کرد، با وجود اینکه ما خودمان این تردید را نمی‌خواهیم.

دسته‌گلی که جلوی در خانه‌ی شما قرار داده شده و کارتی ندارد، تا مدت‌ها خنده بر لبانتان خواهد آورد و میزان شادی بیشتری را به شما تزریق می‌کند، با این وجود، همه‌ی ما می‌خواهیم که بدانیم آن گل‌ها را چه کسی برای ما فرستاده است.

این مقاله برگرفته شده از پادکستی با نام Hidden Brain از  npr است.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات