آیا واسط مغز و کامپیوتر (BCI) میتواند کنترل ذهن انسان را در دست گیرد
تصور کنید میتوانستید ذهنتان را به اینترنت متصل کنید؛ هر اطلاعاتی که نیاز دارید، بهسرعت جستجو و مستقیم به مغزتان منتقل کنید. در این شرایط، حتی دیگر به تایپ کردن موضوعات مورد نظر نیازی پیدا نمیکنید؛ تنها در مورد آن فکر میکنید و بهراحتی به آن دسترسی پیدا میکنید.
دوست دارید یک زبان جدید یا کونگفو یاد بگیرید؟ سریعتر از آنچه فکرش را کنید، مهارت جدید را فرا میگیرید.
واسط مغز و کامپیوتر یا BCI میتواند چنین آرزویی را به واقعیت تبدیل کند. واسط مغز و کامپیوتر، بزرگترین ارتقاء سختافزاری بشر خواهد بود. ظاهرا در حدود ۵۰ میلیون سال است که هیچ بهروزرسانی را دریافت نکردهایم. با کمک چنین فناوریهایی، توانایی نسل بشر بهشکل خارقالعادهای افزایش مییابد و همگام با رشد تکنولوژی، به پیش میتازد.
شاید تصور کنید، فکر کردن درباهی چنین موضوعاتی، احمقانه است. هر موضوع محیرالعقولی در ابتدا همین حالت را داشت و اغلب ایدههای اینچنینی، تصوراتی دیوانهوار قلمداد میشوند.
شناخت اسرار مغز و نحوهی عملکرد آن، برای دههها، یکی از موضوعات مورد توجه اکثر دولتهای بزرگ و شرکتهای بزرگ دنیا بوده و هنوز هم هست. سرمایههای کلانی صرف تحقیقات مختلف روی نحوهی عملکرد ذهن و مغز انسان شده است. محققان در تلاش هستند بفهمند مغز انسان چگونه کار میکند تا دولتها و شرکتهای بزرگ بهوسیلهی آن بتوانند کنترل افکار عمومی را در دست بگیرند. لذا توجه به واسط مغز و کامپیوتر موضوع جدیدی نیست؛ ولی هنوز مشخص نیست که چگونه فناوری میتواند به دولتها و شرکتهای بزرگ کمک کند تا در حوزهی مغز و ذهن انسان بتوانند سریعتر به اهداف و آمال خود دست پیدا کنند.
اگر چنین اتفاقی بیفتد، زندگی بیش از پیش شبیه به یک نمایش عروسکی خواهد شد. آیا در این نمایش عروسکی، امکان دسترسی به محتوا و دادههای مغزی مردم وجود دارد؟ آیا این امکان وجود دارد، دولتها و شرکتهای بزرگ با کمک فناوریهای جدید بتوانند از افکار مردم مطلع شوند؟ آیا میتوانند در صورت تمایل افکار عمومی را تحت کنترل خود در بیاورند؟ آیا چنین روزی فراخواهد رسید؟ آیا روزی فرا خواهد رسید که فناوری بتواند بهجای انسانها فکر کند و قدرت تفکر را انسان سلب کند؟ در این صورت، حریم خصوصی انسانها دچار چه سرنوشتی خواهد شد؟ بگذارید چند دهه به عقب بازگردیم تا تصویر دقیقتری از آنچه در مورد آن صحبت میکنیم، برایتان بازگو کنم.
چه نکات امنیتی را میتوان از شرکت در جنگ فرا گرفت
اهالی روستایی را تصور کنید که جمعیتی کمتر از ۲۰۰۰ نفر دارند. افراد سالخوردهای در بین آنها زندگی میکنند که حتی در زمان جنگ جهانی اول هم زنده بودهاند و میتوانند خاطرات آن زمان را بازگو کنند. با نگاهی دقیقتر به زندگی این افراد متوجه میشویم که افراد سختکوش و منضبطی هستند که قوانین را رعایت میکنند. آنها میدانند اگر قوانین را رعایت نکنند، کشته خواهند شد و حتی میدانند چگونه و به چه شکلی کشته میشوند. برخی از افراد ساکن در روستای کوچک، یادگرفتهاند هر حرفی را به زبان نیاورند و هر چیزی را بازگو نکنند. برای آنها، مفهوم حریم خصوصی یعنی افکار و اعتقادات خود را در درون خود همچون رازی سربهمهر نگهدار. آنها اصلا حرفهای دلشان را با کسی مطرح نمیکنند.
حریم خصوصی نه تنها برای خود این افراد، بلکه برای دیگران نیز محترم شمرده میشود. اهالی روستا میدانند در همه جای روستا جاسوس وجود دارد و بههمین دلیل باید همیشه و در همهجا مراقب آنچه میگویند باشند؛ وگرنه ممکن است جانشان بهخطر بیفتد. آیا حریم خصوصی نیز برای ما چنین معنا و مفهومی دارد؟
یکی دیگر از موضوعات مهم در مورد اهالی این روستای کوچک آن است که بسیار تحت تاثیر تلویزیون قرار میگیرند. تلویزیون میتواند دیدگاههای آنها را بهشدت تغییر دهد و تحتتاثیر خود قرار دهد. در جنگ ویتنام، دولت ایالات متحده از تلویزیون بسیار کمک گرفت تا تودههای مردم را برای شرکت در جنگ تهییج کند. تاثیر تلویزیون بر ذهن مردم آنقدر شدید بود که اصلا قابل باور نبود.
در دههی ۱۹۶۰، اطلاعات زیادی در مورد چگونگی عملکرد مغز و چگونگی تاثیرگذاری بر افکار تودهی مردم وجود نداشت. اگر هم اطلاعاتی در مورد تاثیرگذاری بر ذهن وجود داشت، بسیار محدود بودند. در قرن بیستویکم و جنگ ایالات متحده با عراق و پس از واقعهی ۱۱ سپتامبر، ابعاد جدیدی از عملکرد ذهن آشکار شد و موضوعاتی همچون تاثیرگذاری بر افکار عمومی بیش از پیش مورد توجه قرار گرفتند.
در حال حاضر شواهد مستدل وجود دارد، که ثابت میکند عملکرد مغز و تاثیرگذاری بر افکار عمومی، بسیار مورد توجه دولتهای بزرگ بوده و هنوز هم هست. در جنگ ویتنام و جنگ داخلی اسپانیا، موضوعات قابلتوجهی وجود داشت که به برخی از آنها میپردازیم:
۱- بیش از هر زمان دیگری در طول تاریخ، امکان کنترل افکار تودههای مردم وجود داشت. همچنین اطلاعات بسیاری در مورد کنترل افکار مردم در دسترس بود. حتی در عمل و با کمک ابزارهایی جدید، این دانش تئوری، قابلیت اجراییسازی پیدا کرده بود.
۲- ما تصور میکنیم که در شرایط غیرجنگی و در حالت صلح قرار داریم؛ و بههمین دلیل توجهی به ردپای دیجیتال نداریم و فراموش میکنیم که در جامعه و بین عموم مردم زندگی میکنیم. اما هر رویکردی، گامهای خودش را دارد. شرایط فعلی هم، فضا را برای فعالیتهای آتی باز میکند.
در طی سالهای قبل نیز همین اتفاق افتاده و کارهایی انجام شده است که ما امروز متوجه آنها شدهایم. شاید نسلهای آینده نیز روزی متوجه اسرار پشتپردهی شرایط فعلی شوند.
ذهن انسان چگونه کار میکند؟
یکی از سوالاتی که ممکن است برای هرکسی پیش بیاید، این است که دولتها و حتی شرکتهای بزرگ چگونه میتوانند پس از بروز شرایط حاد و حتی خشونتآمیز کماکان به مسیر خود ادامه بدهند؟ در سال ۲۰۰۷ میلادی، در برخی کشورها، بحران مالی شدیدی بهوجود آمد؛ ولی در نهایت دولتهای آن کشورها توانستند اقتدار خود را حفظ کنند و تودههای مردم نیز در نهایت از آن مقطع سخت عبور کردند.
شاید با خودتان بگویید حتما مسایل مالی مردم در آن مقطع حل شده است؛ اما یکی از مسایل مهم در آن مقطع زمانی، کنترل ارتباطات بود. آنها میدانستند که چگونه باید فرآیند ارتباطات را کنترل کنند. اگر نحوهی ارتباطات مغز انسان و روش متقاعدکردن آن روشن شود، بهراحتی میتوان از شرایط بحران عبور کرد. قبل از ورود به موضوع اینترفیسهای کامپیوتری مغز، ابتدا بهتر است با موضوعات دیگری آشنا شویم.
عملکرد ما مشابه ماشینهایی عقلانی نیست
انسانبودن، سخت است. انسانها، ماشینهایی دارای عواطف هستند و اعمال غیرمنطقی زیادی انجام میدهند. علیرغم تصور ما، انسان، کنترل مناسبی بر تصمیمگیری خود ندارد.
در سال ۲۰۱۱، دنیل کانمن، برندهی جایزهی نوبل در اقتصاد و نویسندهی کتاب «کتاب تفکر، سریع و کند»، دو سیستم تفکری را تحت عنوان سیستم یک و سیستم دو معرفی کرد.
سیستم یک، پاسخ اتوماتیک مغز است. نوعی واکنش غریزی نسبت به موارد مختلف که عموما بلادرنگ و عاطفی است.
سیستم دو، پاسخ منطقی مغز است. واکنشی کند (بهدلیل استفاده از نوقِشر یا نئوکورتکس مغز که بخش منطقی آن بهشمار میرود) و آگاهانه. سیستم دو، صدای درونی ذهن انسان است.
در نهایت، تصور میشود که سیستم دو کنترلکنندهی انسان است ولی در حقیقت سیستم یک، همهی امور را تحت کنترل دارد.
روند تصمیمگیری انسان چگونه است؟
اگر در زمینهی علوم اعصاب مطالعهای داشته باشید، متوجه میشوید که انسانها موجوداتی بسیار آسیبپذیر هستند. به فرآیندهای تصمیمگیری اطرافیان خود توجه کنید؛ ما انسانها هر روز با موضوعات مختلفی روبرو هستیم که باید در مورد آنها تصمیمگیری کنیم. گاهی به روش تصمیمگیری خود اطمینان کامل داریم، ولی واقعیت این نیست؛ ما حتی کنترل مناسب و خوبی در مورد تصمیمگیری خودمان هم نداریم. تصور میکنیم که فرآیندهای تصمیمگیری و تصمیماتی که میگیریم تحت کنترل ما هستند، ولی به هیچ عنوان اینطور نیست.
با یک آزمایش ساده، این موضوع بهخوبی آشکار میشود و خواهید دید که چقدر بر فرآیندهای تصمیمگیری خود تسلط دارید.
دن آریلی، آزمایش سادهای برای تجزیه و تحلیل ساختار قیمتگذاری The Economist انجام داد. سه گزینهی قیمتگذاری برای خرید مطرح شد که کاربران میتوانستند یکی از آنها را انتخاب کنند:
۱- اشتراک وبسایت: ۵۹ دلار
۲- اشتراک نسخهی چاپی: ۱۲۵ دلار
۳- نسخهی چاپی + اشتراک وبسایت: ۱۲۵ دلار
آریلی، مطالعهای تحقیقی روی ۱۰۰ دانشجوی MIT انجام داد و از آنها سوال کرد که کدام گزینه را ترجیح میدهند. ۱۶ درصد دانشجویان، تنها خواستار نسخه دیجیتالی بودند و ۸۶ درصد گزینهی سوم را انتخاب کرده بودند. تقریبا از بین ۱۰۰ دانشجو، هیچکس گزینهی دوم را انتخاب نکرده بود. ظاهرا گزینهی دوم زیاد جالبتوجه نبود.
سپس اریلی آزمایش دیگری را روی ۱۰۰ دانشجوی دیگر انجام داد. این بار گزینهی دوم را حذف کرد. جالب است بدانید که این بار ۶۸ درصد دانشجویان نسخهی وب را که تنها ۵۹ دلار قیمت داشت، انتخاب کرده بودند و تنها ۳۲ درصد گزینهی سوم را انتخاب کرده بودند. وقتی گزینهی دوم حذف شد، روش تصمیمگیری دانشجویان و تصمیمی که گرفته بودند تغییر کرد.
بهنظر شما، دانشجویان، آزادانه تصمیمگیری کردند؟ آیا شرایط محیطی و گزینهها بر تصمیم آنها تاثیرگذار نبود؟
آیا آزادی اراده واقعا وجود دارد؟
در این آزمایش مشخص شد که مغز از امور صحیح اطلاع دارد اما فرد را بلافاصله از آنها مطلع نمیکند؛ حتی ممکن است هیچ زمانی از این آگاهی پرده برندارد. بهنظر میرسد بین زمانی که مغز فرد تصمیمگیری میکند و زمانی که فرد از آن تصمیم مطلع میشود، یک تاخیر زمانی وجود دارد.
مورن سرف، در گفتگویی با گوگل، نتایج یکی از آزمایشهای خود را بهاشتراک گذاشت. مورن سرف و چند تن از همکارانش، برای بررسی نحوهی انتخابکردن و تصمیمگیریهای ساده دست به آزمایش جالبی زدند. ابزار آزمایش یک جعبهی چوبی بود که دو دکمه و LED روی آن قرار داشت. بیماران شرکتکننده در آزمایش باید بهمدت ۲۰ دقیقه، بهدلخواه دکمههای چپ و راست روی جعبه را فشار میدادند. به شرکتکنندگان گفته شده بود که وقتی دکمهای را فشار میدهند، LED قرمز رنگی روشن میشود که نشان میدهد سیستم در حال ضبط کردن دادههای ورودی است. وقتی LED قرمز است، آنها نباید دکمهی دیگری را فشار بدهند چرا که فعال نخواهد بود؛ ولی در باقی مواقع میتوانند هر کدام از دکمهها را فشار دهند (البته این یک حقه بود).
تیم برگزارکنندهی آزمایش، بسیار پیشتر از آنکه بیماران درصدد اجرای تفکرات خود برآیند، آنها را رمزگشایی کرده بودند. جالب اینجاست؛ از زمانی که شرکتکنندگان از آگاهی خود مطلع شده بودند تا اینکه تصمیمی در اینباره بگیرند، ۴ ثانیه طول کشید. در حالی که در لحظهی فشردن دکمهها، LED روشن میشد، شرکتکنندگان حداقل ۳.۹ ثانیه صبر میکردند تا ببینند LED قرمز روشن شده است یا خیر. جالب این بود که ذهن بیمار کمی زمان نیاز داشت تا متوجه شود چه باید بکند. در حالی که در تمام مدت ۴ ثانیه، LED روشن بود و مغز آنها این پیام را دریافت نکرده بود.
به این وضعیت توهم داشتن آزادی اراده گفته میشود. فاصلهی بین لحظهای که شما میخواهید چیزی بگویید تا اتفاق بیفتد و زمانی که آن واقعه رخ میدهد. ما تصور میکنیم که در کنترل پیرامون و محیط اطراف خودمان هستیم. دقیقا نمیدانیم یک تصمیم، چه زمانی و چگونه در مغز ما گرفته میشود. همان حالتی را داریم که بیماران در فشردن دکمهها داشتند.
سام هریس، متخصص مغز و اعصاب و نویسنده آمریکایی، در کتاب «Will Will Will» نوشته است که آزادی اراده، توهمی بیش نیست. او معتقد است:
آزادی اراده به هیچیک از واقعیتهای ذهنی ما ارتباطی ندارد و از نقطهای دارای آگاهی و هوشیاری در ذهن ما بیرون نمیآید. ما نمیدانیم در آینده، چگونه فکر خواهیم کرد یا چه تصمیماتی خواهیم گرفت؛ مگر اینکه قصد کنیم و زمانی برسد که بخواهیم به موضوعات مختلف فکر کنیم. وضعیت ذهنی بعدی چگونه خواهد بود؟ مشخص نیست. ناگهان اتفاقی رخ میدهد و آزادی اراده در کجای این فرآیند قرار دارد؟
چه این موضوع را بپذیریم، یا آن را قبول نداشته باشیم، آزادی به آن شکلی که ما تصور میکنیم، وجود ندارد. شرکتهای بزرگ و دولتها، این موضوع را بهخوبی درک کردهاند؛ بههمین دلیل میتوانند به هر آنچه میخواهند دست پیدا کنند. همهی داستان یک بازی ساده است که هر روز اتفاق میافتد. امروز اطلاعات بیشتری نسبت به ۱۰ سال قبل در مورد ذهن و مغز انسان وجود دارد.
ردپای دیجیتال: اطلاعات و دادهها تا چه اندازه اهمیت دارند؟
موضوعی که در مقابل ما وجود دارد این است که همهی شواهد و قراین نشان میدهند کنترلی بر اذهان و افکارمان نداریم؛ اما باز هم تصور میکنیم که خودمان تنها کسانی هستیم که بر ذهنمان کنترل دارند. ما واقعیتهای اصلی را در مورد ذهن و مغزمان نادیده میگیریم. اعتراف کردن در مورد اینکه تسلط کافی بر روندهای تصمیمگیری و آنچه در مغزمان رخ میدهد، نداریم برایمان سنگین و البته دردناک است.
شرکتها و دولتها از این وضعیت ما بهترین منفعیت را میبرند. این روزها در مورد اطلاعات و دادهها مطالب زیادی میشنویم؛ ولی واقعا نمیدانیم این حجم دادهها و اطلاعات واقعا چه کاربردی دارند و چه اتفاقی برای آنها میافتد. جری کاپلان، استاد دانشگاه استنفورد در مستندی تحت عنوان «آیا شما به رایانهها اعتماد دارید؟» توضیح میدهد:
مردم متوجه نیستند ولی هر روز در حال ارتباط با ماشینها و سیستمها هستند. وقتی محصولاتی را در سبد خرید اینترنتی خریداری میکنید، وقتی اتاقی را در یک هتل بهصورت اینترنتی رزرو میکنید، وقتی برای سفر بلیط هواپیما را بهصورت آنلاین خریداری میکنید و بسیاری دیگر از کارهایی که هر روز انجام میدهید، با کمک الگوریتمهای یادگیری ماشین، تجزیه و تحلیل میشود. درنهایت مشخص میشود که شما واقعا حاضر هستید برای چه خدماتی پول پرداخت کنید. همین تجزیه و تحلیلها، فرآیند قیمتگذاری و بازار فروش آتی را روشن و شفاف میکند.
مایکل کاسینسکی، استاد دانشگاه استنفورد، در مستند «آیا شما به رایانهها اعتماد دارید؟» در مورد این الگوریتمها اعلام کرد:
سیستمهای کامپیوتری میتوانند بهصورت همزمان، دادههای اطلاعاتی میلیونها کاربر را مورد بررسی قرار دهند. همهی اطلاعات اعم از لیست موسیقیهایی که خریداری میکنید تا کتابهای کهنهای که برای فروش به آمازون پیشنهاد میدهید، توسط الگوریتمها مورد تجزیهوتحلیل قرار میگیرند و همهچیز تبدیل به اطلاعاتی دقیق میشود.
ما به نقطهای رسیدهایم که شرکتها، اطلاعات بسیار ارزشمندی دربارهی ما و خواستهها و نیازهایمان دارند. اکثر مردم تصور میکنند پخش آگهیهای تبلیغات، تنها صرف هزینهی بیشتر برای شرکتها را بهدنبال دارد؛ ولی در اصل اینطور نیست. اطلاعات و دادهها، ارزش زیادی دارند.
داده های مغزی ما برای شرکت های بزرگ ارزش دارد
ممکن است شما حساب کاربری خود را در فیسبوک حذف کنید و به دلیل خطرناک بودن فضای فیسبوک چنین تصمیمی گرفته باشید. اطلاعاتی که از خودتان در شبکههای اجتماعی و فضای سایبر منتشر میکنید، میتواند ردپای دیجیتالی شما باشند که برای دولتها و شرکتها حائز اهمیت هستند.
در نهایت، رسانههای اجتماعی (و سایر پلتفرمها) بهعنوان ابزاری برای کنترل اذهان تودههای مردم بهکار برده میشوند. با شبکههای اجتماعی، تنها مردم جهان بهیکدیگر متصل نمیشوند، بلکه این اذهان و افکار آنها است که با یکدیگر ارتباط برقرار میکند و قدرتهای بزرگ میتوانند از این قدرت ارتباطی برای کنترل افکار عمومی استفاده کنند. بههمین دلیل با چالشی با نام بازی آزادی اراده روبرو میشویم.
نتایج انتخابات ۲۰۱۶ غافلگیرکننده بود
در انتخابات ریاست جمهوری امریکا در سال ۲۰۱۶، کمبریج آنالیتیکا به اطلاعات دقیق پروفایل میلیونها کاربر دسترسی داشت. اعداد و ارقام خبر از دسترسی به حدود ۱۰۰ میلیون حساب کاربری میدهد. با کمک الگوریتمهای پیچیده، امکان پیشبینی نتایج انتخابات وجود داشت؛ ابزاری در خدمت کنترل اذهان و افکار عمومی.
از آنجایی که شرکتها و دولتهای بزرگ خوب میدانند که انسانها ماشینهایی دارای احساس و عاطف هستند، در زمان مقتضی دکمهی احساس را فشار میدهند و خروجی و محصول مورد نظر خود را از این وضعیت برداشت میکنند. در چنین شرایطی هیچچیزی تصادفی نیست و همهچیز بدون آنکه خود ما متوجه باشیم، برنامهریزی شده است. حتی نتایج برکسیت (Brexit) هم تصادفی نبود.
آنها میتوانند قبل از اینکه حتی خود ما آگاهی داشته باشیم، تصمیمات بعدی ما را پیشبینی کنند. برای انجام این کار نیازی به متصل کردن الکتروانسفالوگرام روی سر شما نیست. چطور به عمیقترین احساسات شما در کمتر از چند ثانیه دسترسی پیدا میکنند؟
حقیقت موضوع به ما نشان داده میشود ولی از آنجایی که خیلی سادهدل هستیم، متوجه نمیشویم که این خودمان هستیم که داریم خودمان را گمراه میکنیم. مردم به موضوعات مهم اهمیت نمیدهند؛ برخی مواقع نیاز است مراقب باشند. هرجایی که مردم از خود غفلت نشان بدهند، دولتهای بزرگ و شرکتها، از این غفلت سواستفاده میکنند و نقشهی دوم خود را بهکار میگیرند. در نتیجه دولتها و شرکتهای بزرگ حتی میتوانند بحثهای روز دنیا را تغییر جهت بدهند یا بحث جدیدی بین مردم ایجاد کنند.
یکی از راههای فرار، کنار کشیدن از موضوع است
گاهی برخی از شرکتهای پیشرو تخم میپاشند و ما را در مسیری قرار میدهند تا دادههای ما را بتوانند بفروشند و از آن سوءاستفاده کنند. استارتاپهای بسیاری به تبلیغات بلاکچین مشغول هستند و درتلاش هستند تا گزینههای مختلفی را برای کاربر ایجاد کنند. ولی این راهکاری معتبر نیست و بسیاری از کاربران از جمله جنیفر لینمورون از این موضوع اطلاع پیدا میکنند.
جنیفر لینمورون از هنرمندانی است که برای نمایشداد وضعیت دادههای ما که مانند برده در دسترس قدرتمندان قرار داد، شرکتی به نام خودش «Jennifer Lyn Morone» ثبت کرد. مورون در ویدیویی اعلام کرد:
دادههای من، منبعی در اختیار من است که میتوانم از آن بهرهبرداری کنم. زندگی، تجربیات و کسبوکار من، هر آنچه هستم را شکل میدهد.
وی مجموعهای از محصولات مختلف آماده کرد و محصولات خودش را در فرمت پکیجهای متنوعی بهفروش رساند. مورون معتقد است:
کتاب قانون کاملی وجود دارد که سایرین از آن استفاده میکنند و با آن بازی میکنند، ولی ممکن است خودمان متوجه چنین کتابی نباشیم. من نمیگویم شرایط نباید بدین شکل باشد ولی معتقدم که این کار در حال انجام است.
با اینکه وی از این پروژه با لحنی نیشدار صحبت میکند، ولی به ما نشان میدهد که چگونه میتوانیم تبدیل به دولتی سرمایهدار شویم که حتی خودمان هم از آن آگاهی نداریم، ولی مردم واقعا داستانپردازیهای شرکتها را باور میکنند. اغلب استدلالها در حال تغییر است و مردم فقط واضحترین پاسخها را ارائه میدهند: «خوب، اگر قصد استفاده از دادههای من را دارید، باید برای آن پول پرداخت کنید».
این موضوعی است که فقط در صورتی که قوانین سفت و سختی وجود داشته باشد، معنی پیدا میکند و آنها این کار را انجام میدهند تا مردم متوجه شوند که فروش دادههایشان فقط نوعی تسکین درد است و درمان درد نیست. راهکار این نیست که در مقابل چند دلار، دادههای شما فروخته شود. این موضوع خیلی از اصل قضیه فاصله دارد و از آنجایی که فروش دادهها باعث ایجاد داستان تکراری «فروش دادههای شما مشکلی ایجاد نمیکند» میشود؛ میتواند ضربهزننده باشد.
مجددا، میبینیم که چگونه آنها با ذهن ما بازی میکنند و این موضوع نشان میدهد که ما واقعا هیچگونه آزادی ارادهای نداریم. ذرهذره، این تغییر به جامعه تحمیل میشود و اکثر مردم این موضوع را متوجه نمیشوند. داستان با عبارت سادهای همچون «بسیار خوب، این رایگان است» شروع میشود و با جملهی «میتوانم به این روش بهظاهر بیاهمیت، کمی پول درآوردم» به پایان میرسد.
فیسبوک و گوگل، تمایلی به خرید دادههای ما ندارند. آنها بهصورت رایگان اطلاعات کاربری میلیونها کاربر را در اختیار دارند. این شرکتها، مدل تجاری خود را بهسادگی تغییر نمیدهند و برای دسترسی به اطلاعات ما پولی پرداخت نمیکنند، ولی از این اطلاعات پول درمیآورند. در سال ۲۰۱۷ میلادی، این شرکتها دستی در تبلیغات ۱۳۵ میلیارد دلاری داشتند. عدد بسیاری بالایی است.
با این وجود، گوگل و فیسبوک همانند سایر شرکتها نیستند. تفاوت آنها با سایر شرکتها این است که پذیرش دارند؛ ولی اگر گیوتن بالای سرشان باشد، رویکرد خود را تغییر میدهند. نشریهی اکونومیست در یادداشتی نوشت:
سال ۲۰۱۸ و رسوایی کمبریج آنالیتیکا را کسی فراموش نخواهد کرد. حفظ حریم خصوصی معنای خود را از دست داده است. از دادههای شخصی کاربران برای راهبرد انتخابات آمریکا سوء استفاده شد. سال ۲۰۱۸ که قوانین حفظ حریم خصوصی در نهایت شروع بهاجرایی شدن پیدا کردند، به این دو علت فراموش نخواهد شد.
شاید تصور کنید مطالبی که مطرح میشود، بسیار بدبینانه هستند؛ اما اینطور نیست. برخی مواقع باید بدترین حالتها را در نظر گرفت. برای حفظ حریم خصوصی گاهی باید جنگید و شاید سال ۲۰۱۸ یکی از آن سالهایی است که بیش از پیش نگرانی در مورد حفظ حریم خصوصی بهچشم میخورد. سال ۲۰۰۷ بحران مالی، شبیه به حالت جنگی برای کشورها بهوجود آورده بود؛ و امسال هم بحران مربوط به نقض حریم خصوصی، کمتر از حالت و وضعیت جنگی ندارد.
واسط مغز و کامپیوتر چه زمانی اعمال خواهد شد؟
تقریبا این روزها کسی در مورد واسط مغز و کامپیوتر صحبت نمیکند، ولی گروههای زیادی درحال بررسی و توسعهی آن هستند. فیسبوک، یکی از شرکتهایی است که روی رابط مغز و کامپیوتر کار میکند و میتوانیم بهجرات بگوییم که شرکتهای بزرگ دیگری در حوزهی فناوری روی این مقوله کار میکنند. گوگل، آمازون ومایکروسافت، جزو شرکتهایی هستند که قطعا روی پروژههایی در زمینهی واسط مغز و کامپیوتر کار میکنند.
یکی از شرکتهای مطرح در این زمینه، Neuralink زیرنظر ایلان ماسک، و Kernel زیر نظر بریان جانسون است. Baidu، غول بزرگ چینی، بهسفارش دولت چین، روی تراشههای عصبی کار میکند که با سیگنال مغزی تحریک میشوند. دولتهای چین و آمریکا و همچنین فلسطین اشغالی و روسیه و چندین کشور دیگر در چنین پروژههایی سخت مشغول فعالیت هستند. اولین سوالی که به ذهن میآید این است:
اگر قرار باشد آنچه در مغز ما میگذرد در اختیار سیستمهای کامپیوتری قرار گیرد، با استانداردهای فعلی حریم خصوصی، چه بر سر ما خواهد آمد؟
تاریخ گواه این است که در طی سالیان متمادی، همواره پول و قدرت، دو مقولهی اصلی و مهم شرکتها و دولتها بودهاند. باید پرسید: «اگر رابط مغز و کامپیوتر بتواند آنچه در مغز شما میگذرد در فضای ابری ذخیرهسازی کند؛ چه کسی از این اطلاعات استفاده خواهد کرد؟ صرفنظر از موضوع مالکیت دادهها، چه کسی میتواند به این دادهها دسترسی داشته باشد و از آنها استفاده کند؟»
موضوع اصلی پشت تمام این صحبتها، پول است. بریان جانسون، بنیانگذار کرنل، در مقالهای خبری نوشت: «تصور کنید که یک رابط مغز و کامپیوتر دارید که میتواند تمام افکار شما را چه در ناخودآگاه و چه در خودآگاه بخواند. این اطلاعات در دسترس چه کسی قرار خواهد گرفت؟ چه کسی میتواند به این اطلاعات دسترسی داشته باشد؟ چه کسی میتواند برای دسترسی به این اطلاعات هزینه کند؟
ما در تلاش هستیم تا بتوانیم واسط بین مغز و کامپیوتر را در Kernel طراحی و تولید کنیم. شرکتهای بزرگ دیگری هم در تلاش هستند به این فناوری دست پیدا کنند. طراحی و تولید واسط مغز و کامپیوتر یکی از مهمترین موضوعاتی است که ذهن مرا به خود مشغول کرده است.
تصور کنید زندگی ما، گذشتهمان، افکار و عقایدمان، آنچه تاکنون مطالعه کردهایم یا نوشتهایم، هر جایی که رفتیم، هر کاری که انجام دادهایم و همهی جزئیات زندگی ما اعم از عادتها، علایق، حتی دیدگاههای سیاسی و ... در قالب دادههای دیجیتالی قابل دسترس باشند. فیسبوک، گوگل و شرکتهای بزرگ فناوری از این معدن اطلاعات بسیار بهره میبرند و میتوانند با کمک این دادهها و اطلاعات، دستاوردهای خوبی داشته باشند. اطلاعات و دادههای مغزی ما میتواند برای بسیاری از شرکتها حائز اهمیت باشد.
افکار شما، جزئی از حریم شخصی شما است. شما تنها کسی هستید که میتوانید به اطلاعات و دادههای مغزیتان دسترسی پیدا کنید. این دادههای اطلاعاتی، در اصل تنها دادههایی هستند که شما بهعنوان مالک آنها میتوانید آن را کنترل کنید. اما فناوریهای نوین میتواند شرایطی را بهوجود بیاورد که دیگران هم به افکار شما که مربوط به حوزهی شخصی شما هستند، دسترسی پبدا کنند.
این موضوعات بسیار مهم و جدی هستند. اگر دقت کنید، میبینید که شرکتها و دولتهای بزرگ در حوزهی چنین فناوریهایی سخت درتلاش هستند تا آنها را به سرانجام معلومی برسانند».
واقعیت این است که مقولهی واسط بین مغز و کامپیوتر، میتواند در عین جذابیت، بسیار ترسناک باشد. کشورهای امریکا و چین در حوزهی هوش مصنوعی سخت تلاش میکنند حرفهای تازهای برای گفتن داشته باشند. بهنظر میرسد که چین در این مبارزه، پیروز میدان باشد.
دارپا روی پروژههای کنترل ذهن کار میکند
DARPA، نیز سخت درتلاش است تا درحوزهی فناوریهای نوین، روی پروژههای جدیدی کار کند. در سال ۲۰۱۶ میلادی، پروژهی دارپا موسوم به Neuro-FAST، طراحی برنامهای برای استفاده از فناوری نانو بهمنظور کمک به سربازان در شرایط استرس شدید بود. این برنامه سعی داشت در زمانهایی که سربازان دچار استرس شدید میشدند، بتواند به بهبود عملکرد آنها و کاهش استرس کمک کند.
برخی از سریالها و فیلمهایی علمی- تخیلی، واقعا تخیلی نیستند و در پشت پردهی آنها موضوعاتی مطرح میشود که خبر از پروژههای بزرگ میدهد.
برای راهاندازی BRAIN Initiative، مبلغ ۶ میلیارد دلار سرمایهگذاری شد. هدف BRAIN Initiative، مشخص کردن نحوهی عملکرد مغز و فرآیند چگونگی یادگیری مغز بود. در BRAIN Initiative، روشهایی برای خواندن و نوشتن با کمک فعالیتهای عصبی مورد بررسی قرار گرفت. یکی از اهداف آن، کمک به بیماران مبتلا به بیماریهای التهاب عصبی بود و میتوانست راهکارهای خوبی برای درمان این افراد پیشنهاد بدهد.
علاقهی زیادی برای کشف فعالیتهای مغز انسان و نحوهی عملکرد مغز انسان وجود دارد. چندین دهه روی این موضوع کار شده است، اما هنوز هم جای کار دارد.
چقدر با هدف فاصله داریم؟
در سال ۲۰۱۷، پروفسور رافائل یوست و تیم تحقیقاتیاش، فعالیت هر نورون چتر دریایی را به نام هیدرا ثبت کردند. ممکن است بهنظرتان برسد که مغز انسان بسیار پیچیدهتر از آن است که با چنین تحقیقاتی بتوان در مورد آن بهنتیجه رسید. بله مغز انسان بسیار پییچیدهتر از هیدرا است؛ اما همین تحقیق، یک قدم بزرگ بهسوی هدف در نظر گرفته میشود. وقتی شما بتوانید کدهای مغزی را رمزگشایی کنید، کمکم به آنچه مورد هدف اصلیتان است نزدیکتر میشوید. رافائل در مقالهای در مورد این تحقیق گفت:
کاری که من و تیم تحقیقاتی بهانجام رساندیم، بهنوعی خواندن فکر هیدرا بود. ما توانستیم فعالیت هر نورون Hydra را بررسی کنیم و این معادل فکرخوانی هیدرا است.آیا میتوان افکار جدیدی به هیدرا انتقال داد؟ آیا میتوانیم الگوهای فعالیت هیدرا را کشف کنیم و با تغییر الگوها، رفتار هیدرا را تحت کنترل بگیریم؟ در تلاش هستیم که به چنین موفقیتهایی دست پیدا کنیم. تصور کنید همین اتفاقات و همین موفقیتها را در مورد مغز انسان بهدست آوریم.
محققان و دانشمندان معتقد هستند که روزی چنین اتفاقی خواهد افتاد. با اینکه ممکن است سالها طول بکشد، ولی روزی رخ خواهد داد. همانطور که انسان میخواست پایش به کرهی ماه برسد و در نهایت با پروژهی آپولو، آمریکا توانست پیش از روسیه به ماه برسد. در واقع دولت آمریکا میلیاردها دلار هزینه کرد که ثابت کند میتواند پیش از روسها به ماه برسد. (در گفتگوی جالبتوجهی به نام «تاریخ رمزآلود سیلیکونولی»، استیو بلنک به علت تلاش دولت آمریکا در پیشگام بودن ثبت پا روی مریخ اشاره میکند.)
تنها زمان در این میان مطرح است و زمان، سریعتر از آنکه تصور میکنیم به پیش میرود. در واقع تاکنون نصف راه را رفتهایم: از جنبههای سختافزار و نرمافزاری. از سوی دیگر، فناوری در اختیار انسان است. روشهای متنوعی برای خواندن و آنالیز فعالیت مغزی وجود دارد. موضوع این نیست که به فناوری درستی رسیدهایم یا خیر. موضوع این است که چگونه یک رابط کاربرپسند ارائه شود. چرا که گزینههای ارائهشده تا بهحال، مداخلهآمیز بودهاند.
یکی از بزرگترین کشفهای قرن حاضر این است که همه چیز دارای الگوریتم است. ما محصول یک الگوریتم هستیم. درواقع، شرکتهایی که روی این موضوعات کار میکنند، درتلاش هستند کدهای مغزی انسان را کشف کنند. از نظر این افراد، یک کیلوگرم DNA میتواند تمام دادههای جهان را در خود ذخیره کند.
آیا برای آمدن رابطهای مغز و کامپیوتر آماده هستید؟
این روزها، صحبتهای زیادی در مورد حفظ حریم خصوصی مطرح میشود. آیا ما برای آمدن رابطهای مغز و کامپیوتر آمادگی لازم را داریم؟ اگر واسط بین مغز و کامپیوتر روزی بهصورت جدی و رسمی در بازار فناروی بهمیدان بیاید، استانداردهای حریم خصوصی فعلی میتواند از دادهها و اطلاعات فردی ما حفاظت کنند؟ آیا مسائل و مشکلات مربوط به حفظ حریم خصوصی بیشتر خواهد شد یا کمتر؟ چه خطراتی ممکن است ما و دادههای مربوط به ما را تهدید کند؟ بدترین اتفاقی که ممکن است در این حوزه رخ دهد، چه خواهد بود؟
اگر این در را باز کنیم، به سطح کاملا جدیدی وارد میشویم و مشکلات امنیتی زمان حال، بسیار کمتر از آنچه در آینده رخ خواهد داد، بهنظر خواهند رسید. در نهایت آنچه که در معرض خطر قرار دارد، محتواهای عمیق ذهن شما است. ممکن است این رخداد، بهترین اتفاقی باشد که میتوانست بهوقوع بپیوندد؛ اما ممکن است بدترین رخداد هم باشد. پس ضروری است که پایه و اساس حریم خصوصی را بهعنوان ساختار حقوق بشر بنیادینی بنا کنیم تا بتوانیم امور دیگر را در کنار آن ایجاد کنیم و پیش برویم. آیندهی باارزشی بدون در اختیار داشتن دادههای شخصی، در انتظار ما نخواهد بود.
این نخستین قدم است. مهم نیست که شرکتها و دولتهایی که در این مقوله فعالیت دارند، نیت خوبی داشته باشند (چرا که اطلاعات ما تاکنون، روالی غیر از این را نشان میدهند). برای اینکه راه خود را گم نکنیم، باید در قبال دادههای خود مسئولیتپذیر باشیم. ما باید ارزش خود بهعنوان انسان را قدر بدانیم.
شرکتها و دولتها، در دهههای متمادی، سخت تلاش کردهاند تا بدانند مغز انسان چگونه کار میکند. تلاشهای بسیاری برای مدیریت و کنترل افکار و مغز انسان انجام شده است. هر روز پروژههای پیچیدهتری تعریف میشود و هدفهای بزرگتری تعریف میشود. آیا در این پروژهها به حریم خصوصی توجهی میشود؟ آیا ممکن است درنهایت آیندهی نسل بشر بهخطر بیفتد؟
ما باید خود، در این زمان بحرانی، از نفوذ به حریم خصوصی و عواقب آن جلوگیری کنیم؛ چرا که اینگونه عاقبت بشریت در معرض خطر خواهد بود.
اجسام از آنچه که در آینه میبینید به شما نزدیکتر هستند
بهنظر میرسد گاهی ما فراموش میکنیم که فناوریهای نوین با چه سرعتی پیش میروند. به رشد فناوریهای مربوط به صنعت گوشیهای هوشمند دقت کنید. همهچیز بها سرعت در حال پیشروی است. بعید نیست فناوریهای مرتبط با واسط بین مغز و کامپیوتر هم با همین سرعت به پیش برود.
قرار نیست حتما سرانجامی ناامیدکننده در انتظار ما باشد. اگر قبل از آنکه دیر شود، در این راستا کاری بکنیم، همهچیز بهتر و دقیقتر پیش خواهد رفت. همچون معماری هستیم که باید سنگبنای اول را محکم بگذاریم.
موضوع نگرانکننده، فناوریهای نوین نیست؛ بلکه موضوع مهم آن است که انسانها از فناوری چگونه و در چه جهتی استفاده میکنند. آیا از قدرت فناوری سواستفاده میکنند، یا آن را در خدمت بشریت مورد استفاده قرار میدهند؟