نگاهی عمیق به آینده اخلاقیات و فلسفه اخلاق در جهان

یک‌شنبه ۲ تیر ۱۳۹۸ - ۲۲:۳۰
مطالعه 16 دقیقه
در پس تمامی تلاش‌‌های بزرگان فلسفه و مکاتب فکری جهان، یک آرمان چندهزارساله نهفته است: آیا به‌‌راستی می‌‌توان اصول اخلاقی یکپارچه‌‌ای در جهان داشت؟
تبلیغات

تصور کنید در حال راندن یک تراموا (نوعی لوکوکوتیو برقی) هستید که ناگهان متوجه خرابی ترمزها می‌‌شوید. در مسیر پیش‌روی شما، پنج کارگر هستند که درصورت ادامه‌‌ی مسیر تراموا آن‌‌ها را زیر خواهید گرفت. شما می‌‌توانید با حرکت یک اهرم، مسیر خود را به ریلی عوض کنید که در امتداد آن، تنها یک کارگر حضور دارد. تصمیم شما چیست؟ آیا مسیر تراموا را عوض می‌‌کنید و مرگ یک نفر را به مرگ پنج نفر ترجیح می‌‌دهید یا اینکه هیچ اقدامی نمی‌‌کنید و اجازه می‌‌دهید همان پنج نفر کشته شوند؟

این مثال کوتاه تعبیری از «مسئله‌‌ی تراموا» است؛ یک آزمایش فکری شناخته‌‌شده و تامل‌‌برانگیز در حوزه‌‌ی فلسفه‌‌ی اخلاق که حدود اخلاقیات را در انسان به چالش می‌‌کشد. بسیاری از افراد علاقه‌‌مند به فلسفه‌‌ی اخلاق تمایل دارند که درمورد این نوع موقعیت‌‌های فرضی بیندیشند؛ هرچند می‌‌دانند این قضیه برای تصمیم‌‌گیری در شرایط واقعی کمک چندانی به آن‌‌ها نخواهد کرد. با‌‌این‌‌حال، این نوع مسائل کاملا در حوزه‌ی علوم نظری جای می‌گیرند و شاید علت دوری‌‌جستن برخی از افراد از فلسفه‌‌ی اخلاق نیز همین جنبه‌‌ی نظری مسائل مطرح در آن باشد.

با این تفاصیل، شاید باید پرسش را این‌گونه مطرح کرد که واقعا فایده‌ی مطالعه‌‌ی اخلاق چیست؟ یکی از پاسخ‌‌‌‌ها می‌‌تواند این باشد که ما ذاتا دوست داریم انسان‌‌های بهتری باشیم؛ اما این تمام ماجرا نیست. اگر فکر می‌‌کنید برای اینکه فرد بهتری شوید نیاز به گذراندن یک دوره‌‌ی آموزش اخلاق دارید، پس در وهله‌ی اول، احتمالا ابتدا باید متوجه مشکلی در اصول فعلی اخلاقیات خود شده باشید.

اخلاق / ethics

مسئله‌ی تراموا هنوز هم یکی از مهم‌ترین پرسش‌های حل‌نشده‌ی فلسفه‌ی اخلاق به‌شمار می‌آید

برخی بر این باور هستند که باید نوعی ارزش مشترک میان اصول اخلاقی وجود داشته باشد؛ به‌گونه‌ای که همگان آن را قبول داشته باشند. این ارزش لزوما در شفاف‌‌سازی نحوه‌‌ی رفتار ما خلاصه نمی‌‌شود. شاید چنین ارزشی بتواند به ما در درک بهتر خودمان و جامعه کمک کند و شاید در گامی فراتر، بتواند ما را در حل برخی از بزرگ‌ترین چالش‌‌های قرن ۲۱ نیز یاری کند؛ چالش‌‌هایی عظیم از تغییرات اقلیمی گرفته تا ظهور هوش مصنوعی.

مسئله‌‌ی تراموا نمونه‌ای کامل از یک آزمایش فکری تامل‌‌برانگیز در حوزه‌‌ی فلسفه‌‌ی اخلاق است که حدود اخلاقیات را به چالش می‌‌کشد

این میل بشر برای یکپارچه‌‌سازی اصول اخلاقی موضوعی است که ذهن فلاسفه را از دیرباز درگیر خود کرده است. برای درک چرایی این ماجرا، باید نگاهی به سیر حیات بشری بیندازیم؛ یعنی از ۱۰ هزار سال پیش که برای اولین‌‌بار جوامع انسانی براساس قوانین شکل گرفتند تا مسیری که به‌‌سوی آینده‌‌های دور ادامه می‌‌یابد.

احساس ما نسبت‌‌به مفهوم «درست و غلط» به گذشته‌‌های بسیار دور بازمی‌‌گردد. اما پیش از آنکه به این موضوع بپردازیم، بد نیست ابتدا میان مفاهیم اخلاق (morality) و فلسفه‌‌ی اخلاق (ethics) تفکیک قائل شویم. اخلاق، نوعی احساس عاطفی و درونی فرد درمورد نوع رفتار وی با اطرافیان است. این احساس احتمالا برای هزاران سال وجود داشته است و تنها مختص‌‌به گونه‌‌ی بشر نیست. اما فلسفه‌‌ی اخلاق، مجموعه‌‌ای رسمی از اصول است که ادعا می‌‌شود بشر باید طبق آن رفتار کند. برای مثال، تقریبا تمامی افراد دارای یک احساس اخلاقی قوی هستند که به آن‌‌ها می‌‌گوید قتل، عملی نادرست است و نباید مرتکب آن شد. دراین‌میان، فلسفه‌ی اخلاق برای مدت‌‌ها به‌‌دنبال علت نادرستی عملی مانند قتل است و بررسی می‌‌کند تحت چه شرایطی (جنگ، مجازات یا اُتانازی) ارتکاب قتل، مجاز شمرده خواهد شد.

اگر شما گروه کوچکی از افراد را در یک محیط ایزوله نگاه دارید، احتمالا همین حس طبیعی اخلاق درون آن‌‌ها برای اینکه بتوانند با یکدیگر کنار بیایند، کافی خواهد بود. بااین‌حال، در برخی از نقاط تاریخ با جوامعی مواجه می‌‌شویم که به‌‌اندازه‌‌ای بزرگ و پیچیده‌‌ هستند که نیاز به اصول تازه‌‌ای برای سازمان‌‌دهی آن‌‌ها احساس می‌‌شود. در چنینی جوامعی، تمسک به یک نیروی برتر و فرازمینی یا معرفی یک دشمن مشترک می‌‌توانست برای حفظ اتحاد و جلوگیری از نزاع درونی مؤثر بوده باشد.

اخلاق / ethics

قوانین حمورابی نوشته‌‌شده روی لوح سنگی در ۱۸ قرن پیش از میلاد مسیح

اما این اصول اولیه چندان کارا به نظر نمی‌‌رسیدند و پیشینیان ما کم‌‌کم به فکر استفاده از اصول پایدارتری افتادند. از کهن‌‌ترین روایات مکتوب بشری می‌‌توان تمایل به تبیین ارزش‌‌ها و اصول اخلاقی را به‌‌وضوح مشاهده کرد. کافی است مضمون قانون حمورابی نوشته‌‌شده روی کتیبه‌‌ی سنگی را در ۱۸ قرن پیش از میلاد مسیح در نظر بگیرید:

باشد که قوانین راستی در زمین حاکم شود، خبیثان و بدکاران نابود شوند تا دیگر قویان بر ضعیفان ظلم نکنند... پس من جهان را به‌‌امید خوشبختی بشریت، آگاهی خواهم بخشید.

این سخنان، به‌‌وضوح مقاصدی ستودنی را بیان می‌‌دارند که با حس درونی عدالت‌‌طلبی ما سازگاری دارد. نکته‌‌ی اصلی این قوانین، عینیت‌‌بخشیدن به قضاوت میان درست و غلط است؛ به‌‌نحوی که این مفاهیم را دیگر از حوزه‌‌ی مفاهیم نظری و عقیدتی خارج می‌‌کنند. این قوانین نه‌‌تنها شهروندان را موظف‌‌به اطلاعات از پادشاه و ولی‌‌امر خود می‌‌کنند؛ بلکه پادشاهان را نیز موظف به پایبندی به سخنان و قوانین خود خواهد کرد. همچنین در بخشی دیگر از این کتیبه، بیانیه‌‌هایی درمورد اصول اخلاقی «تناسب» میان عمل و مجازات بیان شده است:

اگر مردی چشم مرد دیگری را کور کند، چشم مرد خاطی نیز باید کور شود. اگر مردی پای دیگری را شکست، پای فرد خاطی باید شکسته شود.

بااین‌حال، آنچه در این کتیبه‌‌ها دیده می‌‌شود، بیشتر فهرستی از قوانین است تا یک نظریه‌‌ی اخلاقی. همچنین در آن‌‌ها نوعی نابرابری و دیدگاه وابسته‌‌به قضاوت به‌‌چشم می‌‌خورد که با اهداف جهانی این اخلاقیات در تضاد است. برای مثال، بیانیه‌‌ی اول، تنها شامل مردمانی می‌شود که دارای چنین خصایصی باشند و بیانیه‌‌ی دوم نیز اساسا موجودیت زن را در جامعه نادیده می‌‌گیرد. همان‌‌طور که در ادامه‌‌ی این قانون نیز آمده است، چنانچه مردی، همسر مرد دیگری را به قتل برساند، مجازات مرگ بر دختر فرد قاتل جاری خواهد شد!

قانون طلایی

بیش از هزار سال طول کشید تا اولین نظریه‌‌های اخلاقی در خلال ۶۰۰ سال منتهی به میلاد مسیح شکل بگیرند. در این دوره‌‌ی زمانی‌که به «دوران محوری» موسوم است، شاهد ظهور جنبش‌‌های فلسفی و مذهبی زیادی در یونان، فلسطین، هند و چین بوده‌ایم؛ جنبش‌‌هایی که می‌‌رفت سرتاسر زمین را درنوردند.

با وجود تفاوت‌‌های بسیار، اما شباهت‌‌هایی هم میان این جنبش‌‌ها دیده می‌شد. البته این موضوع باتوجه به حجم روابط تجاری میان این جوامع، جای شگفتی چندانی نداشت. اما علت دیگر چنین شباهت‌هایی شاید این واقعیت باشد که تمامی آن جنبش‌‌ها باهدف حل مسائل مشابهی به‌‌راه افتاده بودند: چطور می‌‌توان اخلاقیات را در جامعه فرمول‌‌بندی کرد؟

اخلاق / ethics

طی دوران محوری در یونان و سایر نقاط، اصولی تحت‌‌عنوان قوانین طلایی رواج یافت

یکی از فصول مشترک تمامی این جریان‌‌ها، مفهومی به‌‌عنوان «قانون طلایی» بود که با نام «اصل مقابله‌‌به‌‌مثل» نیز شناخته می‌‌شد. به‌‌عنوان مثالی از این نوع قانون، عبارات زیر را درنظر بگیرید:

کاری را انجام ندهید که دیگران را از انجام آن برحذر می‌‌دارید (به‌‌نقل از تالس، فیلسوف نامدار سده‌‌ی ششم پیش از میلاد).

آنچه برایتان نفرت‌‌انگیز است، درحق دیگری انجام ندهید: این مفهوم کل تورات است؛ مابقی تفسیر است (به‌‌نقل از تلمود).

اگر بخواهیم کل دارما (نظام گیتی) را در چند کلمه خلاصه کنیم& باید گفت آنچه برای شما ناپسند است، در حق دیگران انجام نده (به‌‌نقل از متن نوشته‌‌ی پادما پورانا).

زی‌‌گنگ، شاگرد کنفسیوس ازوی پرسید: آیا کلمه‌‌ای وجود دارد که بتواند یک فرد را در مسیر زندگی هدایت کند؟ استاد گفت: مقابله‌‌به مثل؛ آنچه را برای خود نمی‌‌پسندی، برای دیگری مپسند (به‌‌نقل از منتخبات کنفسیوس).

این حقیقت که بسیاری از جنبش‌‌های متنوع این قاعده‌‌ی محوری را در دل خود دارند، خود گویای سادگی و در عین‌‌حال اعتبار و ارزش آن است. این مفهوم به‌‌وضوح نکته‌‌ای بسیار مهم را در ارتباط‌‌با نحوه‌‌ی زیستن به ما می‌‌آموزد. اما متاسفانه این قانون طلایی، ناگفته‌‌هایی بسیاری نیز در دل خود دارد که باعث می‌‌شود نتوان آن را به‌‌صورت عینی به‌‌کار گرفت. چراکه این قانون تنها به نحوه‌‌ی رفتار ما با دیگران درقیاس با احساسات درونی ما تکیه دارد.

برای روشن‌‌تر‌‌شدن موضوع فرض کنید ما در حال بررسی نحوه‌‌ی رفتار با یک مجرم هستیم. ممکن است ما خود هرگز مرتکب جرمی نشده باشیم و هیچ تصوری نیز از نحوه‌‌ی برخورد با چنین جرمی در ذهن نداشته باشیم. این بدان معنی است که ما آزاد هستیم این حق را برای خود قائل شویم که بگوییم «اگر من چنین جرمی را مرتکب شده بودم، انتظار عقوبتی شدید را می‌‌کشیدم» و همین قضاوت باعث می‌‌شود که حقوق انسانی فرد مجرم را نادیده بگیریم. چنین استنتاجی از قانون طلایی، ما را به‌‌سوی چشم‌‌اندازی سوق خواهد داد که در آن، ثروتمندان رفتار ناعادلانه‌‌ی خود را با فقرا توجیه می‌‌کنند، فاتحان جنگ نیز رفتار خود را با ملت مغلوب و زن‌‌ستیزان نیز رفتار ناشایست خود را با زنان.

قانون طلایی نمونه‌ای موفق ولی نه‌چندان کامل از تلاش فلاسفه برای فرمول‌بندی اخلاقیات در جامعه بود

به‌‌همین خاطر، فلسفه‌‌های دوران محوری در تلاش بودند که همواره این قانون طلایی را توسط قوانین تکمیلی دیگری ارائه کنند که خود طیف متنوعی را شامل می‌‌شدند. برخی از نظریه‌‌های به‌‌خصوص رایج در اروپا به صلاحیت یک مقام قضایی در حوزه‌‌ی اخلاق (نظیر خدا، فروانروا یا افراد خردمند) تمایل نشان داده‌‌اند. نظریات دیگر مانند تفکرات کنفسیوسی به پایداری نظام اجتماعی و رابطه‌‌ی موزون میان مردم مختلف تمایل دارند و این‌چنین استدلال می‌‌کنند که افراد نقش‌های خاصی را در جهان ایفا می‌‌کنند و بنابراین باید متناسب‌‌با نقش محول‌‌شده رفتار کنند.

چنین گرایشاتی تنها برای توجیه قوانین رفتار روزمره‌‌ی ما به‌‌کار می‌‌روند. اصول تکمیلی نیز نتوانستند چیزی بیشتری از قانون طلایی ارائه دهند و درنتیجه، زنجیره‌‌ی نابرابری‌‌های اجتماعی، برده‌‌داری، زن‌‌ستیزی و خشونت نیز همچنان به‌قوه‌‌ی خود باقی ماند.

به‌‌علاوه، این گرایش‌ها همگی با یک معضل مشترک مواجه بودند. این معضل در فرهنگ غرب با نام مکالمه‌‌ی افلاطون شناخته می‌‌شود. مشکل از اینجا ناشی می‌‌شود که اگر کسی بخواهد برای تفکیک و تبیین دقیق‌‌تر اصول اخلاقی، به یک مرجع بالاتر مراجعه کند، با یک دوراهی مواجه می‌‌شود. از سویی ما ممکن است درنتیجه‌ی یک خطای شناختی، خود این مرجع را مانند اصول تعیین‌‌شده‌‌ی آن کاملا درست و به‌‌حق بپنداریم. چنین برداشتی خود باعث می‌‌شود که ما تصور کنیم لزوما تمامی اصول تعیین‌‌شده از سوی چنین مرجعی کاملا مطلق هستند و اطاعت از آن را واجب بدانیم؛ حتی اگر این مرجع به‌‌جای «ممنوعیت عمل قتل»، واجب‌‌بودن انجام آن را برای ما امر کند. در پاسخ، این‌‌گونه استدلال می‌‌شود که مرجعی که ما بدان مراجعه می‌‌کنیم، باید براساس ملاک‌‌های دیگری نظیر خیرخواهی نسبت‌‌به بشر نیز صاحب صلاحیت تشخیص داده شود. با وجود چنین رویه‌‌ای باید اقرار کرد که آنچه ما به‌‌عنوان مرجع اخلاق به‌‌دنبالش هستیم، نمی‌‌تواند همواره یک مرجع ابدی تلقی گردد.

  یکی از ایرادات اصول تکمیلی قانون طلایی، گرایش به مرجعیت مطلق و اطاعت بی‌چون‌وچرا بود

این موضوع فلسفه‌‌ی اخلاق را با چالشی واقعی مواجه می‌‌کند. آیا اصلا می‌‌توان نوعی اصول اخلاقی بدیهی مانند قانون طلایی تعریف کرد که بتواند یک نظریه‌‌ی جامع درباره‌‌ی نحوه‌‌ی زندگی افراد، بدون وابستگی‌‌به مراجع بالاتر ارائه کند؟ اینجا است که تعاریف نظریه‌‌ی اخلاقی مدرن وارد عمل می‌‌شوند.

قوانین جهانی و فایده‌‌گرایی

ما در ۲۵۰ سال اخیر شاهد شکوفایی راهکارهایی جدید در فلسفه‌‌ی اخلاق بوده‌‌ایم. یکی از استدلال‌‌های تازه این است که اصول اخلاقی باید نوعی وظیفه تلقی شوند که تمامی افراد باید آن‌‌ها را به‌‌عنوان قوانینی جهانی و بدون هیچ‌‌گونه استثنا و مخالفتی بپذیرند. امانوئل کانت، فیلسوف آلمانی پیشنهاد می‌‌کند که ما می‌‌توانیم این قوانین را با تصور‌‌کردن خلاف آن‌‌ها، شناسایی کنیم؛ یعنی قوانینی که درصورت وضع، با خود در تعارض خواهند بود. برای مثال، او پیشنهاد کرده که که دروغ‌‌گفتن تحت هیچ شرایطی مجاز نیست؛ چراکه اگر قانونی برخلاف این اصل وضع شود که بگوید دروغ‌‌گفتن مجاز است، هیچ‌‌کس در جهان نمی‌‌تواند حرف دیگری را باور کند.

رویکرد دیگر در اخلاق مدرن، فایده‌‌گرایی (utilitarianism) نام دارد. این رویکرد می‌‌گوید که برخی ارزش‌‌های بارز جهانی مانند «سلامتی» وجود دارند که همه‌‌ی ما آن‌‌ها را قبول داریم و باید به‌‌عنوان یک اصل نیکو در جهان درنظر گرفته شوند. ما باید اصول اخلاقی را به‌‌گونه‌‌ای تدوین کنیم که این نوع ارزش‌‌ها را ترویج دهد. این همان اصولی است که همه‌‌ی ما دلایلی برای حمایت از آن‌‌ها داریم.

اخلاق / ethics

یکی از راهکارها برای استخراج اصول اخلاقی این است که ببینیم درصورت اعمال آن‌‌ها به‌‌صورت قوانین جهانی، چه کارکردی خواهند داشت

هر دوی این راهکارها ترکیبی از رهنمودهای اخلاقی و اصول بدیهی را به‌‌کار می‌‌گیرند که آن‌ها را در نقطه‌ای فراتر از حدود تفکرات اخلاقی پیشین قرار می‌‌دهد. به‌‌علاوه، این راهکارهای اخلاقی با غربال‌‌گری خود توسط معیارهای درست و غلط، نیاز ما را به تمسک‌‌به مراجع بالاتر مرتفع خواهد کرد. بااین‌‌حال، هنوز یک مشکل کوچک وجود دارد (هرچند به‌‌عقیده‌‌ی برخی ممکن است بیش‌‌از یک مشکل وجود داشته باشد که چندان هم کوچک نیستند).

اولین مشکل این است که این دو راهکار نه‌‌تنها بر سر بنیان‌‌های نظریه‌‌ی اخلاقی یکدیگر توافق‌‌نظر ندارند؛ بلکه این اختلاف حتی درمورد آنچه مردم باید انجام دهند نیز دیده می‌‌شود. نمونه‌‌ای از این اختلافات را می‌‌توان در مسئله‌‌ی تراموا دید که در ابتدای مقاله نیز بدان اشاره شد؛ مسئله‌‌ای که اولین‌‌بار در سال ۱۹۶۷ ازسوی فیلیپا فوت مطرح شد و از آن زمان، همچنان ذهن فلاسفه‌‌ و اندیشمندان حوزه‌‌ی اخلاق را به خود مشغول داشته است.

بنابر دیدگاه فایده‌‌گرایی، اگر بخواهیم از معیار حداکثر سلامت به مسئله‌‌ی تراموا نگاه کنیم، باید تراموا را به ریلی هدایت کرد که تنها منجربه کشته‌‌شدن یک کارگر شود تا بدین ترتیب از تلفات جانی ۴ نفر دیگر جلوگیری کرد. کشته‌‌شدن چه یک نفر، چه پنج نفر هر دو بد است؛ با این‌‌حال، هواداران این دیدگاه این‌‌گونه استدلال می‌‌کنند که مرگ پنج نفر، ۵ مرتبه بدتر از مرگ یک نفر است.

ازسوی دیگر، پیروان فلسفه‌‌ی کانت گزینه‌‌های پیش‌‌رو را براساس تفسیرپذیری آن‌‌ها به‌‌عنوان قوانینی جهانی ارزیابی می‌‌کنند. اگر همین مسئله‌‌ی تراموا را براساس دیدگاه کانت بررسی کنیم، تغییر مسیر تراموا را باید درقالب چنین قانونی تفسیر کرد: «من حاضر هستم یک نفر را قربانی کنم به‌شرطی‌که این اقدام باعث نجات زندگی افراد بیشتری شود.»

بااین‌‌حال، چنین گزاره‌‌‌‌ای متناقض به‌‌نظر می‌‌رسد؛ زیرا بر این دلالت دارد که جان انسان‌‌ها هم ارزش ذاتی دارد (و باید از آن حفاظت شود) و درعین‌‌حال می‌‌توان آن را به‌‌عنوان وسیله‌‌ای برای رسیدن به اهداف دیگر درنظر گرفت (پس می‌‌توان آن را قربانی نیز کرد). ازاین‌‌رو، کانت باور داشت که هیچ قانون جهان‌‌شمولی هرگز نباید قتل را (به‌‌مانند دروغ‌‌گفتن) مجاز شمارد؛ هرچند به‌‌بهانه‌‌ی پیشگیری از مرگ تعداد بیشتری از افراد.

اخلاق / ethics

پیچیدگی جهان واقعی موضوعی است که اصول نظری تلاش دارند بر آن فائق آیند

مدت‌‌های مدیدی است که فلاسفه در تلاش هستند بر این اختلافات غلبه کنند و نهایتا بتوانند یک نظریه‌‌ی اخلاقی یکپارچه معرفی کنند. بااین‌‌حال، بیشتر فلاسفه بر این باور هستند که حتی در بهترین حالت نیز سال‌‌ها با دستیابی به چنین نظریه‌‌ای فاصله داریم. مباحثات شدیدی که پیرامون موضوعاتی نظیر مسئله‌‌ی تراموا در پس این همه سال‌‌ دیده می‌‌شود، خود گویای عدم پیشرفت ما در این حوزه است.

دو رویکرد مدرن و مطرح دنیای اخلاق یعنی فایده‌گرایی و کانتیانیسم هنوز درمورد مسئله‌ای مانند تراموا اتفاق‌نظر ندارند

معضل دیگر ما با فایده‌‌گرایی و کانتیانیسم (مکتب فکری پیروان کانت) این است که در هر دو دیدگاه‌‌، مجموعه‌‌ای از هنجارهای فرهنگی دیده می‌‌شوند که به‌‌نوعی درگیر تقلیل‌‌گرایی (Reductionism)، دوگانگی (Dualism) و فردگرایی (individualism) هستند. وجود چنین هنجارهایی خود مسئله‌‌ساز است چراکه تنها وابسته‌‌به تفکرات گروه بسیار کوچکی از افراد ثروتمند، دموکراسی‌‌طلب و تحصیلکرده‌‌ی غربی است و نمی‌‌‌‌تواند بازتاب‌‌کننده‌‌ی عقاید اکثریت جوامع باشد. پس در بیان ساده، نمی‌‌توان چنین هنجارهایی را  برای کل جامعه اعمال کرد.

درهر صورت، مخالفت‌‌های عمیقی با این نوع چارچوب‌‌بندی وجود دارد. برخی می‌‌گویند این چارچوب‌‌ها برای هدایت تصمیم‌‌گیری‌‌های اخلاقی در جهان واقعی کارایی ندارند. اجازه دهید دوباره به مسئله‌‌ی تراموا بازگردیم. در این مثال، ما با یک شخص (راننده) مواجه هستیم که یک انتخاب ساده (فشردن اهرم تعویض ریل یا عدم آن) با عواقبی معلوم (مرگ یک یا پنج نفر) پیش‌‌رویش قرار دارد. این مثال به‌‌صورت سفارشی برای ارائه‌‌ی یک چارچوب مطرح شده تا با آن بتوان این نظریه‌‌ها را ارزیابی کرد.

متاسفانه مسائل اخلاقی دنیای واقعی این‌‌چنین سرراست نیستند. آن‌‌ها اغلب دربرگیرنده‌‌ی گزینه‌‌هایی پیچیده با نتایجی نامشخص هستند که بعضا گروه‌‌ها و سیستم‌‌ها با آن مواجه می‌‌شوند نه تصمیم‌‌گیرندگانی قدرتمند. این در حالی است که عملا تعداد محدودی از پژوهشگران روی موضوعاتی نظیر پیچیدگی‌‌های اخلاق و واقعیات عدم‌‌قطعیت کار می‌‌کنند.

اخلاق / ethics

آیا خودروهای خودران قادر خواهند بود در مواجهه‌‌با مسائل مرتبط‌‌با جان افراد از بهترین اصول اخلاقی پیروی کنند؟

این مسائل زمانی شکل حادتری به خود می‌‌گیرند که بخواهیم به‌‌جای تعریف اصول اخلاق برای مردم به‌‌سمت توسعه‌‌ی الگوریتم‌‌های اخلاقی پیش برویم. هم‌‌اکنون، سازندگان هوش مصنوعی سعی می‌‌کنند از برخی گزاره‌‌های اخلاقی نظیر مسئله‌‌ی تراموا برای آموزش و هدایت تصمیم‌‌گیری در خودروهای خودران استفاده کنند. این خودروها نیز به‌مانند رانندگان انسانی باید روزی بتوانند در موقعیت‌‌های پیچیده و غیرقطعی قادر به تصمیم‌گیری باشند. ضمن اینکه قوانین وضع‌شده باید برای تمامی افراد جوابگو باشند؛ نه اینکه تنها بازتاب‌‌کننده‌‌ی ارزش‌‌ها و عقاید سازندگان چنین تجهیزاتی باشد.

آینده‌‌ی اخلاق

با این تفاصیل، آینده‌‌ی اخلاق چگونه خواهد بود؟ اجازه دهید ابتدا، دو آینده‌‌ی احتمالی را درنظر بگیریم که شاید چندان هم خوشایند به‌‌نظر نرسند.

سناریوی اول، به‌‌نوعی ادامه‌ی همان روندی محسوب می‌‌شود که تاکنون جریان داشته است. بشر برای هزاران سال است که تلاش دارد یک سیستم یکپارچه از اصول اخلاقی را برای جامعه تبیین کند. البته وی در این مدت توانسته به موفقیت‌‌هایی نیز دست یابد، اما بسیار متکبرانه است که بگوییم دیگر قرار نیست در آینده دچار اشتباهات تاریخی خود نشود؛ پس می‌توان انتظار داشت این روند با تمام مشکلات فعلی خود کماکان ادامه یابد. روندی که در آن از یک سو، فیلسوفان به‌‌دنبال یافتن اصولی مبنی‌‌بر عدالت و درجهت منافع تمام بشریت هستند؛ اما از سوی دیگر می‌‌بینیم که این تلاش، موفقیتی محدود به‌‌دنبال داشته و درعوض، بیشتر در خدمت منافع گروهی از افراد قدرتمند بوده است.

اخلاق / ethics

برای مقابله‌‌با موضوعات مهمی نظیر تغییرات اقلیمی، ما به اخلاقیات نیاز خواهیم داشت

اما سناریوی دوم، آینده‌‌ی تاریک‌‌تری را به‌‌تصویر می‌‌کشد. بدین‌‌شکل که نه‌‌تنها پروژه‌‌ی بشر برای تبیین یک نظریه‌‌ی اخلاقی جامع با شکست مواجه می‌‌شود، بلکه تمامی حوزه‌‌ی فلسفی اخلاق نیز دچار فروپاشی می‌‌شود. در این چشم‌‌انداز احتمال آن می‌‌رود که مردم به‌‌کلی از تجربیات نظری اخلاق روی‌‌گردان شوند یا اینکه بشر به‌‌سوی تشکیل جامعه‌‌ای داده‌‌محور هدایت شود که در آن اعتقاد افراد نسبت‌‌به وجود ارزش‌‌های انسانی مستقل تضعیف شود. یا شاید حتی در چشم‌‌اندازی بعیدتر، سبک زندگی جدید به‌‌اندازه‌‌ای ما را از یکدیگر دور کند که عملا هرگونه تعارضی میان افراد غیرممکن شود و بدین‌‌ترتیب، ما دیگر نیازی به تعامل با قوانین دست‌‌وپاگیر اخلاقی نداشته باشیم.

برآورد احتمال وقوع هریک از این سناریوها آسان نیست؛ اما مسلما مواجهه‌‌با هیچ‌‌یک از این‌ها برایمان مطلوب نخواهد بود. شاید قابلیت‌‌های ذاتی بشر در ایجاد مؤسسات اقتصادی و سیاسی باهدف تسهیل مراودات تجاری، تبادل ایده و کنترل خشونت چندان بی‌‌نقص نبوده باشند؛ اما امروزه وجود همین توانایی‌‌ها برای آغاز تلاش درجهت حل معضلاتی نظیر گسترش سلاح‌‌های هسته‌‌ای و تغییرات اقلیمی ضروری به‌‌نظر می‌‌رسند.

ما درحالی بخشی از تصمیم‌گیری‌ها را به ماشین واگذار می‌کنیم که هنوز خود به جمع‌بندی صحیحی درمورد گزاره‌های اخلاقی چند هزارساله‌ نرسیده‌ایم

بااین‌‌حال، هم‌زمان با ادغام جوامع جهانی، افزایش شتاب تغییرات فناوری و زیست‌‌محیطی و بغرنج‌‌تر شدن معضلات بین‌‌المللی، چالش‌‌های پیش‌‌روی ما نیز به‌‌صورت مداوم پیچیده‌‌تر شده‌اند. درست است که خاستگاه اصلی اخلاقیات احتمالا پاسخ به دغدغه‌ی اندیشمندان درمورد فروپاشی اجتماعی بوده؛ اما در گذر سال‌ها به‌نظر می‌رسد این دغدغه‌ها هنوز پابرجا مانده‌اند و اکنون عواقب ناشی‌‌از مشکلات سابق، بسیار وخیم‌‌تر از هر زمان دیگری نمایان شده است.

شرایط روبه بهبودی نمی‌‌رود. چندین سناریوی پیش‌‌روی بشر حاکی از آینده‌‌ای است که در آن به‌‌مرور فرایندهای عاطفی مورداستفاده در کاهش خشونت و افزایش سازگاری بشر، کارکرد خود را ازدست می‌‌دهند. نمونه‌‌ای از این موارد شامل سناریوهای «ترابشری» می‌‌شود که در آن ما به‌‌صورت داوطلبانه و در واکنش‌‌به تعصبات و ضعف‌‌های ذاتی خود،  ظرفیت‌‌های احساسی خود را سرکوب می‌‌کنیم و نیز سناریوهای دیگری که طی آن اقدام به‌‌کلونی‌‌سازی تمدن خود در فضاهای دوردست خواهیم کرد.

اخلاق / ethics

اصول اخلاقی عامل کلیدی پیوند ما درقالب مفهوم یک جامعه به‌‌شمار می‌‌آیند و مانع از هرج‌‌ومرج و فروپاشی تمدن ما خواهند شد

دراین‌میان، شاید بتوان سناریوی سومی نیز برای آینده متصور شد که در آن بتوانیم از اصول اخلاقی پیشین به‌‌عنوان میراثی برای تبیین اصولی جهان‌‌شمول بهره ببریم و به‌‌کمک اصلاح رفتار انسانی، مشکلات فزاینده‌‌ی پیش‌‌روی خود را از میان برداریم. امید می‌‌رود چنین نظریه‌‌ای با داشتن جذابیت خرد باستانی و شکوه فلسفه‌‌ی معاصر، بتواند توانایی رویارویی با پیچیدگی و عدم‌‌قطعیت دنیای امروزی ما را داشته باشد.

ممکن است تصور کنید چنین دیدگاهی بیش‌‌از‌‌اندازه خوشبینانه به‌‌نظر می‌‌رسد. درست است که چالش‌‌های پیش‌‌روی ما روزبه‌‌روز پیچیده‌‌تر می‌شوند؛ اما ابزارهای ما برای حل این مسائل (از ظرفیت محاسباتی ما برای درک نحوه‌‌ی تعامل بشر با جهان گرفته تا درک روانشناسی ما از انگیزه‌‌های اخلاقی) همگی در حال تکامل هستند.

برخی از فلاسفه بر این باور هستند که برای مدیریت صحیح ریسک و عدم‌‌قطعیت جهان فعلی، بشر نیاز دارد اندکی از شتاب رشد فناوری خود بکاهد و نگاهی به چشم‌‌انداز بلندمدت پیش‌‌روی خود بیندازد. فرصتی که در آن بتوانیم بهتر خود و ارزش‌‌های خود را بشناسیم و پیش از تصمیم‌‌گیری، اندکی به عواقب عمل خود بیندیشیم. چنین رویکردی قطعا می‌تواند اثربخش باشد و چه بسا نتیجه‌ی معادلات پیچیده‌ی اخلاقیات را به‌‌نفع منافع حقیقی بشر تغییر دهد.

مقاله رو دوست داشتی؟
نظرت چیه؟
داغ‌ترین مطالب روز
تبلیغات

نظرات