معمای مرد سامرتنی؛ پروندهای که هیچ وقت «تمام نشد» (بخش دوم و پایانی)
معمای مرد سامرتنی یکی از اسرارآمیزترین پروندههای سرد در تاریخ استرالیا است. وضعیت اسفبار این پرونده از این قرار بود که جنازهای در ساحل سامرتن پیدا شد؛ ولی هیچکس نتوانست او را شناسایی کند. اگرچه معمول است که کسانی ناپدید میشوند و هرگز نیز پیدا نمیشود. ولی پرونده مرد سامرتنی درست عکس آن بود، بلکه جنازهای پیدا شده بود؛ ولی ظاهرا هیچکس بهدنبال آن نمیگشت.
مرد سامرتنی چه کسی بود؟ و از کجا آماده بود؟ طی بیش از ۷ دهه اخیر بسیاری این سؤالات را از خود پرسیدند و البته که تابهحال کسی نتوانسته پاسخی برای این پرسشها پیدا کند. اخیرا محققان با استفاده از پیشرفتهترین تکنیکهای پزشکی قانونی دوباره به این پرونده مرموز رجوع کردند تا بلکه بتوانند سرانجام دستکم نام و هویت مرد سامرتنی را به او بازگردانند. ولی هنوز تا حل کامل معما فاصله بسیاری دارند. در بخش اول «معمای مرد سامرتنی...» از ماجرای پیدا شدن جنازهی او در پارک ساحلی سامرتن، تحقیقات دامنهدار پلیس برای یافتن وسایل او، پیدا شدن چمدان و نهایتا بهترین سرنخ، کتاب رباعیات خیام گفتیم.
کتاب رباعیات مرد سامرتنی امیدهای کارآگاهان را برای حل پرونده زنده کرد. ولی کتاب رباعیات چون جعبه پاندورایی بود که با خود بلایا و بدبختیها را همراه آورده بود. در اینجا کتاب رباعیات با خود ابهامات و سؤالات و پرسشهای بیشتری را هم به وجود آورد تا کلاف معمای مرد سامرتنی باز هم در پیچشی عجیب، مرموزتر، اسرارآمیزتر و حلنشدنیتر شود.
بالاخره بخت و اقبال به پلیس روی آورد
به گزارش Unexplained Mysteries، هشت ماه پس از پیدا شدن جسد مرد ناشناس در ساحل سامرتن، شانس به کارآگاه لیونل لین روی آورد. رولاند فرانسیس، تاجری از گلِندیل در حومهی آدلاید، با یک جلد کتاب رباعیات خیام وارد دفتر کارآگاه لین شد. لین در کمال تعجب وقتی که صفحه آخر کتاب را باز کرد، متوجه شد عبارت «تمام شد» از آن کَنده شده است. به این ترتیب، نسخهای از رباعیات که کارآگاه لین و همکارانش ماهها در جستجوی آن بودند بالاخره پیدا شده بود. فرانسیس در مورد نحوه پیدا کردن کتاب به کارآگاهان پلیس توضیحاتی داد.
ماجرا از این قرار بود. لین به همراه همسر و برادر همسرش به حوالی ساحل سامرتن رفته بودند. فرانسیس به یاد میآورد که برادر همسرش را در حال خواندن کتاب رباعیات دیده است. وقتی که فرانسیس ماجرای جستجوی گسترده پلیس برای کتاب رباعیات را در مطبوعات خواند، بلافاصله دوباره به یاد این کتاب افتاد. او به برادر همسرش تلفن کرد و ماجرای کتاب را از او جویا شد. خیلی زود مشخص شد که کتاب به برادر همسر فرانسیس هم تعلق نداشته است. بلکه او کتاب را کف ماشین پیدا کرده بود و فکر میکرد که کتاب فرانسیس است؛ بنابراین کتاب را پس از ورق زدن در داشبورد گذاشته است. فرانسیس میخواست هویت خود را از ترس رسانهها مخفی نگه دارد. به همین جهت تا به امروز نام واقعی رولاند فرانسیس مشخص نشده است. به احتمال زیاد رولاند فرانسیس نام مستعاری است که پلیس برای او انتخاب کرده.
ساحل سامرتن جایی که جنازه مرد سامرتنی پیدا شد
کارآگاه لین مطمئن بود که این همان کتابی است که تکه کاغذ از آن کنده شده؛ ولی اصلا نمیدانست چطور سر از صندلی عقب ماشینی درآورده که در نزدیکی ساحل سامرتن پارک شده است؛ اما هنوز هم این کتاب امیدوارکنندهترین سرنخی بود که بعد از ماهها تحقیق دست کارآگاهان پلیس آدلاید را گرفته بود. کارآگاه لین و همکارانش در وارسیهای اولیه خود متوجه شماره تلفنی شدند که با مداد پشت جلد کتاب نوشته شده بود. کارآگاه لین همچنین متوجه حروفی بزرگی شد که بهصورت کمرنگی زیر آن نوشته شده بودند. اندکی بعد آزمایشهای بیشتر توسط پزشکی قانونی اصالت تکه کاغذ و کتاب رباعیات را به اثبات رساند.
اولین سرنخها از زن مرموز
پلیس برای مشخص کردن آدرس و هویت شخصی که شماره تلفنش پشت جلد کتاب نوشته شده بود با اداره پست تماس گرفت. آدرس به خیابان موسلی در حومهی آدلاید و پارک ساحلی سامرتن تعلق داشت. نکته جالب اینکه از این آدرس تا محل پیدا شدن جنازه مرد سامرتنی تنها حدود ۴۰۰ متر فاصله بود. پلیس بلافاصله به این آدرس مراجعه کرد. پس از مراجعه پلیس، زن ۲۷ سالهای به نام جسیکا تامپسون (جستین) که یک پرستار بود به در منزل آمد. پلیس به او در مورد جسدی که روز ۱ دسامبر در ساحل سامرتن پیدا شده و تکه کاغذ و کتاب رباعیات و باقی ماجرا توضیحاتی داد.
مأموران پلیس نهایتا به جسیکا اطلاع دادند که شماره تلفن او را از روی همین کتاب پیدا کردهاند. بالاخره نوبت به سؤال ۱ میلیون دلاری رسید: آیا میدانید این مرد ناشناس کیست؟ جسیکا به پلیس گفت او در سال ۱۹۴۵ در خلال جنگ جهانی دوم در بیمارستان سلطنتی نورثشور سیدنی مشغول به کار بوده است. او در آنجا با یک ستوان ارتش استرالیا به نام آلفرد بوکسال آشنا شده است و آخرین باری که این افسر را دیده، به رسم دوستی به این افسر شرکت حملونقل آب ارتش استرالیا یک جلد کتاب رباعیات خیام هدیه داده است.
جسیکا مطمئن بود که بوکسال در ماروبرا، نیو ساوت ولز زندگی میکند، چون چند بار پس از جنگ به او به این آدرس نامه فرستاده بود. به نظر میرسید پرونده حل شده است، جسدی که کشف شده بود به آلفرد بوکسال تعلق داشت. روز ۲۶ جولای ۱۹۴۹ بود که پلیس آدلاید پیامی را به شعبه جنایی پلیس نیو ساوت ولز فرستاد و در مورد فرد مفقودشدهای به نام آلفرد بوکسال پرسوجو کرد. همان روز بعدازظهر کارآگاه لین از جسیکا تامپسون خواست به همراه او به موزه استرالیای جنوبی برود. در انباری در موزه مجسمه گچی مرد سامرتنی قرار داشت که درست پیش از دفن از او ساخته شده بود. کارآگاه لین میخواست جسیکا پیش از اینکه خبری از نیو ساوت ولز شود، جنازه را شناسایی کند.
گفته میشود این ابزارها میتوانستهاند به یک مامور محموله کشتی یا یک قاچاقچی اسلحه تعلق داشته باشند
جسیکا با دیدن مجسمه نیمتنه جا خورد. کارآگاه لین به یاد میآورد: «وضع و حال جسیکا پس از دیدن مجسمه طوری بود که تصور میکردم هر لحظه ممکن است از حال برود و غش کند.» ولی در کمال تعجب و با وجود این واکنش غیرمنتظره، جسیکا ادعا کرد که مرد را نمیشناسد و نمیتواند بگوید این مجسمه گچی همان آلفرد بوکسال است. البته باید گفت، وقتی که مأموران پلیس تصمیم گرفتند مجسمه نیمتنهای از مرد سامرتنی بسازند، جسد مومیاییشده او در حال تجزیه بود و ممکن است نیمتنه در آن وضعیت کاملا با چهرهی واقعی او در زمان حیات مطابقت نداشته باشد. ولی باز هم هیچچیز نمیتواند عکسالعمل قوی جسیکا پس از دیدن مجسمه را توجیه کند.
روز بعد پلیس آدرس آلفرد بوکسال را نیز پیدا کرد. او در خیابان پارکر میلان نوزدهم در حومه ماربورا زندگی میکرد. وقتی پلیس به منزل او مراجعه کرد، سوزی ایزابل بوکسال در را باز کرد و به پلیس اطلاع داد که برادرش در خانه نیست و سر کار است. این گفته خانم بوکسال اصلا به مذاق مأموران پلیس خوش نیامد، چطور ممکن بود جسدی به سر کار رفته باشد؟! پلیس به ترمینال اتوبوس راندویک مراجعه کرد و در کمال تعجب آلفرد بوکسال را زنده یافت. بوکسال بعدها در مورد مواجهه خود با پلیس گفت که مأموران پلیس وقتی او را زنده دیدهاند آشکارا اعصابشان به هم ریخته است. بوکسال میگفت اینکه او در صحت و سلامت کامل جلوی آنها ایستاده بود، برنامههایشان را کاملا به هم ریخته بود. مأموران پلیس از او در مورد جسیکا تامسپون سؤالاتی کردند.
آلفرد بوکسال هم تأیید کرد که در طول جنگ از طریق نامزد یکی از افسران همکارش با جسیکا تامپسون آشنا شده است. وقتی در مورد کتاب رباعیات خیام سؤال شد، آلفرد بوکسال تأیید کرد که جسیکا چنین کتابی به او داده و گفت که همچنان این کتاب را نگه داشته و باید در خانه باشد. پلیس بوکسال را تا خانه همراهی کرد. در آنجا بوکسال یک جلد کتاب رباعیات خیام را به مأموران پلیس داد. مأموران بلافاصله به صفحه آخر کتاب مراجعه کردند صفحه آخر و عبارت تمام شد دستنخورده بود.
جسیکا با دیدن مجسمه مرد سامرتنی شوکه شد و نزدیک بود غش کند
همان روز پلیس سیدنی یک پیام رادیویی به شعبه جنایی پلیس آدلاید مخابره کرد و اعلام کرد که گزارش مربوط به گم شدن آلفرد بوکسال صحت ندارد و او زنده و سالم است. شاید آلفرد باکسول سرخوردگی مأموران پلیس را درک نمیکرد. ولی بیش از ۸ ماه تحقیقات مستمر کارآگاه لین و همکارانش را حسابی کلافه کرده بود و طبیعی بود که انتظار داشتند آلفرد بوکسال بهجای اینکه آنطور به سؤالاتشان پاسخ دهد، همین حالا در گورستان وستتراس آدلاید زیر خروارها خاک دفن شده باشد!
پلیس آدلاید تصمیم گرفت با توجه به عکسالعملی که او هنگام دیدن مجسمه گچی مرد سامرتنی از جسیکا تامپسون دیده، دوباره از او بازجویی کند. تصور میشد که او بیش از چیزی که به مأموران گفته از مرد سامرتنی میداند. چون هنوز توجیهی برای نوشته شدن شماره تلفنش پشت جلد کتاب پیدا نشده بود. این بار جسیکا در بازجوییهای خود به پلیس گفت که به خاطر میآورد همسایگانش روز ۳۰ نوامبر (همان روزی که مرد سامرتنی درگذشت) مردی را دیده بودند که سراغ او را میگیرد. ولی این توضیحات هم نتوانست کمکی به پلیس کند. به نظر میرسید مهمترین سرنخ نتوانسته پلیس را به جایی که میخواسته برساند. باز هم کارآگاه لین و همکارانش به در بسته خورده بودند. لین مجبور شد به سرنخ دوم رجوع کند.
جنگ سرد، تنشها، بیاعتمادیها و فعالیت گسترده سازمانهای اطلاعاتی و جاسوسی
کارآگاه لین این بار به پنج خط حروف بزرگی که پشت جلد کتاب رباعیات پیدا کرده بود رجوع کرد. این حروف کاملا بههمریخته زیر نور ماورای بنفش بررسی شدند. خط دوم دارای خطخوردگی بود. دو خط پایانی با یک خط و ضربدر از سه خط آغازین جدا شده بودند. در نگاه اول به نظر میرسید که حروف کاملا تصادفی و فاقد هرگونه معنا و مفهومی باشند. ولی پلیس بهسرعت این احتمال را داد که ممکن است با یک نوع رمز سروکار داشته باشد.
با توجه به اوضاع زمانه، حدس کارآگاهان پلیس منطقی بود. در سال ۱۹۴۹، جهان با بحران جنگ سرد دستوپنجه نرم میکرد. در خلال جنگ جهانی دوم آمریکا، استرالیا، بریتانیا به همراه اتحاد جماهیر شوروی (متفقین) علیه متحدین و آلمان نازی جنگیده بودند. ولی همواره نوعی بیاعتمادی و خصومت در خصوص شوروی و متحدانش وجود داشت. این بیاعتمادیها در جنگ سرد در قالب یک کشمکش همهجانبه ژئوپلیتیکی بین دو اَبرقدرت جهان یعنی ایالات متحده آمریکا (بلوک غرب) و اتحاد جماهیر شوروی (بلوک شرق) و متحدانشان به منصه ظهور رسیده بود.
اثر انگشت مرد سامرتنی در بایگانی شعبه جنایی پلیس آدلاید. این بایگانیها اخیرا نابود شدند و تنها چند عکس از آنها باقی مانده است
گسترش سلاحهای هستهای در این دوره بدگمانی عدیدهای را پدید آورده بود. در همین حال، جنگ جهانی دوم باعث شده بود دهها و صدها هزار غیرنظامی اروپایی پس از جنگ آواره شوند. این آوارگان بهدنبال فرار از ویرانههای جنگ بودند و استرالیا همان سرزمینی بود که به آنان زندگی بهتر با فرصتهای جدید را وعده میداد. در آن دوران دولت عقیده داشت که کشوری به پهناوری استرالیا باید برای مقابله با تهدید کمونیسم و دشمنان بلوک غرب بهسرعت جمعیت خود را افزایش دهد و این مهم از راه پذیرش گسترده مهاجران اتفاق میافتاد.
چنانچه نوامبر ۱۹۴۶ بود که آرتور کالول، وزیر مهاجرت استرالیا در اظهارنظری گفت: «استرالیاییها باید آگاه باشند که این سرزمین وسیع بدون داشتن جمعیت کافی نمیتواند از پس یک جنگ تمامعیار بربیاید.» متعاقب همین سیاستهای مهاجرتی دولت، استرالیا در سالهای پس از آن شاهد هجوم گسترده مهاجران بود. با توجه به جمعیت بالای مهاجرات قاعدتاً کنترل زیادی روی آنان وجود نداشت. به این جهت، به احتمال زیاد در این دوران جاسوسان زیادی از بلوک شرق وارد خاک استرالیا شدند.
استرالیا در کنار آمریکا و بریتانیا از متحدان قسمخورده بلوک غرب برای جلوگیری از گسترش کمونیسم در جهان بود. در همان دوران، استرالیا تأسیسات بسیار پیشرفتهای برای آزمایش موشکها و سلاحهای اتمی در یکی از بیابانهای استرالیای جنوبی راهاندازی کرده بود. منطقه نظامی وومرا، پروژه مشترکی بریتانیا و استرالیا بود که در سال ۱۹۴۷ راهاندازی شد. این منطقه نظامی با وسعت ۱۱۲ هزار کیلومتر مربع، بزرگترین منطقه آزمایش تسلیحات دوربُرد در جهان بود.
نزدیکترین شهر بزرگ به وومرا آدلاید بود. جایی که افسران و سربازانی که در منطقه نظامی خدمت میکردند مجاز بودند برای مرخصی به آنجا بروند؛ بنابراین کمونیستهایی که بهدنبال اطلاعات دست اول و محرمانه بودند باید رهسپار این شهر میشدند. با توجه به اینکه هنوز هیچکس اطلاعی از هویت مرد سامرتنی ندارد، امکان اینکه او نیز یکی از همان جاسوسانی بوده که به مأموریت آدلاید اعزام شده چندان دور از ذهن نیست.
تصویر انیمیشن بازسازیشدهای از مرد سامرتنی
کارآگاه لین رمزهای پشت جلد کتاب رباعیات را برای رمزگشایی به واحد ضد جاسوسی نیروی دریایی استرالیا محول کرد. در همین حال، پلیس بار دیگر رمزهای پشت جلد کتاب را در اختیار مطبوعات گذاشت. پس از چاپ رمزهای کتاب مرد سامرتنی بود که خیل عظیمی از کدشکنها و رمزنگاران آماتور از سرتاسر استرالیا تصمیم گرفتند این چالش را بپذیرند. مطابق انتظار، اندکی بعد رمزهای کتاب رباعیات به یکی از دغدغههای ذهنی بسیاری از مردم استرالیا تبدیل شد. بهزودی تلفنهای بیشماری از سوی رمزنگاران آماتور به پلیس شد. نتیجه این رمزنگاریها از پیدا کردن الگوهای بیربط تا عبارتهای فاقد معنا متغیر بود. حتی روزنامهای در آدلاید به نام نیوز، نامهای از سوی شخصی دریافت کرد که ادعا میکرد کدها را رمزگشایی کرده است. او گفته بود که رمزگشایی او حروف ابتدایی نام مرد سامرتنی را نیز مشخص کرده است. ولی این فرد در ازای زحمتی که کشیده بود پاداشی قابلتوجه از پلیس میخواست.
این شخص، بیل هاروی یک نظافتچی بود که عقیده داشت کلید شکستن رمز قوه تخیل است. به گفته هاروی، حروف اصلی این پیغام تعمداً حذف شده بودند و تنها با قوه تخیل میشد این حروف رمزی را خواند. قابل تصور بود که پلیسی توجه اندکی به این فرضیهی عجیب کند. ولی فرضیه دیگری که از سوی گروهی از دانشآموزان دبیرستانی در سیدنی مورد توجه پلیس قرار گرفت. بر اساس فرضیه این پسران دبیرستانی هر کدام از حروف نمایانگر یک عدد بودند و این اعداد نیز شماره تلفن شعبه آدلاید بانک کامانولت استرالیا را تشکیل میدادند. ولی اینطور نبود، پلیس با توجه به اشتباه بودن تلفن بانک این فرض را هم کنار گذاشت.
با توجه به نزدیکی وومرا، حضور یک جاسوس در آدلاید عجیب نبود
از آن سوی، واحد ضد جاسوسی نیروی دریایی پس از هفته تلاش برای رمزگشایی نهایتا روز ۱۳ آگوست ۱۹۴۹ پیغامی برای پلیس آدلاید فرستاد و اعلام کرد که این کد قابل رمزگشایی نیست. در بخشی از پاسخ نیروی دریایی ارتش گفته شده بود: «تعداد کافی حروف برای نتیجهگیری قطعی از تجزیهوتحلیلها وجود ندارد، اما شواهد حاکی از آن است که این حروف دستکم رمز یا کدهای سادهای نیستند.»
در همین حال، پلیس تلفنی را از شخصی دریافت کرد که مطمئن بود مرد سامرتنی، یک مرد روسیهای به نام کلیمنت ووراشیلوف است. این مرد اعتقاد داشت که ووراشیلوف در آن زمان در یک مأموریت جاسوسی فوق محرمانه در استرالیا به سر میبرد. با توجه به ماهیت پرونده و اینکه هیچ سرنخی در دست کارآگاه لین و همکارانش نبود. آنها مجبور بودند هر سرنخی را جدی بگیرند. ولی خیلی زود پیگیریهای پلیس نشان داد که مرد روس زنده است و همین حالا در مسکو زندگی میکند. اگر نام ووراشیلوف برایتان آشنا است باید بگوییم که کلیمنت ووراشیلوف یکی از بلندپایهترین مقامات شوروی در دوران ژوزف استالین (رهبر اتحاد جماهیر شوروی بین سالهای ۱۹۲۲ تا ۱۹۵۳) و بهنوعی دست راست او بود.
کتاب رباعیات خیام متعلق به آلفرد بوکسال که در آن، تقدیمنامچه جسیکا تامپسون به چشم میخورد
بیایید برای لحظهای تصور کنیم که مرد سامرتنی واقعا یک جاسوس بود و واقعیتهای این پرونده تا این لحظه کنار هم بگذاریم. متوفی در ساحل بدون پول و مدرک شناسایی پیدا شده بود. اثر انگشت او در هیچ نقطهای در استرالیا، آمریکا یا اروپا شناسایی نشد، چمدان او هیچ اتیکت یا برچسبی نداشت و اتیکتهای اکثر لباسهای او تعمداً از روی لباسها کَنده شده بودند؛ و تکه کاغذ مرموزی با عبارت تمام شد هم در جیب مخفی او قرار داده شده بود که پلیس را به کتاب رباعیاتی رساند. پشت جلد کتاب هم یک شماره تلفن متعلق به پرستاری نوشته شده بود. پرستاری که به نظر بیش از چیزی که میگفت میدانست؛ و البته کد مخفی که هیچکس از جمله واحد ضد جاسوسی نیروی دریایی استرالیا هم قادر به رمزگشایی آن نبود. با توجه به نزدیکی منطقه نظامی وومرا، حضور یک جاسوس کارکشته و ماهر در آدلاید عجیب نبود.
ولی از سوی دیگر پلیس آدلاید مانند هر کدام از فرضیههایی که در مورد هویت مرد سامرتنی مطرح شده، هیچ مدرک قطعی از جاسوس بودن او هم ندارد. نهایتا کسی نتوانست مرد سامرتنی را شناسایی کند تا پروندهی او عملا وارد قلمروی پروندههای سرد شود. اگر مرد سامرتنی جاسوس بود. کسی که شغلش این بود که جلوی کشف هویتش را بگیرد، باید بگوییم که واقعا در کارش بهترین بود. او هیچ ردپایی از خود برجای نگذاشته بود. با عدم توفیق در رمزگشایی رمزهای کتاب، پلیس آدلاید برای چندمین بار به بنبست رسید. به این ترتیب، به نظر میرسید هویت مرد سامرتنی برای همیشه همچون رازی سربهمهر باقی بماند.
حواشی مستند پشت پرده معمای مرد سامرتنی
در سال ۱۹۷۸ یعنی در سالگرد سی سالگی پرونده مرد سامرتنی، برنامه تلویزیونی «پشت پرده (Inside Story)» از شبکه تلویزیونی ایبیسی (ABC) استرالیا پخش کرد. مجری این برنامه استورات لِتلمور، با بسیاری از افراد اصلی درگیر پرونده مصاحبه کرد. یکی از افرادی که لتلمور با او در برنامه صحبت کرد، پل لاوسون بود، همان تاکسیدرمیستی که نیمتنه گچی مرد سامرتنی را ساخته بود. مجسمهای که پلیس انتظار داشت بعداً به شناسایی مرد سامرتنی کمک کند. استوارت در برنامه خود از لاوسون سؤال کرد که آیا تابهحال اتفاق افتاده که کسی مجسمه را شناسایی کند؟
لاوسون در پاسخ گفت: «کسی به من چیزی نگفته است، اگر هم بوده مستقیم به پلیس گفتهاند.» ولی استورات لتلمور باز هم بیشتر و بیشتر با سؤالات پیدرپی خود لاوسون را ترغیب به توضیح بیشتر کرد. لتلمور بعدا خطاب به لاوسون گفت: «شما یکی از افراد کلیدی این پرونده هستید» و نهایتا اینجا بود که کاسهی صبر لاوسون لبریز شد و به او گفت: «دارید وارد بحثهای حساس میشوید.» لحن لاوسون و اشارهی او به «مسائل حساس» چنان بود که تلویحاً گفته باشد لطفاً پایتان را از گلیمتان درازتر نکنید! ولی لتلمور باز هم سؤالات بیشتری پرسید و نهایتا از او پرسید: «نمیخواهی در مورد سؤالی که پرسیدم جوابی بدهی؟» در اینجا بود که لاوسون با لبخندی جواب داد:«نچ!»
حروف رمزی نوشته شده پشت جلد کتاب رباعیات
یکی دیگر از افرادی که لتلمور در برنامه خود با او صحبت کرد، آلفرد بوکسال بود. بوکسال همان افسر ارتش استرالیا در شرکت حملونقل آب بود. کسی که جسیکا به او یک کتاب رباعیات خیام هدیه داده بود. پلیس برای مدت کوتاهی فکر میکرد آلفرد بوکسال همان مرد سامرتنی است. ولی خیلی زود مشخص شد بوکسال زنده است. در طول برنامه صحبتهای ردوبدلشده بین مجری برنامه و آلفرد بوکسال نشان داد که بوکسال قبل از اینکه جسیکا تامپسون را ملاقات کند، در واحد جاسوسی ارتش استرالیا خدمت میکرده است. همچون لاوسون، بوکسال هم از جواب دادن به سؤالات لتلمور تا حدی طفره رفت. نهایتا وقتی مجری برنامه از او پرسید که آیا مرد سامرتنی جاسوس بوده؟ آلفرد بوکسال مکث طولانی کرد و با پوزخندی گفت: «به نظرتان فرضیه خیلی ملودراماتیکی نیست؟»
مرد سامرتنی؛ قربانی یک مسمومیت غذایی ساده!
شاید فرضیه جاسوسی آنطور که در ابتدا تصور میشد آنقدرها قابل قبول نباشد. طی سالهای پس از ماجرای مرد سامرتنی فرضیههای دیگری نیز مطرح شدند. در سال ۲۰۰۴ یک متخصص نگهداری مواد غذایی آخرین وعده غذایی مرد ناشناس را که یک پاستی بود بهدقت موشکافی کرد. پاستی نوعی شیرینی است که گاهی در تهیه آن از گوشت و سبزیها نیز استفاده میشود. این متخصص ادعا کرد که در آن زمان دیاکسید گوگرد بهعنوان ماده نگهدارنده توسط قنادیها برای نگهداری پاستی به کار میرفته است و ممکن است در این مورد و موارد زیادی از مقادیر بیش از حد این نگهدارنده استفاده شده باشد.
استفاده از این ماده نگهدارنده در مقادیر کم بیضرر است؛ ولی مقادیر بالای آن میتواند باعث اختلال در تنفس، ایست قلبی و حتی مرگ شود. به همین دلیل نیز سالها پس از دهه ۱۹۴۰ بود که سازمان غذا و داروی استرالیا میزان مصرف دیاکسید گوگرد را محدود کرد. به این جهت، شاید مرد سامرتنی قربانی یکی از آن پاستیها بد قنادیها شده باشد. ولی آیا این امکان وجود دارد که دیاکسید گوگرد همان سم مرموزی باشد که محققان در سال ۱۹۴۹ بهدنبال آن بودند؟
مادرم یک جاسوس بوده و شاید در قتل مرد سامرتنی نقش داشته
گِری فیلتوس، کارآگاه بازنشسته دایره قتل پلیس آدلاید که در سال ۲۰۰۴ بازنشسته شد، در زمانیکه پسربچهای بیش نبود در مورد پرونده مرد سامرتنی شنیده بود. او پس از بازنشستگی تصمیم گرفت برای سرگرمی به حل این پرونده بپردازد. این با وجود هشدارهای برخی از همکاران فلتوس بود که میگفتند ممکن است سر همین پرونده عقلش را از دست بدهد! ظاهرا فلتوس عقلش را از دست نداد و بعداً کتابی درباره تحقیقات خود نوشت و حتی پیش از اینکه جسیکا تامپسون در سال ۲۰۰۷ فوت کند با او صحبت کرد.
فتلوس گفت که جسیکا آشکار از پاسخ به سؤالات او طفره میرفت و تلاش زیادی میکرد که از توجهات به دور باشد. در واقع هر بار که پرونده توجه رسانهها دوباره به خود جلب میکرد و هیاهوی پیرامون آن درمیگرفت، پرستار سابق یا به تعطیلات میرفت یا اینکه به کل آدرس منزلش را عوض میکرد. پس از مصاحبههای استورات لتلمور و گِری فلتوس این تصور به وجود میآید که برخی از کسانی که درگیر پرونده بودند بیش از آنکه ادعا میکردند از جریان اطلاع داشتند.
جسیکا تامپسون (جستین) همراه پسرش رابین
یکی از آخرین کسانی که همچنان مشغول تحقیق در مورد مرد سامرتنی است، دکتر درِک ابوت، استاد مهندسی در دانشگاه آدلاید است. دکتر ابوت ۶۰ ساله مهارتهای زیادی در حوزههای رمزنگاری، ریاضیات و پزشکی قانونی دارد. او هم مانند بسیاری پس از خواندن مطلبی در یک مجله مجذوب معمای مرد سامرتنی شده است. دکتر ابوت از سال ۲۰۰۷ تحقیقات خود را در مورد مرد سامرتنی آغاز کرد.
دکتر ابوت قبلا در مصاحبهای گفته بود که علاقهای به نحوه مرگ مرد سامرتنی ندارد، بلکه مهمترین مسئله این است که بالاخره نام مرد بیچاره را به او بازگرداند. تحقیقات ابتدایی دکتر ابوت معطوف رمزگشایی از رمزی بود که پشت جلد کتاب رباعیات نوشته شده بود. ولی ۶ سال تحقیقات او را هم به جایی نرساند. پلیس آدلاید هم در زمانیکه پرونده مرد سامرتنی در جریان بود، نتوانسته بود این کد مخفی را رمزگشایی کند. دکتر ابوت بعدا توجه خود را معطوف به جسیکا تامپسون کرد. جسیکا و همسرش پراسپر، دو فرزند به نامهای رابین و کیت داشتند.
«مادرم جاسوس روسیه بود»
در سال ۲۰۱۳ برنامه خبری «۶۰ دقیقه استرالیا» مصاحبهای را با کیت انجام داد. کیت در این مصاحبه گفت که جدا عقیده دارد مادرش یک جاسوس روسیهای بوده و ممکن است که در قتل مرد سامرتنی نقش داشته است. کیت در بخشی از این مصاحبه رو به مجری برنامه گفت: «مادرم گذشتهی تاریکی داشت.» کیت در صحبتهای خود تا جایی پیش رفت که گفت مادرش میدانست مرد سامرتنی کیست و به او نیز گفته این رازی است که تنها برخی مقامات ردهبالای پلیس از آن اطلاع دارند. چنین اظهارنظری باز هم توجه ما را به مصاحبههای جنجالی اعتبار استوارت لتلمور سوق میدهد. مصاحبههای این مجری قدیمی تلویزیون استرالیا با پل لاوسون و آلفرد بوکسال بهوضوح نشان داده بود، دو تن از شخصیتهای اصلی درگیر پرونده مرد سامرتنی از صحبت کردن پیرامون حقایق ماجرا طفره میروند. در همین حال، فرضیه جاسوسی تنها زمانی به اثبات میرسد که کدهای مخفی پشت جلد کتاب رباعیات رمزگشایی شود و برای مثال اطلاعاتی در مورد اسرار نظامی منطقه وومرا از آن استنباط شود.
ولی دکتر ابوت هیچ عقیدهای به فرضیه جاسوسی ندارد. بلکه به عقیده او ماجرای مرد سامرتنی یک داستان عاشقانه آن هم عشقی نافرجام بوده است. دکتر ابوت طی تحقیقات خود متوجه شد که پسر جسیکا، رابین تامپسون در سال ۲۰۰۹ درگذشته است. ولی او توانست همسر سابق او روما اِیگان و دخترش راشل را پیدا کند. دکتر ابوت عکسی از مرد سامرتنی را به روما داد و از او سؤال کرد که آیا او کسی را میشناسد که به این شخص شباهت داشته باشد؟ روما بلافاصله پاسخ داد، بله همسر سابق او رابین تامپسون شباهت غریبی به این مرد داشته است. در واقع رابین دقیقا همان دو ویژگی صورتی را دارد که مرد سامرتنی داشت؛ یعنی همان شکل خاص لاله گوش و نداشتن دو دندان پیشین.
تحقیقات اولیه در سال ۱۹۴۹ نشان داده بود که مرد سامرتنی دارای خصوصیات خاصی است. او دو دندان پیشین نداشت و به همین خاطر دندانهای نیش او مستقیما کنار دندانهای جلویی درآمده بود. یکی دیگر از مشخصات خاص مرد سامرتنی، وضعیت خاص لالهی گوشهایش بود. حفره فوقانی لاله گوش مرد که به آن «زُورقی» گفته میشود، از حفره تحتانی که «صدفی» نام دارد خیلی بزرگتر بود. این مشخصه تنها در ۱ درصد از تمام افراد سفیدپوست دیده میشود. دکتر ابوت عقیده دارد این صفات مشابه نشان میدهد که رابین تامپسون در واقع پسر مرد سامرتنی بوده است.
رابین و روما تامپسون، والدین راشل
وقتی که دکتر ابوت تحقیقاتش را دنبال کرد متوجه شد زمانیکه رابین پسر کوچکی بوده، جسیکا تامپسون او را در کلاسهای رقص باله ثبت نام کرده است. رابین در همانجا رقصیدن را آغاز کرده و بعداً به یکی از اعضای تیم رقص باله استرالیا تبدیل شده است. چنانچه تحقیقات اولیه کالبدشکافی روی جسد مرد سامرتنی نشان داده بودند، او دارای عضلات ساق پای بسیار قوی بود. عضلاتی که معمولا تنها در دوچرخهسوارهای حرفهای یا بالرینها و رقاصهای باله دیده میشود. شاید این ارتباط چندان مستقیم نباشد. ولی جسیکا برای ثبتنام پسرش در کلاس رقص میتوانسته از کسی الهام گرفته باشد، کسی که خودش رقاص بود و میتوانست پدر واقعی پسرش باشد.
حال دکتر ابوت میخواهد به کمک روما ایگان، از مقامات دادستانی استرالیایی جنوبی درخواست نبش قبر مرد سامرتنی را کند. در این صورت او میتواند نمونه دیاِنای مرد سامرتنی را از استخوانهایش استخراج کند و نهایتا آن را با دختر او راشل مقایسه کند. اگر رابین واقعا پسر مرد سامرتنی بوده باشد، راشل میتواند حداقل ۲۵ درصد از ترکیب ژنتیکی پدربزرگ خود را به ارث برده باشد. بااینحال، درخواست دکتر ابوت برای نبش قبر مرد سامرتنی تابهحال دو بار توسط دادستان کل استرالیای جنوبی رد شده است.
خویشاوند توماس جفرسون، قاچاقچی اسلحه یا بالرین
دادستان کل استرالیای جنوبی معتقد است این موضوع بیش از هر جنبهی جنایی ماهیتی کنجکاوانه دارد و کنجکاوی نمیتواند دلیل موجهی برای نبش قبر یک مرد بیچاره باشد. دکتر ابوت با همکاری کالین فیتزپاتریک، یک تبارشناس پزشکی قانونی نمونههای دیاِنای راشل را با روما مقایسه کرد تا ژنومی که از رابین به او به ارث رسیده را تعیین کند. او سپس این نمونه ژنتیکی را با اطلاعات موجود در یک پایگاه داده عظیم اطلاعات ژنتیکی مقایسه کرد. فیتزپاتریک در یافتههای خود متوجه شد که راشل دارای تباری از ایالتهای ساحلی اقیانوس اطلس آمریکا است. حتی او به لحاظ ژنتیکی به توماس جفرسون (سومین رئیس جمهور و از بنیانگذاران ایالات متحده) نیز بسیار نزدیک بود. البته مشخص نیست این ترکیب ژنتیکی از طرف پدری است یا مادری.
ممکن است مرد سامرتنی از نوادگان نزدیک توماس جفرسون بوده باشد
نکته جالب دیگر اینکه قبلاً سرنخهای به دست آمده بود که مرد سامرتنی را به آمریکا پیوند میداد. یکی از این سرنخها همان نخهای نارنجی بود که تنها در آمریکا یافت میشدند. سرنخ بعدی کراوات مرد سامرتنی است که مطابق استانداردهای آمریکایی (با راهراههایی مایل به سمت راست) بود.
البته همه اینها منوط به این است که رابین واقعا پسر مرد سامرتنی و راشل نوه او باشد. ولی احتمال اینکه مرد سامرتنی با توماس جفرسون ارتباط داشته باشد، فرضیه جالبی است! فرضیهی دیگری که در مورد مرد سامرتنی مطرح شده، او را دارای تباری یهودی دانستهاند. پس از دفن مرد سامرتنی دستهگلهای مرموزی سر از قبر او درمیآوردند. بعداً حتی سنگریزههای روی قبر مرد پیدا شد که بهصورت مخروطی روی هم گذاشته شده بودند. این شیوهی علامتگذاری قبر یک سنت یهودی است. چنانچه کِرِی گرینوود در کتاب چاپ ۲۰۱۲ خود «تمام شد: معمای مرد سامرتنی» به آن اشاره کرده است.
رابین تامپسون ویژگیهای ظاهری بسیار شبیه به مرد سامرتنی داشت
به عقیده کِرِی گرینوود، مرد سامرتنی ممکن است که یک قاچاقچی اسلحه بوده که به کشور تازه تأسیس فلسطین اشغالی اسلحه قاچاق میکرده است. در طول ستیز میان فلسطین اشغالی و اعراب (از سال ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۷؛ جنگ ششروزه) ایالات متحده و انگلیس در سال ۱۹۴۸ تحریمهای تسلیحاتی را علیه هر دو طرف وضع کردند. قبلاً در سال ۱۹۴۹ چمدان مرد سامرتنی پیدا شده بود که در آن لوازمی همچون پیچگوشتی، کارد غذاخوری، یک قلمموی استنسیل و یک قیچی پیدا شده بود. گفته میشود این ابزارها میتوانستهاند به یک مأمور یا افسر محموله کشتی تعلق داشته باشند. افسرانی که معمولا از قلممو برای استنسیل کردن محموله و از کارد و قیچی هم برای بریدن و باز کردن جعبهها و صندوقهای مهرومومشده استفاده میکردند. ظاهرا حالا پس از مرگ او کسی با گذاشتن سنگریزههایی روی قبر او از خدماتش تشکر میکرد.
بنابراین تا اینجای کار مرد سامرتنی میتوانسته یک قاچاقچی، یک جاسوس جنگ سرد یا پدری محروم از حق پدری و البته از نوادگان توماس جفرسون بوده باشد. ولی تمامی فرضیهها یک نکته مهم کم دارد و آن هم علت مرگ است. اگر او یک قاچاقچی بوده، آیا یک دلال اسلحه او را از پای درآورده است؟ اگر جاسوس بوده، پس از لو رفتن هویتش کشته شده است؟ و اگر پدر رابین تامپسون بوده، توسط یک عاشق حسود که بعداً با مادر رابین ازدواج کرده، کشته شده است؟ و جسیکا تامپسون هم با تازهشوهر همقسم شده که هیچوقت راز او را فاش نکند. شاید هم داستان سادهتر تمام این داستانهای عجیب و ملودراماتیک بوده است.
خوردن یک پاستی بد باعث یک واکنش آلرژیک شدید در مرد و نهایتا مرگ او شده است. با هجوم مهاجران به استرالیا در سالهای پس از جنگ جهانی دوم، بسیاری با تغییر نام و دستوپا کردن هویتی تازه، زندگی جدیدی را شروع کردند. به این ترتیب، ممکن است که مرد سامرتنی نیز یکی از همان مهاجرانی باشد که از ویرانههای جنگ فرار کرده و میخواسته زندگی جدیدی را در استرالیا شروع کند و کَندن اتیکتهای روی لباسها هم ممکن است به این دلیل باشد که او لباسها را بهصورت دسته دوم خریده است.
تحقیقات دکتر ابوت و دیگران برای کشف هویت مرد سامرتنی
دکتر ابوت همچنان مشغول تلاش برای دریافت جواز نبش قبر مرد سامرتنی است تا بتواند یافتههای تبارشناسی فیتزپاتریک را تأیید کند. ایمی نایت، نویسنده و دکتر رِنی بلکی، متخصص پزشکی قانونی نیز در سال ۲۰۱۸ اجازه استخراج نمونه دیاِنای مرد سامرتنی را از موهای برجایمانده روی مجسمه گچی او دریافت کردند. رنی بلکی طی تحقیقات خود به نکتهای تکاندهنده برخورد. او در مصاحبهای گفت: «مردم بهراحتی فراموش کردهاند که اینجا مرد گمنامی داریم که هرگز هیچ کسی از اعضای خانواده و دوستانش برای پیدا کردنش رجوع نکردند و این مسئله پس از گذشت ۷۰ سال بسیار دردناک است.»
بالاخره دکتر ابوت پس از چندمین تلاش خود در سال ۲۰۱۹ توانست از ویکی چپمن، دادستان کل استرالیای جنوبی اجازه نبش قبر مرد سامرتنی را بگیرد. ولی این جواز نبش به شرطی به دکتر ابوت داده شد که مالیاتدهندگان هیچ هزینهای متقبل نشوند. به این ترتیب، دکتر ابوت باید بدون حساب کردن روی هزینههای دولتی خودش تمام هزینههای لازم که بالغ بر ۲۲ هزار دلار میشود را تأمین کند.
دکتر درِک ابوت و همسرش، راشل؛ کسی که گمان میرود نوه مرد سامرتنی باشد
نهایتا تحقیقات دکتر ابوت به هر سویی برود، نمیتواند علت مرگ او و البته هویت واقعی مرد را به او بازگرداند. اینکه او که بوده را ممکن است تنها جسیکا تامپسون و شرکا و همدستانش بدانند. پیدا شدن شماره تلفن او پشت جلد کتاب مرد سامرتنی نمیتوانست تصادفی بوده باشد و البته اینکه او با دیدن مجسمه گچی چنان شوکه شده که نزدیک بوده غش کند و نهایتا سالها تغییر آدرس، فرار از کانون توجهات و تمایل نداشتن به افشای اسرار نشان میدهد که او از هویت مرد سامرتنی اطلاع داشته است.
حال اینکه این دو قبلاً دو دلداده، دو جاسوس یا دو شریک جرم بودند مهم نیست. آنچه مشخص است اینکه این دو در هر ماجرایی، هرچه بوده باهم بودند و اگر خود جسیکا قاتل مرد سامرتنی نبوده، لابد میدانسته چه کسی مرد سامرتنی را کشته و به هر دلیلی حاضر نشده تا روزی که زنده است حقیقت را فاش کند و سرانجام رازش را با خود به گور برده است. واضح است مرد سامرتنی کسی بوده که جسیکا او را میشناخته و برایش اهمیت داشته است. تمام شد!
پینوشتها:
۱. آخرین رباعی که در اکثر نسخ انگلیسی رباعیات خیام از جمله نسخهای که مرد سامرتنی در دست داشته، چاپشدهی رباعی «یاران به موافقت چو دیدار کنید، باید که ز دوست یاد بسیار کنید؛ چون بادهی خوشگوار نوشید به هم، نوبت چو به ما رسد نگونسار کنید» است. ترجمهی انگلیسی فیتزجرالد دقیقا همان مفهومی که به ذهن فارسیزبانان میرسد، متبادر نمیکند یا به تعبیر ایتالو کالوینو؛ «شعر گل و ترجمهی آن رایحهی گل»؛ ولی به هر روی، همین رباعی و کَندن عبارت تمام شد از زیر آن، گمانهزنیهای زیادی در مورد احتمال خودکشی مرد سامرتنی به وجود آورده تا جایی که روزنامهنگاری در مقالهای که روز ۱۰ ژوئن ۱۹۴۹ در نشریه اَدورتایزر به چاپ رسید، ضمن شرح معنای ضمنی رباعی حکیم عمر خیام: «هنگامی که یاران گرد هم جمع شدید و ایام را به خوشی و بادهنوشی گذراندید؛ [با ریختن بادهی من بر زمین] مرا از یاد نبرید.» عنوان کرده بود: «ظاهرا مرد سامرتنی یقین داشته که جام باده خالی است و دیگر درنگ را جایز ندانسته.»
۲. جسیکا تامپسون (جستین) در کتابی که به آلفرد بوکسال تقدیم کرده در تقدیمنامچه رباعی ۷۰ را با خط خود نوشته است. ترجمه تحتاللفظی این رباعی چنین است: «قطعا، قطعا، قبلاً بارها توبه کردهام، اما آیا هنگام توبه هوشیار بودم؟ و بعد، و بعد بهار آمد با گل سرخی در دست، توبه قدیمی من تقدیم چمنزار باد.» رباعی اصلی خیام نیز به این ترتیب است: «هر روز برآنم که کنم شب توبه، وز جام پیاپی لبالب توبه؛ واکنون که شکفت برگ گلبرگم نیست، در موسم گل ز توبه یارب توبه.»
۳. تابهحال کسی موفق به رمزگشایی حروف رمزی پشت جلد کتاب رباعیات نشده است؛ اما برخی گمانهزنیها حاکی از آن است که ممکن است این حروف ظاهرا تصادفی در واقع سرواژهی کلمات باشند. چنانچه گِرِی فلتوس، کارآگاه بازنشسته ضمن تحقیقات خود در مقالهای در ساندیمیل عنوان کرد که خط آخر ممکن است به این صورت قابل رمزگشایی باشد: «It's Time To Move To South Australia Moseley Street.» خیابان موسلی همان جایی است که پرستار تامپسون در آن زندگی میکرد.
۴. دکتر درِک ابوت در جریان تحقیقات خود درباره مرد سامرتنی با راشل ایگان (نوهی احتمالی مرد سامرتنی) آشنا شد. این آشنایی نهایتا به ازدواج این دو در سال ۲۰۱۰ ختم شد. این زوج هماکنون صاحب ۳ فرزند هستند و در آدلاید زندگی میکنند.
نظرات