معمای تد باندی؛ در ذهن بدنامترین قاتل تاریخ چه میگذشت؟
اولین ساعات بامداد ۱۶ اوت ۱۹۷۶ بود، باب هیوارد، افسر گشت بزرگراه یوتا، فولکس واگن قورباغهای برنزی را دید که خارج از خانهای که به آن تعلق ندارد پارک کرده است. ساکنین خانه هم دختران نوجوانی بودند که والدینشان در منزل نبودند. با توجه به اینکه اخیرا زنان زیادی به میزان نگرانکنندهای ناپدید شده و به طرز دلخراشی به قتل رسیده بودند، این صحنه شوم بوی خون میداد. راننده فولکس واگن وقتی متوجه افسر گشت شد، به سرعت از محل متواری شد؛ ولی نهایتا در یک پمپبنزین متروکه توقف کرد. هیوارد حتی در خواب هم نمیدید که بتواند روزی قاتلی چنین مخوف را به چنگ بیاورد. او ناخواسته یکی از مشهورترین قاتلان زنجیرهای قرن را دستگیر کرده بود.
به گزارش وبگاه Grunge، باندی کابوسی با لبخندی دلچسب بود که از این ظاهر اغواگر خود به بهترین نحو برای فریب، تجاوز و نهایتا کشتن قربانیان خود استفاده میکرد. هنگامی که او توسط هیوارد دستگیر شد، حداقل ۲۵ زن را در چهار ایالت مختلف به قتل رسانده بود. هیوارد بعدها به خاطر میآورد: «نمیخواستم به او شلیک کنم؛ ولی کاشکی کرده بودم.» در عوض او باندی را پس از کشف اشیای مشکوک در فولکسواگن بازداشت کرد؛ ولی این پایان کار نبود، باندی در سال ۱۹۷۷ دو بار از چنگال قانون گریخت. یکبار با پریدن از پنجره دادگاه و دفعه بعد هم با کندن سوراخی در سقف سلول زندانش. او به کشتن ادامه داد تا اینکه در سال ۱۹۷۸ برای همیشه به دام افتاد.
او قبل از اعدام در سال ۱۹۸۹ به تجاوز و قتل ۳۶ نفر از جمله یک دختر ۱۲ ساله (احتمالاً جوانترین قربانی باندی) اعتراف کرد، اعترافاتی که مردم را ماتومبهوت کرد. به هر حال، تد باندی از این شهرت مهیبی که برای خود ساخته بود نهایت لذت را میبرد. شهرتی که حتی حالا با وجود گذشت بیش از ۳۰ سال از مرگ او همچنان به قوت خود باقی است. در مقاله قبل زندگی و قتلهای تد باندی را مرور کردیم، در این مقاله، تصمیم داریم ریشه برخی از رفتارهای باندی، انگیزههای احتمالی و جنبههای کلیدی از شخصیت او را بررسی کنیم.
وقتی تد باندی هانیبال لکتر میشود
دیوید فون درهل، روزنامهنگار و نویسنده در یادداشتی ضمن پرداختن به ابعاد شخصیتی تد باندی اشاره کرده بود که او اصلا هیچ شباهتی به هانیبال لکتر ندارد، بلکه او یک «مجرم جنسی خشن و درندهخو» است. کسی که مردم را فریب داده و خود را یک آدم جذاب و موفق جا زده است. هانیبال قاتل آدمخوار نیز قاتل مخوفی بود که درندهخویی خود را پشت ظاهری دوستداشتنی پنهان کرده بود. در واقع، این شخصیت داستانی تا حدی از روی خود باندی خلق شده بود.
مقالههای مرتبط:
- تد باندی؛ قاتلی با قلب یخی یا بیمار روانی از بند گسسته؟
- ترسناک ترین عکسهای واقعی جهان
گفته میشود کتابهای «اژدهای سرخ» و «سکوت برهها» که در آنها قاتل مخوفی به کارآگاهان پلیس در دستگیری زنجیرهای کمک میکند، مستقیما از روابط تد باندی با کارآگاه رابرت کپل الهام گرفتهاند. سال ۱۹۸۴ بود که کپل در زندان با تد باندی تماس گرفت تا از او برای پیدا کردن قاتل بیرحمی مشهور به «قاتل رودخانه گرین» مشورت بگیرد. این قاتل مخوف که بعدا دستگیر شد، گری ریجوی نام داشت و تا آن زمان دستکم ۵۰ روسپی بداقبال را در سیاتل کشته بود. بهطرز حیرتانگیزی تمام نظریههای باندی در مورد این قاتل درست از آب درآمدند.
باندی میدانست که رجوی به محل دفن قربانیان خود برمیگردد و به پلیس پیشنهاد کرد در آنجا برای او دام پهن کند. سرانجام، این توصیههای هوشمندانه باندی به دستگیری قاتل منتهی شد. کپل در ابتدا مشکوک بود گمانهزنیهای باندی نمایشی باشند. بااینحال،، باندی تا حد زیادی با کارآگاه همذاتپنداری میکرد. از همهچیز گذشته هر دو به نوعی شکارچی انسان بودند. این احترام تد باندی به کارآگاه حتی باعث شد او برخی اسرار خود را نزد کپل فاش کند.
انگیزه تد باندی از مردهبازی چه بود؟
باندی به دلایل مختلفی قاتلی مخوف بود؛ ولی کارهایی که با جنازهها میکرد واقعا جنایات او را به سطح فوقالعاده ترسناکی میرساند. او متجاوز و مردهبازی بود که قبل و بعد از قتل و حتی گاهی روزها پس از آن به جنازهها تجاوز میکرد. وقتی روانشناسی به نام آل کارلایل درباره این تمایل بیمارگونه تد باندی از او سؤال کرد، باندی در توضیح آن جواب داد که میخواسته هستی قربانی را از آن خود کند؛ ولی اینکه چرا این میل هولناک او به تملک آدمها به چنین حالت وحشتناکی بروز پیدا کرده بود، موضوع گمانهزنیهای زیادی بوده است. جک پِمنت، متخصص مغز و اعصاب، نظریه جالبی در این مورد دارد.
عکس بازداشت تد باندی
براساس مکالمات ضبطشده تد باندی که در مجموعه تلویزیونی «گفتگو با قاتل: نوارهای تد باندی» محصول شبکه نتفلیکس پخش شدند، پمنت نتیجهگیری کرده که این اعمال باندی ریشه در «میل شدید او به رابطه عاطفی» داشتند. به نظر او قاتل در تلاش بوده تا به این طریق رابطه نزدیکی که پس از جدایی ناراحتکننده از شریک زندگی سابق خود دایان ادواردز داشته را دوباره از نو بسازد. باندی رابطه خود با دایان را شالوده این بازآفرینی خود قرار داده و حتی ظاهر دایان و زمانی که با او گذرانده را هم بهطرز هراسآوری ایدهآلسازی کرده بود.
باندی از تماشای پوسیدن جنازه قربانیانش هم لذت وافری میبرد
باندی از تماشای پوسیدن جنازه قربانیانش هم لذت وافری میبرد. در برخی موارد، ظاهراً باندی موهای جنازهها را با شامپو میشست و ناخنهایشان را هم لاک میزد. باندی گاهیاوقات سرهای بریده قربانیان را هم برای مدت مدیدی درکنار خودش نگه میداشت. شاید به شیوه ترسناک و سادیستی او قربانیان را به چشم شرکای عشقی دلخواهش میدید که هیچوقت نمیتوانستند ترکش کنند.
بیرحمی و آشفتگی باندی ریشه در کودکی داشت
تد باندی قبل از اینکه به صندلی برقی سپرده شد، اصرار داشت که رذالت او به هیچ عنوان ارتباطی به نحوه بزرگ شدن ندارد. او ادعا میکرد که در «خانهای شگفتانگیز با والدینی از خودگذشته و مهربان» بزرگ شده است. درحالیکه باندی تصویری کاملاً بینقص از خانوادهای خوشبخت را ترسیم کرده بود؛ ولی بستگان و نزدیکان او داستان کاملاً متفاوتی را بازگو کردهاند.
در روایت دیگران تربیت باندی با فریب، آشفتگی و قساوت همراه بود. تا سالها به او گفته میشد که مادر او خواهرش است و پدربزرگ و مادربزرگش هم والدینش هستند. دروغی که اختراع پدربزرگ و مادر بزرگ باندی بود تا این واقعیت تلخ که او فرزندی نامشروع است را پنهان نگه دارند. مردی که او را پدر صدا میکرد، فردی بدجنس و دمدمی بود که دائم او و مادرش را به باد کتک میگرفت. دوروتی لوئیس، روانپزشک در این مورد گفته است که پدر بزرگ باندی، ساموئل کاول: «سگها را لگد میزد، گربهها را از دم میگرفت و پرت میکرد و آدمهایی که او را عصبانی میکردند را کتک میزد. او آدم متوهمی هم بود.»
فولکسواگن برنزی تد باندی که حالا به یکی از مشهورترین اشیای موزه ملی جرم و مجازات آمریکا در واشینگتن تبدیل شده است
باندی در ۳ سالگی چاقوهای قصابی را درکنار رختخواب خالهاش میگذاشت. یکی از دوستان دوران کودکی او تعریف کرده بود که تد باندی تله ببر مخوفی با چالهای مملو از چوبهای نوکتیز و شاخوبرگهایی برای مخفی کردن چاله ساخته بود. روانپزشک باندی هم گفته بود که او از دوران کودکی به یک بیماری روانی (احتمالاً اختلال دو قطبی) مبتلا بوده است. این مشکلات روانی به همراه زندگی اسفبار در آن خانه ماتمزده و سرشار از خشونت خانگی، میتواند توضیح مناسبی برای رفتارهای هرسناک باندی در بزرگسالی باشد.
از پسرکی منزوی تا شکارچی مخوف انسان
باندی در کودکی همیشه در انزوا قرار داشت و برای مدت مدیدی با این تنهایی آزاردهنده دستبهگریبان بود. به گفته آل کارلایل، باندی در دوران کودکی پس از ازدواج مادرش با جانی باندی، احساس میکرد زیر سایهی خواهر و برادران ناتنی خود قرار گرفته است. اگرچه او بعدا در مصاحبههایش ادعا کرد که دوستان زیادی داشته که او را از تنهایی درمیآوردند؛ ولی یکی از دوستان واقعی دوران کودکی باندی گفته است که او یک «نقص گفتاری افتضاح داشت که باعث میشد که بهشدت مورد تمسخر قرار بگیرد.»
باندی که اغلب احساس حقارت میکرد، عمیقا گوشهگیر شده بود و به خیالاتش پناه میبرد. او در خیالات خود همیشه خود را جای فرد مهمی میگذاشت. باندی به رادیو گوش میداد و لهجه سیاستمدارانی که صحبتهایشان را میشنید تقلید میکرد. در دبیرستان هم او به این مشهور بود که میتواند بهراحتی آبخوردن دیگران را گول بزند. تد باندی به وضوح از این مهارت خوفناک خود برای تقلید لهجههای بریتانیایی یا کانادایی و فریب زنان و وانمود به جراحت استفاده میکرد.
تد باندی در بازداشت در زندان لئون کانتی، ۲۷ جولای ۱۹۷۸
باندی در دوران نوجوانی از پنجره به روی زنان ادرار میکرد. او در دبیرستان با دختری قرارومدار نداشت و وقتی سرانجام عاشق کسی شد، دختر محبوبش او را به خاطر نداشتن صداقت و جسارت کافی ترک کرد. باندی که با این شکست عشقی ویران شده بود، به قانونیشکنی خو گرفت. پس از ناکامی برای موفقیت در دنیای سیاست و تحصیل در رشته حقوق، او حتی تنهاتر از قبل هم شد و نهایتا به خشونت گرایش پیدا کرد. واضح است تنهایی باعث روی آوردن باندی به قتل نشد؛ ولی به نظر میرسد در این بین ارتباطی وجود دارد. بهویژه وقتی بخواهیم این بخش از ادعاهای او را مدنظر قرار دهیم که میخواسته با کشتن زنان آنها را برای همیشه بخشی از وجود خود کند.
هنرپیشهای ماهر که همه را فریفت
روزنامه نیویورک تایمز در سال ۱۹۷۸ در گزارشی تد باندی را «یک پسر تمام آمریکایی پای میز محاکمه» توصیف کرد. در آن دوران، ملتی بیزار از قتل به نظاره مردی با چهرهای فوقالعاده جذاب و خوشپوش نشسته بودند که به اتهام دهها فقره قتل محاکمه میشد. این تصویر برای مردم عادی عمیقا سردرگمکننده بود. چراکه همه فکر میکردند قاتلان تفاوت آشکاری با سایر مردم جامعه دارند.
باندی فقط خوشچهره نبود. او گاهی واقعا مانند یک آقای محترم و باوقار رفتار میکرد. گفته میشود در گذشته او یک بار بهدنبال یک کیفقاپ رفته و کیف زنی را پس گرفته و چند کودک را از غرق شدن نجات داده است. او حتی برای مدتی در سیاتل در مرکز مشاوره تلفنی خودکشی کار میکرد و حتی جزوهای برای جلوگیری از تجاوز نوشته بود. تد باندی در دوران اقامت خود در یوتا و همزمان با قتلهای فجیعش، عضو فعال کلیسای مورمونها (از شاخههای متأخر مسیحی) بود و در دانشکده حقوق هم نامنویسی کرده بود.
تد باندی مردی با چند چهره که دائم نقش عوض میکرد
در ابتدا بسیاری از مردم باندی را قربانی دادستانهای متعصب، پلیس فاسد و نامزد انتقامجوی او میدانستند. باندی نیز از همین برداشت اشتباه دیگران به نفع خود استفاده کرد و جلسات دادگاه را به نمایشهای مبهوتکنندهای برای نشان دادن پاکی و بیگناهی خود تبدیل کرد. باندی که با برعهده گرفتن وکالت خود تمام نظام قضایی آمریکا را به سخره گرفته بود، شریک زندگی سابق خود کارول آن بون را در بخشی از جلسات محاکمه به صحن دادگاه کشاند و از او بازجویی کرد. باندی بعد از اینکه با سؤالوجوابهای هوشمندانهاش کارول را واداشت اعتراف کند او آدم مخوف و ترسناکی نیست، از او تقاضای ازدواج کرد. تقاضای ازدواج باندی از کارول جلوی چشم مردم احتمالاً اوج نمایشهای معرکه او باشد. کارول بعدا از باندی صاحب دختری به نام رز شد. هر چند کارول هم پس از اینکه باندی به قتلهای وحشتناکش اعتراف کرد، از او طلاق گرفت.
رابطه عاشقانهای که تد باندی را ویران کرد
یک رابطه آتشین تا حد زیادی در تجاوز و قتلهای باندی نقش داشته است. رابطهای که نزدیک بود به ازدواج ختم شود؛ ولی نشد و حتی باندی سعی کرد نامزد سابقش را به قتل برساند. آن فرد بدشانس الیزابت کلاپفر (لیز کندال) بود که شش سال با تد باندی قرارومدار گذاشته بود. هنگامی که آنها در سال ۱۹۶۹ با یکدیگر آشنا شدند، کلاپفر یک مادر تنها بود که به الکل پناه برده بود. او پس از طلاق از مردی که متوجه شده بود برخلاف ادعاهایش یک مجرم سابقهدار است، از یوتا به واشنگتن نقل مکان کرده بود. الیزابت بیچاره ناخواسته از چالهای به چاه دیگری افتاده بود و اینبار در یک میخانه با یک مرد وحشتناکتر از شوهر سابقش آشنا شد.
تد باندی درکنار الیزابت کلاپفر (لیز کندال)
شاید باندی که خود پسر مادری تنها و آشفته بود، با الیزابت احساس راحتی زیادی میکرد. تد باندی بعدا اعتراف کرد که دیوانهوار عاشق الیزابت بوده است. باندی عاشقپیشه هر سال در سالگرد آشنایی خود با الیزابت به او یک شاخه گل رز هدیه میداد. باندی حتی با دختر او مولی، همچون دختر خودش رفتار میکرد. بااینحال،، این گرمی و صمیمیت با سردی و خشمی غیرمنتظره آمیخته بود.
وقتی مدارک زیادی برعلیه باندی برملا شد، اولین واکنش الیزابت کتمان حقیقت بود؛ ولی او نهایتا تصمیم گرفت ماجرا را به اداره پلیس اطلاع دهد. باندی پشت میلههای زندان به الیزابت گفت که همیشه با خودش سر کشتن او کشمکش داشته است؛ ولی یکبار دوکش خانه را به این امید بسته که بتواند الیزابت را با دود خفه کند.
اثر تد باندی
تد باندی یک نمونه مخوف از ظاهر فریبی است؛ ولی حتی اگر بخواهید او را از روی ظاهرش قضاوت کنید، بازهم آن ظاهر آنقدر عوض میشود که نمیتوانید بدانید باندی حقیقی کیست و اصلا قبلا چطور آدمی بوده است. او مدام مدل موهای خود را عوض میکرد تا ظاهری کاملاً متفاوت پیدا کند. باندی گاهی با ظاهری اتو کشیده و صورتی اصلاحشده، گاهی ریشو و درهم و گاهی هم ظاهری کاملاً زمخت و مردانه و نهایتا بدون هیچ نقابی سراپا هراسناک بود.
تد باندی به هر کسی که فکر میکرد لازم است تبدیل میشد
بسیاری از تغییرات تد باندی تنها در مو خلاصه نمیشدند. به گفته دکتر کاترین رمسلند، روانپزشک پزشکی قانونی: «باندی به هر کسی که فکر میکرد لازم است تبدیل میشد.» او میتوانست ظرف چند لحظه از دلبستگی عمیق به بیتفاوتی شدید میل کند. وقتی هم میخواست جنایتی را مخفی نگه دارد، به نظر میرسید که صادقانه دروغ خود را باور کرده است. کسانی که تد باندی را شناختهاند، این قاتل هزار چهره را به طرق مختلفی توصیف کردهاند؛ برخی او را به حیوانی وحشی و غارنشین و برخی به فردی جذاب و کاریزماتیک و البته بسیاری هم او را به مردی ایدهآل تشبیه کردند.
تد باندی درکنار کارول بارتولومه در سال ۱۹۷۵، یوتا. ظاهراً باندی پس از جشن تولد به کارول در شستوشوی ظرفها کمک میکند. کارول همیشه از باندی بهعنوان فردی مؤدب و جذاب یاد میکرد
شاید باندی از اینکه فرد دیگری باشد احساس راحتی میکرد. از این گذشته، پدربزرگ و مادربزرگ او وانمود میکردند که پدر و مادر واقعی او هستند، مادر او نیز وانمود میکرد که خواهرش است، و نهایتا خود باندی هم در خیالات کودکی در قالب آدم دیگری فرو میرفت. همچنین ممکن است این تغییر و تحولات شخصیتی باندی همیشه تعمدی نبوده باشند. دوروتی لوئیس که قاتل بدنام را پیش از مرگ معاینه کرده بود، عقیده دارد که باندی به اختلال چند شخصیتی یا دوقطبی مبتلا بوده است.
حقیقت نقاب دروغین برملا میشود
مهم نیست چقدر در پنهان کردن شخصیت واقعی خود مهارت داشته باشید، سرانجام نقاب دورغین کنار میرود. مریلین چینو، دختری است که این موضوع را به عینه در دوست سابق خود تد باندی دیده بود. او اولین بار قاتل مخوف را در میخانه سندپایپر سیاتل در سال ۱۹۶۹ ملاقات کرد. مریلین میگفت که در آن زمان تد باندی آدم شروری نبود، در عوض، او را فردی کاریزماتیک و خوب توصیف کرده است.
بهترین دوست مریلین، الیزابت کلاپفر بود که با باندی وارد رابطه جدی و طولانی شد. به این طریق بود که ناگزیر سرنخهایی از باندی واقعی آشکار شد. چنانچه مریلین به خاطر میآورد، الیزابت پس از پیدا کردن لباسهای زیر زنانه، چوب زیربغل و کیسه گچ طبی (که باندی از آن برای گچ گرفتن دست و پای خود و ربودن زنان استفاده میکرد) با او تماس گرفت. گفته میشود که باندی به الیزابت خیلی جدی هشدار داد که کاری به کارش نداشته باشد، والا دخلش را میآورد.
سری دادگاههای محاکمه تد باندی قبل از ماجرای دادگاههای تاریخی او.جی. سیمپسون، فوتبالیست مشهور، از اولین دادگاههای پخش تلویزیونی بودند
ولی وقتی که ماجرای ناپدید شدن زنان هیاهو به پا کرد و اداره پلیس مشخصات ظاهری مظنون را به همراه چهرهنگاری او منتشر کرد، مریلین و الیزابت هم بلافاصله به یاد باندی افتادند. اگرچه این دو پس از مدتی دودلی سرانجام به اداره پلیس خبر دادند؛ ولی در ابتدا با مشخصات اشتباهی که پلیس از ماشین باندی به آنها داد پس کشیدند. هرچند این اصلا به این معنا نبود که آنها به باندی اعتماد داشتهاند. بلکه وقتی که شبی تد باندی اصرار کرد که مریلین را به خانه برساند، دختر بیچاره نزدیک بود از ترس زهرهترک شود. مریلین که تا همین حالا این سؤال در ذهنش مانده که چرا آن شب باندی او را به قتل نرسانده، از ماجرای آن شب کابوسوار بهعنوان «طولانیترین ۳۰ دقیقه ماشینسواری عمرش» یاد کرده است.
موشهای خانگی تد باندی
تد باندی چند روز قبل از مرگ، چیزهایی را برای کارآگاه رابرت کپل فاش کرد که نباید به گوش هیچکس میرسیدند. این اعترافات تکاندهنده تد باندی گاهی سمتوسوی غیرمنتظرهای پیدا میکردند. براساس مکالمات ضبطشده باندی، او در سال ۱۹۷۴ پس از فریب زنی و کشاندنش به فولکس واگن کاملاً نظر خودش را عوض کرده بود. باندی گفته بود: «من تمام مسیر تا ماشین را همراهش رفتم. این اتفاق گاهی برایم میافتاد. در اینحال، به خودم گفتم این کار را نمیکنم. به او هم گفتم متشکرم و میبینمتان و زن هم رفت.» آیا این صحبتهای باندی از سر پشیمانی بودند؟ بعید است اینطور بوده باشد، چون حتی دلرحمیهای باندی هم علت شومی داشتند.
کارول دارونچ، دختری که با خوششانسی از چنگ تد باندی گریخته بود، در حین ادای شهادت در دادگاه
وقتی باندی پسربچهای مدرسهای بود، از مغازه حیوانات خانگی موش میخرید. جان براون، وکیل مدافع سابق باندی هم به این موضوع اشاره کرده، او در این مورد توضیح داد: «باندی به بیشه میرفت. او آنجا آشیانه کوچکی برای موشها درست کرده بود و همانجا دست به انتخاب میزد که کدام یک را بکشد و کدام یک را زنده نگه دارد.» این روش باندی برای فرو رفتن در نقش خداوند بود. نگاه باندی به قربانیان قتلهایش هم همینطور بود. برای او کشتن یا نکشتن روش فوقالعادهای برای کنترل مرگ و زندگی بود. همچنین ممکن است همین موضوع توضیح دهد که چرا باندی زمانی در مرکز مشاوره تلفنی خودکشی کار میکرد.
جرایم واقعی و بیگناهی دروغین
آن رول در سال ۱۹۷۱، مادری ۴۰ ساله به همراه چهار فرزند بود. زندگی زناشویی پرتلاطم آن رول هم بهبندی بسته بود. او که قبلا یک افسر پلیس بود، حالا سعی داشت بهعنوان یک نویسنده و گزارشگر جنایی مشغول به کار شود. او داوطلبانه هفتهای یک روز در مرکز مشاوره تلفنی خودکشی کار میکرد. در همینجا بود که آن رول با تد باندی آشنا شد.
باندی در مورد مادربزرگش که وانمود میکرد مادرش است صحبت میکرد. او حتی آنقدر به آن رول نزدیک شده بود که با او درباره زندگی شخصی و روابط عشقی خود هم حرف بزند. احتمالاً باندی در آن زمان هنوز به آن قاتل تمامعیار و مخوفی که میشناسیم تبدیل نشده بود. شاید در آن زمان تنها به ربودن زنان فکر کرده بود. شاید فکر کنید فردی با سابقه رول که آموزش پلیسی و جنایی دیده، هیولایی که پشت لبخندی گولزننده پنهان شده را بهراحتی از فرسنگها دورتر شناسایی میکند؛ ولی اینطور نبود. آن رول بعدا در کتاب مشهور خود «غریبهای درکنار من» نوشت: «تا آنجا که به جذابیت داشتن برای زنان مربوط میشود، میتوانستم تصور کنم که اگر خودم جوانتر و مجرد بودم یا دخترانم بزرگتر بودند، او تقریباً انتخاب عالی میبود.»
آن رول با دوستی خود با تد باندی حتی پس از اعترافات تکاندهنده قاتل زنجیرهای به چهرهای بحثبرانگیز تبدیل شد
بعدا که آن رول وارد کار گزارشگری جنایی شد، به او مأموریتی محول شد تا درباره سری قتلهایی که بعدا معلوم شد دوست سابقش تد باندی مرتکب شده بنویسد. حتی وقتی که تد باندی دستگیر شد، آن رول امیدوار بود که باندی بیگناه باشد؛ ولی دیری نگذشت که این امید او به یأس مبدل شد. باندی از زندان فرار کرد و به قتلهای دنبالهدارش ادامه داد. آن رول حتی تا آن زمان هم دوست او باقی ماند و حتی زندگینامه باندی را هم به رشته تحریر در آورد.
تد باندی، مردی که با بیاخلاقی مبارزه میکرد
وقتی فردی مانند باندی دست به چنین جنایات شنیع و غیرانسانی میزند، طبیعی است که بخواهیم دلیل آن را کشف کنیم. سرنخهایی وجود دارد که ممکن است علت برخی اقدامات هولناک تد باندی باشد. تد باندی مدتی پیش از اعدام در سال ۱۹۸۹ تا حد زیادی فیلمهای بزرگسالان و الکل را مقصر دانست. او در حین صحبت با جیمز دوبسون، روانشناسی پیروی اونجلیسم (شاخهای از مسیحیت پروتستان) گفت که تصاویر مستهجنی که در مغازهها و فروشگاهها دیده، دروازه ورود او به محتوای خشنتر و نهایتا رفتارهای خشونتآمیز بوده است. باندی در ادامه هشدار داده بود که سرگرمیهای بزرگسالان میتواند امروز هر کودکی را در هر خانهای گرفتار خود کند.
عقیده بر این است که تد باندی به اختلال چند شخصیتی یا دوقطبی مبتلا بوده است
با وجود این اظهارنظرهای باندی، دلایلی زیادی برای تردید در این مورد داریم. ابتدا اینکه تحقیقات مختلف در بسیاری از کشورهای دنیا نشان میدهد که افزایش تقاضا برای محتوای بزرگسالان در هر کشوری با کاهش جرم و جنایتهای جنسی رابطه دارد. مهمتر از آن، به گفته دکتر ویلیام ویلبانکس، جرمشناس این باور که باندی دلایل رفتار خود را میدانسته و اگر هم بالفرض میدانست؛ دلایل آن را فاش میکرد، واقعا سادهلوحانه است. قبلا باندی بارها گفته بود که در خانوادهای کاملاً سالم و دوستداشتنی بزرگ شده است؛ ولی شواهد زیادی وجود داشت که کاملاً عکس گفتههای را ثابت میکرد.
زک افران و خطای هالهای
برای بسیاری زک افران یکی از جذابترین هنرپیشگان حالحاضر سینمای جهان است، کسی که با یک نگاه میتواند دل هر زنی را به دست بیاورد. بنابراین تصور اینکه این بازیگر جذاب نقش یک متجاوز و قاتل فریبکار و دروغگو را بازی کند، واقعا لرزه براندام هر کسی میاندازد. این دقیقاً همان کاری است که افران در فیلم «فوقالعاده شرور، بهطرز وحشتناکی شیطانی و پست» در سال ۲۰۱۹ انجام داد و در قالب تد باندی فرو رفت.
مخالفان فیلم استدلال کردند که این فیلم به درستی بدنامی باندی را به تصویر کشیده؛ ولی چندان تلاشی برای مقابله با آن نکرده است. گفته میشود بینندگان پس از تماشای این نسخه از تد باندی جذاب به طرز ناخوشایندی ذوقزده شدند. برخی منتقدان این فیلم را متهم به ایدهآلسازی کردن قاتل زنجیرهای کردند.
زک افران (در نقش تد باندی) درکنار لیلی کالینز (در نقش لیز کندال) و میسی کارموسینو (در نقش مولی، دختر لیز)
منطقی است که نگران ستایش از یک هیولا باشیم؛ ولی مشکل اصلی این است که بسیاری تصور میکنند، جذابیت ظاهری میتواند کسی را به فرد خوبی تبدیل کند. این امر فقط درباره فیلمها صدق نمیکند. بلکه آنچه گفتیم بخشی از یک پدیده واقعی به نام «خطای هالهای» است. براساس این پدیده، اساسا ما از یک خصوصیت برای قضاوت کلی درباره شخصی استفاده میکنیم. باندی واقعی بهطرز منزجرکنندهای از این خطای مردم سوءاستفاده کرد. مارگارت گود، وکیل مدافع تد باندی گفته است که زنان هوادار باندی در حینی که او در دادگاه محاکمه میشد، برای او نامه میفرستادند. در یکی از نامهها زنی نوشته بود: «او اصلا شبیه کسی نیست که آدم کشته باشد.»
پینوشتها
۱. به گفته افسران پلیس و ماموران جوخه اعدام، تد باندی درحالیکه لبخندی بر لب داشت روی صندلی برقی اعدام نشست، گویی برای اجرای نمایشی به صحنه میآید. باندی با همان لبخند مرموز هم از دنیا رفت. چنانچه یکی از نشریات خبر مرگ او را با این تیتر: «قاتل با لبخندی بر چهره مُرد» گزارش کرد.
۲. پس از دستگیری و در جریان محاکمههای تد باندی، دهها زن و دختر جوان برای قاتل زنجیرهای بدنام نامههای عاشقانه (برخی همراه با هدیه و عکسهای برهنه) فرستادند و حتی برخی به او پیشنهاد ازدواج دادند.
۳. در منابع مختلف از الیزابت کلاپفر با نامهای مختلفی از جمله مگ آندرز، بث آرچر و از همه بیشتر به نام لیز کندال یاد شده است.
۴. ماجرای حاملگی کارول آن بون هم بحثبرانگیز بوده است. چراکه در تمام مدت ازدواج باندی و کارول، باندی حق ملاقات زناشویی نداشته است. درحالیکه نظریههای زیاد و گاهی عجیبوغریبی در این مورد مطرح میشود؛ ولی محتملترین احتمال این است که باندی با رشوهدادن به یکی از زندانبانان با کارول نزدیکی کرده است. رز که در زمان اعدام پدرش ۶ سال داشت، هماکنون ۳۷ ساله است و گفته میشود، به دور از کانون توجهات در واشینگتن زندگی میکند. اگرچه برخی تصور میکنند رز قبل از مرگ باندی با او ارتباط برقرار کرده؛ ولی محتملترین احتمال این است که کارول هیچوقت هویت پدر رز را به او فاش نکرده باشد. هر چند هر از چند گاهی در شبکههای اجتماعی (از جمله اخیرا در تیکتاک) زنی دست به افشاگری میزند و خود را فرزند تد باندی میداند!
نظرات